نشست مناظرهگونه گروه فلسفه علوم اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران با موضوع «رابطه دینداری و روشنفکری» روز چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۸ در سالن انجمن جامعهشناسی ایران با حضور احمد بخارایی و علیرضا شجاعیزند برگزار شد.
در این نشست مقرر شده بود پیرامون سه پرسش، بحث شود:
۱-به دو اعتبار: «قالب ادبی» و «محتوای معنایی»، چه مناقشهای در وجود «روشنفکری دینی» وجود دارد؟ (Religious Intellectualism)
۲- با فرض «نبود دینداری»، پیشینه «روشنفکری» در ایران سده اخیر احتمالا چه سرنوشتی میداشت؟
۳- با فرض «نبود روشنفکری»، پیشینه «دینداری» در ایران سده اخیر احتمالا چه سرنوشتی میداشت؟
گفت وشنود به صورت مستقیم چنین آغاز شد:
دکتر علیرضا شجاعی زند: روشنفکری، یک کنشگری علّتی و دلیلی می تواند باشد. کنشگری دلیلی، وبری است. روشنفکر واجد دو حیث توأمان است: جنبه اجتماعی و جنبه اندیشهای. در روشنفکری آنچه بارز است همین مسئولیتشناسی اجتماعی است. فکر و اندیشه برای روشنفکر یک امر مستقل نیست بلکه در پیوند با همان مسئولیت اجتماعی است. ویژگیهای روشنفکر عبارتند از:
۱-فکر و اندیشه برای او، طریقت دارد نه موضوعیت. یک نظریهپرداز، فکر میکند برای فکر کردن! اما روشنفکر برای یافتن مسائل، فکر میکند. روشنفکر، مسئله را مییابد و فرزند زمانه خودش است یعنی درگیر زمانه است.
۲-نقد اوضاع میکند نه «حل مسئله» که اگر چنین کند مرد عمل و دولتمرد میشود.
۳-عدم اصرار بر جداییسازی «دانش و ارزش» دارد. اندیشه و فکر با جهتگیریها و ارزشهای اندیشمند در هم تنیده میشود مانند ژان پل سارتر و فرانکفورتیها و فوکو و مارکس.
۴-«آزاداندیشی» به عنوان جوهره میل به حقیقت از ویژگیهای روشنفکر است. این حالت در روشنفکر یک حالت عدم ایستادن ایجاد میکند مانند آل احمد و پوپر و روژه گارودی.
۵- «روشنفکری» یک «پدیده نهضتی» است نه یک پدیده متعلق به «موقعیت نظام». اگر روشنفکر به آرمانها نظر داشتهباشد میتواند در «نظام» هم روشنفکری کند یعنی آرمان یادش نرود. معمولا حیات روشنفکری مربوط به دوره «نهضتی» است. فرانتس فانون را تصور کنید.
تفاوتی بین روشنفکری دینی یا غیر دینی وجود ندارد. روشنفکری غیر دینی هم جهتمند است. درکی از انسان و حقوق انسان و فلسفه حیات دارد زیرا «انتقاد»، مبنا میخواهد. انتقاد در خلآ شکل نمیگیرد. روشنفکر، غیر دینی یا سکولار یا اومانیست یا ... است و ماهیتاً فرقی با روشنفکری دینی ندارند. فرقشان در جهتگیریشان است.
دکتر احمد بخارایی: بر اساس پرسشی که در پوستر نشست مطرح شده بود ابتدا به لحاظ ادبی، ترکیب لغوی «روشنفکری دینی» را تحلیل میکنم. به نظر میرسد «روشنفکری» یک صفت جانشین موصوف است یعنی «انسان روشنفکر» که تبدیل شده است به «روشن فکری». یعنی صفت «روشنفکر» بر موصوف یعنی «انسان»، غالب شدهاست و نهایتاً میگوییم: روشنفکری. حالا این صفت، خودش در «روشنفکری دینی» در نقش «موصوف» ظاهر شده. یعنی یک صفت، دوباره به صفت دیگری متصف شده است. حال اگر یک صفت به صفت دیگری متصف شود، صفت دوم نمیتواند منفک از ویژگیهای ذاتی و اولیه صفت اول باشد. حال آنکه در «روشنفکری دینی» صفت «دینی» جزو بخش ذاتی «روشنفکری» نیست بلکه یک صفت تازه است که ارتباطی با «روشنفکری» میتواند نداشته باشد. وقتی ما میگوییم: «انسان عاشق دلخسته» و انسان را با دو صفت، توصیف میکنیم به بیان دیگر گفتهایم: «عاشق دلخسته» و این « دلخستگی» جزو فراز و فرودهای «عاشقی» است و این گونه نیست که صفت «عاشقی» را بتوان کاملاً منفک از صفت «دلخستگی» تحلیل کرد. به بیان دیگر، به نظر نمیرسد «روشنفکری دینی» موصوف و صفت باشد بلکه بسا یک نوع مضاف و مضافالیه از نوع «اختصاصی» است مانند: «کتاب درس» و در اصل بوده است: «روشنفکر دین» به معنای یک «روشنفکری»ای که اختصاصاً به موضوعات «دین» میپردازد. بر این اساس یک فرد روشنفکر سکولار هم وقتی به موضوعات مندرج در «دین» مانند تاریخ و کلام و فلسفه و آیینهای دینی و ... توجه و مطالعه و بحث میکند یک «روشنفکر دین» میتواند باشد. حال آنکه در «روشنفکری دینی» به عنوان موصوف و صفت، گویی یک نوع روشنفکریای وجود دارد که دارای ماهیت «دینی» است به گونهای که متمایز از اصل «روشنفکری» میتواند باشد و این البته خطاست زیرا اسم ترکیبی «روشنفکری دینی» از باب موصوف و صفت نیست. با این توضیح «روشن فکری دینی» مناقشهانگیز است. وقتی گفته میشود «روشنفکری دینی» این انتظار در شنونده ایجاد میشود که یک حرکت روشنفکرانه از سوی دینداران تحقق پذیرد حال آنکه چنین نمیشود و گویی مانند یک «مشترک لفظی» از این اسم ترکیبی استفاده شده و مانند این است که گفتهشود :«شیر» و انتظار «شیر جنگل» در ذهن شنونده پدید آید اما «شیر خوراکی» هویدا شود. این اشتراک لفظی در ذهن، معنا ایجاد میکند و متعاقباً، رفتار شکل میگیرد. حال آنکه این مسیر با چالش مواجه است زیرا «روشنفکری» با صفت «دینی» نمیتواند وجود خارجی داشته باشد اما خود را به عنوان یک وجود عینی، جا میزند و فریب میدهد. به نظر من ویژگیهایی که آقای شجاعیزند برای روشنفکری مطرح کردند به عنوان «شرایط لازم» میتواند مورد قبول واقع شود اما «شرایط کافی» روشنفکری عبارتند از:
۱-اتکا به خرد، ۲-نوگرا، ۳-مبتنی بر روش «استدلال» و علتیابی از سه زاویه: اخلاق (استدلال، حق انسان است)، منطق (منطقاً درست است) و معرفتشناسی (دارای «خروجی» معرفتی است)، ۴-تکیه بر روششناسی تجربی، ۵-سنجش صحت و سقم پدیدهها در این جهان و اینجهانی بودن، ۶-آگاهی داشتن و آگاهانه حرکت کردن و انتخاب کردن، ۷-آلترناتیوساز، ۸-اندیشه معطوف به عمل و ۹-جهانی شدن و از بین بردن مرز بین ادیان که در تعارض با ایدئولوژی که مرزآفرین است قرار دارد.
روشنفکری در قرن 19 پیامد روشنگری قرن 18 و خمیر مایه آن هم مواضع دکارت و کانت مبنی بر خوداندیشگی انسان بوده و بر این اساس است که اینتلکچوالیسم به «عقل گرایی»، «مذهب عقل»، «اصالت اندیشه» و «عقل باوری» تعبیر شده است. روشنفکری با نوع فهم و نیز پدیدهای که ارجاعش به مبدأ آسمانی و روش دریافتش غیر تجربی و بر اساس نوعی تحکم و انشاء است و جنبه پیشینی دارد متعارض است.
آن چیزی که آقای شجاعیزند از «روشنفکری دینی» اراده کردهاند در اصل فقط میتواند به صورت «روشنفکر معطوف به واقعیت پیرامونی» تصور شود و نه بیشتر. این تعریف هم چیز جدیدی نیست و از جمله هابرماس به سه مفهوم «حوزه عمومی»، «کنش ارتباطی» و« جهان زیست» اشاره کرده که در بخش «جهان زیست» به لزوم توجه به عناصر فرهنگی تأکید دارد. پس هابرماس هم توجه دارد به واقعیات پیرامونی اما این با بحث روشنفکری دینی تفاوت دارد و هابرماس نمیگوید که ایدئولوژی در فهم درست، تاثیر دارد. بدیهی است که جامعهشناسی سوژهیابی میکند که یک بحث «روشی» است و طبیعی است که جامعهشناسی در کانتکست و متن اجتماعی صورت میپذیرد. به محض اینکه یک جامعهشناس در مرحله «شناخت» به ایدئولوژی پیوند بخورد و معطوف به دین بشود «روشنفکری» رخت برمیبندد. البته میتوانیم «روشنفکر دیندار» و «دیندار روشنفکر» داشته باشیم که اشاره به «مصداق» دارد نه مفهوم. یک فرد میتواند در خانه و «محیط خصوصی» خود، دیندار باشد اما در جمع و در تعامل ارتباطی و در «حوزه عمومی»، روشنفکر باقی بماند. «روشن» در مقابل «تاریک» است و میآید تا آن را نفی کند. دیگر نمیتوان بین دین و روشنفکری، رابطهای قابل جمع قائل شد اما اگر بگوییم «نواندیشی دینی» میتوان بین «نو» و «کهنه» یک رابطه طولی قائل شد. بر این اساس، افرادی مانند مهندس بازرگان و دکتر شریعتی از مصادیق نواندیش دینی هستند که متفاوت است با «روشنفکری دینی».
دکتر علیرضا شجاعیزند: ویژگیهای نهگانهای که دکتر بخارایی متذکر شد چگونه به دست آمده است؟ اینها انتزاعی به دست آمدهاند یا به روش استقراء، منتج از ویژگیهای عام روشفکران است؟ یک روشنفکر برخاسته از یک حوزه شناختی و معرفتشناختی خاص است. تنها فیلسوف است که میتواند بلاجهت باشد اما اقتضای روشنفکری این است که مسئولیت اجتماعی دارد و جهتمند است. ما روشنفکر خنثی نداریم. دینی یا سکولار یا فمینیست یا ... صفتهای تخصیصی هستند نه توضیحی. «روشنفکری دینی» نمیخواهد خاستگاه خود معطوف به سرزمین را معرفی کند. روشنفکر فردی است که محکوم شرایط نیست لذا روشن فکر تابع موقعیت و سرزمین اسلام هم نیست. «روشنفکر دیندار» یعنی معنای دیگری از «خاستگاه» مانند روشنفکر سیاهپوست که چنین معنایی را کسی برداشت نکرده است. «روشنفکری» در کشورهای جهان سوم و اسلامی گسترش بیشتری یافته و چهرههایی مانند اقبال لاهوری عرض اندام کردهاند. این روشنفکران اسلامی تحت عامل «شرایط نهضتی» بودهاند. عامل دیگر، امواج مدرنیته است. مدرنیته در کشورهای دیگر، روشنفکری ایجاد کرده و مطالبهگری را دامن زدهاست. نگوییم که «عقل» در ادیان موضوعیت ندارد و محوریت روشنفکری عقلانیت است. اگر پارادوکس وجود میداشت که امثال شریعتی تشیع علوی را نمینوشتند اما سروش، یک نواندیش دینی است چون معطوف به نهضت نیست. روشنفکری خنثی یک فریب است. بند ناف روشنفکری به مدرنیته متصل است و این هم بد نیست. شریعتی اگر در فرانسه نبود چیز دیگری میشد. بازرگان هم یک عقبهای با غرب داشت. علاوه بر این یک ویژگی منحصر به فرد خود را دارند که واکنشی است در مقابل رقیب مانند تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان که دین به مثابه مکتب، طرح میشود. اینها پارادوکس دارند اما ناشی از تعهد دوگانهای است که در روشنفکری دینی در یک ادواری سر باز کردهاست. وقتی رویارویی فعال میشود و دین به فاعلیت میرسد نواندیشی دینی پدیدار میشود. آقای ملکیان و سروش و مجتهد شبستری روشنفکر دینی نیستند چون فعال و اکتیو اجتماعی نیستند. دو نوع نواندیش دینی داریم: ۱- با تعهد دوگانه و با ملاحظات مدرنیته، ۲-با تعهد متعلق به دین و تلاش برای حل مساله از درون دین.
دکتر احمد بخارایی: مواردی که در مورد سخنان دکتر شجاعیزند قابل تأمل و نقد است اینکه:
۱-ما از هر مبدأی برای فهم روشنفکری دینی و شمارش ویژگیهایش آغاز کنیم به همین موارد 9 گانه میرسیم که آخرینش همین جهانی شدن اندیشه است.
۲-صفت تخصیصی که ایشان اشاره کردند اشتباه است و در اصل، «روشنفکری دینی» به معنای «روشنفکر دین»، مضاف و مضافالیه است مانند «طبقه بالا» یا «کتاب درس» که تخصیص میخورد.
۳-«روشنفکر دیندار» فقط در دو ساحت: عمومی و خصوصی است که تناقض ندارند.
۴-روشنفکری در مباحث دکارت شکاک، جهان سومی نیست. در غرب، بستر هموار بوده فلذا حرکت روشنفکری روان است اما در شرق، ایدئدلوژی دینی ممانعت ایجاد میکرده پس این جریان، برجسته شده است. مثلا میرزا ملکم خان مرتب دارد تکرار میشود. البته این هم بدیهی است که وجود موانع بیرونی باعث میشود که جریان روشنفکری در کشورهای اسلامی پر فراز و نشیب شود و این به معنای منحصر به فرد بودن روشنفکری در کشورهای اسلامی نیست.
۵-اندیشه، سیال است و خاستگاهش فقط غرب اخیر نیست. روش تجربی در ابوریحان بیرونی هم قابل رؤیت است. پس ارجاع همه چیز به غرب، درست نیست.
۶-تفکیک آقایان ملکیان و سروش از شریعتی و بازرگان به عنوان این که دسته اول، نواندیش دینی و دسته دومی، روشنفکر دینی هستند فاقد مبنای علمی و مبتنی بر تفسیر شخصی است چون بحث «مسئولیت و فعالیت اجتماعی» دخلی در این تقسیمبندی ندارند. همه این آقایان نواندیش دینی هستند. امثال آقای بازرگان در پایان، مبانی نخستین خود را نقض کردند چون ابتدا بر اساس یک سری مبانی مشترک با هم آغاز کردند اما در نهایت متفرق شدند. همین تجربه چهل سال اخیر در ایران هم نشان میدهد که تلاشی که میخواهد برچسب «روشنفکری دینی» بخورد بیمعناست.
پس از مناظره به مدت یک ساعت با مشارکت حضّار، گفت و شنود صورت پذیرفت. گفتنی است که در پایان جلسه قرار شد ادامه این مناظره در نوبت دوم به تاریخ 20 آذر 1398 موکول شود.
فایلهای صوتی و تصویری این نشست از طریق این لینکها قابل پیگیری است: