گفتمان مطالبهگری: گوهر جامعه
دکتر سولماز شعاعی*
نشست هفتم از سلسله نشستهای «نظم، تغییر، مطالبه گری و درمانگری» در تاریخ 6 آذرماه 1400 برگزار شد. پیش از آغاز گفتگوی هفتمین جلسه تفسیرگرایی پرگمتیستی در کلاب هاوس، که سخنرانان اصلی آن دکتر تنهایی و دکتر اسماعیل زاده بودند، عابد حدودی با بیان خلاصهای از مباحث جلسات قبل گفت: مبحث نظم، تغییر، مطالبهگری، و درمانگری را دنبال می کنیم. مفهوم نظم و تغییر به عنوان دو روی سکه معرفی شدند و جزء مفاهیم فرامکتبی به حساب می آیند. نگاه پارادایم تفسیری به نظم و تغییر به خصوص بر اساس نظریههای مید و بلومر و پس از آن استراوس و شیبوتانی و دیگران با مفهوم کلیدی معانی مشترک جمعی توضیح داده شد. یعنی افراد هر جامعه اگر به معانی مشترک برسند نظم پدیدار می شود و تغییر نیز رسیدن به معانی مشترک جدید از سوی کنشگران است. بر این اساس نظم و تغییر برساخته کنش پیوسته انسانها در واحدهای کنشگری در نظر گرفته شده اند. بر اساس نظریه بلومر کنشها زمانیکه هماهنگ شوند به کنش درهم تنیده تبدیل می شوند و زمانیکه سازمان پیدا کنند و تقسیم کار در آنها ایجاد شود به کنش پیوسته تبدیل می شوند که میتوانند مفهوم ساخت اجتماعی را برای ما یادآور شوند. مقایسه تفاوت ساخت در دستگاه نظری بلومر با پارسنز در آن است که ساخت (کنش پیوسته) اگرچه فشار بر کنشگران وارد می کند اما تعیّن آور نیست و کنشگران میتوانند احتساب عملگرایانه از موقعیت داشته باشند، یعنی انتخاب کنند که چگونه رفتار کنند.
او افزود: مباحث مطرح شده توسط دکتر تنهایی و دکتر توکلی درباره مطالبات زنان و دکتر خلیلی در ارتباط با مطالبات صنفی نیز نشان میدهد که مطالبه گران یعنی کسانی که نظم جدیدی را خواهان هستند در تبدیل کنش در هم تنیده به کنش پیوسته که در قالب سازمان و نهاد خودش را نشان می دهد و موفق عمل نکردند. در مطالبات زنان حتی عدم امکان اشتراک معانی به دلیل گونههای مختلف زنان مطرح شد، یعنی زنان نمیتوانند زیر یک چتر واحد به اشتراک برسند و تعریف درستی از مطالبات خودشان داشته باشند که این در واقع امکان گفتگوی ثمربخش در جامعه بوجود نمیآورد. مفهوم مهم دیگر منطق دموکراتیزه کردن است که بر این اساس و در قالب گفتگو، طرفین میتوانند به معانی مشترک برسند یا راه حلهای منطقی مسالمت آمیز را برای مشکلات پیدا کنند. اما این فرایند در جوامعی مثل ایران با چالشهایی روبه رو است. بر اساس مباحث دکتر تنهایی و دکتر توکلی، ایران به چند دلیل در مطالبه گریهای خود ناموفق بوده است. چرا که در این جوامع اهمیت به شخص داده میشود و نه به نقش آنها. در واقع و در اصطلاح مید، فرایند بازی وجود دارد، نه دیگری تعمیم یافته، و به زبان وبر دوره غیر عقلانی و سنتی حاکم است و در هندسه سیمل عنصر سوم هنوز به طور شفاف وجود ندارد. عناصر سومی مثل سندیکاها و احزاب به معنای کلمه وجود ندارند. با مانع روبه رو میشوند وقدرت نه گفتن از میدان فعالیت فردی (گفتمانهای طبقات و اقشار و...) حذف میشود و چند راه باقی می ماند: 1- شورشهای نافرجام مطالبهگران 2- مطالبهگری سیاسی، یا 3 - سکوت. در جوامع پیشامدرن مثل ایران، هزینههای مطالبهگری در غیاب عنصر سوم (سندیکاها، اتحادیه ها و...) بسیار سنگین است و مطالبهگری به شکل دموکراتیزه و مسالمتجویانه صورت نمیگیرد. این خطرات یا باعث خاموشی یا منجر به شورش شده و یا به خیزش می رسد، ولی هرگز به جنبش تبدیل نمیشود.
ح.ا.تنهایی: بر اساس پارادایم تفسیری پرگمتیستی انسان به معنی دقیق کلمه به عنوان کنشگر شناخته میشود. این کنشگر در یک فرایند نقشگیری و انتخاب عملگرایانه سعی میکند موقعیت را تفسیر، تحلیل و انتخاب و کنش کند. این کنشگری میتواند به اشکال مختلفی باشد (سکوت، کنشگری مطلوب، یا کنش ماندگی، یعنی به همان چه که هست قانع باشند). اصطلاح کنش تازگی و کنش ماندگی به این معنا نیست که ما همیشه می خواهیم یک کار تازه ای را انجام دهیم. کنش ممکن است بر اساس همان چیزی که بوده تکرار شود، ولی این در دستگاه نظری ما تکرار نیست، بلکه دوباره تولید کردن است (بازتولید کنش یا نظم). هر لحظه کنشها برساخته می شوند و این کنشها میتوانند به حفظ وضع موجود یا تغییر وضع موجود بیانجامد. انسان به مثابه انسان، در این دستگاه نظری کنشگر است. حتی ممکن است به قول بلومر کنشگریِ انسان به نتایج مثبتی نینجامد، یعنی احتساب پرگمتیستی کنشگران از واقعیت غلط باشد و نتایج نامطلوبی به بار بیاورد. کنشِ خوب یا بد وجود ندارد، زیرا قضاوت ارزشی در این پارادایم روا نیست. بر اساس دستگاه نظری پیرس و دیویی هر گزاره یا گزارش از کنشی که نتایج آن ناسازگار با واقعیت اجتماعی باشد از انواع گزارههای کاذب هستند، و باورهایشان در واقعیت نادرست بوده است. همه افراد کنشگر هستند، حتی دزدها، اختلاسگران، پیامبران، رهبران احزاب سیاسی همه کنشگر هستند. چون انسان به مثابه انسان کنشگر و مسئول کنشهای خودش است. بنابراین کنشگری، یعنی فرایندی که در آن فرد موقعیت را تحلیل میکند و تشخیص میدهد که وضعیت روبروی او ثابت بماند یا تغییر کند. نظم، تکرار گذشتهها نیست، نظم یعنی باز تولید نظم، تغییر و مطالبهگری نیز بخشی از کنشگری است. مطالبهگری حتی الزاماً به معنای جنبش اجتماعی نیست، ممکن است در یک موقعیت خرد اتفاق بیفتد. رویکرد مطالعاتی در دستگاه نظری بلومر نه خرد است نه میانه نه کلان، بلکه معتقد است از خردترین خردها تا سطوح کلانترین کلانها مورد مطالعه ما خواهند بود. بنابراین مطالبهگری و مطالعۀ آن، در هر سطحی ممکن است اتفاق بیفتد (مطالبهگری کودک با پدرش، یا کارمند با کارفرمایش). همچنین، مطالبهگری الزاماً پرخاشگرانه نیست. مطالبهگری جزئی از گوهر آدمی است. اگر ما به تکامل رسیدهایم نتیجۀ کنشگری و مطالبهگری درست و با ارزش و گوهرین انسانهای پیش از ما بوده است. انسان اگر تحلیل پرگمتیستی نکند و بهمراتب مطالبهگری هم نکند در زمرۀ بیماران اجتماعی قرار میگیرد. مطالبهگری، نمای سلامت جامعه است (سلامت اجتماعی). مطالبهگری از ویژگیهای ممتاز بشر در تاریخ تکامل است، یعنی همان انتخاب طبیعی آدمی در شرح شیبوتانی، یا آنچه در شرح من: انتخاب طبیعی پرگمتیستی نام گرفته است. چگونه یک مطالبهگری به مطالبهگری دیگری تغییر مییابد؟
برای مثال مطالبه گری در برابر مسئولان و مدیران مثل فرودستان جامعه (یعنی کسانی که کار میکنند، ولی فاقد سرمایه، قدرت، و مدیریت کار هستند) و فرادستان (یعنی کسانی که سرمایه و قدرت و مدیریت کار را در اختیار دارند)، یعنی داشتن و نداشتن means of production، و ضلع دیگر متخصصین هستند، کسانی که می توانند به عنوان عنصر سوم سیمل میان این دو بنابر نظر بلومر میانجیگری بیطرفانه کنند و مسئله را پرورش و قابل ترمیم یا اصلاح کنند. پرگمتیستها به این نتیجه رسیدهاند که ضمن اینکه جنبشهای اجتماعی مفید هستند و به نتایج مثبتی میرسند، ولی احتمال خطرات آنها، اگر به ویرانگری و پرخاشگری برسد نیز باید مورد بررسی قرار گیرد. دغدغه ما پرگمتیستها این است که جامعه به یک وضع فروپاشیده نرسد، مانند مثالهای تاریخی جنبشهای چند صد سال اخیر که اغلب بعد از جنبشهای مسلحانه بدترین وضعیتها (استبداد، کشتار و زندانی کردن مخالفان، مصادرۀ اموال، و ...) برای اکثریت مردم بوجود آمده است و مانع توسعه جامعه شدهاند (نظیر عقبماندگی توسعه اجتماعی). مطالعات مارکس و انگلس درباره کارگران انگلیس و آمریکایی به این نتیجه رسید که اگر ما گفتگو و مطالبه کنیم، چه بهصورت تشکیلات اتحایهها و چه با ورود به ساختار قانونی قدرت، نتایج بهتری را میتوان شاهد بود. مارکس در جوامع مدرن غربی، به موفقیت سندیکاها و اتحادیهها بیشتر امیدوار بود تا به دیکتاتوری پرولتاریا.
در برابر مطالبهگری، بهویژه در جهان سوم، اگر دولت توجه کافی به درخواستها نکند نوعی بدبینی و بی اعتمادی در سطح ملی فراهم می شود، زیرا مردم معتقدند مسئولین می توانند، ولی کمکی نمی کنند، مانند وقایع جاری اصفهان. (وقایع جدید اصفهان جدید نیست، مشکل زاینده رود، از یک طرف میبینیم کشاورزان دچار مشکل شدهاند، و شهروندان که هویت خود را با زاینده رود می شناسند، و از طرفی ایجاد صنایع پرآببر، که نمیبایست در منطقه جغرافیایی اصفهان تأسیس میشد). مطالبههای مردم که هیچ پاسخ منطقی به آن داده نشده نشان از یک مدیریت نادرست است، که خودش می تواند بحرانزا باشد. درمانگری اجتماعی یعنی مدیریت درست جامعه، یعنی اینکه ما بتوانیم مدیریتی بکنیم که مطالبههای مردم حتی اگر احتمالاً به زودی هم پاسخ داده نمیشود ولی گفتگو بشود تا اندازهای که بتوانند اعتماد اجتماعی را در جامعه حفظ کنند، و این نیاز به استفاده از ضلع سوم سیملی یا میانجیگری بلومری دارد، که متأسفانه همیشه از سوی مسئولان مورد غفلت قرار میگیرد، و البته در این صورت، به جای مطالبه و گفتگو و مصالحه، شاهد شورش و انفجار شورشهای پیاپی در جامعه خواهیم بود، همانگونه که در 13 آبان 98 در مصاحبۀ تلویزیونی با شوکران، هشدار آتشفشانی شدن آن را دادم.
دکتر اسماعیل زاده: گفتمان مطالبه گری گوهر جامعه از منظر تفسیرگرایی
در ادامه این نشست دکتر اسماعیل زاده به بیان نظرات خود پرداخت و در تعریف گفتمان گفت: بر اساس نظر فوکو گفتمان بر اساس صورت بندی های معرفتی اینگونه تعریف می شود: چارچوبی که دربرگیرنده کلیت مواردی است که در زمینهای مطرح می شود، گفتگو با گفتمان متفاوت است. در شکلگیری گفتمانها علاوه بر شرایط داخلی می توان به شرایط جهانی هم اشاره کرد، مثل نظام مبادلات بین المللی و شرایط اقتصادی، تاثیری که متفکران بر شکل گیری گفتمان می توانند داشته باشند باید مدنظر ما باشد. اهمیت گفتمان به این دلیل است که به ما یک قالب و چارچوبی ارائه می کند که باعث می شود تحلیلهای ما به واقعیت نزدیکتر باشد و نارساییهایی که ممکن است وجود داشته باشد ما با شناسایی آنها به کمک آینده پژوهی این نارسایی ها را از بین ببریم. به جامعه خودمان که بازگردیم گفتمانهای متعددی در دل جامعه ما شکل گرفته است که البته در سالیان اخیر به دلیل رشد شبکههای اجتماعی این قضیه کمتر شده است. گفتمان سازندگی شکل گرفته در دهههای اخیر که عواملی در به وجود آمدن آنها دخیل بوده است که آن عوامل را اگر نگاه کنیم می بینیم که گفتمانها برگرفته از شرایط اجتماعی یا فرهنگی که در جامعه بوده است، حالت تصنعی داشته و از بالا به پاییین شکل گرفتهاند. عامل دیگر ضعف تشکلهای مدنی بوده است. عامل مهم دیگر بیتفاوتی اجتماعی است که متاسفانه در جامعه ما خیلی رشد کرده است ودقیقاً نقطه مقابل مطالبه گری است و باعث شده که درهم تنیدگی کنش پیوسته شکل نگیرد و نوعی بیاعتنایی در افراد نسبت به مسئولیتها و مشارکتهای اجتماعی در افراد به وجود آمده است. کنارهگیری مدنی، دلسردی و افسردگی اجتماعی اینها در مقابل مطالبهگری است. بیتفاوتی انواعی دارد نظیر بی تفاوتی در حوزههای اجتماعی رسمی مثل مشارکت داوطلبانه در سازمانها و احزاب، مشارکت در انتخابات که روند نزولی داشته است. بیتفاوتی از نظر ایشان از خود فرد شروع می شود و به سطوح کلانتر هم می رسد، بی معنایی و بی هنجاری نمونه بارز بیتفاوتی می باشد. رابطه معکوس بین بیتفاوتی اجتماعی و مطالبهگری وجود دارد. هر چه بیتفاوتی بیشتر میشود مطالبهگری کمتر میشود. پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته نشان میدهد که در جامعۀ ما بی تفاوتی اجتماعی از حد متوسطی که باید باشد بیشتر است. ما در جامعۀ ما، تقلیل امر سیاسی و اجتماعی را داریم و هم پاسخگویی معرفی از نهادها و سازمانها، آنگونه که وبر از آن به عنوان فرصتهای زندگی یاد می کند باعث شده است که به شکل برابر برای همه اعضا وجود نداشته باشد و اینها عواملی است که باعث شده مطالبهگری شکل نگیرد.
دکتر عظیمی: یکی از مشارکتکنندگان در این نشست سوالات خود را اینگونه مطرح کرد که چرا مطالبهگری اساساً به انحراف کشیده میشود؟ چرا سیاسی می شود و از حالت صنفی خارج می شود؟ چرا مطالبات خیلی کم به نتیجه می رسد و فرسایشی می شود؟
دکتر حدودی: در یک جمعبندی از سوالات مطرح شده میتوان گفت، سوالات بیشتر به مشکلات ساختاری که به توسعه همه جانبه بر میگردد و نیز به مسائل ساختاری، و در این ساختار بیمار مطالبهگری هم مطرح شود و به کانال سیاسی و خشونت کشیده می شود، زیرا اتحادیه و اصناف قوی وجود ندارد و مدرنیته هنوز در ایران شکل نگرفته و تنها نوسازی ایجاد شده است.
آیا سکوت اجتماعی به معنای بی تفاوتی اجتماعی است؟ مطالبات چگونه باید به سمت منطق دموکراتیزه پیش برود؟چه می شود که ما می توانیم به سمت مدرنیته پیش برویم؟
دلیل به انحراف کشیده شدن، سیاسی شدن و فرسایشی شدن مطالبات
پاسخ ح.ا.تنهایی: طبقۀ فرادست، چه در موقعیت خرد، تا میانی و کلان، وقتی به این مطالبه گریهای صنفی توجه نمی کند، درنتیجه، مردم دچار بی اعتمادی میشوند: مثل مطالبات حقوق معوقه کارگران، بازنشستگان، معلمان، و بسیاری دیگر از مطالبهگران صنفی (که ایجاد اتحادیههای سه ضلعی، اصلاح کردن ردیفهای بودجه یکی از مهمترین پیشنهادات ما برای حل این مسائل بوده است)، وقتی مردم بی اعتماد شوند امنیت داخلی در میان قشرها و طبقات از بین می رود. فوریترین موضوع ترمیم بیاعتمادی است، موضوع بیاعتمادی مردم به مسئولان باید ترمیم شود، اما چرا نمیشود؟ به نظر میآید مسئولان به تخصص در نصب مقامات یا ترمیم بیاعتمادی مردم اعتقادی ندارند. شاید طولانی شدن این قضیه و نسبت دادن آن به افراد آشوبگر، اهرم کنترل و سرکوب تظاهرات و مطالبهگری توجیه منطقی پیدا میکند. این طولانی شدن، جامعه را دچار مشکل مضاعف نیز میکند. در طرح طبقاتی من، که الهام گرفته از سی رایت میلز، دامهف، مارکس و بلومر است، اشاره شده که در ضمیر ناخوداگاه ما هراس طبقاتی وجود دارد (مثال: ترسانیدن کودک از پاسبان یا گزمه در زمان قدیم، به نقش گزمه در بوف کور نوشته هدایت، توجه شود). ما در یک جامعه تاریخیِ استبدادی زندگی کردهایم که طی صدها سال است که هیچ چیز قابل توجهی در این باره هنوز تغییر نکرده است. من معتقد هستم بنابر نظر دستگاه نظری تفسیری وبری، در جوامع دوران پیشامدرن افراد به معنای افراد، به حساب نمی آیند. مردم میزان به شمار نمیآیند. به همین دلیل زمانیکه مردم احتساب عملگرایانه می کنند و بهدنبال منافع جمعی خویش باشند، شورشگر تلقی می شوند. انفعال، ترس، بی تفاوتی، همه اینها نوعی حالات جمعی است که در چنین شرایطی در مردم بروز میکند. در پارادایم تفسیری این ها همه به عنوان پاسخ جمعی یا گروهی به چنین موقعیتهایی است. برخی اوقات موقعیت های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی باعث می شوند که افراد خودشان را کنار بکشند چون سیستم ساختار کلان جامعه یک سیستم پدرسالار و بهمراتب مستبد است، چون سیستم سنتی، سیستم me، من اجتماعی حاکم است. بنابراین طبیعی است که ما هیچوقت نمیتوانستیم حزب یا سندیکا داشته باشیم، که در آنجا گفتگویی صورت بگیرد که بتوانیم راه درست بُرونرفت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب را پیدا کنیم. در این ساختار فردیت مهم نیست و روح جمعی برخاسته از مطالبهگری جمعی وجود ندارد، اگر کسی حتی به اهداف جمعی مطالبهگری توجه کند به او لفظ کجرو داده می شود. ساختار جامعه حقوقی نیست، بلکه بقول وبر شخصمدار است، از یک طرف سابقه هوش جمعی و وجدان جمعیِ اتحادیهای و احزاب سیاسی وجود ندارد، از یک طرف هراس طبقاتی در ناخوداگاه ما شکل گرفته است و از طرف دیگر وقتی وارد زندگی اجتماعی میشویم میبینیم هر شخصی به دنبال منافع شخصی خودش است. مشکلی که ایجاد شده آن است که امکان کنشگری به درستی فراهم نشده، نوعی فردگرایی به وجود آورده، یعنی هرکس به دنبال منافع خودش است. روح جمعی مطالبهگرانه وجود ندارد، کنشگری هست، ولی سوگیری آن به طرف منافع فردی هست. در احتساب پرگمتیستی و تحلیل از موقعیت این افراد، کار جمعی کردن در چنین جامعهای فایده ندارد. اگر دستهای از افراد به عنوان فعال مدنی هم بخواهند فعالیت کنند تنها میمانند. این یعنی سقوط روح و تفسیر جمعی، سقوط یعنی فروپاشی سیستم یا سازمان تفسیر مشترک مردم. فروپاشی نتیجه تصمیمات یا کنشگریهایی است که روح جمعی در آنها یافت نمیشود. کنشگری وقتی میتواند موفق باشد که با تعاریف مشترک کار داشته باشند. علت اینکه من اصرار بر پارادایمی بودن تحلیلها میکنم به همین دلیل میباشد تا بتوانیم تمام اهداف، آرزوهایمان، و ناکامیها را با یک تعریف مشترک در قالب پارادایم یا گفتمان معرفتشناختی پارادایمی قرار بدهیم. در غیر این صورت هیچوقت بستر جمعیِ مشترک برای گفتمان نخواهیم داشت. ما در حال حاضر دچار واگرایی تاریخی شدهایم، واگراییِ مرتنی و یا بیگانگیِ مارکسی، دچار نوعی واکنشگری چرخشی از دید بلومر. کنشگری در این موقعیت اینگونه باید باشد که ما بتوانیم گروههای همفکری و همبینیهای معرفت شناختی در قالب پارادایمی واحد و مشترک داشته بشیم تا بتوانیم با یکدیگر به آینده جامعه فکر کنیم و تحلیلی جمعی از موقعیت بدست آوریم.
خانم خدایی: به مطالبات مهندسی شده در ایران که در حال شکلگیری می باشد اشاره کردند و علت آن را تقابل و تعارض منافعی که در اقلیمهای مختلف وجود دارد دانستند. مهندسی شده به این دلیل که نه از بطن جامعه، بلکه از بالادست برای توجیه امتیازاتی که اقشار خاصی را مدیریت کنند، و درنتیجه، و به نوعی، مطالبهگری دارد به انحراف کشیده می شود و در نهایت پاسخ و تحلیل اساتید را خواستار شدند.
ارائه راهکار جهت هدفمندتر کردن مطالبهگری
دکتر اسماعیل زاده: معانی متفاوتی درباره سکوت وجود دارد در نتیجه تحلیلهای متفاوتی وجود دارد، بعضی وقتها سکوت نشانه خشم است، گاهی اوقات نادانی است، گاهی اوقات معنی تحقیر را میدهد و... پس با توجه به معانی متفاوت آن تحلیل کنیم. شاید دلیلی که مطالبهگری ما به انحراف کشیده میشود به دلیل آمرانه بودن آن باشد (از بالا به پایین) و از دل مردم نمیآید و با خواسته مردم متفاوت است و در نهایت برچسب به افراد زده می شود. شاید ما دچار یک نوع فقر تاریخی نگری هستیم که منجر به گسست شناخت شناسانه می شود، شناختهای ما منقطع می شود و ما دید تاریخی نداریم. نداشتن تفسیر از آینده ما را دچار پوپولیسم می کند. نان به نرخ روز خوردن افراد برمیگردد به هراس اجتماعی که در افراد وجود دارد. بحث فرسایشی بودن برمیگردد به اینکه قدرتی که مطالبهگران ما دارند با قدرتی که مخاطبان دارند یکی نیست. موازنه قدرت وجود ندارد و اگر موازنهای هم شکل گرفته به دلیل فقدان وجود سندیکاها و اتحادیهها، موازنه منفی است. انحصاری که در طبقه فرادستان وجود دارد باعث به وجود آمدن انسداد شده است و طبقات پایین تر دچار نوعی بی قدرتی شده اند و در چنین شرایطی پوپولیسم ایجاد میشود و مطالبهگری شکل نمیگیرد. بحث سیاسی بودن یکی از راهکارهایی است که در بحث مطالبهگریها باید مد نظر قرار بگیرد و این موضوع برمیگردد به تفکیک انواع جنبشها و مطالبهگریها. بین مطالبهگریها باید تفکیک وجود داشته باشد، آیا مطالبهگری ساختگی است یا از بطن جامعه برخاسته است؟ در کنار این تفکیکها اگر نهادها کار خود را درست انجام دهند مطالبات درست انجام می شود. در غیر این صورت جامعه مدنی ضعیفی خواهیم داشت زیرا که احزاب و تشکلها را نداریم. کنشگری مدنی در غیاب جامعه مدنی تبدیل به کنشهای سیاسی و نهایتاً منجر به برچسب می شود. عامل دیگر که می تواند به عنوان مولفه مهم در مطالبه گری اشاره کرد کانالیزه کردن مطالبات است و اگر کانالهای ارتباطی قوی در بین گروهها باشد (نخبگان)، بهم پیوستگی به وجود بیاید موجب امنیت خاطر می شود و تنش در جامعه را کاهش می دهد و هدررفت منابع را نخواهیم داشت. مولفه دیگری که می تواند کمک کند به اصطلاح عامیانه، جوگیر نشدن است (مثال دیوار مهربانی). مولفه دیگر این هست که در فعالیت مدنی باید بین فعال مدنی و فعال سیاسی تفکیک قائل شویم، کسانی میتوانند مطالبهگر باشند که فعال مدنی هستند و میتواند ساختار را نقد کنند. مولفه دیگر این هست که مطالبات را در حد توانایی مخاطبان درخواست کنیم تا از فرسایش جلوگیری شود. آژانسهای اجتماعی شدن میتوانند از لحاظ قدرتی که دارند در به ثمر رسیدن مطالبات گام بردارند (مثل رسانهها). باید حالت مویرگوار در دل جامعه داشته باشد. خانواده باید به فرزند مطالبهگری را آموزش دهد که نسبت به وظایف و حقوقش آگاهی داشته باشد. همچنین رابطه بین حق و تکلیف را آژانسهای اجتماعی میتوانند مشخص کنند. واژه رستاخیز همگانی یعنی اینکه همه بخواهیم و این باعث می شود که دلسردی اجتماعی به وجود نیاید. در مطالبه گری یک نوع واقع بینی باید داشته باشیم که منابع و امکانات و ظرفیتها را شناسایی کنیم که این گام اول است و بعد اولویت بندی درست از مطالبات است. نقد علمی درست از سیاستها و روشها باید صورت بگیرد. نقاط ضعف و مثبت شناسایی شود.
دکتر مرادی: با توجه به انسدادی که ایجاد شده و ما شاهد کاهش فرایند مطالبهگری هستیم با توجه به موانع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی... برای کسی که میخواهد مطالبهگر باشد چگونه می شود که فرد دلسرد نشود با توجه به این موانع موجود؟ مطالبهگر باقی ماندن بسیار سخت است. کسانی که مطالبه گری را جزء وظایف حرفه ای خود میدانند باید بدانند این جامعه دچار چه انسدادهای تاریخی و فرهنگی شده؟ و ما دچار چه نقاط قوت و ضعفی هستیم؟. زمانی که امیرکبیر در دوران خودش میخواست اصلاحاتی را پیش ببرد، در نهایت تنها ماند، زیرا جامعه همراهی نکرد. در کتاب جامعه شناسی دینی در شرق باستان دکتر تنهایی مطرح کرده است که بعد از اینکه انقلاب کنفوسیوس در چین موفق نبود و سوسیالیستها موفق نشدند، دویست سال گذشت تا دورۀ جدیدی که استبداد بود به وجود بیاید. در جوامعی که پیشامدرن هستند مطالبهگران اغلب با شکست مواجه می شوند. درک از موقعیت بسیار مهم است. مطالبهگری از دیدگاه خودش مثبت است ولی از دیدگاه حاکمیت فعالیتی منفی میباشد، بنابراین اغلب مطالبهگران با برچسبهای متفاوت دچار مشکل می شوند. باید با مردم سخن گفت، مقاله نوشت تا بتوانیم معانی مشترک با مردم را به اشتراک بگذاریم که بر اساس واقعیت باشد. یعنی کنش نمادی باشد نه نانمادی. مطالبهگران نیاز است که مطالعه بیشتری داشته باشند. مطالبهگریها در برخی کشورها نیز گاه به انحراف میرود. در کشورهای صنعتی چون بحث حقوق مدنی و حقوق قضایی هست به سادگی مسائل حل میشوند. در کشورهای پیشامدرن اینگونه نیست. ما از نظر توسعه اجتماعی و تفسیر جمعی جزء جوامع پیشامدرن هستیم که برای تغییر این موارد صبر لازم است، اغلب روشنفکران تنها و منزوی و نمونه بارز آن دکتر مصدق است که چگونه در راه خود تنها ماند. ما حتی در قلمرو روشنفکران تعریف مشترکی از درد تاریخی برای رهیافت و برون رفت تاریخی نداریم، شاید چون دچار غرور و خودبینی شده ایم. گشایش فکری برای پیدا کردن راهی برای همیاری کردن که واحدی بشویم برای مطالبهگریهای لازم داریم. تجربه تاریخی که توانست کشورهای صنعتی را دموکراتیزه کند صد سال طول کشید. حتی خود امریکا هنوز دچار مشکل هست. برای رسیدن به مطالبهگری و رسیدن به معانی مشترک زمان و صبر لازم است. انسداد تاریخی مانع مهمی برای مطالبه گری است. تنها راه تاریخی آن این هست که ما بتوانیم توسعه اجتماعی، یعنی فهم جمعی، شعور جمعی که به اشتراک گذاشته شود را گسترش دهیم. کسانی که استثمار میکنند مثل کارفرما، به دنبال منافع خود هستند و تنها چیزیکه ما نیاز داریم یک تحول فکری و جمعی است که ما راه تاریخی خود را پیدا کنیم و به یک فهم مشترک و هویت جمعی برسیم.
*تهیه و تنظیم گزارش