نقد تحلیلی جستار مطالبه‌­گری

عابد حدودی*

ششمین نشست از سلسله مباحث «نظم، تغییر، مطالبه گری و درمانگری» توسط گروه جامعه‌شناسی نظری انجمن جامعه‌شناسی ایران با مشارکت انجمن پارادایم تفسیری پرگمتیستی ایران در تاریخ اول آبان‌ماه 1400 در اتاق این انجمن در محیط کلاب هاوس برگزار شد. در ابتدای این جلسه که دکتر ح.ا. تنهایی نیز در آن حضور داشت، مقدمه ای بر جلسات کلاب هاوسی انجمن توسط عابد حدودی، مدیر نشست‌ها ارائه شد. سپس دکتر الحسینی یکی از برگزارکنندگان این نشست‌ها گفت: بنابر تصمیمات انجمن و با توجه به آغاز سال تحصیلی و مشغله اساتید و دانشجویان و همچنین برای کیفیت بخشی به جلسات، از این پس جلسات انجمن در محیط کلاب هاوس، به‌صورت ماهیانه برگزار خواهد شد.

در ادامه نشست دکتر ح.ا. تنهایی، به بیان مقدمه‌ای پیرامون پارادایم تفسیری پرگمتیستی و مطالبه گری پرداخت. سپس سخنران جلسه ژاله توکلی والا و جمعی از جامعه شناسان دیگر این پارادایم به بیان ایده‌های خود پرداختند. مشروح مباحث مطرح شده در این نشست را در ادامه می‌خوانید.

ح.ا. تنهایی: «مطالبه گری» از ارکان و عناصر اصلی پارادایم تفسیرگرایی است. یعنی اگر فرض بر این باشد که انسان موقعیت خود و هم کنشگران و مجموعه زندگی را تفسیر کند و بر اساس تفسیر مشترک، جامعه و موقعیت خودش را برساخت نماید-که در نگاه پارادایم تفسیری پرگمتیستی اینچنین است- بنابراین همیشه فاعلیت کنشگران -Subjectivity- جزئی از این پارادایم است. بر این اساس پارادایم تفسیری، ناگزیر است به مطالبه‌گری به مثابه یکی از واقعیت‌های این زمان بپردازد. مطالبه‌گری چنانچه مید و بلومر هم معتقدند، در دو دوره قابل فهم است که به آن می پردازم.

اگزیستانسیالیست‌ها می گویند انسان به مثابه انسان، انتخابگر است و ما می‌گوییم نه تنها انتخابگر که کنشگر نیز هست و این کنشگری به این معناست که انسان با تحلیل موقعیت و احتساب عملگرایانه جامعه را برسازی و بازتولید می کند و این با نظم و تغییر ممکن می شود (برای شرح بیشتر به گزارشات جلسات قبل مراجعه شود). بگذارید بحث را با سوالی پیش ببریم. اگر انسان همیشه مطالبه‌گر است، پس چرا در دورۀ سنتی و پیشامدرن، مطالبه گری، کم است و در دورۀ جدید بیشتر؟

مید معتقد است که در دورۀ پیشامدرن به دلیل سخت و لجوج بودن ساخت اجتماعی، میدان فعالیت فردی محدود است. یعنی انسان اگرچه می فهمد، موقعیت را درک می کند و به معنای مشترک می‌رسد ولی میدان فعالیت او، کم است. چون سلطه پدرسالاری و استبداد سیاسی، دینی، و فرهنگی و هژمونی‌های مختلف وجود دارد و انسان در احتساب عملگرایانه، ناگزیر، باید خیلی چیزها را هزینه کند و این هزینه‌ها بسیار سنگین است و از این رو مطالبه‌گری، کمتر ممکن می شود.

اما مطالبه‌گری همیشه وجود دارد. دوره مدرن از سال 1400 میلادی شروع می‌شود اما ما قبل از آن و در قرون 10 و 11 میلادی شاهد شورش‌ها و جنبش‌های دهقانی در اروپا هستیم که خود، منجر به تغییر زیرساخت‌های اجتماعی- اقتصادی می‌شود که مقدمۀ رنسانس در اروپا را فراهم می کند. ویل دورانت در تاریخ تمدن و در میان آثار فارسی، کتاب سیر تحولات اجتماعی و تاریخ اجتماعی ایران مرتضی راوندی دربارۀ جنبش‌ها و شورش‌های دهقانی نوشته اند.

همانطور که مطرح شد، مطالبه‌گری همیشه هست. مثلا جنبش مزدک در ایران یا بابک خرمدین یا جنبش‌هایی که در مقابل امویان در ایران شکل گرفت یا جنبش مشروطه، همگی دارای گوهر مطالبه گری است. در اروپا هم همینطور است. مثلا جنبش پروتستان‌ها برای از بین بردن سلطه کاتولیسیسم.

اما در دورۀ مدرن موضوع چیز دیگری است. بستر کنشگری انسان‌‎ها افزایش می یابد. دورۀ پیشامدرن را مید،Me (من اجتماعی) می داند و دورۀ جدید را دورۀ I(من اندامی) نام می‌گذارد. این یعنی میدان فاعلیت و عاملیت در دورۀ اخیر، بازتر است و مردم در احتساب عملگرایانه برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب-اگرچه هزینه همیشه وجود دارد- اما هزینه‌های کمتری می پردازند. تغییر، همیشه هزینه‌بر است اما گاهی این هزینه‌ها قابل تحمل است و گاهی نیست ولی کنشگری همیشه وجود دارد. پس تاریخِ کنشگری به تاریخِ آدمی بازمی گردد که از آگزیوم‌های اصلی پارادایم تفسیری پرگمتیستی است، چرا که انسان به مثابه انسان بر اساس انتخاب طبیعی پرگمتیستی (Pragmatistic natural selection) انتخاب می کند که با شرایط موجود بسازد، یا تغییر دهد. تفاوت انسان با حیوانات در همین جاست. انسان در فرایند انتخاب طبیعی با احتسابی عمل‌گرایانه آنچه را که به نظرش برای خود و جامعه اش، درست می آید، دنبال کرده و این در قالب کنش پیوسته محقق می‌شود. این همان تعریف «طبیعت بشر»(human nature) است.

پس انسان همیشه کنشگری می‌کند اما در دوران Me این کنشگری محدودتر است چون هزینه‌ها بالاست و ممکن است مسیر زندگی را نابود و یا منابع را تخریب نماید. پس انسان در چنین شرایطی "ترجیح می‌دهد" صبر کند و منتظر بماند. این چیز بدی نیست. مارکس هم می گوید وقتی طبقۀ «در خود» وجود دارد، انقلاب بورژوایی خواهد بود و لاجرم شکست خواهد خورد. انقلاب وقتی مفید است که طبقۀ «برای خود» با گوهر کلیدی «آگاهی» تشکیل شود. طبقه البته در ترمولوژی مارکس آگاهی را در خود دارد. طبقۀ برای خود یعنی طبقه ای که می تواند مسیر انقلاب را به عنوان استراتژی تعقیب کند. پس چنانچه می بینیم مارکس هم معتقد است انقلاب باید با بررسی عواقب و نتایجش، اتفاق بیفتد و اینجاست که اصطلاح پرگمتیسم در نگاه مارکس ردگیری می شود و انقلاب پیش از شرایط و بستر مناسب، مثل میوۀ نرسیده است.

دوره تاریخی چه پیشامدرن و چه مدرن، همیشه شاهد مطالبه‌گری بشر بوده و هستیم و این چه در قلمروی خرد، چه میانه و چه کلان و حتی جهانی وجود داشته است و این در بستر شرایط تاریخی و تحلیل جمعی پرگمتیسیتی که مردمِ درگیر در موقعیت انجام می دهند، تحقق می یابد. این در کشورهای مدرن و پیشامدرن قابل بررسی است. مطالبه گری در کشورهای اروپای غربی و کشورهای صنعتی با هزینه کمتری روبرو می‌شود و از این رو تعدادش بیشتر است. ولی در کشورهایی که هنوز در دوران Me قرار دارند مثل ایران، هزینه ها بالاتر است. بگذارید دربارۀ تلقی خود از پیشامدرن بودن ایران کمی توضیح دهم. مدرن شدن از نظر پارادایم تفسیری پرگمتیستی، تکنولوژی صرف نیست؛ بلکه محیطی است که فرد بتواند در آن کنشگری کند. بر این اساس در بحث های انجمن که از سال 1395 رسما در مورد کنشگری و مطالبه گری داشتیم در قالب سخنرانی ها و یادداشت ها، چندین مورد مطالبه گری از جمله مطالبه گری صنعتی که در ایران از مهمترین آن هاست را تشخیص و مورد بحث قرار دادیم. در این باره بیشتر خواهم گفت.

خلیلی: تمام مطالبه گری‌ها به موازات هم جلو می روند و نقاط مشترک بسیاری دارند. البته در کشور ما اغلب ناموفق بوده اند و نتیجه ای که منتظر آنیم در قالب کنش پیوسته معمولاً اتفاق نیفتاده است. یکی از دلایل، آن است که کنش‌های درهم تنیده، ساختار و سازمان نمی‌یابد. موضوعی که یکی از اضلاع تشکیل کنش پیوسته در دستگاه نظری بلومری است. در نگاه تاریخی مطالبه گری صنفی پس از، از دست دادن ابزار تولید کشاورزی، که همان زمین بود رخ داد. کشاورزان مجبور شدند نیروی کارشان را به‌عنوان ابزار بفروشند و این باعث نارضایتی، اعتراضات و خشونت‌هایی شد که البته تا مدت ها با توجه به اینکه ساختار و سازمان نداشت، به کنش پیوسته منجر نمی‌شد.

در مورد کنش پیوسته اتفاقی که در ایران می‌افتد باز هم ابتر ماندن مطالبات در عدم شکل گیری کنش پیوسته است. مشکلات موجود مثل قانون کار، به مثابه ساختار سخت و لجوج بلومری که دولت و کارفرما آن را نوشته اند و دلایلی مثل فرهنگِ مطالبه گریِ شخصی از جمله موانع هستند. همچنین توجه ویژه کارگران به مطالبات و مسائل کوچک که آن ها را از مسائل ریشه ای حقوقی غافل کرده است باید به این لیست اضافه شود. پیرامون موضوع مطالبه گری صنفی من پژوهشی کرده ام. نتایج نشان می دهد برعکس آنچه تصور می شود نسل جدید مطالبه گر تر نیستند و این نسل قبلی بود که برای رسیدن به کنش پیوسته موفق تر بوده است. نسل جدید معمولا می خواهد مطالبات را به‌صورت فردی جلو ببرد. عدم اعتماد هم، از عوامل دیگری است که مانع رسیدن به مطالبه گری در قالب کنش پیوسته است.

توکلی والا: تاکنون به ابتر ماندن مطالبه گری پرداخته شد و در قالب مباحثی که دوستان و همکارانم در جلسات پیش مطرح کردند عواملی چون شکل نگرفتن کنش پیوسته، مورد تاکید قرار گرفت. من قصد دارم از زاویه ای دیگر به این بپردازم که چرا کنش پیوسته شکل نگرفت و چرا در جامعۀ ما دیالوگ نیست و جنبش مطالبه خواهی، عام نشده است؟ برای این مقصود باید یک گام به عقب تر از تئوری‌ها بروم و بر پاره ای مفاهیم بنیادین استناد کنم.

زندگی با مشکل تنیده است و زندگی، صَرف مواجه با مشکلات می شود. در دنیای کنونی حرف اول در رفع مشکل را، علم می‌زند و به این پشتوانه، مناسب ترین راه حل‌ها پیدا می شود. اما اگر در مجموع بنگریم- غیر از استثنائات- به رغم آموختن علوم انسانی و اجتماعی، در هنگام کنش، آموخته‌های علمی را به‌کار نمی‌گیریم و آن را کاربردی نمی کنیم و در عمل از راه های قدیمی مبتنی بر نظام ارزشی بهره می بریم. این باعث انباشت مشکلات می شود و نتیجۀ آن فرسودگی و خستگی است که باز به نوبۀ خود انباشت مشکلات را افزایش می دهد. این مطلب، هم در زمین بازی متخصصان و هم مردم عادی قابل بررسی است. بدیهی است از آنجا که مردم عادی دانش لازم علوم انسانی ندارند، در وضعیت های نامطلوب از آن نمی توانند استفاده کنند اما حساب متخصصان جداست، چرا که گروه پیشرو به حساب می آیند.

بگذارید از اینجا بحث را پی بگیرم که اصلا چرا مسائل پیش می آید؟ برای هر همکنشی اجتماعی یا ادامۀ هر همکنشی چه با خود و چه دیگران باید به شناخت واقعیت وجودی خود و دیگران برسیم. در غیر این صورت همکنشی ایجاد نشده یا به مشکل برمی خورد و اینجا مسائل به وجود می آید. شناخت مستلزم تجربه و تقابل بوده و تقابل اولین گام شناخت است. اگر شفاف و مکفی نباشد مراحل بعدی هم به‌درستی شکل نخواهد گرفت و امکان دارد به لفافه و پشت پرده رود. مراحل شناختی که دکتر تنهایی در جامعه شناسی نظری به آن پرداختند عبارت از؛ تقابل، تغایر، تخالف، تضاد و تناقض است. این ها مراحلی هستند که انسان چه در ارتباط با همکنشی با خود و چه دیگران و جامعه و در هر سطحی باید طی کند. اگر همکنشی اجتماعی یا رابطه شناختی ما در اولین گام دچار کجروی شود، اعضا یاد می گیرند پنهان کاری کنند و گروه‌های ما-آن هایی را تشکیل دهند. این به‌راحتی می تواند وارد مرحلۀ تضاد مخرب و بهم خوردن نظم شود. بدین ترتیب انجام کارها-به تعبیر مارکسی- ناتمام می‌ماند و مسائل انبار شده و جامعه و سطحی که مورد نظر است، همیشه ملتهب می‌شود، چون نظم درونی، ایجابی، خودساخته و مبتنی بر همفهمی نیست، بلکه بیرونی، سلبی و تحمیلی است. این نوع نظم همان است که دورکیم آن را مکانیکی و مید و بلومر آن را جامعه Meمی نامند. چنین نظمی بسیار مستعد گسستگی است. تکامل انسان به تکامل شناخت او بستگی دارد و نوع و میزان شناخت باعث تفاوت آنها از هم می شود و نه ثروت و دارایی و ... حال اینکه چرا نظم درونی و بیرونی می شود نیاز به گفتگویی مستقل دارد.

در اینجا تاکید من این است که نظمِ غالب در جامعۀ ما، نظمی بیرونی و سلبی است که علت نافرجامی مطالبه گری صنفی می باشد. این نظم بیرونی که تحمیلی و کوتاه مدت است، از نوع معرفت اجتماعی غالب بر جامعه نشات می گیرد و می توانیم آن را بین متخصصان و مردم عادی بررسی کنیم. حال این سوال مطرح می شود که چرا ما در حل مسائل نمی توانیم به فهم مشترک برسیم؟

مشکل اینجاست که ما می توانیم موافقت خود را اعلام کنیم اما هم فهم نمی شویم. این دو فرق دارند. در توافق الزامی به کنشگری نیست اما در همفهمی، کنشگری وجود دارد. حال چرا صاحبنظران علوم انسانی همفهم نمی شوند؟ یک دلیل اینکه ذهن آن ها طبقه بندی شده نیست و این به نوع شناخت و معرفت اجتماعی بر می گردد. دوم از روی مفاهیم پایه جامعه شناسی، سطحی عبور کرده اند. این ها باعث می شود عالم بی عمل یا به تعبیر دکتر تنهایی «عالم نامتعهد» شوند که معنی آن بی تعهدی به کاربست اصول علمی در عمل است.

صاحبنظران توانسته اند نظم حاصل فهم مشترک را بین خود برقرار کنند. مثلا یکی از مفاهیم پایه ای «نقش اجتماعی» است که ویژگی آرمانی یک پایگاه اجتماعی است و ربطی به تحصیلات، دارایی، قوم و جنسیت و ... ندارد. پس وقتی از مطالبه گری دفاع می کنیم، در واقع داریم از نقش دفاع می کنیم اما مدافعان و صاحبنظران ما به‌جای توجه به مفهوم نقش اجتماعی، کارکردهای آشکار، پنهان، مستقیم، غیرمستقیم و مثبت و منفی آن؛ به دنبال «شخص» می روند. در مطالبه گری صنفی باید بر نقش اجتماعی کارکن تمرکز کرد و برای احقاق حقوق او تلاش شود. حال کارکن هر جایی که می خواهد باشد. مدافعان مطالبگری صنفی، مناطق معرفتی علم را فقط برای سخنرانی بکار می گیرند و نه برای تفکیک نقش و رفع مشکلات اجتماعی.

حدودی: وقتی به جای اهمیت نقش‌ها، بر اشخاص تاکید می کنیم، به‌طور ضمنی اشاره به عدم شکل گیری «دیگری تعمیم یافته» در دستگاه نظری مید و پارادایم تفسیری پرگمتیستی داریم که با توجه به فرمایشات دکتر تنهایی که مختصات ایران را در دورۀ پیشامدرن ترسیم کردند، بحث را به نقطۀ مشترکی می رساند. در این بین سوالاتی مطرح شده است که در مواردی، قدرت حاکمه با روش های سخت و نرم و ابزار سرکوب، خشونت و نیز هژمونی، افراد جامعه را تحت تاثیر قرار داده و به این ترتیب سد راه مطالبه گری و کنشگری آنها می شود. در رابطه با قدرت سرکوب دکتر تنهایی اشاراتی به برآورد هزینۀ مطالبه گری و ترجیح اقدام یا سکوت از سوی کنشگران داشتند و سکوت را نیز در جلسات پیش، نوعی کنشگری قلمداد کردند. اما شرایطی که نظام هژمونی نظیر دستگاه های فکری ایدئولوژیک و توتالیتر نظیر فاشیسم، انسانها را به تعابیر مختلف نظریه پردازان، خود بیگانه، دگر راهبر، و رباتیزه می کند، آیا بایستی باز هم از کنشگری سخن گفت یا به تعبیر بلومر کنش نانمادی بر جامعه حاکم می شود؟

ح.ا. تنهایی: خود فرُم و مارکس هم معتقدند افراد بیگانه تحت هژمونی و سلطه سیستم هستند. مارکس، قشر پیشرو را لازم می داند که بتوانند این تغییر را ممکن کنند. فرانکفورتی ها و از جمله آن ها مارکوزه، هم به قشر روشنفکر اعتقاد داشتند. فرُم معتقد است این فهمِ عمومی باید در اجتماعی شدن بوجود آید تا تغییر ایجاد شود. بنابراین انسانِ بیگانه متوقف می شود. مارکس معتقد است تا زمانیکه خودآگاهی حاصل نشده، این سلطه وجود دارد. با خودآگاهی اوضاع عوض می شود. بلومر طی فرایندهای پنجگانه که با انگیزش شروع می شود به این موضوع پرداخته است و در نگاه مارکس هم انگیزش توسط سخنرانان، مقاله نویسان و کسانی‌که بحث می کنند و توضیح می دهند که مساله چیست؛ وجود دارد. اینگونه است که کنش شکل می گیرد و گزارۀ سوم مبتنی بر برسازی کنش با تفسیر و تحلیل موقعیت صورت می پذیرد. در غیر این صورت، کنش، نانمادی شده و کنش در سطح سازمان روان­شناختی حاکم می شود. این را در قالب رفتارهای جمعی در کتاب دستگاه نظری بلومر توضیح داده ام که چگونه واکنش چرخه ای ایجاد می شود و این بر اساس کنشگری نیست. بلومر معتقد نیست که آدمی همیشه کنشگر یا تفسیرگر باقی می ماند ولی گوهر واقعی کنشگری در مطالبه گری است. حتی چنانچه گفتم می تواند متوقف شود. بین زمانی‌که احتساب عملگرایانه می شود و مطالبه‌گری با هزینه ارزیابی می گردد با زمانی‌که مردم نمی دانند چه در حال رخ دادن است و مساله را نمی شناسند، تفاوت وجود دارد. همۀ کار پرگمتیسم بر سر «مساله» است. اصلا پرگمتیسم از روش حل مساله شروع می شود. اگر کنشگران مساله را فراموش کنند و به امور روزمره و عادتی مشغول شوند، به نوعی از کنشگری بر سر تعاریف مشترک غافل شده اند. البته توجه داشته باشید اگر مبتنی بر احتساب عملگرایانه رفتار کنند، آنگاه نوعی کنشگری اتفاق افتاده. در واقع اگر سکوتِ انسان، احتسابی عملگرایانه باشد کنشگری است، ولی اگر از سر غفلت و زیر سلطه اجتماعی باشد (Self-Distraction) رهایی از تحلیل خود و موقعیت و لذا واکنشی چرخه ای و نانمادی است که در بحث آسیب های اجتماعی بلومر به آن پرداخته شده است.

اما در مورد اینکه ایران در دورۀ پیشا مدرن قرار دارد ، مخاطبان را به مقالۀ «توسعه از نگاه پارادایم تفسیری» در سایت انجمن و سایت خودم دعوت می کنم. در اینجا به‌طور مختصر تبارشناسی بحث مدرن و پیشامدرن را از وبر شروع می کنم و به سیمل می رسانم و بعد مید و در نهایت بلومر که آن را تکمیل می کنند.

وبر دوران تاریخی را به دو دورۀ سنتی و عقلانی در قالب اقتدار سنتی و اقتدار عقلانی تعریف می کند. اقتدار کاریزمایی- که با ترجمه فرهمندی برای آن موافق نیستم- در هر دو دوره اتفاق می افتد. اما وجه تفاوت دوره سنتی و عقلانی چیست؟ آیا وقتی ما دوره مدرن را عقلانی می نامیم یعنی در دورۀ سنتی افراد، عقل نداشتند؟ یعنی عاقلانه تصمیم نمی گرفتند؟ نگاه پارادایمی ما معتقد است حتی احتساب عملگرایانه هم می کردند- البته خود وبر این را نمی گوید- اما در شرح وبر به این قائل هستیم. پس منظور از عقل وبری چیست؟ ما این را به امر ناشخصی تعبیر می کنیم. یعنی ویژگی های یک شخص، نقش را تعریف نمی کند. یعنی وقتی در دوره ای تاریخی معیار تغییرات و تصمیم گیری، سنت است که مثلاً به پدرسالار یا فرماندار یا حاکم و پادشاه و... اجازه می دهد، و در حقیقت مبنا، عقل نیست. البته که پادشاه و کدخدا و پدربزرگ و... هم عقل دارند، اما مراد از عقل عقل ناشخصی است که در اینجا وجود ندارد. عقلی که با شکلی حقوقی، خردورزانه شده باشد. یعنی توسط مردم به حقوق مدون بیرون از ما تبدیل شده باشد که حاکم بر رفتار ماست. در حقیقت سوال اینجاست: مشکلات چگونه حل می شوند؟ سنت می گوید کدخدا و پدربزرگ و پادشاه، و در دورۀ مدرن می گوییم آنچه قوانین و حقوق مدون در نظام بروکراتیک به وجود آورده، حل مساله را تعیین می کند. بنابراین می بینیم که مثلا در کشورهای جهان سوم هر اتفاقی بیفتد، نفر و شخص، تصمیم گیرنده است و اگر دوره خدمتی او بگذرد، او در اضطراراً در یک پست دیگر قرار می گیرد، مثل نهاد تشخیص مصلحت نظام در ایران. این یعنی شخص از نقش، مهمتر است و از نظام حقوقی و قانونی اهمیت بیشتری دارد. اوست که نظام قانونی را تغییر می دهد. اما کشورهای غربی، مبتنی بر حقوق مدون و عقلانی هستند. مثلاً اوباما که می خواهد قانون تامین اجتماعی را به تصویب برساند باید موافقت هر دو مجلس را جلب کند و حتی او که پشتوانه رای خوبی هم داشت تا زمانیکه هر دو مجلس به دست دموکرات ها نیفتاد موفق به تصویب این قانون (Obama Care) نشد. با کنار رفتن اشخاص حتی رئیس جمهور، این افراد وارد مجلس یا نهاد دیگری نشدند. شخص نباید حاکم بر نقش شود. این نقش است که باید حاکم بر شخص گردد. این یعنی توسعۀ عقلانی. توسعه نباید یک امر پوزیتیویستیک تلقی شود. ما باید تفسیر مشترک داشته باشیم تا بشود قانون و آن قانون، حاکم شود، نه نظر این و آن. مسائل نظام، نباید فدای اشخاص شود. اگر چنین شود به معنای توسعه نایافتگی و پیشامدرنی است.

حال این موضوع را در هندسه سیملی و عنصر سوم مورد بحث در آن بررسی می کنم. اگر بین دو گروه یا دو نفر-دو واحد کنشگری در تلقی بلومری- اختلاف بیفتد چه می شود؟ دورۀ سنتی می گوید این حاکم و آن محکوم است و چاره ای نیست. اما در دورۀ تمدن شهری، عنصر سوم در هندسه سیملی، بعنوان میانجی وارد می شود. میانجی بین پادشاه و مردم. مثلا می تواند اسقف ها باشند. توجه کنید منظور از میانجی، یک نفر نیست. بلکه چندین نقش یا طبقه است(برای اطلاعات بیشتر مراجعه شود به فصل هفتم کتاب جامعه شناسی مدرنیتۀ میانی اثر ح.ا. تنهایی).

در ادامه مید آن را در تئوری خود استفاده می کند. Play، بازی شاه و مردم است اما بازی شاه و مردم و مجلس می شود Game. اما گیم با یک شخص مهم است. مثلا در ایران وقتی مصدق و مدرس حرفی می زدند، مجلس تغییر رای می داد. این یعنی ما در مرحلۀ گیم هستیم (تنهایی از ترجمه بازی ساده و بازی پیچیده در ترجمه ها استفاده کرده است). در چنین شرایطی هنوز دیگری تعمیم یافته به وجود نیامده است. وقتی نقش مهم باشد- مثلاً نخست وزیری- و نه شخص-مثلا مصدق- آنگاه دیگری تعمیم یافته به وجود آمده است.

تفاوت بزرگ بین تحولات توسعه‌ای در کشورهای مختلف از جمله ایران این است که این عقلِ ناشخصی و به قول مید، مدیریت دولتی به‌جای مدیریت شخصی شکل نگرفته است. در مدیریت دولتی، نقش‌ها مهم هستند و قوانین حاکمند. پس اگر در جنبش اجتماعی هم؛ شخص مهم باشد، شکست محتمل است. در جنبش‌های عربی، رهبر نداریم و نقش رهبری را مردم در کف خیابان بازی می کنند. این مثال در مورد جنبش وال استریت هم صادق است. جوششی بوسیله دموکراسی که مردم در آن خود رهبر شدند. اینجا میزان فعالیت I(من اندامی) بازتر است.

توکلی: صاحبنظران و حامیان مطالبه‌گری صنفی، علم را کاربردی نکردند و در حد کلاس درس استفاده کرده اند. مناطق معرفتی که دکتر تنهایی در کتاب جامعه شناسی نظری به خوبی توضیح دادند ما را به این مسیر هدایت می کند. ما وظیفه داریم به‌عنوان صاحبنظر در حل مسائل اجتماعی، سلسله مراتب معرفت علمی را رعایت و اجرا کنیم. چرا که در دنیای فعلی بهترین راه حل مشکلات انسان علم است. در این فرضیه، همیشه وقتی با مساله برخورد می‌کنیم، وارد منطقه معرفتی A می شویم. طبیعی است مساله ای توجه ما را جلب می کند که با ارزش‌های‌مان همنوایی دارد که همان نگرش طبیعی هوسرلی است. اما وقتی می خواهیم به راه حل همفهم شده برسیم به منطقه معرفتی B وارد می شویم. باید برای مساله، داده‌های لازم را جمع آوری کنیم و بعد آن را تبیین نماییم. برای جمع آوری داده ها نباید نظام ارزشی وارد شود و داده های همخوان با نظام ارزشی انتخاب گردد. باید ذهن را از ارزش‌ها تهی کنیم. ولی مدافعان مطالبه گری صنفی وقتی وارد این منطقه معرفتی می شوند دوباره سراغ نظام ارزشی می روند. در مرحلۀ بعد یعنی منطقه A’چه باید کرد؟ باید به اصول موضوعه علمی متوسل شد. چرا که این ها برای شناسایی، اولویت بندی و راه حل مساله می تواند همه را به فهم مشترک برساند. اما بار دیگر مدافعان مطالبه گری سراغ نظام ارزشی می روند. آنچه بدان توجه نمی شود نقش اجتماعی است. منافع جمعی و مفاهیم مشترک، نه فهمیده و نه طبقه بندی می شوند. نظام های ارزشی رابطۀ معامله ای را معرفی می کنند در حالی‌که مطالبه گری اجتماعی نیازمند رابطۀ مبادله ای است. در این نوع رابطۀ همکنشی مبادله ای است که اخلاق و فهم مشترک ایجاد می شود.

فقدان آگاهی موجب ناکامی مطالبه گری صنفی شده که درست است اما سوال این است که آگاهی از چه کسانی باید کسب شود؟ پاسخ این است که متخصصان متاسفانه درگیر روابط معامله ای و نظام ارزشی هستند و در نتیجه انباشتگی مسائل پیش می آید. گذار از شناخت عامیانه به علمی می‌تواند وضعیت را از حالت معامله ای به مبادله ای تبدیل کند و توجه ما را به دیگری تعمیم یافته رهنمون سازد. پس نتیجه می گیریم که یکی از عوامل- در کنار سایر عواملی که دوستان در جلسات پیش مطرح کردند- در نافرجامی مطالبه گری همان صاحبنظرانی هستند که اصول علمی را کاربردی نمی کنند. به خود نگاه انتقادی ندارند. تحمل نگاه دیگران را ندارند، و روابط قطبی در میان صاحبنظرانی ایجاد می شود که نقدپذیر نیستند. چه برسد به نگاه انتقادی به دولت و کارفرما و... . این میان معترضان و مطالبه گران ضرر اصلی را می کنند.

طرح سوال از احسان: جامعه شناسی پارادایم های مختلفی دارد. آیا می توانیم انتظار داشته باشیم که در سطح دانشگاهی در مورد مسائل اجتماعی به توافق پارادایمی برسیم؟ چرا که پارادایم ها در هستی شناسی و معرفت شناسی تفاوت های ریشه ای دارند.

ح.ا. تنهایی: قلمرو حوزه های پارادایم ها و معانی مکتبی آنها قابل جمع نیست و رویکردها متفاوتند. اما بگذارید از زاویه ای دیگر سوال شما را بررسی کنم. این امکان وجود دارد که جامعه شناسی به مثابه رشته ای فرامکتبی وقتی با مساله ای روبرو می شود-چنانچه در کتاب جامعه نظری پیشنهاد دادیم- مهاجرت نظری از حوزه پارادایمی به فراپارادایمی و از مفاهیم مکتبی به فرامکتبی داشته باشیم. هیچگاه پارادایم ها به نقطه نظر واحدی نمی رسند اما می توانند به رویکردهای فرامکتبی برسند. مثلا نظریه بلومر در جامعه شناسی صنعتی. در یک رویکرد فراپارادایمی چه گیدنزی، چه پارسنزی، چه فوکویی و چه بلومری؛ اعتقاد بر این است که مدرنیته بایستی بالاخره راه به دموکراسی ببرد. پس می بینیم امکان همسویی وجود دارد. اما اینکه من یا همکارانم گفته باشیم به حرف های مشترک میان پارادایمی برسیم، اینگونه نبوده است.

حدودی: فکر می کنم برای رسیدن به پاسخی دقیق تر، کتاب جامعه شناسی نظری دکتر تنهایی، می تواند راهگشا باشد. اما نکته ای وجود دارد که جذابیت دارد. زمانی که کل نظریه ها و پارادایم های جامعه شناسی را، به شکل یک میدان در نظر بگیریم؛ گویی جامعه شناسی نظری هم، همان کاری را می کند که جامعه شناسی تفسیری پرگمتیستی در ارتباط با میدان واقعیت های کف خیابان انجام می دهد. در مورد منطق دموکراتیزه در پارادایم تفسیری پرگمتیستی، بارها در این جلسات صحبت شد. گویی شکلی از این منطق در جامعه شناسی نظری هم وجود دارد: برای تمام دیدگاه‌های مختلف احترام قائل است و حرف اصلی اش این است که بفهمیم که هر کدام از پارادایم ها با منطق خودشان چه چیزی را می گویند و آن موقع شرایط برای بررسی های تطبیقی، تلفیق و حتی حرکت به سمت پارادایم هایی جدید، ممکن می شود. این نکته در رابطۀ میان پارادایم تفسیری پرگمتیستی و جامعه شناسی نظری دارای اهمیت و جذابیت است (برای اطلاعات بیشتر به کتاب جامعه شناسی نظری فصل اول و سیزدهم اثر ح.ا. تنهایی مراجعه کنید).

خلیلی: بلومر اعتقاد راسخی دارد که ابزار قدرت باید در دست کارکن باشد در برابر کارفرمایی که سرمایه را در ید خود دارد. برای گذار از دیالکتیک قطبی به نگاه سیملی، ضلع سومی که بلومر پیش بینی کرده لازم است. اما نه آن میانجی که به دولت یا سرمایه دار نزدیک باشد. نگاه بلومر بیشتر معطوف به «حق اعتصاب» است و نه خود آن. یعنی اهرمی به اسم اعتصاب باشد باشد که قدرت چانه زنی را برای کارگران ایجاد کند. حتی برای اعتصاب هم، بلومر راهکارهایی ارائه می کند که باعث بی نظمی عمومی که منجر به محرومیت مردم از خدمات عمومی و غذاست، نشود.

ح.ا. تنهایی: وقتی صحبت از عنصر سوم می شود منظور یک واحد نیست. بلکه می تواند واحدهای مختلف باشد مثل احزاب، اتحادیه ها، سندیکاها، روشنفکران، مدیران، مشاوران و ... .

معینی: دکتر تنهایی دو دسته از جوامع را معرفی کردند. دسته ای که فرد اقتدار دارد و قواعد و قانون زیر سلطۀ فردی می رود و در دستۀ دیگر که جوامع پیشرفته اند، «نقش» اهمیت دارد و افراد به‌طور موقت به‌عنوان بازیگری خوب بایستی آن را ایفا کنند و بعد از زمان نقش بیرون می‌روند. این را هم فرمودند که جامعۀ ما در دسته ی پیشامدرن است. حال این سوال مطرح می شود که چه زمینه هایی باید فراهم شود تا جامعه پیشامدرنی تحت تاثیر اقتدار شخص، و نه قانون، متحول شده و به جامعۀ دستۀ دوم مدرن و مبتنی بر قانون و نقش تبدیل شود؟

ح.ا. تنهایی: زمینه‌هایی که می توانند تحول زا باشند در یک جمله همان بستری است که مید توضیح می‌دهد. یعنی بستری که فردیت تاریخی فرصت بروز یابد. فردیت تاریخی(Individuality) بدین معناست که همۀ گروه‌های آدمی شامل قشرها، مشاغل، جنسیت ها، احزاب و... بتوانند بروز یابند و «نه گفتن» شان را در برابر سیستم ابراز نمایند و دچار خطر به معنای دقیق کلمه Danger– و نه مخاطره Risk- نشوند. بنابراین بحثِ جدی آن است که آدم ها احتساب عملگرایانه کنند. اگر عقلانیت وبری یا عنصر سوم سیملی محقق شود، بستر مطالبه گری فراهم می شود. این در انقلاب هایی نظیر فرانسه و انگلستان قابل ردگیری است که در آنجا زمینه ایجاد شد ولی در انقلاب مشروطه ایران این اتفاق نیفتاد. ایران، انقلاب مشروطه را پیش برد ولی باز با وجود شخص‌ها. رهبرانی که برخی مذهبی بودند و برخی نبودند. اینها با استنباط های خودشان سمت و سویی را برای جریان جنبش های اجتماعی مهیا می‌کردند و بعد در قانونگذاری دخالت داشتند و سپس در حرکات بعدی و تاریخی تاثیر می‌گذاشتند. این ها مانع توسعه می شوند. ولی اگر ما بحث لیدر بودن را به‌عنوان نقش برای یک نفر یا شورا در یک جنبش، اداره و... داشته باشیم، آن وقت امکان توسعه پیش می آید.

تا این تحول تاریخی سنت به عقلانیت با پردازش عنصرهای سومی که بتوانند حاکمیت را نقد کنند، ایجاد نشود؛ ما تحول به مدرنیته را به‌طور کامل تجربه نخواهیم کرد. جلو می رویم. عقب‌گرد می کنیم و این فراز و نشیب ها ضربه می زنند. باید بتوانیم میدان فعالیت فردیت، قوم ها، نژادها، حرفه ها، طبقات، اقشار و... را فراهم کنیم. به‌طوریکه بتوانند «نه» بگویند و راهشان را با مشارکت جمعی پیش برند و قانونگذاری کنند و قانون را به‌جای سلیقه های شخصی بنشانند. ما به معنای دقیق کلمه حزب و سندیکا و اتحادیه و به معنای کلی، عناصر سوم را نداریم. در چنین جوامع پیشامدرنی اگر هم چیزی با این عناوین وجود دارند، از بالا، فرمایشی، و شعاری است و از جمله نقش هایی نیستند که از کف خیابان پدید آمده باشند.  


* تهیه و تنظیم گزارش