گروه فلسفه علوم اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران در تاریخ هشتم مهر 1398 نشست «فلسفه سیاسی، فلسفه دینی: تعارض یا توافق؟» را با حضور دکتربیژن عبدالکریمی، دکترحمید پارسانیا و دکتر احمد بخارایی برگزار کرد.

فلسفه سیاسی فلسفه دینی تعارض یا توافق

در ابتدای نشست دکتر عبدالکریمی به بیان نظرات خود در این خصوص پرداخت و گفت: متافیزیک یونانی بر اساس سنت «جهان محور» و واقع گرایی است اما در سنت عبری، «الوهیت محوری» وجود داشته ‌است و واقعیت را «الوهیت» می‌دانسته‌اند فلذا معجزات و کرامات مطرح بوده‌ است.«حقیقت» در این دو سنت یکسان نیست. خداوند در سنت دینی حضرت «حق» است به عنوان «ذات حقیقت» اما در سنت یونانی، حقیقت «صدق» است. عقل هم در هر دو سنت متفاوت است. در سنت یونانی، «عقل» خود بنیاد و منطق‌محور است اما در سنت عبری، «عقل» در پرتو لوگوس و اله‌هاست که معنادار می‌شود. «حکومت دینی» یک مشترک لفظی است و این مفهوم اساساً مبهم است و معلوم نیست حکومت دینی، حکومت روحانیون و آخوندها و کشیشان است یا حکومت شریعت‌ محور؟ دین در اصل، حاصل تحول وجودی انسان است. دین، نحوه تحقق «جان انسان» است که حاصل ورود به عالم قدسی است. این است که انسان و جامعه دینی در حکومت دینی، تعریف روشنی ندارد و بر این اساس است که می‌گویم حکومت دینی، امری پارادوکسیکال است زیرا روابط افراد در جامعه مبتنی بر سه اصل و نهایتاً سه حالت است: ۱- رابطه مبتنی بر «ترس» مانند رابطه ما با پلیس و رابطه فرمانده با فرمانبر. در این حالت، «سیاست» رابطه‌ای است مبتنی بر اتوریته‌ای که مبنایش، ترس است. ۲- رابطه مبتنی بر «سود» مانند رابطه خریدار با مغازه‌دار. ۳- انسانی‌ترین رابطه، «رابطه «فرهنگی» است بر اساس تعهد به یک حقیقت مانند رابطه هم‌سطح یک معلم با یک دانش‌آموز نه بر اساس نمره و ترس. دین، متعلق به ساحت سوم رابطه است. سیاست دینی مانند ایجاد عشق به ضرب تازیانه نیست. حکومت دینی بر این اساس غیرممکن است که نظامات دنیوی مبتنی بر ترس و اقتدار و سود است. غرائز و نیروهای محرک در انسان باعث شکل گیری زندگی اجتماعی می‌شوند و عموماً ما بر اساس عادت زندگی می‌کنیم و «ارزش» و «سود» در تعارض با هم هستند. افراد اخلاقی در جوامع، کم هستند به گونه‌ای که بر اساس «ارزش‌ها» ارتباط برقرار کنند. انسان‌ها در لحظاتی با ساحت قدسی بر اساس اخلاق، مرتبط می‌شوند که آن لحظه‌ها زندگی بشر را تغییر می‌دهند. با ظهور عقلانیت جدید و مدرنیته، عالم دینی نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد. زیست جهان دینی با ظهور مدرنیته به پایان رسیده است و تحقق حکومت دینی یک امر تراژیک و کمیک است مانند ظهور داعش که با سرنیزه می‌خواست از حکومت دینی دفاع کند. اساساً تعبیر «حکومت دینی» یا «حکومت اسلامی» برساخت دوران مدرنیته است. سید قطب و نواب صفوی و دیگرانی که مدافع حکومت دینی بودند در واقع واکنشی بودند در برابر سونامی مدرنیته. در میراث تاریخی‌مان تعبیری به نام «حکومت اسلامی» نداریم مانند تعبیر «فلسفه اسلامی» که توسط افرادی مانند هانری کوربن ساخته ‌شده‌ است و حتی ابن‌سینا و ملاصدرا هم خودشان را متعلق به فلسفه اسلامی نمی‌دانستند. از سوی دیگر، «عرف» یکی از مهم‌ترین منابع برای کنش‌گری سیاسی و حتی از منابع صدور احکام شرعی است. حکومت دینی نمی‌تواند گشودگی در «عرف» و تجربه بشری را هضم کند.

در ادامه نشست، دکتر پارسانیا گفت: ابتدا باید مشخص کنیم که نسبت دین را با کدام معنای فلسفه می‌خواهیم بسنجیم؟ تعریف آگوست کنت از فلسفه و علم متاثر از کانت است. معنای «عقل» در کانت، سوبژکتیو و خود بنیاد است و باز می‌گردد به فاعل شناسا. «عقل» یک فریم و چارچوب است که صورت می‌بخشد به جهان. کانت معتقد بود که انسان با عقل خود به جهان، صورت می‌بخشد و حتی مفاهیم زمان و مکان هم این گونه‌اند. در حلقه وین، فلسفه فاقد ارزش تاریخی است و فقط ارزشی در زمان «اکنون» به عنوان پیرایش گر و رفتگر دارد. این خلاف نظر کنت است. در فلسفه ویتگنشتاین یک هویت خاص برای فلسفه وجود دارد. در همین نگاه، «دین» یک هویتی در عرض فلسفه و علم دارد. پس در رویکرد ویتگنشتاینی فلسفه و علم و دین می‌توانند با هم جمع شوند. در فلسفه سیاسی از نگاه کنت، ترکیب فلسفه و دین پارادوکسیکال است همان‌طور که ترکیب فلسفه و علم این گونه است. باید توجه داشته‌باشیم که برخی پارادایم‌ها که ساختار علم را متحول کرده ‌است جنبه پیشینی داشته‌اند و مستقل از علم بوده‌اند و علم، مستقل از فلسفه نبوده‌است. فلسفه، هویت‌بخش علم است. ما نیازمند تاملات فلسفی هستیم تا علم را بتوانیم بفهمیم. حال اگر دین می‌تواند با عقل سوبژکتیو کانتی و علم‌الاجتماع کنتی رابطه برقرار کند پس هست. این دین، دنیایی است و در خدمت همین دنیا و انسان است. پس چنین دینی باید حفظ شود. بازگشت به سوی معنا و مرجعیت «عرف» و فرهنگ، لازمه حفظ دین است.

این استاد دانشگاه افزود: برگر می‌گوید ما فکر می‌کردیم بدون حضور معانی دینی زیست بشر امکان پذیر است اما این‌گونه نیست. این دین تاکنون در اسارت فرهنگی به مصداق «اشرار» در سده‌های گذشته بوده‌است که چند بار دین‌زدایی کرده است و حالا باید این دین، حفظ شود. اگر عقل را به یک امر سوبژکتیو فرو نکاهیم «عقل» یک حوزه مفهومی و فلسفی است. اینجا دیگر با امر متعالی، مواجهه صورت نمی‌پذیرد. امر متعالی در امور پایین‌تر و متدانی حضور دارد. با آمدن عقل است که معرفت حسی به معرفت علمی تبدیل می‌شود. عقل هم دارای پارادایم‌ها و اصول موضوعه پیشینی است. ما دو نوع شناخت داریم: مفهومی و شهودی، پس دو نوع عقل داریم: مفهومی و شهودی. عقل مفهومی اگر پشتوانه عقل شهودی‌اش را از دست بدهد گرفتار آسیب می‌شود. در فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی رابطه بین این دو عقل بحث می‌شود. محصول شناخت مفهومی، «حکمت» است و رابطه وثیقی با دیانت دارد مانند مباحث امامت و حکومت نبوی و حکومت سلیمان.

دکتر بخارایی مدیر گروه فلسفه علوم اجتماعی در بخش دیگری از این نشست با اشاره به هدف از برگزاری این نشست گفت: هدف ما از برگزاری این نشست، ابتدا تعریف چهار مفهوم؛ فلسفه دین، فلسفه سیاست، فلسفه دینی و فلسفه سیاسی و سپس ترسیم رابطه بین این چهار مفهوم بود و این‌که نهایتاً مشخص شود که آیا رابطه منطقی بین فلسفه دینی و فلسفه سیاسی می‌تواند وجود داشته‌ باشد؟ باید توجه داشته ‌باشیم که «فلسفه دین» شاخه‌ای از فلسفه است که به ارزیابی مفاهیم و باورهای بنیادین دینی می‌پردازد و موضوعاتش فارغ از رویکرد ایدئولوژیک فیلسوف عبارتند از؛ طبیعت، وجود خدا، معجزه، دعا، پلورالیسم دینی و ژرف کاوی تاریخی باورهای دینی. اما «فلسفه دینی» یک فکر فلسفی است که از سوی دین، هدایت می‌شود مانند فلسفه اسلامی یا فلسفه مسیحی که بسا با چالش مفهومی و منطقی مواجه باشد. تلاش فیلسوفان دینی مبنی بر بنیان نهادن دعاوی دینی بر عقل نظری است. این رویکرد تلاش دارد مفاهیمی مانند سلطان و امت و قدرت دینی و اطاعت دین‌داران را به حوزه «فلسفه سیاست» وارد کند و به نحوی «فلسفه سیاست دینی» را سامان دهد مانند آن که فارابی، عقل فعال ارسطو را همان وحی قرآنی قلمداد کرده‌ است تا از آن سیاست مدن را استنتاج کند. این تلاش‌ها به نظر می‌رسد در غیاب عقلانیت مدرن، امکان طرح داشته است اما اینک با چالش‌های جدی مواجه است.

دکتر بخارایی اضافه کرد: از سوی دیگر «فلسفه سیاست» در نگاه حکمای یونان، همان حکمت عملی است که شامل: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن است. امروز فلسفه سیاست به استفاده از روش‌های آماری و شیوه‌های رفتارگرایانه متمایل شده ‌است وعلم سیاست با علومی مانند اقتصاد و حقوق و جامعه‌شناسی و روان‌شناسی پیوند خورده‌ است. فلسفه سیاست به طور جدی با کتاب «جمهور» افلاطون آغاز شد. اما «فلسفه سیاسی» که بخشی از اندیشه سیاسی هم هست جنبه «گزینشی معطوف به هدف یا نتیجه» داشته ‌است. مثلا جان لاک با مخالفت با «حق الهی پادشاهان» به روح پاک انسان‌ها در بدو تولد قائل بود فلذا توصیه کرد که با تعهد قراردادی، توسعه سیاسی اتفاق می‌افتد. همین توصیه از سوی توماس هابز هم صورت گرفت اما نقطه آغاز نگاه او در ضدیت با نگاه لاک قرار داشت و هابز معتقد به وجود طبیعت خودخواه و ویران‌گر در انسان است. پس «فلسفه سیاست» به این پرسش پاسخ می‌دهد که: مردم با چه نیازی، حکومت را تشکیل می‌دهند اما «فلسفه سیاسی» به این پرسش که: بهترین شیوه برای یک حکومت در یک جغرافیا چه می تواند باشد؟ بر اساس «فلسفه سیاسی» است که فمینیست‌ها، قراردادهای اجتماعی را به چالش کشیدند. علم سیاست که شامل هر دو بخش فلسفه سیاست و فلسفه سیاسی است برخوردار از چهار روش است؛ پوزیتیویسم، تفسیرگرایی، پلورالیسم و نهادگرایی. در تمام این روش‌ها در حوزه علم سیاست، تنها تفسیرگرایی ارتباط وثیقی با منظومه مفاهیم مندرج در فرهنگ و ارزش‌ها و در نهایت در «فلسفه سیاسی» دارد. اینجاست که نقش حضور «فلسفه دینی از نوع سیاسی» برجسته می‌شود و توافقات و تعارضات بین دو فلسفه سیاسی و فلسفه دینی، اهمیت می‌یابد. در این میان هر چه فلسفه دینی معطوف به سیاست‌ورزی، بیشتر مبتنی بر آرمان‌های ذهنی و ایدآل‌های ارزشی باشد و هر چه بیشتر واقعیت‌گریز باشد بیشتر به تخالف و نزاع با علم سیاست برمی‌خیزد و بالطبع، آسیب‌رسان‌تر می‌شود.

سپس دکتر عبدالکریمی خطاب به دکتر پارسانیا گفت: سوال اساسی من این است که در جهان مدرن که عقل مدرن، سیطره یافته و هژمونی با عقل سکولار است و اکثریت قریب به اتفاق در برابر اندیشه دینی مقاومت می‌کنند در ایران این تغییر افق چگونه تعبیر می‌شود؟ اکثریت مردم اگر در مقابل حکومت دینی مقاومت کردند چه باید کرد؟ آیا باید با زور برخورد کنیم و آیا در تئوری سیاسی ما به منزله اندیشه دینی جایی برای جابجایی قدرت قرار داده ‌شده است؟ ما در تئوری سیاسی‌مان چگونه استبداد دینی و فاشیست مذهبی را از خودمان دور می‌کنیم؟ ادعاهای متافیزیکی با امور واقع سازگاری ندارد. تغییر نظام جهانی هم یک امر انقلابی و چریکی نیست. این تغییر نیازمند یک طرح انتولوژیک و نوین مبتنی بر تاریخ است.

دکتر پارسانیا در پاسخ به وی گفت: ما موظفیم با این جهان همراهی نکنیم. امر موجود را امر مقرر ندانیم. امید به تغییر داشته ‌باشیم. تغییر جهان بدون مشارکت آدمیان ممکن نیست. ما خودآگاه ترین جامعه را داریم. برون رفت از این جهان کار دشواری است. تا زمانی که معانی والا در درون افراد جامعه به عنوان مومن رسوخ نکند حکومت دینی تشکیل نمی‌شود.

در پایان این جلسه دکتر بخارایی مباحث مطرح شده را مورد جمع بندی قرار داد و گفت: هر دو سخنران به یک نقطه مشترک رسیدند و آن این‌که در شرایط کنونی حکومت اسلامی امکان تحقق ندارد اما هر یک از دو سخنران از یک منظر و مبدأ متفاوت از دیگری به این نتیجه مشترک دست یافتند.