حمیرا حاجی محمد کاظمی*

تبار شناسی تطبیقی 10مهر1400سومین جلسه از نشست‌های انجمن تفسیری پرگمتیستی ایران با همکاری گروه‌های جامعه‌شناسی نظری و تفسیری انجمن جامعه‌شناسی ایران  در محیط کلاب‌ هاوس در روز شنبه 10 مهرماه 1400 با حضور دکتر ح. ا. تنهایی و جمعی از اساتید و دانشجویان علاقه‌مند به پارادایم تفسیرگرایی برگزار شد. 

دکتر حدودی که مدیر این نشست بود، پس از خوشامدگویی به حضار و علاقمندان، خلاصه ‌ای از جلسات قبل را مطرح نمود. او گفت: نظم به عنوان یک مفهوم فرامکتبی در دستگاه نظری همه جامعه ‌شناسان وجود دارد و مثال‌هایی از دورکهیم، مارکس، بلومر، پارسنز و... در مباحث جلسات قبلی آورده شد و اینکه هر دستگاه نظری جامعه ‌شناسی نگاه خاص خودش را به این مفهوم دارد. همین‌طور گفتیم که نظم و تغییر دو روی یک سکه هستند و از نظمی به نظم دیگر رفتن در واقع نوعی تغییر را رقم می ‌زند که از نظر پارادایم پرگمتیستی تفسیری (Interpretative pragmatic) این نظم یا تغییر از طریق اشتراک معانی جمعی کنشگران ممکن می‌شود. در واقع براساس نگاه این پارادایم، انسان‌‌ها در یک احتساب عمل‌گرایانه در موقعیت علی ‌رغم فشارهای ساختاری دست به عمل می ‌زنند و تحت تعیّن قرار نمی‌گیرند. عاملیت و اراده ‌مندی در این نگاه وجود دارد. نکته دیگر این بود که در دستگاه تفسیری کنش‌گرایی که می ­تواند برخلاف ساخت عمل ‌کند و تشکیل جامعه ‌ها دهند، ما با تکثر گروه‌ ها و جامعه ­ها روبرو هستیم.

در بخش دیگری از این نشست، ح.ا. تنهایی در سخنان خود، یکی از مهم‌ ترین جستارهایی که هر دستگاه نظری را تحت تأثیر قرار می ‌دهد، جستار هستی ‌شناسی دانست و گفت: هستی ‌شناسی در حقیقت نگاه یک پارادایم به مقولات اصلی و عناصر اصلی یک رشته است. بنابراین ما یک رفت و برگشت دائم در اصول فرامکتبی و مکتبی داریم. هر کدام از آن­ها به جای خود باید تعریف شوند. در نتیجه اگر بخواهیم بدانیم تعریف نظم به معنای مفهوم تحلیلی چیست باید به سراغ رشته جامعه‌‌شناسی برویم، جامعه‌شناسی به عنوان یک دیسیپلین علمی. هر جامعه ‌ای به مثابه هر آنچه که هست و به مثابه هر آنچه که دیده می ‌شود قاعدتاً باید منظم باشد. جامعه، خود واژه جامعه، به معنای جمع‌ کننده عناصر مشترک است. ولی وقتی وارد پارادایم ‌ها می ‌شویم این جامعه در نظام پارسنزی یک جامعه بزرگ انتزاعی تعریف می ­شود، ولی در دستگاه نظری هم کنش‌گرایان نمادی به صورت جامعه‌ ها دیده می ­شود. به خاطر همین دیدگاه هستی‌ شناسی و رویکرد استقرایی است که گورویچ هم به یک جامعه کلان واحد اعتقاد ندارد. این جامعه‌ ها هستند که واقعیت ‌های اجتماعی را می ‌سازند. کاری که باید انجام شود تبارشناسی تطبیقی نظم در دو پارادایم است، یعنی به هستی ‌شناسی هرکدام از این دو دستگاه یا دو پارادایم پرداخته می ­شود.

دکتر تنهایی به بحث در مورد جامعه ‌شناسان متعارف و نامتعارف پرداخت و افزود: متعارف یعنی آن چیزی که معروف است، آن چیزی که همه می ‌گویند و جامعه ‌شناسی نامتعارف یک زبان تازه دارد، دیکشنری تازه دارد. پس از آن تنهایی نقدهایی را در مورد جامعه‌ شناسی مثل برت بیان کرد که او و گروهی از جامعه ‌شناسان معیار سنجش‌شان مقایسه هر مکتب با یک مکتب دیگر است. او گفت این نقدها شبه علمی و غیرعلمی است.

وی در استقراهای نظری خود، و نیز در شرح­‌های گولدنر و گیدنز، جستار هستی ­شناسی را در سه مقوله جامعه، انسان و رابطه متقابل جامعه و انسان بررسی می­ کند و معتقد است هستی­ شناسی پارسنزی نمونه‌­ای از جامعه ‌شناسی متعارف و هستی ‌شناسی بلومری، به مثابه جامعه‌ شناسی نامتعارف باید بازشناسی و مقایسه شوند. جامعه ­شناسی نامتعارف به معنای از نو نگاه کردن است، نه از روی کلیشه‌ های دیگران و گذشتگان. انسان دورکهیمی و انسان پارسنزی با تبار هابسی تعریف و دیده می­ شود. از دوران مدرنیته آغازین در تعریف انسان چهار رویکرد وجود داشته است: رویکرد روسویی، رویکرد هابسی، رویکرد اسپینوزایی، رویکرد لاکی.

این جامعه‌‎‌شناس خاطر نشان کرد: پارسنز با رویکرد هابس به انسان نگاه می‌ کند. در این دیدگاه انسان موجودی است که به دنبال قدرت و سلطه است. این قدرت برای نفع شخصی خودش است. این فکر را هابس در لوایتان بیان می‌ کند که پادشاه وقتی انتخاب شد برای همیشه انتخاب شده است و تمامی قدرت برای همیشه به او واگذار می ‌شود، نه تقسیم قدرت وجود دارد، نه تغییر قدرت. در نتیجه پادشاه دارای قدرت مطلقه است و هیچ اعتراضی به او نمی­ تواند وارد ­شود و او نیز پاسخگوی هیچ اعتراض و نقدی نیست. حال چون مردم همه شرور و به‌دنبال منافع فردی هستند چه باید بکنیم که مردم را کنترل کنیم؟ مردم را در ذیل فرهنگی واحد تعلیم دهیم یا اگر نشد با فشار چیزی را بپذیرند که به نفع همه است. ماکیاول هم همین تفکر را داشت. دورکهیم و کنت هم گرایش هابسی دارد. جامعه چه تعریفی دارد؟ جامعه چیست؟ یک قدرت سیستمی. از نظر پارسنز انسان باید تحت تعین یا تحت سلطه یک سیستم فرهنگی (Cultural system) قرار گیرد. بنابراین در این سیستم سعی می‌شود تمام راه‌‌ها و اهداف، هنجارها و کدهای دستوری از طریق آموزش و پرورش و فرایند اجتماعی کردن در افراد درونی شود. مترجمین دقت پارادایمی لازم را در معنای Socialization رعایت نکرده‌اند. اگر این اصطلاح را در دستگاه نظری دورکهیم یا پارسنز ترجمه کنیم اجتماعی کردن بهترین برگردان است، و اگر بلومری ترجمه کنیم اجتماعی شدن بهترین است. بنابراین در سیستم بزرگ پارسنزی، سیستم فرهنگی (Cultural system)سعی می ‌کند سیستم اجتماعی، ارگانیک، و شخصی را به زیر سلطه گرفته و به طرف یک هارمونی یا هماهنگی کل سیستم پیش ببرد.

مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری انجمن جامعه‌شناسی ایران اضافه کرد: در دستگاه نظری پارسنز رابطه میان انسان و جامعه یک سویه است. انسان به دنبال منافع خودش است، و جامعه، سیستمی است که سعی می‌کوشد این انسان را کنترل کند، چنین فرایندی به رابطه متقابلی می‌انجامد که مفهوم آن یک‌سویگی است، و اگر یک‌سویی بهم بخورد و انسان تابع این کلیت سیستم نشود، بلافاصله با برچسب کجرو تعریف می ‌شود. برآیند هستی ‌شناسی پارسنزی، انسانی است که به دنبال منافع خودش است و سیستمی که می‌خواهد او را در جهت منافع عمومی کنترل کند ناگزیر از برقراری روابط یکسویه است. حالا این خوب است یا بد؟ پارسنز محافظه‌کار است یا نه؟ اختلاف نظر وجود دارد. او می ‌خواست شرایطی را که جامعه صنعتی ایجاد کرده حفظ کند. وظیفه پارسنز این است که بتواند نظم را حفظ کند. بلومر در برابر او، استدلال می ­کند انسان موجودی است که با امکان فهمیدن و تفسیر موقعیت (با نگاه اسپینوزایی) نمادهای مشترک را می ‌فهمد و براساس تفسیر این نمادها در هر موقعیت، کنش خویش را برسازی می‌ کند. کنش یا برسازی کنش در حقیقت براساس تفسیر نمادها در هر موقعیت است. پس این انسان، کنشگر است، خلاق است، سازنده معانی است. این معانی، تنها در صورت مشترک بودن سازنده جامعه است. جامعه، یک سیستم سمبولیک یا نمادی است که اگرچه انسان را تحت فشار قرار می‌ دهد، در قضیه دوم بلومر، ولی انسان با تفسیر از موقعیت در برابر این فشار مقاومت می‌ کند و اینجاست که قضیه سوم بلومر بوجود می ‌آید: یعنی برسازی کنش. پس رابطه انسان و جامعه یک رابطه یک‌سویه نیست، دوسویه است، یعنی انسان تحت فشار جامعه قرار می‌ گیرد، اما انسان الزاماً تسلیم نمی ‌شود. حتی اگر انسان محافظه‌ کاری پیشه کند و با شرایط موجود که آن را قبول ندارد بسازد باز هم می‌ گوییم برسازی کنش کرده است. انسان کنشگر است و جامعه یک واقعیت نمادی است. رابطه دوسویه است یعنی جامعه روی ما تأثیر می ‌گذارد (فشار می ‌آورد) ما هم روی جامعه اثر می‌ گذاریم (مطالبه‌ گری و...) در نتیجه رابطه انسان و جامعه رابطه اجتماعی کردن نیست، رابطه اجتماعی شدن است. مهم­ترین وجه اختلاف میان این دو دستگاه در این است که پارسنز انسان را کنشگرانی می ­بیند در درون یک سیستم هارمونیک و هماهنگ، اما بلومر انسان را هم­کنش گرانی می ­بیند که در برابر سیستم اجتماعی برسازی کنش جمعی می­ کنند، موافق یا مخالف سیستم. برخلاف سیستم وجدان جمعی دورکهیمی و سیستم سیبرنتیکی پارسنزی که افراد را اجتماعی می ‌کند، یعنی هنجارها را در 4 خرده سیستم می ‌پراکند و همه را هماهنگ می ‌کند، پارادایم تفسیری و دستگاه نظری هم­کنش گراییِ نمادی بر آن است که آدمی هر لحظه در برابر سیستم قرار می‌ گیرد، می ‌تواند موافقت کند، می ‌تواند موافقت نکند. اگر موافقت نکند پارسنزی ها می‌ گویند کجروی رخ داده، و ما می‌ گوییم کنش برساخته شده، یا کنش پیوسته رخ داده است. در پارادایم تفسیرگرایی کجروی به معنای ناسازگاری با جامعه نداریم.

در ادامه دکتر الحسینی تحلیل خود را از تقابل اجتماعی کردن و اجتماعی شدن بیان کرد و گفت: بهتر است به جای مصداق زشتی یا خوبی پدیده، تمرکزمان روی روشن شدن آن پدیده باشد. اگر انسان‌ نتواند یک معنای جدید را درک کند این باعث ظلم به خودش می‌ شود. رسالت مردم خلق یک معنای مشترک است. از نظر من نظام آموزشی ما کاملاً پوزیتیویستی است (رابطه یکسویه و انسان منفعل). اما منابع معرفتی ما دینی است، بعنی انسان جانشین خدا در روی زمین است و کنشگر فعال، و این دو رویکرد متعارض، تأثیر بدی بر افراد دارند.

دکتر اختر شیری که از نگاه معرفت شناختی به بحث «هم سنجی نظم» در نگاه بلومر و پارسنز پرداخت، با اشاره به فضای اجتماعی آمریکا در دوره حیات بلومر و پارسنز، نظم پارادایمی را تحلیل کرد. وی گفت: تبلور دو گرایش فکری از فضای اجتماعی آمریکا که بر اساس تحولات شکل گرفته که از یک سو جنگ های جهانی بود و از سوی دیگر مهاجرت های گسترده به کشورهای صنعتی و بحران دهه 30 را شامل می شد، ناگزیر تفکری سیستمی که دغدغه نظم و ثبات را پس از درگیری ها ناآرامی ها داشته باشد، سبب شد. از سوی دیگر خیل عظیم مهاجران به جامعه صنعتی آمریکا فرصتی برای ظهور گرایش فکری نوینی بود که باور داشت این قابلیت به‌عنوان ظرفیت‌های خلاقیت، نوآوری و کنشگری انسان است. بر این اساس، گرایش پارسنز بیان کننده دغدغه ثبات و نظمی کارکردی است و توجه بلومر به کنشگری انسان بیانگر اهمیت نقش انسان در برسازی نظم در جامعه مدرن است. جامعه ای که به نظر می رسد فرهنگ های مختلفی وارد آن شده اند و ممکن است کلیت واحد و یکپارچه‌ای را تشکیل ندهند. در سیستم فکری بلومر، تحلیل موقعیت و احتساب عملگرایانه به تفسیر مشترکی می‌رسند که نظمی نوین را می سازند. نکته ای که می توان به آن اشاره کرد این است که پارسنز در سیستم فکری خودش به یک نظم باور دارد و آن هم نظم ساختاری است. حتی زمانی که از چهار خرده نظام بحث می کند و رابطه دیالکتیکی و سیبرنتیکی میان خرده نظام‌ها و انرژی و اطلاعات را تحلیل می کند، از چارچوب نظم ساختاری خارج نمی شود و معتقد است که هر تغییری در جامعه در قالب چهار خرده نظام صورت می گیرد و نباید نظم ساختاری و شیوه انتقال داده‌ها و انرژی را بهم بریزد. پارسنز حتی در الگوهای کنشی هم خارج از نظم ساختاری بحث نمی کند: علاقمندی در برابر بی تفاوتی، تمایلات فردی در برابر تمایلات جمعی، عام گرایی در برابر خاص گرایی و غیره، همگی در خرده نظام فرهنگی پارسنز تعریف شده اند و بخشی از سیستم کلان اجتماعی به شمار می‌روند.

دکتر شیری، نظم در دستگاه نظری بلومر را با تاکید بر این نکته که بلومر هم نظم ساختاری را نادیده نمی گیرد، تحلیل کرد و افزود: بلومر در کنار نظم ساختاری به نظم دیگری اشاره می کند. سنت در برابر فشن یا سامان؛ سنت که برخاسته از ساختارهای اجتماعی و دیرتغییریابنده است و در مقابل فشن یا سامان، بر اساس تحلیل موقعیت به شکل پراگماتیستیک، برسازی می‌شود و زودتغییریابنده است. در نظر گرفتن هر دو نظم در کنار یکدیگر با دو ساخت که یکی ساخت سرسخت اجتماعی است و دیگری با کنش پیوسته همنوایی دارد. با این همه نه پارسنز و نه بلومر در برابر تغییر ایستادگی نمی‌کنند. اما نگرش و تحلیل آنها به تحلیل تغییرات و برسازی نظم‌های نوین متفاوت است. پارسنز از هماهنگی‌های جنبان بحث می کند و بلومر جنبش‌های اجتماعی را در پنج مرحله که هر مرحله ای با تحلیل پراگماتیستیک و اشتراک تفسیرهای جمعی و معانی مشترک برساخته شده و بستر شکل گیری مرحله جدید را می سازد، بحث می کند. نکته مهم دیر این است که بلومر از رویکرد سنتی تحلیل جنبش‌های اجتماعی فاصله می گیرد و وجود رهبر را منوط به تحلیل موقعیت کنشگران در انتخاب تاکتیک‌های عملیاتی می داند. این هم اشاره ای دیگر است که هر نظمی در دستگاه نظری بلومر بر اساس تحلیل عملگرایانه از موقعیت شکل می گیرد.

دکتر آقازاده نیز با طرح پرسشی ایده‌های خود را طرح کرد و گفت: چطور دو نفر در یک بستر اجتماعی زندگی می ‌کنند (بلومر و پارسنز) و نظرات متفاوتی دارند؟ در واقع هستی ‌شناسی و روش ‌شناسی آنها متفاوت بوده است.

او سپس بعد از اشاره به نگاه اسپینوزایی بلومر و نگاه هابسی پارسنز به انسان، مباحثی در مورد تفسیرگرایی آلمانی ـ اروپایی و آمریکایی مطرح کرد و ادامه داد: با وجودی که پارسنز و بلومر هر دو در بستر معرفت ‌شناسی آمریکایی رشد کردند ولی پارسنز تفسیرگرای اروپایی است، یعنی معتقد است که کنشگر مطابق با هنجارهای مختلف یا مطابق با نظم اجتماعی کنش می­ کند. ولی بلومر تفسیرگرای آمریکایی است. او نسبت به مساله نظم و چگونگی برسازی آن جایگاه بهتری برای کنشگر در نظر گرفته است و به نظر او، نظم از بالا نیست و در درون جهان زیسته بوجود می ‌آید و قابل برسازی، ویران‌ سازی و دوباره برسازی است. بلومر همیشه در مساله نظم برای کنشگر وزن زیادی قائل است. پارسنز نظریه کنش دارد و اما آنچه که در پارادایم تفسیری داریم کنش اجتماعی نیست، هم‌کنشی اجتماعی است. کنش اجتماعی یعنی فهم منطبق بر قواعد هنجاری است. اما هم‌کنشی یعنی رابطه دوسویه. هم‌کنشی اجتماعی، کردار آدمی را شکل می‌ دهد دیگران جزئی از کنش ما هستند و ما جزئی از کنش دیگران.

دکتر حدودی نیز بر این باور بود ساختی که پارسنز به آن معتقد است تعین ‌آور است و ساخت تفسیرگرایی با نوعی عدم قطعیت و نوعی تغییر شکل روبرو است. باومن می ‌گوید زندگی مثل حرکت روی شن‌های روان است و هر لحظه ممکن است در اتفاقات تغییر ایجاد شود و این بر می ‌گردد به قضیه سوم بلومر که احتساب عملگرایانه انسان را نشان می ‌دهد.

در این جلسه پرسش‌هایی از سوی حاضران مطرح گردید که به آن ها پاسخ داده شد و در ادامه آنها را می‌خوانید:

پرسش 1. اگر هنجارهای اجتماعی محصول جبر در اجتماع است، تفاوت اجتماعی شدن و اجتماعی کردن که بر اساس همین هنجارهاست چگونه مشخص می شود؟

پاسخ: دینامیسم فرایند Socialization از نظر دورکهیم یا پارسنز دینامیسمی یک خطی است. خطی که هرگز منقطع نمی‌ شود. این فرایند یعنی انسان تحت تأثیر فشار اجتماعی قرار می‌ گیرد و فشار اجتماعی، انسان را آن طور که می‌ خواهد و به نفع سیستم کلی جامعه پیش می ‌برد. نکته کلیدی اینجاست بین معرفی هنجارهای اجتماعی و پاسخی که انسان می ‌دهد و به کار بردن هنجارها هیچ واقعه‌ای رخ نمی ‌دهد. هنجارها درونی می ‌شوند و افراد مطابق آن باید عمل کند، اگر هم همنوا نشدند شهروندی کجرو است. اما فِرُم می‌ گوید وقتی ما روبروی هنجارها قرار می‌گیریم، این هنجارها اتوماتیک‌وار کپی نمی‌شوند به شکل کنش، این هنجارها در ما هضم و جذب می‌ شود و ما می ‌توانیم پاسخ‌ های جدیدی را برساخت کنیم. بلومر هم می‌گوید اجتماعی شدن، با یادگیری شروع می ‌شود با کمک پدر، مادر، محله، معلم و... کودکان سعی می ‌کنند هر چیزی را یاد بگیرند. ما هنجارها را یاد می‌ گیریم ولی بعد تصمیم می ‌گیریم آنها را انجام دهیم یا ندهیم. این رابطه دو سویه است. تفاوت بین اجتماعی شدن و اجتماعی کردن، تفاوت بین کنش سیستمی و کنش پرگمتیستی است، تفاوت بین کنش و همکنشیِ مبتنی بر احتساب پرگمتیستی. پارادایم تفسیری پرگمتیسی می‌گوید بین زمانی که انسان چیزی را از جامعه فرا می‌ گیرد تا اینکه بخواهد با جامعه ارتباط برقرار کند، یک دیالکتیک از تحلیل موقعیت باید شکل بگیرد، در این دیالکتیک باید ببینیم تابع باشیم یا نباشیم، این یعنی برسازی کنش، چه کنش فردی و یا کنش پیوسته.

پرسش 2. جهان اجتماعی تشکیل شده از ابژه‌‌ها و همه این‌ها معنای مشترک پذیرفته شده‌‌ای دارند و هر کدام در جای خودشان درست هستند. پس ما نمی‌توانیم درست و غلط را قضاوت کنیم. من خودم نمی‌توانم به همه عقاید احترام بگذارم. آیا اینکه ما باید خودمان را مجاب کنیم که هر جامعه‌ای در درون خودشان اعتقاداتی دارد و ما باید به آنها احترام بگذاریم، درست است؟

پاسخ: هر کس از سکوی فرهنگی معرفتی خودش به قضایا نگاه می ‌کند، ما هر چیزی را که قبول نمی ‌کنیم، به آن احترام می‌ گذاریم، زیرا که تعدادی مردم هستند و این را قبول دارند، ولی الزاماً آن را درست نمی­ دانیم. مثلاً دعوای تسنن و تشیع یا کاتولیک و پروتستان، این طرف می‌ گوید ما درست می‌ گوییم و طرف مقابل هم می‌ گوید ما درست می ‌گوییم. حقیقت چیست؟ حقیقت این است که هر کس جهان را بنا بر نسبیت معرفت­ شناختی خود متفاوت می ‌بیند. ما این نسبیت معرفت ‌شناسی را باید بپذیریم. احترام گذاشتن یعنی یک واقعیت را به مثابه واقعیت بپذیریم و نه این که آن را درست یا غلط بدانیم. حالا چطور واقعیت را تغییر دهیم این بر می ‌گردد به بحث ابزارهای تغییر که در بحث جنبش ‌های اجتماعی راجع به آن صحبت می ‌کنیم و جستار مطالبه‌ گری و درمانگری اجتماعی. به این معنا درضمن تبیین پارادایمی، ما باید نسبت به واقعیت نگاهی فرامکتبی داشته باشیم. واقعیت به مثابه واقعیت، واقعیت است، نه حقیقت.

پرسش 3. جامعه‌ شناسی تفسیری به جامعه‌هایی باور دارد که دائم می‌توانند خردتر شوند مثل زنان: زنان سیاه،‌ زنان سیاه‌ فقیر و ... آیا این دست بررسی ­ها، نظم را در پژوهش‌ ها محدو د نمی‌کند؟

پاسخ: اینکه «هم کنش‌گرایی» به مطالعه واحدهای خُردتر هم می ‌پردازد درست است. بله ما جامعه‌ ها، سازمان‌ ها و نهادهای مختلف و... را مطالعه می‌کنیم. واحد مطالعه ما می ‌تواند از 2 نفر شروع شود تا میلیون ‌ها نفر و این اشکالی از نظر پارادایمی و روش ‌شناسی برای ما ندارد. مثلاً در یک رشته آموزشی، گروه‌ های مختلف دائم تشکیل می‌ شوند و هر کدام راه خودشان را می ‌روند و اهداف خودشان را دارند. جامعه‌ شناس باید واقعیت‌های متکثر را تشخیص دهد. قبلاً در دستگاه نظری بلومر شرح داده­‌ام که استرایکر معتقد است «هم­‌کنش گرایی» می تواند از خردترین سطح تا کلان ترین سطح را تحلیل کند و او در قلمرو روانشناسی اجتماعی قرار دارد. اما رویکرد بلومر از خُردِ خُرد تا کلانِ کلان می تواند مورد استفاده قرار گیرد.

پرسش 4. اگر افرادی می ‌توانند کجروی کنند این نقص دستگاه ساختاری نیست که پارسنز به آن معتقد است؟

پاسخ: بنابر شرح پارسنز، این می‌تواند به این دلیل باشد که کارکردها خوب عمل نکرده یا شاید خوب آموخته نشده ‌اند یا تناقض و ایهام بین هنجار‌های اجتماعی وجود دارد. در هیچ جایی پارسنز نمی‌‌گوید این بر می ‌گردد به نظرات خود انسان، بلکه همیشه به تحلیل سیستمی رو می ­کند. در واقع وقتی کارکردها خوب تعریف نشوند و میانشان تضاد یا ایهام باشد مردم نمی ‌دانند چکار کنند؟ دورکهیم می‌ گوید وقتی بحران در جامعه ایجاد می ‌شود هنجارها از کار می ‌افتد و بی‌هنجاری حاصل می‌ شود. در ادامه بی‌هنجاری به آنومی منجر می ‌شود. آنومی چرا بوجود می‌آید؟ چون کسی دنبال هنجارها نمی ‌رود. انسان به عنوان یک کنشگر اگر بتواند سیستم را به چالش بکشد از نظر پارسنز یک انسان نابهنجار است و دچار آنومی و دورافتادگی از سطح تعیّن نظام فرهنگی واقع شده است. با اصلاح و شفاف ­سازی هنجارها، می­‌توان اصلاح نمود.

پرسش 5. طبق نظر رئیس‌جمهور فنلاند اکثر تجاوزاتی که در فنلاند رخ داده است مربوط به مهاجرانی بوده که به فنلاند رفته‌ اند. از نظر او آنها نتوانسته ‌اند انسجام لازم را بین این افراد مهاجر و افراد بومی فنلاند ایجاد کنند.

پاسخ: اگرچه من خودم به سوسیال دمکراسی اعتقاد دارم اما باید اعتراف کنم که متأسفانه حزب دمکراتیک امریکا در بسیاری از موارد، واقعیت ‌ها را درست تشخیص نمی ‌دهد. من در تایید سیاست‌های مهاجرتی ترامپ بر آنم که مهاجرت ‌پذیری کار آسان و همیشه درستی نیست. تمدن امریکا حدود 200 تا 300 سال پخته شده است، حالا یک مرتبه مواجه با گروه‌ های مهاجری می­ شود که با فرهنگی دیگر وارد یک فضای کاملاً متفاوت و گاه متناقض می ‌شوند. مثل این است که پدر خانواده ‌ای به خاطر اعتقاد بشردوستی یک کارتن خواب که با فرهنگ خانواده‌ اش نامأنوس است را بیاورد داخل خانواده تا با خانواده­ اش زندگی کند. خوب اولین خطر این تصمیم برای فرزندان خودش است. اینگونه است که می ‌بینیم در کشوری مثل امریکا یا فرانسه یک مرتبه کسی تیربار را بر می ‌دارد و 300 نفر را در سالن همایش یا کنسرت می‌ کشد، این شخص رفتار مردم در کنسرت را تابو یا نادرست می ­داند. وقتی بررسی می‌ شود معلوم می ‌شود این شخص مثلاً از خاورمیانه است. مثال ‌هایی از خشونت ‌هایی که به نام دین به افراد در خاورمیانه آموزش داده می ‌شود و بعد این افراد با این طرز تفکر وارد اروپا یا آمریکا می ‌شوند بسیار است. چرا با این شرایط اروپا باید درب را برای مهاجرین باز کند؟ چرا دنیای غرب در این تصمیم احتساب پرگمتیستی نکرد؟ در پارادایم تفسیری پرگمتیستی این یک مشکل قابل بررسی است. من معتقدم فرهنگ دمکراتیک غرب گاهی فقط به‌صورت کلیشه ‌ای دمکراتیک است، ولی احتساب پرگمتیستی نمی‌کند. ما در فلسفه پرگمتیسم این را داریم که ببینیم هر کاری که می ‌خواهیم انجام دهیم پیامدش را بررسی کنیم. خوب رئیس ‌جمهور فنلاند یا هر رهبر سیاسی باید تحقیق کند. آیا سیاست مهاجرت باز، الزاماً به‌‎معنای دمکراسی است؟ نه دمکراسی این نیست که در را باز کنید هر کس بخواهد وارد شود. دمکراسی این است که فرصتی ایجاد کنید که هر کسی بتواند از فرصت‌های برابر استفاده کند.

پرسش 6. آیا می‌توانیم socialization به مثابه اجتماعی شدن یا اجتماعی کردن را یک امر فراتاریخی در نظر بگیریم یا بسته به روند تحول اجتماع از یک جامعه سنتی به جامعه مدرن می‌ توانیم از اجتماعی کردن به طرف اجتماعی شدن حرکت کنیم؟

پاسخ: باید دقت شود که اجتماعی شدن یا اجتماعی کردن به نسبت‌های زمان و مکان بررسی شود. در تحلیل جرج هربرت مید جامعه به دو دوران تعریف می ‌شود:‌ جامعه با دوران me و جامعه با دوران I. اغلب افرادی که در جهان سوم و خاورمیانه زندگی می ‌کنند در یک جامعه با مدل me هستند، یعنی میزان فردیت آن ها رشد کافی نکرده است. اینجاست که بحث فراتاریخی برای شما تاریخی می‌ شود، مکان ـ زمانی می‌ شود. اما این بستر برای کشورهای غربی و کشورهای صنعتی بزرگ تا اندازه‌ای نشان از دوران I دارد، یعنی رشد قابل توجه فردیت تاریخی. بنابراین شما درست می­‌گویید، تاریخ بنابر نظر مید، حرکتی از اجتماعی کردن به اجتماعی شدن را تجربه کرده ­است، اگرچه انسان همیشه کنشگر بوده و هست. تفاوت در دوران تاریخی به احتساب پرگمتیستی آنان بر می ­گردد. دمکراسی در جهان صنعتی و غربی یک شبه بوجود نیامده، چندین قرن طول کشیده، مسلم است کسی که نمی ‌داند دمکراسی چیست یا آن را تجربه زیسته نکرده است، فرهنگ جامعه غربی را ناموافق قضاوت کرده، ناموافق حکم صادر کرده و آن حکم را اجرا می ­کند. طبیعی است که اگر اتفاقاتی چنین وحشتناک بیفتد، درواقع از اول قابل پیش‌‌بینی بوده است.                                           

 


*تهیه و تنظیم گزارش