179

ایران؛ جامعة مدرنِ بدقواره

حمیدرضا جلائی‌پور

هدف این نوشته تمهید یک نگاه نظری به جامعة ایران است. برای نظریه‌پردازی در رشتة جامعه‌شناسی و نظریه‌پردازی دربارة جامعة ایران (به‌عنوان یک موضوع مورد مطالعه جامعه‌شناسی) رهیافت‌های نظری گوناگونی وجود دارند. رهیافت‌هایی که متنوع، جذاب و در معرضِ نقدند، اما در عین حال مبهم نیز هستند. یکی از لوازم دوری از ابهام (در هنگام نظرورزی) این است که جامعه‌شناس از همان ابتدا مشخص کند از کدام منظر نظری می‌خواهد جامعة ایران را تحلیل کند.

منظر نظری

دربارة جامعة ایران حداقل از چهار منظر می‌توان نظریه‌پردازی کرد که این نوشته توجه خود را به منظر چهارم معطوف خواهد کرد. منظر اول، منظر جامعه‌شناسی علم‌گرا یا پوزیتیویستی است. از این منظر انتظار این است که در پرتو نظریه‌پردازی و شناخت جامعه بتوان راجع به افق‌آینده آن پیش‌بینی کرد تا بتوان رخدادهای نامطلوب را درمان کرد. نگاه مذکور نگاه قرن نوزدهمی (یا نگاه نسل اول نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی 1920-1848) به جامعه است که اکنون تعدیل و متواضع شده است. در شرایط کنونی هیچ نظریه‌پردازی نیست که ادعای شناخت قطعی یک جامعه و پیش‌بینی رخدادهای آینده آن را داشته باشد. هم اکنون در پناه نظریه‌های علمی- تجربیِ موجودِ جامعه‌شناسی تنها می‌توان پاره‌ای از روندهای اصلی جامعه را تشخیص داد و حدس‌هایی را نسبت به آینده مطرح کرد. منظر دوم نظریه‌پردازی‌هایی است که «عمده‌ترین مسائل جامعه» را مورد توجه، علت‌یابی و تبیین قرار می‌دهد و در اینجا به دو نمونة مشهور از آنها [که عمدتاً متعلق به نسل دوم (80-1940) نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی است] اشاره می‌شود. نمونه یک، نظریه‌پردازی‌هایی است که مسألة «نظم و سامان اجتماعی» را مورد توجه قرار می‌دهند. در پناه این نظریه‌پردازی قصد این است که روشن شود جامعة ایران با چه سطحی از «نابسامانی‌ اجتماعی» روبرو است. نمونه دو، نظریه‌پردازی‌هایی است که مسألة نوسازی و سطح توسعه‌یافتگی جامعة ایران را مورد توجه قرار می‌دهد. بدین معنا که جامعة ایران همچنان جامعة در حال گذار است یا جامعه‌ای مدرن است. منظر سوم، مربوط به فعالیت‌های نظری نسل سوم نظریه‌پردازان ( از 1980 تاکنون) جامعه‌شناسی است که دوران و جامعة کنونی را از منظر نظریه‌‌های مدرنیته مورد ارزیابی قرار می‌دهند. مثلاً آنتونی گیدنز جهان اجتماعی کنونی را از منظر نظریة «جهان رها شده»؛ هابرماس از منظر «بحران‌های سرمایه‌داری پیشرفته؛ اُریک بِک از منظر «جامعة بیم زنده»؛ و کاستلز از منظر «جامعة جهانی شبکه‌ای» مورد توجه قرار می‌دهند. به نظر من هنوز از منظر نظریه‌های جامعه‌شناختی مدرنیته، جامعة ایران بطور محوری مورد توجه قرار نگرفته است.

منظر چهارم، نگاه تیپیک به جامعه ایران است. در این نگاه جامعه‌شناس سعی می‌کند از جامعة ایران یک تیپ یا به زبان تخصصی یک تایپ ایده‌آل منفرد ارائه دهد. تایپ ایده‌آل در اینجا تایپ ایده‌آل فلسفیِ افلاطونی نیست که نمونة واقعی و حقیقی آن در روی زمین پیدا نشود. همه می‌دانیم برای یافتن تیپ افلاطونی نیازمند فلاسفة ویژه‌ای هستیم که بتوانند از طریق سفر ذهنی به عالم مُثُل (یعنی جایی که تایپ ایده‌آل‌های حقیقی و واقعی افلاطونی در آنجا وجود دارد) ما را از نوع ایده‌آل و حقیقی جامعه آگاه کند. در این نوشته تایپ ایده‌آل منفرد یک مفهومِ تحلیلی ولی آسمانی نیست و ویژگی‌هایِ اصلی این مفهوم از طریق مشاهده جامعه موجود ایران اقتباس شده است. تیپ، این مفهوم ذهنی-تجربی به ما کمک می‌کند که جامعة ایران را (همچون هر واقعة پیچیده و هزار لا) مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. از نظر ماکس‌وبر (که مبدع انواعِ روش‌های تیپ‌سازی در جامعه‌شناسی است) اغلب مردم در زندگی روزمره خود از «تیپ» استفاده می‌کنند. مثلاً وقتی ما از کسی دربارة حُسنِ خلق و رفتار شخصی خاصی سؤال می‌کنیم انتظار نداریم که سؤال شونده تعداد زیادی اطلاعات ریز و درشت دربارة ‌فرد مورد سؤال در اختیار ما قرار دهد، بلکه انتظار داریم به ما در چارچوب تیپ‌های شناخته شدة شخصیتی در بین مردم پاسخ دهد. بدین معنا که به ما بگوید شخص مورد نظر خسیس یا دست دل باز؛ فداکار یا خودخواه؛ تنبل یا باپشتکار (و امثالهم) هست یا نه. جامعه شناسی هم می‌خواهد بداند تیپ جامعه مورد نظرش چه تیپی است؟ آیا تیپ سنتی است یا صنعتی، جهان سومی یا تیپ دیگری است. اما فرق جامعه‌شناسی در تیپ‌سازی و تیپ‌خوانی با مردم عادی این است که او سعی می‌کند آگاهانه تیپ‌های مورد نظرش را بسازد و بکار ببرد. اینک جامعه ایران را از همین منظر چهارم مورد توجه قرار می‌دهیم.

تیپ جامعة ایران

امواج جهانی زندگی مدرن در کشورهای غربی اغلب کشورها را تحت تأثیر قرار داده است. جامعة ایران بیش از یکصد سال است که در معرض این امواج قرار دارد و تغییرات اجتماعی وسیعی را تجربه کرده است. جامعه ایران دیگر جامعه پیشا مدرن قرن نوزدهم نیست و نوسازی و مدرن شده است. ادعای نگارنده این است که تیپ جامعة ایران تیپ یک جامعة مدرن ولی بدقواره است.

چرا جامعة ایران جامعه‌ای مدرن است؟ زیرا هم‌اکنون جامعة ایران، شهری شده و نزدیک به هفتاد درصد مردم در شهر‌ها زندگی می‌کنند؛ جامعة باسواد شده و اکثریت جوانان باسوادند؛ جامعه ایران متخصص شده و بیش از پنج میلیون افراد دارای تحصیلات عالی و میلیون‌ها نفر دارای تخصص عملی در رشته‌های مختلف شغلی مشغول فعالیت‌اند؛ توانایی‌های جامعه در قلمرو بهداشت و درمان رشدی فزاینده داشته و بیش از هفتاد درصد جمعیت ایران می‏توانند از امکانات بهداشتی و درمانی استفاده کنند؛ این جامعه صنعتی شده است و کثیری از نیازمندی‌های صنعتی خود را تأمین می‏کند؛ بخشهای مختلف شهری و روستایی ایران از طریق گسترش جاده‌های ارتباطی زمینی و هوایی و رسانه‌های جمعی خصوصاً رادیو و تلویزیون، روزنامه‏ها و سایر امکانات اطلاعاتی و ارتباطی، به هم متصل شده است؛ وسایل حمل و نقل قادرند میلیون‌ها نفر از مردم و میلیون‌ها تن کالا را در طول هفته از فواصلی دور جابجا کنند؛ دستگاه‌های گسترده بوروکراتیک دولت سراسر جمعیت ایران را در اغلب سپهرهای زندگی از آب و برق و فاضلاب گرفته تا آموزش عالی پوشش داده است؛ دستگاه‌ها و شبکه‌های امنیتی و اطلاعاتی توان تأمین امنیت در سراسر کشور را دارند؛ زنان به عنوان نیمی از جامعه به طور جدی وارد عرصه عمومی شده‏اند؛ روند فزایندة پیچیده‏شدن تقسیم‏کار اجتماعی و تمایزیابی نهادها در ایران، همچون سایر کشورهای در حال نوسازی بطورجدی در جریان است؛ اکثریت مردم ایران، حتی‏معتادان، علاقه‏ دارند زندگی بهتری داشته باشند و مثل یک قرن پیش تقدیری فکر نمی‏کنند. بدین ترتیب جامعة تغییر کردة ایران جامعه‌ای مدرن است اما توجه به ساختمانِ این جامعة تغییر کرده خبر از چهار دسته قناسی و عدم تناسب می‌دهد.

1. بدقوارگی ‏های بیرونی

با یک نگاه به ظاهر و وجه بیرونیِ جامعة ایران حداقل می‌توان پنج قناسی را در آن تشخیص داد که ویژگی مشترک همه آنها نابرابری در روند نوسازی است. اولین و محسوس‏ترین قناسی را می‏توان در اندازة نهادها و سازمانهای وابسته به دولت نسبت به اندازه نهادها و سازمان‌هایی که خود مردم تشکیل داده‏اند، تشخیص داد. معمولاً جوامعی که روند نوسازی را طی کرده‏اند از بین هشت تا ده نفر نیروی فعال جامعه تنها یک تا دونفر کارمند و حقوق بگیر دولت‏اند؛ و هر شهروند معمولاً در پنج تا دوازده نهاد مدنی و مستقل از دولت عضو است. در حالی که در ایران از هر دو نیروی فعال در جامعه یک نفر از حکومت حقوق می‏گیرد و اکثریت افراد جامعه عضو نهادهای صنفی و مدنی نیستند و بیشتر در محافل ناپدیدار رفاقتی و فامیلی رفت و آمد می‏کنند. لذا هرم جامعة نوسازی شده ایران بیشتر یک هرم وارونه، قناس و دولتی است. زیرا نهادهای مدنی و بخش خصوصی جامعه بخش کوچک جامعه را تشکیل می‏دهند.

دومین قناسی را می‏توان در وقوع پدیدة حاشیه‏نشینی در اغلب شهرهای بزرگ ایران دید که در ایران قرن نوزدهم چنین پدیده‏ای وجود نداشته است. تحقیقات موجود خبر از پنج تا پانزده میلیون حاشیه‏نشین در ایران می‏دهد. در همین تحقیقات اشاره می‏شود که ریشة تعداد زیادی از آسیب‏های اجتماعی در جامعه ایران در مناطق حاشیه‏نشین است. سومین قناسی در مناطق قومی جامعه ایران است. بدین معنا که سهم نوسازی جامعه ایران در مناطق قومی مثل کردستان، مناطق عرب‏نشین خوزستان، بلوچستان، ترکمنستان در استان گلستان نسبت به سایر مناطق کمتر بوده است. مناطق مذکور در انتهای جدول شاخص‏های نوسازی سازمان برنامه و بودجه قرارداد. چهارمین قناسی در وضعیت طبقاتی کشور است. معمولاً جوامعی که تا حدودی فرایند نوسازی را طی می‏کنند بیش از هفتاد درصد جمعیت آن جوامع را طبقه متوسط تشکیل می‏دهد. در شرایط فعلی، مطالعات در خور توجهی دربارة وضعیت طبقاتی کشور وجود ندارد. اما مشاهدة مستقیم از وضعیتِ شهرهای ایران نشان می‏دهد که اولاً به نظر می‏رسد که اندازه طبقه متوسط، خصوصاً پس از انقلاب، بیشتر شده ولی به حد نرمال نرسیده است. ثانیاً کیفیت زندگی طبقه متوسط (خصوصاً طبقه متوسط رو به بالا) در تهران و شهرهای دیگر میلیونی، با کیفیت زندگی طبقه متوسط در شهرهای معمولی ایران تفاوت اساسی دارد. چه بسا بهتر است بگوییم کیفیت زندگی طبقه متوسط رو به پایین شهرها بزرگ شبیه کیفیت زندگی طبقه متوسط شهرهای معمولی است. حتی کیفیت زندگی طبقه متوسط بالا و طبقه بالای شهرهای معمولی به سطح کیفیت زندگی طبقه متوسط شهرهای بزرگ نمی‏رسد. به بیان دیگر اغلب مردم شهرهای ایران، خلاف کشورهای صنعتی، از یک سطح خدمات فروشگاهی، بهداری‏، بیمارستانی، قضایی، انتظامی، تفریحی‏، سینمایی، کتابخانه‏‌ای، پلاژهای لب دریا {و.....} استفاده نمی‏کنند. پنجمین قناسی، نابرابری جنسیتی در ساختمان جامعه ایران است. زنان در روند نوسازی جامعه‏ایران (خصوصاً در عرصه‏های آموزشی، ورزشی، اقتصادی و کسب تخصص‌های پیچیده)‏ نشان داده‏اند بازیگرانی کمتر از مردان نیستند. اما برخورداری آنها از امکانات موجود در عرصه عمومی ایرانی نابرابر است. حتی ارزش مادی کار سخت زنان در خانه‏داری و بچه‏داری به اندازه ارزش مادی کار مردان در بیرون خانه محسوب نمی‏شود و به همین دلیل نه فقط قدرت سیاسی زنان که قدرت اجتماعی آنان نسبت به مردان به شدت کمتر است.

2. بدقوارگی‏ های درونی

جامعه ایران ‏همانطور که اشاره شد در روند نوسازی از لحاظ بیرونی (مثل شهرهای بزرگ، بیمارستان‌ها، دانشگاه‌ها و کارخانه‏های بزرگ و ...) فربه شده است ولی از لحاظ درونی نحیف، لاغر و ضعیف است. این جامعه از چهار ضعف درونی رنج می‏برد. این ضعف‌ها مانند بدقوارگی‏های بیرونی‏ مستقیم به چشم نمی‏آید. باید کمی با مردم زندگی کنیم تا به خوبی این بدقوارگی‏ها را تشخیص دهیم.

ضعف اول اینکه هنوز به رغم نوسازی یکصد ساله وجه غالب روابط اجتماعی در عرصه عمومی ایران روابط مدنی نیست. روابط مدنی روابطی مبتنی بر رعایت حقوق انسانی هم از سوی شهروندان و هم از سوی دولت است؛ روابط مدنی مبتنی بر مسئولیت پذیری نسبت به دیگران و نسبت به دولت است. ظریف اینکه نه روابط مدنی در میان مردم وجه غالب را دارد نه دولت (بعنوان بزرگترین نهاد و سازمان در جامعه ایران) مقصد اصلی‏اش آموزش و تولید افراد مدنی است. همچنان از طرف دولت و از طرف اغلب اقشار جامعه ایران قانون‏گرایی مخدوش می‏‏شود و یا با آن بازی می‏شود. دومین ضعفِ درونی، فرسایش سرمایه‏اجتماعی در ایران است. معمولاً سرمایه اجتماعی (یعنی روابط اعتماد آمیز میان شهروندان و دولت و مشارکت‌پذیری افراد در بهبود حیات جمعی خود) هم از طریق نهادهای دیرین (مثل خانواده و مذهب) و هم از طریق نهادهای نوین (مثل سازمان‌های دولتی، آموزشی و رسانه‏ای) تقویت می‏شود. جامعه ایران در هر دو زمینه با مشکل روبرو است. در جامعه در حال تغییر ایران شانه‏های نهاد خانواده در زیر بار سنگین مسئولیت به سامان رسانیدن بچه‏های خود خم و زخمی شده است و این نهاد نمی‏تواند به درستی در تربیت مدنی فرزندان مشارکت کند. نهادهای مذهبی هم در پرورش اخلاقی افراد (بعنوان زیربنایی‏ترین آموزه‏های دینی و الزامات اجتماعی) با انواع بحران‌های معرفتی، صنفی، هویتی و مدیریتی روبرو است. مقصد اصلی دستگاه‌های عمومی آموزش و پرورش و رسانه‏ای هم تربیت شهروند مدنی نیست بلکه ساختن انسان طراز نوینِ حافظِ نظام است.

سومین ضعف، مربوط به ویژگی‏های عرصه عمومی در ایران است. عرصة عمومی یعنی عرصه‏ای که بتوان بدور از قدرت نهادهای دولتی، اقتصادی، رسانه‏ای و مذهبی مهمترین مسائل جامعه را به بحث گذاشت و به گوش مردم رساند و متقابلاً مردم در هر سطحی که هستند قادر باشند در این مباحث شرکت کنند و نظر خود را به گوش دیگران برسانند. اما عرصه عمومی در ایران از ناحیة دخالت نهادهای قدرتمند جامعه تنگ شده است. در جامعه مدرن و وسیع ایران، صدا و سیمای ملی که باید وسیله‌ای موثر در شکل‏دهی به عرصه عمومی و طرح آزاد مهمترین مسائل کشور باشد، عمدتاً در خدمت تبلیغات و کلیشه‏های ایدئولوژیک رسمی است. روزنامه‏ها بعنوان یکی دیگر از وسایل موثر در عرصه عمومی با انواع فشارها روبرو بوده و هستند. حتی عرصة عمومیِ نقد و بررسی در محیط‏های دانشگاهی با موانع جدی روبرو است. با این‌همه همین عرصه عمومی نحیف موجود در جامعه از مشکل‏ دیگری نیز رنج می‏برد که به آن مشکل ستیز گفتمانی می‏گویم.

منظور من اینست که جامعه برای حل و فصل مهمترین مسائل‏اش به عرصه عمومی نیاز دارد که تا آن مسائل را در عرصه مذکور مورد کنکاش قرار دهد تا در پرتوی این کنکاش جمعی ابعاد نامطلوب جامعه بهبود یابد. به عبارت دیگر در جامعه گروه‌ها و نیروها و شخصیت‏های مختلف سیاسی و اجتماعی باید بتوانند دیدگاه‌های متفاوت خود را دربارة مسائل سرنوشت‏ساز جامعه ارائه دهند، تا مردم هم بتوانند در هنگام انتخابات آگاهانه دست به انتخاب کاندیداها و برنامة آنها بزنند؛ ولی مشکل جامعه ایران این است که عرصة عمومی آن به جای اینکه عرصه نقد و بررسی مسائل مهم باشد بیشتر عرصه ستیز و چالش‏ گفتمانی است. خود دولت به جای اینکه داور بی‏طرف باشد در یک طرف ستیز گفتمانی (وحتی ستیز هویتی) قرار دارد. این خصیصه عرصة عمومی را می‏توان در صحنه‏های انتخاباتی به روشنی دید. گروههای سیاسی متکی به حمایت دولت وقتی وارد عرصه تبلیغات انتخاباتی ‏می‏شوند نمی‏گویند مسائل مهم جامعه ما چیست؟ نمی‌گویند علل آن‏ها کدام است؟ نمی‏گویند چه راهی برای حل آن‏ها باید پیمود؟ آنها بیشتر سخنانی از این سنخ می‏گویند: که ای مردم ما وارد انتخابات شده‏ایم چون رقیبان دزدند، چون آنها منحرف‏اند، چون آنها به اجنبی وابسته‏اند، چون آنها دین ندارند و چون باید از ورود نامحرمان به حوزه‏های حکومتی جلوگیری کرد. از طرف دیگر رقیب سیاسی آنها هم می‌گوید ما می‌خواهیم وارد انتخابات شویم چون رقیب ما انحصارطلب است، چون حقوق مردم را زیر پا می‏گذارند، به دموکراسی اعتقاد ندارند و آرمان‏ های آزادیخواهانه انقلاب اسلامی را زیر پا گذاشته‏اند. لذا در این صحنة ستیز گفتمانی، کمتر مسائل و معضلات واقعی جامعه، ‏شناخته و علت‏ یابی می‏ شود و کمتر راه‌های برون‏رفت روشن می ‏شود.

ضعف چهارم بی‏توجی به جهت‏گیری‌های تبلیغات ناسیونالیستی در جامعه ایران است. همه جوامع در حال نوسازی و حتی همه جوامعی که روند نوسازی را طی‏کرده‏اند نیازمندند که ضرورت اعتقاد به ملت (یا ناسیونالیسم) را تأکید و تبلیغ کنند. در دوران جدید جامعه‏ای را بدون نیاز به تبلیغات ناسیونالیستی ندیده‏ایم. اما در ایران مشکل این است که تبلیغات ناسیونالیستی، با جهت‏گیری مدنی نیست. به بیان دیگر در جامعه ایران این جهت‏گیری مدنی ناسیونالیستی تبلیغ نمی‏شود که ما ایرانی هستیم: چون همه انسانیم و همه ما در جغرافیایی گربه‏ای شکل زندگی می‏کنیم و با هم برابریم، چون دولتی که تشکیل داده‏ایم دولت همه ما است نه قشر خاصی؛ ما ایرانیان به رغم تنوع فرهنگی (کردی،‏ آذری، لری، بلوچی، ترکمنی، عرب) از اشتراکات اساسی در اعتقادات دینی،‏ زبانی و تاریخی برخورداریم. در ایران بجای تبلیغ ناسیونالیسمِ مدنیِ مذکور، در زمان شاه برای ناسیونالیسم آریایی و در سال‌های اخیر برای ناسیونالیسم صفوی تبلیغ می‏شود. لذا عدة قابل‏توجهی از مردم احساس می‏کنند ایران برای همه ایرانیان نیست بلکه ایران گویی ملک تلق شیعیان صفوی‏گرا است. ضعف درونی پنجم ”خود شیفتگی وخیم” بخشی از سیاستمداران رسمی ایران است. همچنان که اشاره شد جامعه ایران در دوران مدرن و در جریان نوسازی همچون جوامع دیگر با انواع معضلات و بدقوارگی‏ها روبرو است. ولی پاره‏ای از سیاستمداران به گونه‏ای می‏اندیشند و به گونه‏ای حرف می‏زنند و عمل می‏کنند که گویی جامعه ایران فرشته جدا سرشته‏ای است که تنها مشکلش این است که اسیر خودخواهی‏های جهان استعمار غربی شده است. این سیاستمداران بجای توجه به علل توفیق و مشکلات جامعة ایران در مسیر توسعه‌اش از خودشیفتگی وخیم رنج می‏برند و بجای تعلیل در امور، بیشتر «توهمات» خود را به عنوان واقعیت اساسی جامعه به استحضار مردم می‏رسانند.

3. عدم تناسب در اقتباس

همه جوامع در دوران مدرن که با فرایندهای نوسازی دست و پنجه نرم می‏کنند ناگریزند از دو منبعِ سنت (یعنی تجربه‏ها، رویه‏ها و عادات کهن) و مدرنیته (یعنی تجربه‏ها، رویه‏ها و عادات دوران اخیر) اقتباس می‏کنند. به بیان دیگر هم جوامع توسعه یافته و هم جوامع در حال توسعه نه یکسره از گذشته‏ و سنتهای خود نمی‌گسلند و نه یکسره مدرنیته را می‏بلعند، بلکه از این دو منبع، آگاهانه یا نا‌آگاهانه دست به گزینش می‏زنند. عرصة تنگ عرصه عمومی ایران باعث شده است که پاره‏ای اقتباس‏های جامعه ایران از سنت و مدرنیته نامناسب باشد. بعنوان نمونه گفته می‏شود که در سنت ما تجربه‏ها و میراث گرانبهایی در زمینه تسامح و تسامح و یا در زمینة حقوق مالکیت (که یکی از ارکان فقه شیعه را تشکیل می‌دهد) وجود داشته است. امّا اندیشمندان ایرانی در تجربة نوسازی ایران، کمتر به دنبال برجسته کردن این میراث بوده‏اند. حتی نواندیشان دینی که کارنامة درخشانی در توجه به پالایش عناصر دینی و سنتی جامعه داشته‏اند با سکوت و یا تمسخر روشنفکران تجددخواه روبرو شده‏اند. ظریف اینکه بجای اقتباس‏های متناسب مذکور، ما از اقتباس ”استبداد” بعنوان یکی از ذخائر سنتی خود در قلمرو سیاست و خانواده (یا همان فرهنگ مردم‏سالاری) غفلت نکرده‏ایم. یا در زمینه اقتباس از ذخائر مدرنیته، ایرانیان در یادگیری علوم‏‏تجربی و طبیعی به خود شک راه نداده است. امّا در اقتباس انتقادی از علوم انسانی با انواع اگرها و مگرها روبرو بوده است. به عبارت دیگر ما در کسب علوم تجربی، که یکی از عوامل رشد عقلانیت و رفتار ابزاری است، مشکلی نداشته‏ایم اما در کسب علوم انسانی و فلسفه‏های جدید، که یکی از عوامل مهم رشد مدنیت و رفتار مدنی در جوامع مدرن بوده است، با انواع مشکلات روبرو بوده‏ایم.

4.بدقوارگی‏ در کنش ‏های جمعی

تغییرات اجتماعی ایران فقط ناشی از اجرای برنامه‏های توسعه اقتصادی- اجتماعی نبوده است، بلکه این تغییرات هم زمینه‏ساز و هم ناشی از کنش‏های جمعی ایران نیز بوده است. اگر کنش‏های جمعی ایرانیان را در سه سطح جنبش‏های اجتماعی، دولت‏ها و احزاب مورد توجه قرار دهیم باز شاهد بدقوارگی‏ و عدم تناسب هستیم. بعنوان نمونه تمام جنبشهای اجتماعی ایران شروع و فراز شورانگیزی داشته و چشم‌های همه جهانیان را به خود معطوف کرده‌اند. اما این جنبش‌ها در تداوم و فرود با ناکامی همراه بوده‌اند. انقلاب مشروطه به ظهور دیکتاتوری رضا شاه منجر شد، نهضت ملی نفت ایران به کودتای 28 مرداد و سلطه همه جانبة ساواک منتهی شد؛ انقلاب عظیم اسلامی به قدرت گرفتن طرفداران تئوکراسی راه دارد؛ جنبش دوم خرداد با ممانعت دولت پنهان و تحریم انتخاباتی روبرو شد. غیر از کنش جمعی که از طریق جنبش‌های اجتماعی صورت گرفته، کنش‌هایی که دولتمردانِ دولت‌های ایران برای توسعه و آبادانی صورت دادند، اغلب با یک جانبه‏گرایی و قناسی روبرو بوده است؛ به‌طوری‌که هنوز دولتی در ایران بر سر کار نیامده که توانسته باشد سه بخش اصلی طبقاتی کشور(منظور طبقه بالا، متوسط و پایین) را در جهت توسعه و آبادانی کشور بسیج و هدایت کند. معمولاً دولت‌ها یا به طبقات بالا و متوسط امید بسته و از طبقات پایین غفلت کرده‌اند و یا با حمایت از طبقات پایین آنها را چماق کرده بر سر طبقات بالا و متوسطِ رو به بالا کوبیده‌اند. عین همین عدم تناسب حتی در احزابِ آزادی‌خواه قابل رویت است. احزاب آزادی‌خواه در جریان مبارزات خود معمولاً یکی از انواع سه گانه حقوق شهروندی را مورد توجه قرار می‏دهند. یا از ضرورت حکومت قانون دفاع کرده‏اند (یعنی توجه به حقوق مدنی شهروندی) یا از توسعه سیاسی، مشارکت و رقابت سیاسی همه شهروندان دفاع کرده‏اند (یعنی توجه به حقوق سیاسی شهروندی) یا از حقوق اجتماعی اقشار پایین جامعه (یعنی حقوق اجتماعی شهروندی) حمایت کرده‏اند. به عبارت دیگر در کشورهای نوسازی شده همچون ایران که بطور همزمان مطالبه برای هر سه نوع حقوق شهروندی وجود دارد، هنوز احزاب سیاسی نتوانسته به طور همزمان از برنامه‏های موازی سه گانه برای حمایت از حقوق شهروندی دفاع کنند.

بدین ترتیب توضیحات در چهار فراز فوق نشان می‏دهد که جامعه ایران جامعه‏ای است که در اثر فرآیندهای نوسازی، مدرن شده اما از چهاردسته امور بدقواره رنج می‏برد. همه دلسوزان کشور اعم از مردم عادی و خواص، اصلاح‏طلب و اصول‏گرا، لائیک و مذهبی، پیر و جوان، کرد و فارس، فقیر و غنی، بخش دولتی و بخش خصوصی، بخش مدنی و بخش حاکمیتی که به عزت، پایداری و پیشرفت جامعه ایران می‏اندیشند شایسته است در کنش‏های آگاهانه خود در جهت رفع قناسی‌های مذکور بکوشند.

مناظر نظری چهارگانه مذکور فعلاً مناظر نظری رایج‌تری در مباحث جامعه‏شناسی ایران است. لذا نباید مناظر نظری را در همین چهار منظر منحصر کرد. مثلاً از منظر جامعه‏شناسی انتقادی هم می‏توان به جامعه ایران نگاه کرد.

نگارنده در مقالة دیگری بنام «ایران جامعه‏ای پیشادموکراتیک» نظریه‏های رایج در مورد جامعه‏شناسی ایران را (مثل نظریه‏های جامعه در حال گذار؛ جامعه‏ جهان سومی؛ جامعه‏ توده‏ای؛ جامعه نامتوازن توسعه یافته؛ جامعه نفتی) مورد نقد و بررسی قرار داده‏ است. در همین مقاله با فهرست کردن روندهای مهم جامعه ایران حدس‌هایی را راجع به آینده (4 تا 8 ساله) ارائه کرده‏ام.

این بحث هم اکنون در عرصه عمومی به طیفی از اظهارنظرها (مثل آشفتگی اجتماعی؛ فروپاشی اجتماعی؛ سقوط سرمایه‏ اجتماعی) درباره جامعه ایران دامن زده است.

به‌عنوان مثال اروند آبراهامیان، جامعه ایران در دوران وقوع انقلاب اسلامی را با نظریه توسعه‏ نامتوازن ترسیم می‏کند. او در پناه این تئوری‏ به علل وقوع انقلاب اسلامی می ‏پردازد.

بحث‏های داغ مدرنیته و پست مدرنیته در عرصه عمومی جامعه ایران بیشتر مباحثی فلسفی، معرفت‏شناختی و فرهنگی است. بحث‏های جامعه‏شناختی مدرنیته از رونق کمتری برخوردار است.

مثال دیگر از تیپ‏سازی روزمره را می‏توان این روزها دربارة ماشین‏های پژوی 206 مشاهده کرد. در واقع پژوهای 206 چند جور است، هرجور آن را چون ویژگی‏هایی متفاوتی دارد یک تیپ می‏نامند. مثلاً پژوی تیپ شش هم موتورش 1600 است و هم دنده‏اش اتوماتیک است. پژوی تیپ پنج فقط موتورش 1600 است ولی دندة آن اتوماتیک نیست. پژوی تیپ سه موتورش 1300 و یا پژوی تیپ دو موتورش 1300 است ولی خیلی از وسایل تکمیلی پژوهای تیپ سه را ندارد. بر همین قیاس جامعه‏ هم چند جور است. حالا ما می‏خواهیم ویژگی‏های تیپ جامعه ایران را برجسته کنیم تا از جورهای دیگر متمایز شود، تا بهتر بتوان دربارة جامعه بحث کرد.

روشن است که این چهارنوع نظریه‏پردازی چهار جزیره مستقل نیستند و با هم همپوشانی‏هایی دارند. در این نوشته برای پرهیز از ابهام سعی کردیم این گونه‏های نظری را به نحوی از یکدیگر تفکیک کنیم. همچنان که خواهید دید تیپی که در همین نوشته دربارة جامعه ایران ارائه شده است، اگرچه در چارچوب منظر چهارم است ولی از منظر دوم و سوم هم متأثر بوده است.

همانطور که در ابتدا اشاره شد هدف این نوشته ارائة یک تیپ از جامعه بود. اما اینکه چرا جامعة ایران در مسیر نوسازی‌اش با این بدقوارگی‌ها روبرو شده است، هدف این مطالعه نیست و به تبیین‌های علی نیاز دارد.