80گروه جامعه شناسی ایران انجمن جامعه شناسی ایران با همکاری انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات و جهاد دانشگاهی و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ادامه سلسله همایش های جامعه شناسان ایرانی و جامعه ایرانی، نشستی با موضوع «وضع مسئله آمیز جامعه شناسی در ارتباط با مناسبات داخل و خارج ایران» را روز ۳۰ فررودین 1394 با حضور دکترمنوچهر آشتیانی برگزار کردند.

آنچه در ادامه می‌خوانید بحث‌های سخنران این جلسه است:

آقای دکترصدیقی در دوسالی که وزیر کشور دکتر مصدق بود، یکبار در کلاس درس جامعه شناسی دو کلمه در مورد اینکه که ملی شدن یعنی چه صحبت نکرد و نگفتند که «با فکر ایرانی، به دست ایرانی، برای ایرانی» به چه معناست؟ مهمترین شعار دکتر مصدق همین شعار بود و نه شعار ملی شدن صنعت نفت. یکبار نشد در کلاس توضیح دهد که ناسیونالیزاسیون چیست؟ نیروهایی که به خیابان ها می آیند از چه قشر و طبقات اجتماعی هستند؟ یکبار نگفتند که آیا نیروی پرولتاریای ما این قدرت را دارد که پشت دکتر مصدق بایستد و انقلابی همانند انقلاب اکتبر کند؟ آیا بورژوازی ما این قدرت را دارد که همانند فرانسه انقلاب بورژوا – دموکراتیک فرانسه را تکرار کند و سر شاه را زیر گیوتین بگذارد یا نه ؟ اما هیچ کدام از اینها در کلاس درس توسط وزیر جامعه شناس کشور! گفته نمیشد. این جامعه شناسی ایران بود و ما فرزندان این جامعه شناسی بودیم که از ایران رفتیم.

من در سال ۱۳۳۰ وارد دانشگاه تهران شدم و در سال ۱۳۳۳ شاگرد اول دانشگاه شدم که درآن سال برای اولین بار آقای دکتر صدیقی استاد بنده درسی را تحت عنوان جامعه شناسی ارائه کردند. این درس به عنوان یک درس حاشیه ای به نام جامعه شناسی در رشته ی فلسفه و علوم تربیتی توسط دکتر صدیقی تدریس شد.

آقای دکتر صدیقی با وجود آنکه از فرانسه تشریف آورده بودند و می گفتند: من شاگرد لویدلوی بودم که او شاگرد دورکهایم بود، اما متاسفانه نه ما چیزی از لوید لوی دستگیرمان شد و نه چیزی از دورکهایم فهمیدیم. کما اینکه بعد از سه سال هم نفهمیدیم، نماد، نهاد، کارکرد، ساختار و … چیستند. ایشان کتاب نظریه‌های جامعه شناسی یک کلیمیِ روسیِ فرانسوی شده‌ی آمریکا رفته را تدریس می کردند و در تمام هشت ماه (در آن دوره درس ها ترمی- واحدی نبود) از رو می خواندند و ما یادداشت می کردیم. این شروع جامعه شناسی ما بود . در اصل ما نسل اول هستیم یعنی زمانی که دکتر توسلی هنوز وارد دانشگاه نشده بودند. ۵ سال بعد ایشان و گروه های دیگر وارد شدند که نسل دوم محسوب می شوند . این جامعه شناسی‌ای بود که ما شروع کردیم و چیزی که ما در رابطه با آن به هیچ وجه بحث نمی کردیم، جامعه ایران و اجتماع ایران بود.

آقای دکتر صدیقی دو سال وزیر کشور دکتر مصدق بودند که من به همراه چند نفر از دانشجویان برای دفاع از منزل دکتر مصدق منزل دکتر مصدق اسلحه به دست گرفتیم. که این سرگذشت در «ایران فردا» مفصل آمده است و بعد از آن شاه کثافت آمد و کودتای کثافت‌تر از خودش را انجام داد و بعد از آن کودتا از ایران قهر کردیم و رفتیم تا دیگر برنگردیم. خیلی ها دیگر برنگشتند چرا که به نخست وزیر ما اینطور توهین شده بود. قبل از کودتا ما یک میز با چهار صندلی در میدان بهارستان گذاشتیم و طومار ۳۰ متری را مردم با خون شان به نشانه وفاداری به مصدق امضاء کردند، ولی در کودتای ۲۸ مرداد، یک نفر از بین کسانی که آن طومار ۳۰ متری را امضاء کرده بودند، نیامد. بنابراین ما به ملّت ایران که انقدر خائن بود به خود و رهبرش، پشت کردیم.

آقای دکترصدیقی در دوسالی که وزیر کشور دکتر مصدق بود، یکبار در کلاس درس جامعه شناسی دو کلمه در مورد اینکه که ملی شدن یعنی چه صحبت نکرد و نگفتند که «با فکر ایرانی، به دست ایرانی، برای ایرانی» به چه معناست ؟ مهمترین شعار دکتر مصدق همین شعار بود و نه شعار ملی شدن صنعت نفت. یکبار نشد در کلاس توضیح دهد که ناسیونالیزاسیون چیست؟ نیروهایی که به خیابان ها می آیند چه کسانی هستند؟ از چه قشر و طبقات اجتماعی هستند.؟ یکبار نگفتند که آیا نیروی پرولتاریای ما این قدرت را دارد که پشت دکتر مصدق بایستد و انقلابی همانند انقلاب اکتبر کند؟ آیا بورژوازی ما این قدرت را دارد که همانند فرانسه انقلاب بروژوا – دموکراتیک فرانسه را تکرار کند و سر شاه را زیر گیوتین بگذارد یا نه ؟ اما هیچ کدام از اینها در کلاس درس توسط وزیر جامعه شناس کشور!! گفته نمیشد. این جامعه شناسی ایران بود و ما فرزندان این جامعه شناسی بودیم که از ایران رفتیم .

شصت سال پیش وارد حزب توده شدم و افتخار میکنم. زیرا برای اولین بار بود که مفاهیم طبقه کارگر زحمت کش، حقوق زنان وتساوی زن و مرد … راشنیدم. به همین جهت بود که با آقای معین کتاب «بررسی نهضت ها ی مقاومت ملی ایرانیان علیه اعراب در ۳ قرن اولیه » را نوشتم؛ کتابی که درآن زمان هیاهو به پا کرد. در آن کتاب به جز صفاریان وسامانیان و طاهریان از ۱۲۳ نهضت ایرانی نام بردم که علیه هجوم اعراب جنگیدند، مقاومت کردند و شکست خوردند.

کار دیگری که در صدد انجام آن بودیم و ناتمام ماند این بود که کوشیدیم از نحله های فلسفی قوی قبل از زرتشت مانند میترائیسم، زروانیسم و دهریون و…استفاده کنیم بدین منظور که چقدر فلسفه ماتریالیسم از آن بیرون می آید.

بعد از خروج از ایران بنده به آلمان رفتم و با اصرار زیاد و پارتی بازی اروپایی توانستم شاگرد آلفرد وبر شوم. در باب اهمیت ایشان این را بگویم که در سال ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ پورفسور هولمز، رییس جمهور آلمان، که بسیار مرد فرهیخته ای بود و در دانشگاه برلین اقتصاد درس می داد، به هایدلبرگ آمد تا کنگره دندانپزشکان را افتتاح کند و بعد تقاضا کرد تا آلفرد وبر (رییس دانشگاه) را ببیند. در روز بعد روزنامه ها نوشتند: «افتخار بزرگی نصیب پروفسور هولمز شده است، چرا که آلفرد وبر یک ربع به او وقت ملاقات داده است». حال جامعه ها و جامعه شناسی این دو کشورو این تفاوت را در نظر بگیرید و تکریم جامعه شناسی در آلمان را ببینید. در حالی که در ایران بعضی از آقایان در بالا می نشینند و سخنرانی می کنند و استاد دانشگاه بر روی زمین می نشیند.

بنده از شاگردان مستقیم و غیر مستقیم دورکهایم استفاده کردم و معتقدم که دورکهایم ، وبر و مارکس سه قطب جامعه شناسی هستند و دیگر جامعه شناسان جهانی بین این سه در نوسان هستند . اسکاچ پل در کتاب جامعه شناسی تاریخی از۴۰ جامعه شناس بزرگ نام می برد و معتقد به برجسته بودن و قطب بودن این سه جامعه شناس است. بنده مفصل شرح داده ام که چرا مارکسیم را برگزیدم و همچنان در آن مانده ام و بنابراین با همه ی این توصیفات من به عنوان «جامعه شناسی ایران» بعید است که چیزی برای گفتن داشته باشم. نه ایرانی وجود داشت و نه جامعه شناسی ایرانی. چرا که آغازش به آن شکلی بود که برای شما شرح دادم. الان هم وجود ندارد، ولی در آن دوره به هیچ وجه وجود نداشت.

من می خواهم در رابطه با ارتباطات اجتماعی- تاریخی ایران با خودش در داخل و با خارج از ایران در جهان خارج و برخورد این دو رابطه باهم صحبت کنم. به عبارتی ما در برخورد مناسبات اجتماعی – تاریخی خودمان در ایران، چه برداشتی از ۲۵۰۰ سال پیش داشتیم و داریم و جهان بیرون در ۶۰ یا هفتاد هزار سال چه تحولی پیدا کرده است که به جهان امروز رسیده است و در طول تاریخی چه ارتباطی بین این دریا و آن اقیانوس وجود داشته و دارد. و سرانجام اینکه از این رابطه چه نتیجه ای می گیرم؟ ما به کجا می رویم؟

در ادامه دکتر آشتیانی دو اصل مناسبات اجتماعی و تاریخی و شناخت نموداری و پدیداری را به عنوان مقدمه ورود به بحث مطرح کردند: وقتی می گوییم مناسبات اجتماعی – تاریخی، یعنی مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ضربدر هم. به عبارتی هیچ مناسبات اجتماعی وجود ندارد که مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آن حضور نداشته باشد، اما براساس برهه زمان و موقعیت اجتماعی شدت و ضعف دارد. همچنین مناسبات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نیز خالی از همدیگر نیستند، اما شدت و ضعف دارند. در مناسبات اجتماعی، مناسبات اقتصادی فرهنگی و سیاسی وجود دارد، درمناسبات اقتصادی مناسبان اجتماعی فرهنگی سیاسی وجود دارد و … مثلا زمانی که دریک انجمن ادبی قرار می گیرید نسبت مناسبات فرهنگی نسبت به مناسبات دیگر بیشتر است، زمانی که وارد بانک می شوید مناسبات اقتصادی و مالی بیشتر حضور دارند، هرچند مناسبات دیگر و لو ضعیف حضور دارند. بنابراین وقتی من از مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی صحبت می کنم از ممزوج و ملغمه ای از این مناسبات که رابطه ی دیالکتیکی و متقابل، متعامل، متعاکس و متحرک در کل تاریخ ایران و جهان دارند صحبت می کنم در واقع این مناسبات ضربدر درهم. از هراکلیتوس یونانی، لائوتسه چینی، میترائیسم و وندیداد ایرانی تا هگل و مارکس در تمام تاریخ بشریت درتمام پدیده ها به صورت دائم و بدون استثنا وجود داشته است. هرچند طرف دگماتیسم نمی روم زیرا شدت و ضعف ها فرق می کند. با این اصل که اصلی شناختی هرمنوتیکی است وارد جامعه ایران و مناسبات اجتماعی – تاریخی آن و مناسبات اجتماعی – تاریخی خارج از ایران می شوم.

اصل دیگر اینکه به لحاظ وجودی و آنتولوژیکی هر پدیده ای را که نگاه می کنید یکبار از نزدیک و پدیداری خود را به ما نشان می دهد و یکبار نموداری و از دور. هر شناختی که به جهان مربوط می شود یکبار شناخت ازنزدیک است و یکبار از دور. انسان معمول روزمره و خام هم در زندگیش این دو شناخت را دارد. تمام جامعه شناسان از مارکس تا پارسونز این مداح امپریالسم آمریکا به درستی تذکر داده اند که هر کس نگاه دور و کلیت را از دست دهد، نگاه نزدیک را هم از دست خواهد داد. بنابراین هر کس کل را نبیند، جزء را نیز نمی تواند ببینید و بشناسد و نخواهید دانست این جزء از کجا آمده؟ چرا آمده؟ چگونه آمده است؟ بنابراین همه ی جامعه شناسی هایی که دید تاریخی شان را از دست می دهند، نگاه جامعه شناسی شان را از دست می دهند. چرا ها و علت ها مهم هستند نباید کنا رگذاشت. به همین دلیل مارکس و ماکس وبر را ستایش می کنیم، زیرا از فرایندهای طولانی مدت تاریخی به نحو ساختاری، نمونه های رئال را گرفتند تا بتوانند در سطح تئوریکال قابل انطباق با تمام وقایع اجتماعی سازند . دارا بودن چنین مهارت و توانایی به معنا ی تسلط جامعه شناس برامور اجتماعی است.

برای مثال مارکس می گوید از ۲۸ هزار سال پیش انسان زمانی که از جنگل بیرون آمد و به ابزارسازی مشغول شد و تولید را شروع کرد، این سیر تحولات مناسبات تولیدی بود که در طول ادوار گوناگون تاریخ، نظام ها و مناسبات اجتماعی و دولت ها را ساخته است. یا ماکس وبر که فرایندهای گوناگون تاریخی را بررسی کرده است دو پروسه سکولار و عقلانی شدن را مطرح می کند و معتقد است هر چه از گذشته (۲۰ هزار سال پیش) انسان جاهل به طرف انسان عاقل آمده است، این دو فرایند همواره او را دنبال کرده است که عبارتند از اینکه انسان هر چه سکولار و این جهانی تر شده است، عقلانی تر، عمل کرده است. این همان فرمولی است که عرض کردم؛ آوردن فرایندهای دور به نزدیک.

با این دید (دید تاریخی) باید به دون و برون نگریست وباید دریای ایران را با اقیانوس جهانی مقایسه کنیم و ببینیم که چگونه به هم خورده اند و تا چه حد تقابل، تعامل، تعاکس و تعاطی پیدا کرده اند و سرانجام این تعاطی ها و داد و ستد ها برای جهان و برای ما به کجا رسیده است ؟ و این امر عملی نیست؛ یعنی بررسی دریای ایران در ۲۵۰۰ سال ( که به نظر من بیش از ۲۵۰۰ سال است ) با اقیانوس جهان در این چند هزار سال که هر یک کارکردها، ساختارها و فرایندهای گوناگونی را طی کرده اند. این را نمی توان در یک جلسه این مباحث را گفت بلکه لازم است سه ترم تحصیلی به آن اختصاص داد.

دکتر آشتیانی به اشاره به سه اگر در ارتباط با با جامعه شناسی ایران و مقایسه آن با جامعه شناسی جهانی چنین افزود: تجربه ی من به گوید برای مقایسه جامعه شناسی ایران با جهان و بررسی ارتباط بین آنها لازم است سه «اگر» را دستور کارمان قرار دهیم. دو اگر اول نباشد و اگر سوم باشد:

وقتی میگوئیم جامعه شناسی، مقصود ما این نباشد و نگوئیم جامعه شناسی غربی غلط است و باید به کلی از بین برود و به جای جامعه شناسی چیز دیگری در جامعه به وجود بیاید؛ مقصود ما این نباشد که جهان غرب، جهان فاسد و سرپا غلطی است که دانش آن نیز، دانش کفر آمیزی هست و ما نباید این را داشته باشیم و باید چیز دیگری مثلا امت شناسی، فقه، رهبر شناسی … داشته باشیم. هرچند که ما امروزه در حال کوبیدن جامعه شناسی و درحال مثله کردن آن هستیم. اکنون مقصود از بومی کردن، الهیاتی کردن آن است . بنده معتقدم نه شرقی نه غربی غلط است، بلکه هم شرقی و هم غربی منتهی محدود به حدودها و مشروط به شروطها. ما اکنون هم شرقی و هم غربی هستیم. منتهی بدترین نوع شرقی و بدترین نوع غربی را در خود جمع کرده ایم و تمام دیگر بزرگان را رها کردیم و این ویژگی ۲۵۰۰ ساله ماست. این «اگر» نباید باشد.

دوماً منظور ما این نباشد که جامعه شناسی به عنوان بخش کوچک و شعبه‌ای از فقه و الاهیات تقلیل پیدا کند. ذهن آقایان را به جامعه شناسی اروپایی برمی گردانم که ابتدا در فرهنگ غرب در بحث شناخت، الهیات جامعه و الهیات تاریخ را داشتند. درتورات فصل کتاب جامعه می خوانیم . با این جمله آغاز می شود ” جامعه می گوید…” یعنی ماخذی برای شناخت جز الهیات نداشتند. بعد از چند قرن با رنسانس، الهیات تاریخ و الهیات جامعه جای خود را به فلسفه تاریخ و فلسفه جامعه داد، هرچند آثاری از الهیات را درخود نگه داشته بود مثل جامعه شناسی کنت و هگل، منتهی مترقی تر و عقلانی تر. درزمان ما از ۱۰۰ سال پیش تا کنون از درون فلسفه تاریخ و فلسفه جامعه ، علم تاریخ و علم جامعه که نه فلسفه و نه الهیات است بیرون آمد. گورویچ و دورکیم و … از آغشته شدن جامعه شناسی به فلسفه برحذر داشته اند. ما ۱۰۰ سال است وارد علم جامعه شناسی شدیم . اگر جامعه شناسی را شعبه ای از الهیات بدانیم یعنی نگاهی که اروپاییان ۱۸ قرن پیش در زمان آگوستین داشتند؛ یعنی دست جامعه شناسی را بگیریم و دست پدر بزرگش ( الهیات) بسپاریم. این «اگر» نباید باشد.

برخلاف دو اگر قبلی که می گوئیم نباشد، معتقدیم این اگر باشد. اگر منظور ما این نباشد که وقتی صحبت از جامعه شناسی ایران می کنیم، یعنی جامعه شناسی در مقایسه با سرمایه داری جهانی . من در کتاب «بحران جامعه شناسی جهانی معاصر» این را آورده ام که “جامعه شناسی مدرن کنونی حاوی شناخت اجتماعی نظم سیستم کاپیتالیستی است که پس از طی ایام آغازین آن قهرمانانش مرده اند. لذا این جامعه شناسی می کوشد استقلال سلطه آمیز کاپیتال را در بطن خود بپذیرد تا از این طریق استدلال عالمانه ظاهری را در متن خویش بقبولاند”. این پیام آزادی بخش آدورنو، هورکهایمر است. و در پایان حرف آخرم را زده ام: «نگارنده معتقد است تا زمانی که حیات سرمایه داری جهانی ادامه دارد، فجایع و بحران های گوناگون در جوامع و تاریخ بشریت از جمله معضل وجود جامعه شناسی به زیان آن نیز کماکان ادامه خواهند یافت و به قول فردوسی؛ ندانند کاین رنج کوتاه نیست». این اگر باید باشد، آنچه که نیست این «اگر» است.

11 291x300دکتر آشتیانی با انتقاد از جامعه شناسی جهانی و ایرانی درعدم انتقاد از سرمایه داری و جنایات آن خاطرنشان کرد سرمایه داری پشت جامعه شناسی مخفی شده است : همه ی بحث هایی که ما در اینجا می کنیم این است که جامعه شناسان ایران! در مقابل جامعه شناسی کاپیتالیستی بایستید و از طریق جامعه شناسی انتقادی به شدت آن را بکوبید و بر ملا کنید و این امر نیست. به نظر من کاپیتالیسم سراسر دورغ است . و به قول لوکاچ برای اینکه بوژوازی بتواند بزرگترین جنایات خود را انجام دهد، پشت جامعه‌شناسی مخفی شده است و جامعه شناسی فقط ایرادات کوچک و جزئی به جریان و ساختار کارکردی، نمادی و نهادی و… می‌گیرد، ولی به کل نظام سرمایه داری که براساس دزدی، دروغ و تزویر بنا شده است ،انتقادی ندارد. جامعه شناسی در ایران هم به کسی انتقادی ندارد. مثلا بسیاری از ایشان دزدی را تولید ثروت می دانند. برای مثال اگر صد کیلو طلا را بر روی میز بگذارید و بیست سال به آن دست نزنید، بعد از ۲۰ سال ارزش آن طلا تغییری نکرده است. اما اگر این صد کیلو طلا را به پول تبدیل کنید و کارخانه بسازید و هزار کارگر بگیرید و آنها را استثمار کنید، خواهید دید که ثروت شما چندین برابر خواهد شد. چرا؟ به خاطر اینکه کارگران زحمت کشیده اند و ارزش افزوده ایجاد کرده اند. بنابراین مناسبات تولیدی به مناسبات مالکیتی تغییر یافته است . کارخانه و درآمد از آن سرمایه دا ر است و یک دهم درآمد نصیب کارگرها شده و نه دهم آن به سرمایه دار می رسد. به این نوع از کسب درآمد( دزدی ) می گویند تولید ثروت!!! در حالی که عملاً دزدی شده است.

بنابراین اگر این سه نکته ای که عرض شد، رعایت گردد، تازه ما می توانیم به سراغ تحقیق علمی برویم و رابطه ی ایران با جهان را در طول تاریخ مورد بررسی و مقایسه قرار دهیم.

سخنران جلسه با اشاره به موارد مبهم و تاریک تاریخ ایران که توجه به آن در روشن شدن آن جهت بررسی جامعه شناسی درایران ضرورت دارد نکاتی را در مورد گذشته تاریخی ایران اشاره کردند:

رسوبات تاریخی: قبل از این ۲۵۰۰ سال چند هزار سال (حدود ۷ هزار سال) داریم؛ چند هزارسالی که به طور انسان شناسانه ایرانی شدیم . قیلا ایرانی نبودیم ؛ ما گروهی پراکنده و مهاجر از طوفان درآسیا بودیم که در اثرمناسبات اکولوژیکی و آنترولوژیکی و به طور قومی این گروه در این محیط خاص تاریخی توانستیم در این ۷ هزارسال تبدیل به ملیت ایران و ایرانی شویم و تکلم فارسی را به ابتدایی ترین شکل آن آغاز کردیم. به طور قطع رسوباتی از این ۷ هزار سال درعمق تاریخ ما مانده وما نمی دانیم چقدراز رسوبات اکوسیستمی تاریخ ۷ هزا رساله ما درنبرد با طبیعت باقی مانده ؟ چقدر آریایی مانده ایم؟ نمی دانیم . جامعه شناس ومورخ و انسان شناس ما چنین کاری نمی کند. باید این رسوبات را بشناسیم. چرا؟ به قول یونگ اگر کهن الگو ها را نشناسیم این ها در وجود ما می ماند و به سختی انتقام می گیرند. میل به آریایی بودن من درموقع فروردین بروز می کند، میل به آتشکده ای من در جشن سده بروز می کند و ما نمی دانیم چرا که از رخنه آن رسوبات ما به راههایی می رویم که منشا آن را نمی دانیم در حالیکه بقایای آن رسوبات هستند. این گذشته ما روشن نشده است .

دسپوتیسم شاهنشاهی( شرقی): ابتدا در دوره هخامنشی حکومت واحد بر اساس برده داری تشکیل شد؛ دسپوتیسم شرقی. دسپوتیسم به معنای حکومت خودسر، فاعل مایشا و سرکوبگر.

شاه مهر تو کیش و آئین ماست             پرستیدن نام تو دین ماست

نه کیش و آئین ملت ایران نه توده ها و زحمت کشان، نه نخبگان و فرهیختگان نه ، بلکه شها . حکومت هخامنشیان، ساسانیان و اشکانیان با وجود تمام افتخاراتی که به آنها داریم بر این مبنا بوده است. حقوق بشر را کوروش ایجاد کردند اما فراموش می کنیم این بزرگوار در الواح و کتیبه اش از ۳۵ قوم نام می برد که به اسارت کوروش عدالت پرور در آمده است: همانا نیزه مرد فارسی بسی دور رفته و قوم ها به چنگ آورده است.

دوران های مبهم تاریخ ایران: قبل از زرتشت نحله های قوی فلسفی به وجود آمدند که در داخل کار نشده اما خارجی ها کارکرده اند. درانگلستان بقایای میترائیسم را می توان دید. این گذشته باید روشن شود که نشده . دوران بسیا رمهم تاریخ ایران مربوط به قرن ۳ هجری تا ۶ هجری است که مصادف با ۹ میلادی تا ۱۲ میلادی می باشد. دوران مهمی است. کربن و بسیاری از مستشرقان از آن به رنسانس عظیم اسلامی ایرانی نام میبرند یکی از مستشرقان د ر۶ جلد از طلوع و افول رنسانس دراین دوران می گوید. از ظهور بزرگترین دانشمندان آن مانند زکریا و ابن سینا و… ازشاعران آن از فردوسی تا حافظ ، مولوی ، سعدی و… ازبسیاری از مورخین آن نام می برد با ابرازتعجب از اینکه چگونه دراین برهوت و کویرچنین افرادی برخاستند و به یکباره با به دار کشیدن حلاج، قتل سهروردی ، سرکوب اسماعیلیان، اخوان الصفا وعین القضات و معتزله … مواجه می شویم. دورانی که به یکباره فروریخت و ویران شد . جهت بررسی جامعه و مقایسه آن با جهان باید این دوران بررسی شود. نکته اینجاست که بقایای این دانشمندان وارد بیزانس شدند ( این را تحقیقات مورخین اروپایی می گویند) و با مقداری از این میراث ایرانی رنسانس شروع شد. با قلم این دانشمندان به نام های مستعارمانند ابن سینا و ابن رشد و… مقالاتی تند علیه حکومت و پادشاهان نوشتند و بعدها این قضیه فاش شد. با میراث این دوران معلوم می شود که ما چه خدمتی البته نسبتا به راسیونالیسم، اومانیسم و کریتیسیسم اروپایی کردیم. ما خود داشتیم اما از دست دادیم. باید این تکه تاریخی مطالعه و بررسی شود.

همراهی دیانت با شاهنشاهی: دیانت همیشه متفق و پشت پادشاهان بوده نه اینکه از دوره حضرت محمد (ص) و اسلام باشد. کوروش می گوید: اهورا از میان بسیاری مرا به شاهی برگزید ، نمی گوید از طرف ملت.

گسست بر اثر حمله اعراب: بحث دیگری که روشن نشده و ما را با گسل بزرگی مواجه کرده مربوط به حمله اعراب است. از حمله اعراب تا کنون ما با چالش گرایش عربی و اسلامی مواجهیم. که این چالش کماکان ادامه دارد. ایرانی بمانیم یا عرب شویم؟ تحلیل های بسیاری شده و من درمقاله ای در مورد ابن سینا مفصل این بحث را آورده ام. مهم ترین کا ردوره سامانیان ، حفظ گذشته بود. اگر ایرانی مانده ایم به دلیل حفظ تاریخ مشترک و زبان فارسی است. در آن زمان که مناسبات اجتماعی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی قوی درمقابل اعراب وجود نداشت ، دست به چه اهرمی بزند؟ زبان فارسی. دست به سلاح فرهنگی می زند و با زبان فارسی به مقابله با اعراب می پردازد.

نبود حکومت های ملی ایرانی : از اول قرن هجری تا زمان ما در تمام این دوران غیر از زمان طاهریان صفاریان وسامانیان که حدود ۱۲۰ سال می شود جز دوره مستعجل صفویه تا انقلاب جمهوری اسلامی (که من اسلامی آن را نمی گویم و تاکید بر جمهوری دارم ) درهیچ دوره ای حکومت مستقل ایرانی نداشتیم ، تصور می کنید داریم. درتمام ۱۰دوران قرن تا زمان صفویه پادشاهان ایران مثل شاه سلطان محمود خود را نماینده یا نوکر خلیفه یا سلاجقه می دانستند. پادشاهان ایرانی نبودند. درهیچ دوره ای حکومت ایرانی نداشتیم. در دوره صفویه دولت مستقل مستعجل به وجود آمد. بعد از فروپاشی آن مجددا با دول وابسته مواجه می شویم تا به زمان انقلاب مشروطه ، این انقلاب ناتمام می رسیم که در تمام شئون و مراتب با شکست مواجه شد. این انقلاب چه می خواست ؟ ملت می خواست از دوران درخود مانده کهن به دنیای جدید وارد شود و از دنیا ی درخود مانده ایران منفصل، وارد دنیا ی جهانی شود. در هر دو هدف با شکست مواجه شد. مادر میهن ما از اول انقلاب مشروطیت تا الان ، گرفتار دردهای رحمی تولد ایران مدرن است و کماکان در این حال است. فقط در انقلاب جمهوری است که شما با استقلال مواجه می شوید با تمام انتقاداتی که دارم این یک واقعیتی است.

این دنیا ی ماست. دستاوردهای مشروطه که محقق نشد. و نظام پهلوی که ۵۰ سال ادامه داشت و همه اش دروغ و کاذب به معنای واقعی کلمه بود و در نتیجه پاشید. وخوشبختانه از ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی با همه خوبی ها و بدی هایش وارد انقلاب جمهوری شدیم. اما ما نه عقلانیت نه اومانیسم و نه کریتیسیسم هیچکدام را با خود نیاوردیم. با یک پا وارد جمهوری شدیم و با یک پا درفئودالیسم مانده ایم.

در ادامه دکتر آشتیانی با اشاره به ۴ ویژگی ایرانیان که در طول مدت ۲۵۰۰ ساله رخ داده که دو مورد مثبت مثبت و دو مورد منفی منفی است و میراث ماست و کماکان مانده گفت:در این ۲۵۰۰ سال یک ویژگی دسپوتیسم شرقی است؛ تز ویتفوگل. که در ما باقی مانده است . بدین معنی که شما با نظام خودسر فعال مایشا و سرکوبگر روبرو هستید . حکومت های ما هیچگاه بر مبنای ولایت مردم یا عقل و علم نبوده است. د رهیچ دوره ای، در هیچ خطابه یا قانونی یا کتابی یا از مترقی ترین دانشمندان این دوران ۲۵۰۰ ساله تا کنون مانند ابن سینا وناصر خسرو … هیچیک را نمی بینیند که بگویند فقط ولایت علم و عقل؛ این یعنی دسپوتیسم از آغاز تا امروز. این ویژگی باعث شد که در ایران یک تفکر سرورسالاری و کاریزماتیک به وجود بیاید، نه اینکه با فاصله بایستد و بخواهد نقد کند؛ بلکه در حد در حد نوکری و پرستیدن است. این ویژگی در عمق ۲۵۰۰ ساله ایرانیان مانده است. این سرورسالاری به توده ها صدمه می زند. قاعده مخروط اجتماعی را به هم می زند و به راس هرم اجتماعی تقلیل می دهد. رابطه واقعی بین هرم اجتماعی و راس اجتماعی را نابسامان میکند.

قبلا می گفتند «شاه مهر تو کیش و آئین ماست       پرستیدن نام تو دین ماست» و الان مشابه این چیز دیگری می گویند . این واقیعت مردم ماست . خطاب من به مردم است که با این همه قهرمانان شهید و غیر شهید با این همه بزرگانی چون حافظ ، مولوی، سعدی ، فردوسی، عین القضات، حلاج ، سهروردی و … باید گفته شود شها مهر توکیش ماست! یا دست خدا…

ویژگی منفی دوم وجه تولید محقر آسیایی است؛ تز مارکس و ویتفوگل. که مارکس و انگلس هر دو این را در نامه هایشان گفته اند که متأسفانه در شرق به هیچ وجه تولید کامل واقعی وجود نداشته و وجه تولید، حقیر بوده است و این از ابتدا در ایران ضعیف بوده است. ما تا الان تولیدگر نبودیم . ما جهت پیشرفت و ارتباط با خارج باید تولید مادی و معنوی مان را باید سطح بالا ببریم.

با این وجود ایرانیان در این تاریخ ۲۵۰۰ ساله دارای دو ویژگی مثبت جهانی بودن و قدرت تطابق و ایرانیزه کردن بودند. یک ویژگی ممتاز و مثبت تطبیق و تطابق بوده است که ما از آن درهمه زمان ها برخوردار بوده ایم و آن اینکه در طول تاریخ الگوهای خارج را منطبق با خود کرده ایم یعنی الگوهای خارج را ایرانیزه کرده ایم. به عنوان نمونه در فارابی و ابن سینا این ایرانیزه کردن را میبینم که فلسفه مشاء ارسطو را با اشراق افلاطون ایرانیزه کرده اند . درمابعدالطبیعه، ارسطوی ایرانی شده را می بینیم؛ یک ارسطوی شکافته شده. این ویژگی همیشه درعمق ما بوده است.

ویژگی مثبت دیگر در طول تاریخ اینکه به همان اندازه که ملی بودیم بین المللی هم بوده ایم به همان اندازه که ایرانی بودیم جهانی هم بودیم. همه بزرگان ما علما و عرفا و شاعران ما به همان اندازه که به ایران فکر می کردند به جهان نیز فکر کرده اند. مثلا درمثنوی مولوی. ما تئوری وحدت داریم ابتدا وحدت تمام اقوام عشیره ها ادیان با هم درعالم بشریت و بعد وحدت بشریت و جهان با هم و سوم وحدت جهان و بشریت با خداوند. ما هیچ وقت غرب ستیز و جهان ستیز نبودیم. ما اگر بخواهیم مقایسه ای بین ایران و جهان کنیم باید دو ویژگی اول را بکاهیم و انجام ندهیم و ویژگی های سوم و چهارم را تقویت کنیم.

در آخر به این مطلب اشاره می کنم که ما فرزندان جامعه شناسی که دورکهایم و … می باشد را آورده ایم اما پدرآن دکارت را نیاورده ایم. دورکهایم می گوید ما فرانسویان دکارتی هستیم. حال ما کجایی هستیم ؟ هیچ جایی. به قول مولوی:

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان                       نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

جامعه شناسی را بدون پدر و مادرش وارد کردیم .

نکته دیگر اینکه درمورد جامعه شناسی من کلمه ملی کردن و ایرانیزه را استفاده می کنم نه بومی کردن. زیرا بوم به معنای اکوسیستم و خاک است نه مردم و جامعه