رویکرد تحلیلی جامعه شناسی نظرینشست گروه علمی-تخصصی جامعه شناسی نظری با عنوان «نقش و کارکرد معرفت شناسی در روش شناسی جامعه شناختی؛ رویکردی تحلیلی در جامعه شناسی نظری» روز یکشنبه 19 خرداد 1396 در سالن اجتماعات انجمن جامعه شناسی ایران با سخنرانی اختر شیری برگزار شد.

اختر شیری هدف از برگزاری این نشست را کنکاشی درباره کارکرد معرفت شناسی در مطالعات جامعه شناختی دانست. به همین منظور گفتگویی میان حاضران در این جلسه برای بررسی شکل گیری معرفت شناسی در افراد درگرفت و موضوعاتی که از نظر هر یک از افراد حاضر در جلسه می توانست به عنوان یک مسئله اجتماعی مطرح شود، گردآوری شد و ارتباط تنوع موضوعات در قالبی معرفت شناختی مورد بحث قرار داده شد.

در ادامه بحث‌های سخنران این نشست را می خوانید.

معرفت شناسی در رابطه دیالکتیکی از نوع هم فراخوانی و به قول گورویچ، تضمن متبادل بین عناصر ذهنی و عینی شکل می گیرد. بستر اجتماعی- اقتصادی، تجربیات روزمره، موانع و فرصت هایی که در زندگی هر فرد وجود دارد را می توان عنصر عینی این دیالکتیک دانست و عنصر ذهنی عبارت است از اندیشه ها، ارزش ها، تمایلات و گرایش های هر فرد که برآیند دیالکتیکی عنصر ذهنی و عنصر عینی دیدگاه معرفت شناختی فرد را شکل می دهد. همین معرفت شناختی افراد است که توجه آنان را به مسائل مختلفی جلب می کند. بنابراین برای آغاز هر پژوهشی نیاز به توجه به ارزش ها و نگرش های افراد وجود دارد. همان طور که دورکیم در زمان انقلاب کبیر فرانسه به نظم توجه کرد، مارکس در بستر شکل گیری انقلاب صنعتی به تحول تاریخی پرداخت. بنابراین اگر روش حل مسئله دیویی به عنوان مبنایی در روش شناسی در نظر گرفته شود که برخورد با مسئله، تدوین فرضیات، گردآوری داده ها، تحلیل داده ها و استنتاج پنج مرحله آن را شکل می دهد، می توان مرحله برخورد با مسئله و شکل گیری سوالات و فرضیات در مورد مسئله را متأثر از ارزش های فردی دانست.

زمانی که پژوهشگر وارد مراحل گردآوری و تحلیل داده ها می شود، ناگزیر است تا برای دستیابی به داده های واقعی، از ارزش ها دوری کند. در این مراحل است که دورکیم توصیه می کند که پدیده های اجتماعی را مانند یک شیء ببینیم، وبر بر این باور است که در این مرحله باید پژوهشگر فارغ از ارزش باشد و پدیدارشناسان، اپخه کردن و تعلیق ارزش ها را پیشنهاد می کنند. بنابراین در یک مطالعه علمی، الزاماَ در مرحله گردآوری و تحلیل داده ها باید تا حد امکان از ارزش ها فاصله گرفت. اما در مرحله استنتاج، پژوهشگر ناگزیر است به ارزش هایی که بر اساس آن ها موضوع مورد مطالعه اش را انتخاب کرده است، بازگردد. چنانچه نظریه پردازان بزرگ این کار را انجام دادند.

دورکیم بر این باور بود که خودکشی یک آسیب اجتماعی است و آن را برای مطالعه انتخاب کرد، در مرحله گردآوری داده ها تفاوت های میزان خوکشی میان مجردها و متاهل ها، تفاوت میان پروتستان ها و کاتولیک ها یا تفاوت میان زنانی که از همسرشان جدا شده اند و مردانی که از همسر خود جدا شده اند را مطالعه کرد و برای استنتاج به ارزش های خود که همان انسجام اجتماعی بود بازگشت. او در استنتاج از پژوهش بر این نکته تاکید کرد که در زمان هایی که انسجام اجتماعی بسیار بالا یا بسیار کم است، خودکشی اتفاق می افتد. وبر نیز در مطالعه بروکراسی، پس از توصیف و تحلیل روابط سازمانی و قوانین به اصل عقلایی بودن سازمان ها و بروکراسی و اقتدار عقلانی اشاره می کند.

بنابراین با شناسایی مراحل مختلف روش شناسی و تاثیرات معرفت شناسی، می توان به این سوال که نقش ارزش در علم چیست، پاسخ داد. دیدگاه نخست، علم را فارغ از ارزش می داند و دیدگاه دوم، علم را کاملا ارزشی می پندارد، در حالی که علم هم ارزشی است و هم ارزشی نیست. بدین معنا که در برخی مراحل الزاماَ باید ارزش ها را دخالت دهد و در برخی مراحل ضرورتی برای وجود ارزش ها وجود ندارد. منطقه نخست معرفت شناسی که شامل برخورد با مسئله و تدوین فرضیات است، الزاماَ ارزشی است و منطقه A معرفت شناختی نامیده می شود. مرحله گردآوری و تحلیل داده ها که با تعلیق ارزش ها صورت می گیرد، منطقه B معرفت شناختی است و مرحله استنتاج که بازگشت به اصول موضوعه و ارزش ها را الزامی می کند، منطقه A’ نام دارد.

رویکردهای مختلفی برای اینکه ارزش از منطقه B معرفت شناختی زدوده شود، وجود دارد؛ مثلا پوپر مطالعات طبیعت گرایانه که همراه با حضور محقق در میدان است را پیشنهاد نمی کند و معتقد است باید مطالعات قیاسی انجام شود. وبر نیز صرف نظر از مرحله معرفت شناختی A’ را خروج از عالم دانشمندی می داند. بر این اساس می توان به پرسشی دیگر پاسخ داد که بین تجربه گرایی و ارزش و قضاوت در علم رابطه وجود دارد یا خیر؟  

تجربه گرایی در همه مطالعات در منطقه معرفت شناختی B وجود دارد و هیچ پژوهش علمی وجود ندارد که تجربه گرا نباشد. در ضمن، در منطقه معرفت شناختی A ارزش ها نقش دارند و در منطقه معرفت شناختی A’ قضاوت ارزشی وجود دارد، قضاوتی که بر اصول موضوعه پژوهشگر استوار است و با حکم ارزشی تفاوت دارد. پرداختن به استنتاج به قضاوت و راهکار می انجامد که در نهایت حل مسئله را در پی خواهد داشت. چنین رویکردی در علم، علم متعهد نامیده می شود. اما رویکرد دیگری نیز وجود دارد که علم را توصیف محض آنچه که هست می داند و قضاوت، راهکار و حل مسئله را خارج از حوزه علمی می‏پندارد. در این رویکرد که منطقه معرفت شناختی A’ حذف شده است، علم غیرمتعهد فعال می شود.

آنچه که کارکرد معرفت شناسی در روش شناسی را بیش از پیش مورد توجه قرار می دهد، ساختار علمی دانشگاه و جبر روش شناختی در محافل علمی است. این فرایند که به تفکیک معرفت شناسی از روش شناسی انجامیده است، نتوانسته نقش پژوهشگر فعال در فرایند پژوهش را تعریف کند. در چنین جبر روش شناختی ای، پژوهشگر ناچار است در یک مسیر خطی رو به جلو حرکت کند، در صورتی که نظریه پردازانی چون مرتن به سرندیپیتی در فرایند تحقیق اشاره می کنند که ممکن است پدیده های شگرف، مسیر تحقیق را تغییر دهد. ساترلند این دیدگاه مرتن را به کار بست و توانست در مطالعه جرائم به نظریه جرائم یقه سفیدان دست یابد. اگر خلاقیت و فعال بودن پژوهشگر از فرایند تحقیق حذف شود و پژوهش را به صورت فرایندی نبینیم، تولید علمی کاهش یافته یا امکان پذیر نخواهد بود. چنانچه در سال های اخیر این موضوع را شاهد هستیم و نوآوری و ابتکار از محافل علمی رخت بربسته است.

در مطالعات اجتماعی برای ابداع و بهره گیری از خلاقیت توصیه هایی شده است. برای مثال گورویچ معتقد است هر پدیده اجتماعی به صورت تام و تمام دیده شود و از بستر اجتماعی اش جدا نشود تا بتوان عناصر اصلی آن را پیدا کرده و روابط این عناصر را تشخیص داد. آرون بر این باور است که تصمیم عقلایی اقتضا می کند که نقش عنصر منحصر به فرد را جدا کرد، اما سعی در حذف کامل هیچ عنصری از پدیده اجتماعی نداریم و بلومر نیز رجوع به میدان مطالعاتی و پیدا کردن عناصر حساس را پیشنهاد می کند. برآیند رویکردهای نظریه پردازان به بازشناسی روش تحلیل عنصری می انجامد که همه نظریه پردازان آن را بخصوص در سنخ شناسی جوامع به کار بسته اند.

مرتن آشکارا در مطالعه گروه های اجتماعی از آن استفاده می کند. وی عناصر راه ها و اهداف مشترک را مهم تشخیص داده و گروه همنوایان که هم راه ها و هم اهداف مشترک را پذیرفته اند، را مبنای سنخ شناسی خود می داند. با مراجعه به میدان مطالعاتی گروهی را شناسایی می کند که اهداف مشترک را پذیرفته اند، اما راه ها را نمی پذیرند، این گروه را نوآوران می نامد. گروه دیگر که راه ها را می پذیرند و اهداف را قبول ندارند را آداب گرایان نام می نهد و به همین ترتیب گروه های چهارگانه ای که همنوا نیستند را شناسایی می کند. در این روش عناصر مهم را ستون E، روابط بین آنها که از نظر پژوهشگر طبیعی و بهنجار است (مانند گروه همنوایان در نظریه مرتن)، ستون N و واقعیت اجتماعی که داده ها از آن گردآوری می شود را ستون P می نامیم و این روش را به صورت مخفف E-N-P نامگذاری می کنیم. پیدا کردن عناصر مهم و روابط آن ها یعنی ستون E و N در منطقه معرفت شناختی A قرار می گیرند. ستون P که شامل داده‏ های گردآوری شده از واقعیت است، در منطقه معرفت شناختی B و نتایج که از همسنجی ستون N و ستون P به دست می آیند، منطقه معرفت شناختی A’ است.

این نمونه را در تئوری جنش های اجتماعی بلومر نیز می توان آزمود. بلومر جنبش های اجتماعی عام، خاص و نمایشی را بر اساس سه شاخص موضوع جنبش، اقشار شرکت کننده در جنبش و روابط میان اقشار از هم تفکیک می کند. مثلاَ در انقلاب نارنجی اکراین که موضوع جنبش احقاق حقوق انتخاباتی رای دهندگان بود و موضوعی خاص و منطقه ای شکل گرفته بود، اقشار درگیر با این موضوع نیز طرفداران کاندیداها بودند که با درگیری و تخاصم همراه شد و تا جدایی اکراین غربی از اکراین شرقی پیش رفت، روابط دیالکتیک قطبی بین اقشار شرکت کننده دیده شد. این جنش را جنبشی خاص به شمار می آوریم. اما جنبشی که در مورد دریاچه ارومیه و احیای این دریاچه اتفاق افتاد مسئله ای عام و محیط زیستی بود که همه اقشار جامعه و حتی خارج از ایران را برای احیای این دریاچه متوجه اعتراض کرد. اما روابط بین اقشار شرکت کننده در این جنبش از دیالکتیک تکمیلی پیروی می کرد و سعی بر این بود که با اعتراض به مسئولان، آنان را متوجه پیامدهای خشک شدن دریاچه ارومیه کنند و سیاستگذاری مسئولین را به احیای این دریاچه متوجه گردانند.

در پایان جلسه نیز به گفتگویی درباره اهمیت توجه به معرفت شناسی در مطالعات اجتماعی و کارکردهای آن پرداخته شد و دیدگاه های افراد حاضر در جلسه نیز در خلال گفتگو مطرح گردید.