گروه علمی- تخصصی مطالعات زنان انجمن جامعهشناسی ایران از جمله قدیمیترین گروههای این انجمن است که همواره در روند مشخصی به فعالیت پرداخته است. این گروه برنامه سال تحصیلی جاری خود را با برگزاری نشستی در تاریخ بیست و نهم مهر ماه آغاز کرد که طی آن، ابتدا گزارشی از عملکرد گروه در سال تحصیلی 87-86 توسط دکتر شهلا اعزازی مدیر گروه مطالعات زنان، ارائه شد و در ادامه دکتر امیلیا نرسسیانس مدیر گروه انسانشناسی دانشگاه تهران، سخنرانی خود را با عنوان "شکلگیری هویت جنسیتی در شبکه اجتماعی – فرهنگی" ارائه داد.
او در آغاز سخنان خود، با تأکید بر اینکه بحثش تفاوتها، تبعیضات، نابرابریها و ستمهای جنسی وارد شده به مردان و زنان را در بر میگیرد، گفت: اگر سر منشأ رفتارهای جنسی را تفاوتهای اُبژه و محرک در نظر بگیریم، میتوانیم آنها را با توجه به دیدگاههای هربرت مید تحلیل کرده و طریق اعمال شدنشان را در جامعه مورد توجه قرار دهیم.
وی در این خصوص تأکید کرد: صرفنظر از تفاوتهایی که در فرهنگهای مختلف در مورد تبعیضها و ستمها و نابرابریهای جنسی وجود دارد، تفاوتهای جنسیتی را میتوان در حوزههای خاصی مطرح کرد که عموماً در زندگی روزمره قابل مشاهده و ملاحظهاند. تفاوت روحی زنان و مردان در تصمیمگیریها، نظام آموزشی و تبیین منافع، داوریهای ارزشی، انگیزهها و دستاوردهای اجتماعی، تفریحات، تفکیک زمان و مکان که در جامعه به مرد و زن اختصاص مییابد، احساس هویت مردانه یا زنانه و خلاقیت ادبی و زبان نمونههایی از این مواردند.
نرسسیانس در بیان تفاوتهای میان اُبژه و محرک، گفت: هر محرکی در صورتی که معنی داشته باشد، میتواند کنش آگاهانه ایجاد کند و در واقع، اگر چیزی در جامعه انسانی معنایی نداشته نباشد، قاعدتاً محرّک هم نخواهد بود. در عین حال، در پاسخ به این مسأله که چه چیزی دارای معنی است، باید پاسخ داد که آن اُبژه است. اُبژه را باید با معنای وسیعش به کار برد؛ اُبژه هم در معنای شیء بودن و هم به معنی object بودن شناخته میشود. بنابراین اگر محرکی معنیدار باشد، تبدیل به اُبژه شده و معنی آن نیز توسط افراد جامعه تعیین میشود. به عبارت دیگر، اُبژه در جامعه معنا پیدا میکند و عکسالعمل انسان نسبت به آن، آگاهانه خواهد بود.
وی در ادامه، تبعیض و نابرابری جنسیتی را در دو محور کلی توزیع نابرابر منابع مادی، فرصتها و موقعیتهای اجتماعی و همچنین نابرابری در ساختار اجتماعی، تولیدات اقتصادی قابل مشاهده دانست و خاطرنشان کرد که وقتی از تبعیض صحبت میشود، منظور تنها تبعیض جنسیتی نیست و هر یک از ما ممکن است به واسطه موارد دیگری مانند نژاد، نوع شغل، دین، تحصیلات، شبکههای وابستگی و سن نیز مورد تبعیض واقع شویم. به تعبیری، واقعیت اجتماعی، بازنمایی موقعیت و منافع سازندگان آن است. به همین دلیل، اِعمال قدرت، حفظ و اندوختن و یا به دست آوردن پاداشها و همه پدیدههای ارزشمند اجتماعی، میتوانند از طریق انتشار و خلق افکار غالبی توسط صاحبان قدرت صورت گیرند. از این رو، حفظ و حراست نهادهای اجتماعی به نفع منافع یکی از جنسها نیز با اتکا به قوانین متأثر از افکار غالبی و معطوف به عرف اجتماعی، میتواند به بهای بیعدالتی و نابرابری نسبت به جنس دیگر صورت گیرد.
نرسسیانس با تأکید بر موضوع "عاطفه" به عنوان یکی از مواردی که علیه زنان مورد استفاده قرار میگیرد، به متداول بودن افکار غالبی در اذهان عمومی مبنی بر محدودیت زنان برای دستیابی به برخی مشاغل، به دلیل عاطفی و ضعیف بودن آنها اشاره کرد و گفت: در دستهبندیهای موجود در جامعه، عواطف مردانه، عواطف زنانه و نیز عواطف قوی و عواطف ضعیف داریم. در این میان، مواردی مانند غمگین بودن، ترسو بودن، دلنگران بودن و مضطرب بودن را جزو عواطف زنانه به حساب میآورند و از طرفی دیگر، مغرور بودن، تهاجمی (متعرض) بودن، بیحرمتی کردن به دیگران را جزو عواطف مردانه قرار میدهند. در واقع، هر کدام از این موارد، مفهومی اجتماعی را در بر دارند؛ به عنوان مثال، عواطف ضعیف یا منسوب شدن به عواطف ضعیف، بهانهای برای عدم وحدت با قدرت شمرده میشود. بنابراین دارنده عواطف ضعیف، قادر به دعوت کردن هنجارهای اجتماع به نفع خود نبوده و همواره مجبور به تابعیت است. از سوی دیگر، تجربههای شخصی و مستقیم این افراد نیز به گوش کسی نمیرسد؛ چرا که اصلاً بهایی به آنها داده نمیشود. چنین موجوداتی برای حفظ بقای خود، نیازمند قبول نقشهاییاند که مید در قالب مفهوم "توازن نقشها (role balancing)" به آنها میپردازد. این در حالی است که در سوی دیگر، عواطف قوی بهانهای برای کنترل اوضاع و بدست آوردن قدرت در جامعه به شمار آمده و این دیدگاه حتی در میان خود زنان نیز دیده میشود. فردی که دارای عواطف قوی است، از فرصتها به طور واضح برای منافعش استفاده میکند و به موجودی با خلاقیت فرصتهای اجتماعی بالا تبدیل میشود.
وی افزود: از سوی دیگر، در مورد تولیدات زنان و مردان در جامعه نیز میتوان تفاوتهای آشکاری را مشاهده کرد. تولیدات عینی که عموماً قابلیت داد و ستد در بازار را دارند و میتوانند با خود پول آورده و حتی جزو درآمدهای مملکت به حساب آیند، به طور معمول، تولیدات مردانهاند. این در حالی است که تولیدات مربوط به امور زندگی، مانند سازماندهی امور خانه، تولید محصول و خدمات حیاتی برای خانواده و خانهداری در دستهای کاملاً متفاوت میگنجند. در عین حال، تولیدات مربوط به سازماندهی امور جنسیتی نیز وجود دارند که القاء اعتماد نسبت به زن و مهر و عطوفت و عشق در بین اعضای خانواده را شامل میشوند. تولیدات دیگری هم به هنجارها، قوانین فرهنگی، دین، سیاست و مباحث دانشگاهی و امثال آن مربوط میشوند که همه اینها میتوانند توسط زن به عنوان یک تولیدگر فعال به وجود آیند. در این زمینه، میتوان از دانش درونزا و بومی وابسته به نهادها و ارزشهای دارای ماهیّت درونی نیز نام برد که به نوعی نسل به نسل منتقل میشوند. این تولیدات و انتقال آنها عموماً به عهده زنان است، اما آنها غالباً از تولیدات خود بیبهره بوده و جامعه نیز برای این محصولات ارزش چندانی قایل نمیشود.
مدیر گروه انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران ادامه داد: رفتارهای جنسیتی زنان و مردان، حاصل سلسله مراتبی است که در جوامع مختلف وجود دارد. از دید مردمشناسی، در اغلب جوامع بشری، انتظارات اجتماعی از جنسهای مختلف، بنا به ارزشها و هنجارهای موجود و بر اساس فیزیک بدن افراد شکل میگیرد. به تعبیر دیگر، جامعه نسبت به یک جنس، خنثی نبوده و عکسالعمل نشان میدهد. بنابراین میتوان گفت که جنس یک مقوله اجتماعی بوده و به همین دلیل میتواند به عنوان یک واقعیت اجتماعی هم عمل کند. در واقع، جنس در حکم یک نشانگر است که رفتار دیگران با شما، بر اساس مرد یا زن بودن، بر اساس آن و به صورت آگاهانه شکل میگیرد. از این رو، رفتارهای دیگران و برداشتهای آنها میتوانند به عنوان محرکهایی آگاه و یا به عبارتی به صورت ابژه، عمل کنند. اُبژهها، کنشها و فعالیتهای نظامند افراد در روند زندگی هستند که ساخته شده و برحسب اهداف مختلف ارزیابی و تفسیر میشوند. اگر این کنشها، فعالیتهای معنادار و جنسها قادر به ایجاد نقطهنظر مشترک بین فرستنده و گیرنده باشند، تبدیل به یک نماد معنیدار خواهند شد. "خود اجتماعی" که مید در این زمینه از آن یاد میکند، محصول شرایط تعریف شده بوده و روندی است که طی آن، افراد نقشها را میپذیرند و در گروههای اجتماعی درونفکنی میکنند. رفتارهای جنسیتی نمونههای واضحی از این نقشها هستند. از سوی دیگر باید گفت که خود اجتماعی جنبه پویا داشته و در تعامل متغیر افراد با دیگران به وجود میآید. در واقع، خود اجتماعی برای انجام یک کنش، پاسخهای احتمالی دیگران را مدنظر قرار میدهد و براساس آنها عمل میکند. بنابراین به نوعی میتوان گفت که خود اجتماعی، خودآگاهی ما را رقم میزند و افراد میتوانند نقشهای موردنظر خود را بیابند و بازی کنند. یکی از جنبههای خود اجتماعی، Me است که جنبه مفعولی داشته و مجموعهای از نقطهنظرهایی است که فرد در محیط خود خلق میکند. این نقطه نظرات، آنقدر درونی میشوند که فرد احساس میکند جزئی از طبیعتش هستند، در حالی که در واقع این دیدگاهها تنها اموری ساخته و پرداخته جامعه هستند. حال اگر نقطه نظرات سازماندهی شده متفاوتی در "Me" (با عنوان "مرا") در جامعه وجود داشته باشد، قضاوتهای مختلفی در مورد فرد به وجود میآیند. در چنین شرایطی، عنصری فرد را به ایستایی محکوم کرده و عنصری دیگر به پویا بودن وامیدارد. اینجاست که نوعی آزار در زن ایجاد میشود، یعنی از یک طرف جامعه از او انتظاراتی دارد مثل اینکه در خانه بماند و مادر خوبی باشد اما از سوی دیگر گفته میشود که باید درس بخواند تا به این شکل، مادر خوبی هم باشد. در این کشاکش است که حقایق خود را نشان میدهند و تعیّن ما در تقابل با تمامیتناپذیریمان قرار میگیرد.
وی ادامه داد: از سوی دیگر، باید در نظر داشت که کنشگران اَعمال خود را بر مبنای منافع خود، مدیریت و کنترل میکنند و زنان به علت نقش تعدیلکنندهای که دارند، جنبههای تعدیل شده را در مورد منافع دیگران ملاحظه و رعایت میکنند و این فشاری است که آنها میتوانند با توازن نقشها از عهده آن برآیند. در واقع، این به معنای آن نیست که زنان ظرفیت و انرژی خیلی زیادی دارند؛ بلکه جامعه چنین مسایلی را به آنها دیکته میکند. در چنین شرایطی، بدیهی است که آنها با تعدیل کردن منافع دیگران نمیتوانند همواره به اولویتها و برنامههای خودشان، وفادار بمانند.
نرسسیانس در ادامه، به بررسی سه پارادایم مفعولی، فاعلی و همساختارگرا در این زمینه پرداخت و در توضیح پارادایم مفعولی، بر سه نقطهنظر تاریخی، علوم انسانی و استعارهها و مقولهبندیهای مذکرانه تأکید کرد. او گفت: زنها به لحاظ تاریخی همواره از لحاظ اقتصادی، سیاسی، عاطفی و جنسی در وضعیت فرودست قرار داده شدهاند. از سوی دیگر، جایگاه آنها در علوم انسانی که عموماً مردانه بوده، نیز قابل بررسی است و در نهایت، توجه به استعارهها و مقولهبندیهای مذکرانه در مورد زن، نقش مفعولی او را در جامعه مشخص میکند. این در حالی است که در مدل فاعلی، ارزیابی مجددی از مفهوم قدرت ارائه میدهد که بر اساس آن، جا انداختن هویت زنانه در دنیای مردانه، مورد توجه قرار میگیرد. این بدان معناست که هویت زنانه را بشناسیم و قبول کنیم که چنین هویّتی وجود دارد. در این زمینه، باید در نظر داشت که افراد میتوانند حالت مفعولی نداشته و خودشان برای خود تصمیم بگیرند که چگونه رفتار کنند تا از آن حالت ناتوانی اجتماعی بیرون آیند. در این میان، پارادایم همساختگرا نیز بیان میکند که مفاهیم مذکر و مؤنث، مفاهیمی اجتماعی و ساخته و پرداخته جامعهاند. به تعبیر دیگر، گفته میشود که مفهوم جنسیت، در روند اجتماعی شدن امکانپذیر است. این پارادایم در صدد بنای ساختار و هنجارهایی است که زنان را توانمند میسازد.
دکتر امیلیا نرسسیانس بحث خود را با طرح سؤالاتی درباره کارکرد پارادایم مفعولی، فاعلی و یا همساختگرا در جامعه به پایان رساند. او در تأکید کرد: اگر قبول کنیم زنان و دیگر فرودستان اجتماع قادر به بیان تجارب مستقیم خود در جامعه نبوده و مجبور به پذیرش تجربههای تحمیلی جامعه هستند، باید ببینیم که این قشرها، چگونه میتوانند با آگاهی از این دو نوع تجربه متفاوت، زندگی کرده و چه رویکردهایی را باید پیشة خود سازند.