bita naghashianروز سه شنبه ششم دیماه سال جاری، بیتا نقاشیان در گروه علم، معرفت و فرهنگ انجمن جامعه‌شناسی با عنوان «چالش دیلتای با هگل و نیچه در مبانی معرفتی انسان‌شناسی» سخنرانی کرد. به نظر این دانش آموخته دانشگاه تهران اساساً انسان‌شناسی در معنای امروزی خود در تقابل با دستگاه و اندیشه هگلی تناورده شده است و به طور خاص بخش عظیمی از موضع گیری نیچه و دیلتای در مقابل هگل در نهایت منتج به شکل گیری مبانی معرفتی این رشته شده است. 

نقاشیان با اشاره به تقدم زمانی هگل، بحث خود را با ارائة طرحواره‌ای ازاندیشة هگل آغاز کرد و گفت: فلسفه فهم کانت بر اساس یک هستی غیرتاریخی بود اما هگل با وارد کردن مفهوم زمان، فلسفه فهم را به فلسفه روح و متافیریک تاریخی متحول ساخت. کانت گنجانیده خرد را در طبیعت و هگل گنجانیده خرد را در تاریخ گذاشت . فلسفه تاریخ گنجانیده خرد را توضیح می دهد خردی که بر جهان فرمانرواست . گنجانیده خرد نزد هگل همان گنجانیده تاریخ است . هگل پرسش «خرد چیست؟» را مصادف پرسش «مقصود غایی جهان چیست؟» قرار می‌دهد. مقصود غایی که باید محقق شود. هگل می‌گوید برای دریافت علت و معلول در بررسی تاریخ و نیز برای بازشناخت آنچه در تاریخ بن مایه یا اساس است باید از فهم یاری گرفت چرا که فهم آنچه را که در تاریخ مهم و با دلالت است نمایان می‌کند. اما معیار آن در بازشناختن اساسی از غیر اساسی، بر حسب غایتی است که از بررسی تاریخ دارد و اما این در خرد است که تاریخ با غایت اصلی‌اش به ادراک می‌آید. هگل فلسفه تاریخ را در خرد قرار می‌دهد و غایت تاریخِ مصادف با خرد را به درون زمانِ تاریخی می‌کشاند. هگل بنیان تاریخ را با گنجانیده مفهوم ِ پیشرفت تعریف می‌کند. پیشرفتی که شناختِ ضرورت آن بایستگی دارد و در سراسر دستگاه هگل ضروری است. به عبارتی پیشرفت و اندیشه پیشرفت نیروی محرک دستگاه فلسفه تاریخ و تاریخ نگاری هگل است. در این پیشرفت است که روح ذاتِ راستینش را باز می‌یابد و تاریخِ جهانی به غایت خود می‌رسد.از نظر هگل روح جهان به مثابه سوژه ای که تاریخ را متحقق می‌کند در دولت خود را محقق می‌کند.در دولت است که ایده در واقعیت محقق می شود. دولت فرای همه چیز است. دولت غایت تاریخ و تحقق خودآگاهی وکامل ترین صورت آزادی است. افراد در تاریخ جهان به یک حکمِ عمومی تحتِ مقوله ابزار واقع می‌شوند. افراد ابزارهایی که برای پیشرفتِ تاریخ و قربانیِ ضرورتی برترند و این «روح جهان» است که همه چیز را به تسخیر در می‌آورد. حرکتی که «جهان را به مثابه یک کل» در بر می گیرد . هگل با بر اریکه نشاندن تاریخ و پردازش عظیم متافیزیک تاریخی بر مبنای تفکر مفهومی در سراسر دستگاهش به نقض فرد، امر مشخص، امر جزئی و اکنون بر مبنای تفکر غایت مدار و غایت محور پرداخت .تاریخِی که سراسر مراتب پیشرفت ضروری برای رسیدن به فرجامِ تکامل به مثابه تمامیت و کلیتی همه گیر است و به این سیاق اصالت کلی و تقلیل به عام، تفکرهگلی ای بود که تا قرن 20 حتی تمام انسان شناسی کلاسیک یا به عبارتی مردم شناسی را متاثر کرد.

سخنران این جلسه پس از این مقدمه در بارة فلسفه هگل افزود: با ظهور مکتب بازل (بوکهارت، نیچه و دیلتای) و بحران فلسفه تاریخ ، ضربات اساسی بر پیکر متافیزیک در معنای کلی و فلسفه تاریخ هگل وارد شد. چالش‌هایی که منتج به پیدایش انسان‌شناسی امروزی گشت. نیچه با محوریت قرار دادن «انسان»، «زندگی» و در تقابل قرار دادن زندگی و تاریخ وحافظه و فراموشی به نقد کوبنده تعمیم و امر کلی پرداخت. او در مقابل هگل به رد و نقض کوبنده تاریخ، متافیزیک تاریخ ،فلسفه تاریخ، امر غایی، آگاهی تاریخی، نقض فرد،دولت، دوره‌بندی و جهت مندی تاریخ ، اروپا مرکزی، ایده و پیروزی ایده، اندیشه پیشرفت ،اکنون در معنای هگلی، مدرنیته و دنیای مدرن، ایده عظمت بر حسب موفقیت، نقد همشکلی و همسانی در دنیای مدرن و امر کلی پرداخت. اگر نیچه از «توهم عظیم متافیزیکی» سخن می‌گوید و در صدد است نقد کوبنده‌اش را از افلاطون تا هگل گسترش دهد، دیلتای با محدود سازیِ نقادّانه دانش و تثبیتِ عملکرد علوم، متافیریک را به نقد می‌کشد آنچه که دیلتای نقض می‌کند، نسخ متافیزیک تاریخ هگل است نه خود تاریخ چونانکه نیچه انجام داد. نزد دیلتای تاریخ یعنی تجربه زیسته ؛چرا که انسان به مثابه چیستیِ تاریخی ، هستیِ تاریخی را تعیّن می‌دهد و در این دیدگاه امر مشخص در برابر امر متافیریکی قرار می‌گیرد .آنچه وجه مشترک نظر دیلتای با فلسفه تاریخ است آن است که او نیز معنایی در تاریخ می‌یابد اما دیلتای در صدد است تا از تفکر متافیزیکی (چه متافیزیک تاریخ وچه متافیزیک حاکم بر علوم انسانی ) در گذرد. وی می‌خواهد «سنجش خرد تاریخی» بنویسد که ریشه در آگاهی بی واسطه زندگی روزمره دارد. گویی نظر دیلتای پیوندی است از صدر نشینیِ تاریخ نزد هگل و صدر نشینیِ زندگی نزد نیچه.

نقاشیان در ادامه افزود : دیلتای بر بنیاد محوریت تجربه زیسته به چالش با هگل می‌پردازد .محور های تقابل وی با هگل چنین است : رد متافیزیک تاریخ وتاریخ انتزاعی و نه خود تاریخ، رد فلسفه تاریخ، رد غایت، نقد آگاهی تاریخی به مثابه تفکر مفهومی مجزا از زندگی انضمامی، نقد آگاهی فوق فردی، نقض نقض فرد، نقد دولت به مثابه غایت و اهم، نقض دوره بندی وجهت مندی تاریخ، نقد اروپا مرکزی و جهانشمولی، نقد و نقض تکامل و تطور تاریخی، نقد ایده و پیروزی ایده،رد اندیشه پیشرفت، نقد اکنون در معنای هگلی با عطف به اندیشه پیشرفت، نقد مدرنیته و دنیای مدرن، نقد ایده عظمت بر حسب موفقیت ،نقد روش خرد مدار فراتجربی و آگاهی فرا تجربی، نقد روح عینی وروح زمان، نقد همسانی‌های انتزاعی و به به عبارتی نقد امر کلی با تاکید بر رد اعتبار عام.

سخنران جلسه در مورد تفاوت نقد نیچه و دیلتای نسبت به هگل گفت: دیلتای بر خلاف نیچه معتقد بود که زندگی پیوند تنگاتنگی با تحقق زمانی دارد. به زعم وی درک برون ذهنی در طول زمان پیش می‌رود و این امر پیشاپیش متضمن صور خیالی حافظه است. چون با پیشرفت زمان آنچه تجربه شده است پیوسته رشد می‌کند و بیش تر دور می‌شود، خاطرات سیر زندگیِ ما شکل می‌گیرد ودر تمام این خاطرات، حالت وجودی با اوضاع و احوال بیرونیِ پیرامون آن، حوادث و اشخاصی مرتبط است و تجربه زیستیِ فرد نتیجه تعمیم چیزی است که بدین گونه گردآوری و انباشته شده است. نزد وی تعیّن زمانمندیِ زندگی مندرج در سیر زندگی است وزمان مقوله‌ای واقعی و محتوایی زیسته است. اما هنگاهی که مقوله واقعیت از زمان حال سر بر می آورد با مقوله امکان پیوند می خورد و منجر به امکانات بی نهایت می‌شود. با این استدلال تجربه زیسته زمان محتوای زندگی انسان را در تمام جهات تعیین می کندو امر غایی و امر کلی نقض می‌شود. سخنران جلسه در آخر گفت: دیلتای و نیچه اگرچه هر دو علیه متافیزیک هگلی قیام می‌کنند اما دیلتای از منظرهای گوناگون به نقد و چالش با نیچه می‌پردازد . نقاط عطف چالش دیلتای با نیچه در معنای زندگی، تاریخ ، انسان، در معنای زمان به ویژه اکنون، در معنای خاطره و در باب دولت، دوره بندی تاریخی و در مفاهیم روح جمعی، اهداف وخاطرات مشترک و نیز غایت فرد است .علاوه بر آن اگرچه هم نیچه و هم دیلتای به نقد اعتبار امر عام می‌پردازند اما این دیلتای است که نقد اعتبار امر عام را به صورت روش شناسی ِ مشخص برای علوم انسانی و به ویژه انسان‌شناسی می‌پروراند. نزد وی« پی افکنی حقیقیِ علوم انسانی» در «انسان‌شناسی» است وانسان شناسی از آنجا پی افکنی حقیقیِ علوم انسانی است که «اگر با یک تأمل برآمده از انسان شناسی آغاز کنیم، همه چیز متضمن توضیح و تشریح خود زندگی است ». دیلتای می نویسد : « اگر علمی درباره انسان وجود داشته باشد، آن علم انسان‌شناسی است که در پی فهم مجموعه تجربه‌های زیسته است». دیلتای رویکرد وجوه بنیادی نظام منطقی و معرفتیِ علوم انسانی را در «تمامیت و جامعیت» آنها ترسیم می‌کند و اهمیت به حساب آوردن «امر فردی» را در «تاریخ »تثبیت می‌کند. لذا ویژگی که انسان‌شناسی خود را با آن تعریف می‌کند یعنی: توجه به امر خرد و مشخص در یک جامعیت و کلیت مدیون شاکله بندی‌اش توسط دیلتای است.فلسفه دیلتای و نیچه منجر به تناوردگی تاریخ انضمامی و انسان‌شناسی در مقابل دستگاه کل گرا و غایت گرای هگلی شد.

در پایان حاضرین در جلسه به نقد و بررسی موضوع پرداختند. دکتر قانعی راد با ابراز این مطلب که اندیشه‌های دیلتای به عنوان یک فیلسوف علوم انسانی در همة رشته‌ها از جمله جامعه‌شناسی تاثیر گذار بوده است گفت: او با طرح نقد خرد تاریخی دامنة کار کانت را از علوم طبیعی به علوم انسانی کشانید. اما در مورد هگل شاید بی‌انصافی باشد تنها به بخش‌هایی از فلسفه وی از جمله غلبة تام کل بر جزء اشاره شود و بخش‌های دیگر آراء او نادیده گرفته شود. در صورتی که تمام تلاش هگل در آنست که رابطه جزء و کل و نحوه ارتباط توام آنها در نظر گرفته شود. دکتر مرادی نیز با طرح این مطلب که آنچه به عنوان یک متد پیشرفته در غرب وجود دارد هم اندیشی در حوزه‌های جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و سایر علوم فرهنگی است که خلا ءآن در ایران احساس می‌شود متفکران علوم انسانی در غرب با برپایی جلسات هم اندیشی با یکدیگر به مباحثه می‌پردازند. به عنوان مثال جامعه‌شناسی با دیسپلین خاص خود فضای نقد از علوم دیگر را به طور دایم طرح می‌کند. در عین حال فضا برای پرسش و پاسخ فراهم است. در نتیجه مباحثه و مناظره احیاء می‌شود. متاسفانه در حال حاضر این فضا در ایران وجود ندارد و جامعه‌شناسان ایرانی گسیخته عمل می‌نمایند و نه تنها پاسخی به سوالات دیگر حوزه‌ها از جمله انسان‌شناسی نمی‌دهند بلکه فضای چالش برانگیز هم نمی‌توانند ایجاد کنند. دکتر مرادی در ادامه افزود: دوری اساتید از فلسفه و مباحث فلسفی موجب بیگانگی رشته‌های نزدیک بهم در حوزه علوم انسانی شده است که در صورت بر طرف شدن این موانع ما شاهد نزدیک شدن افق‌های فکری در این حوزه هستیم. لذا توقع آن است تا با مباحثه و مناظره بر سر بنیادهای معرفتی و تجدید نظر در مبانی نظریه‌ها بخصوص اندیشه‌های دوران کلاسیک مجددا اندیشه‌هایمان را سازمان دهیم این امر می‌بایست بر اساس تحقیقات جدید صورت پذیرد، حتی با مرور در اندیشه ها و آراء کلاسیک ها همچون هگل نیز می‌توان برنامه‌های جدیدی ارائه داد. این گره تنها به دست اساتید باز می‌شود که در نهایت موجب ارتقاء کیفی فضای آکادمیک خواهد شد .