مهدی مظلوم*

چرا علوم انسانی تدریس کنیم1دفتر انجمن جامعه شناسی ایران در دانشگاه گیلان با همکاری انجمن علمی- دانشجویی علوم اجتماعی کرسی آزاداندیشی با عنوان«چرا و چگونه علوم انسانی و اجتماعی را تدریس کنیم؟ (نقدی بر سیستم دانشگاهی در حوزۀ آموزش)» را با سخنرانی دکتر نعمت ا... فاضلی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، عصر روز یکشنبه تاریخ 14 آذر 1395 در تالار حکمت دانشگاه گیلان برگزار کرد.

دکتر فاضلی گفت: تدریس یا آموزش در دانشگاه­ها به­ ویژه در سال­های اخیر با جایگاهی پرتنش و متزلزل و همراه با نوعی تناقض مواجه بوده است. زیرا؛ از یک سو دائماً دانشگاه­ها و موسسات آموزش عالی کشور را به صورت دانشگاه آزاد، پیام نور و علمی - کاربردی، روزانه، شبانه، گسترش می­دهیم و دائماً بر حجم مراکز آموزشی افزوده می شود و این روند کمّی و جغرافیایی، فضایی و کالبدی آموزش در کشور یک واقعیت آشکار است؛ از سوی دیگر، مجموعه وسیعی از سیاست­ها وجود دارد که باعث انهدام امر آموزش در کشور شده است. برای مثال، اولین سیاست آموزش عالی که در کشور برای نابودی آموزش ایجاد شده، سیاست کلی پژوه ش­محور کردن دانشگاه­هاست. کل ساختار دانشگاه­های کشور بر تقویت، حمایت و گسترش پژوهش بوده است. در این باره، یکی از سیاست­ هایی که برای گسترشِ پژوهش و در مسیر تخریبِ آموزش کشور انجام شده این است که ما برای ارتقاء اساتید بیشترین بها را به مقالات علمی پژوهشی، سابقۀ نوآوری و تولیدات پژوهشی می­دهیم، و انواع پاداش­ها به این امر اختصاص داده می شود. بطوری که انواع جشنواره ها داریم که به دانشجویان و اساتیدی که پژوهش انجام داده­اند جایزه می­دهیم؛ ولی اساساً جایزه­ای برای اساتید جهت تدریس موفق نداریم. برعکس، در کشورهای دیگر (بریتانیا) اساتید بنابر تدریس ارزیابی می­شوند و جایزه می­گیرند ولی در ایران هیچ سازمانی برای سنجش استاد موفق وجود ندارد و ما هیچ نظام پاداش ­دهی برای استاد موفق نداریم. اگر هم وجود داشته باشد به صورت صوری است مثلاً ارزشیابی که توسط دانشجویان انجام می­شود که مبنای عمل قرار نمی­گیرد. اگر دانشجویان از استادی شکایت داشته باشند که استاد بد تدریس می­کند هیچ سازمانی که در عمل به اعتراضات دانشجویان رسیدگی کند وجود ندارد. خیلی به ندرت دیده می­شود که استادی به دلیل ناتوانی در تدریس از دانشگاه اخراج شده باشد و هیچ قاعده­ای وجود ندارد که استادی به دلیل ناتوانی در آموزش از دانشگاه اخراج شود. بنابراین، معیار متمایز کننده­ای برای استادان خوب و بد وجود ندارد یعنی معیار متمایز کننده­ای بین استادی که خلاق، مسئولیت ­پذیر و متعهد است و از دانشجویان بهره­ کشی نمی­کند، به ارزش­های علم و دانشگاه احترام می­گذارد، انضباط، دقت و نظم دارد و دانشجو از آن کسب هویت می­کند با آن استادی که در این زمینه ­ها ناتوان است وجود ندارد. مگر این­ که در افکار جمعی دانشجویان و سایر همکاران به آن استاد احترام بگذارند ولی این فرق می­کند با آن سیستم نظام ارزشیابی که مشخص می­کند که کدام استاد در کار تدریس کارآمدتر است و به عنوان معلم، مدرّس و استاد از جایگاه ویژه­ای برخوردار است. همچنین، ما هیچ سیستمی نداریم که اساتید را آموزش دهد. هیچ برنامه­ ای برای توانمندسازی اعضاء هیئت علمی دانشگاه نداریم، این درست است که اسم آن هست و بودجه نیز برایش تعریف شده ولی هیچ سازوکاری وجود ندارد که اساتید برای یادگیری روش های تدریس آموزش ببینند.

عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه نسبت به توهم انسان متخصص و انسان مدرّس پرداخت و گفت: از این فاجعه ­بارتر و مصیبت­ بارتر فرهنگِ آکادمیک ماست. آن هم توهمی است که در ذهن اساتید دانشگاه ها وجود دارد، آن توهم ویرانگر که آموزش عالی را ویران می­کند این است که اگر کسی در یک دانشی متخصص باشد پس مدّرس هم است، کسی که در یک رشته دکتری بگیرد پس مدرس هم است، کسی که در یک دانشی صاحب نظر است پس مدرس هم است، کسی که در یک حوزه تحقیقاتی به عمل آورده، پس مدرس هم است؛ درصورتی که اصلاً این­گونه نیست. این امکان وجود دارد که کسی در حوزه­ ای آگاهی تحقیقاتی، تجربی و نظری خوبی داشته باشد، اما فنون و انگیزه­ های لازم برای تدریس را نداشته باشد. در سالهای 1970 دانشجویان دانشگاه هاروارد نسبت به استادانی که برندگانِ جایزه نوبل بودند از نظر کیفیت آموزش اعتراض داشتند، به دلیل این که کسی که جایزۀ نوبل را برده انگیزه لازم برای این­که از طریق آموزش منزلت کسب کند را ندارد؛ زیرا بالاترین مقام یعنی جایزه نوبل را گرفته و برایش مهم نیست که دانشگاه هاروارد نسبت به او چه دیدی دارند. در ادامه نیز دانشگاه تصمیم گرفت دیگر از این اساتید در زمینه تدریس استفاده نکنند. ما در آموزش عالی کشور حداقل در سالهای اخیر آموزش را نابود کردیم و ظاهر و فرم آموزش فقط باقی مانده است. چگونه این کار را کردیم: 1- سیستم پاداش ­دهی برای مدرس ها نداریم 2- سیستم آموزش نداریم. یعنی کسانی که استاد می­شوند اگر خودجوش و از روی عشق و علاقه رفتند کتاب خواندند، چیزی یاد گرفتند و کلاس درس آنقدر برایشان مهم بود که نقص­ های خود را برطرف کردند و تجربیات دیگران را مطالعه کردند و از کتابهایی که طریقۀ تدریس را آموزش می­دهند استفاده کردند می­توانند مدرس­های خوبی باشند. مشکل بزرگ این است که ما کتاب نمی نویسیم که چگونه تدریس کنیم؟ در باره اینکه جامعه شناسی چگونه آنرا تدریس کنیم، کتاب و مقاله نداریم و اگر وجود دارد، بسیار اندک و انگشت شمارند. در صورتی که به زبان لاتین خیلی کتاب­ها در این زمینه داریم و تمام رشته ها ژورنال­های تخصصی برای آموزش دارند زیرا اساتید بیشتر از دانشجویان نیاز به آموزش دارند. اساتید باید راهبردهای آموزشی را یاد بگیرند و توانمند شوند با توجه به تغییراتی که لحظه به لحظه در جهان به وجود می ­آید. در صورتی که ما اساتید را رها کرده­ایم، استادان ما تجربی­اند و کم­کم این امور را یاد می­گیرند. دانشجویان عمر خودشان را در دانشگاه تلف می­کنند تا اساتید تدریس را یاد بگیرند، ولی اکثرا یاد نمی­گیرند و وقتی سن اساتید بالاتر می رود علایق و... آنها نیز کمتر می­گردد در صورتی که هیچ راهی برای اصلاح این ذهنیت غلط وجود ندارد که فردی که دکتری می­گیرد باید استاد شود. تدریس کردن غیر از تخصص داشتن است. اگر براساس سیستم ارزشیابی اروپا عمل کنیم 99 درصد اساتید ما اجازه ورود به کلاس درس را پیدا نمی­کنند. انواع نظارت­های گوناگون در اروپا وجود دارد ولی ما حتی اگر شیوه ای داشته باشیم آن نیز فرمالیته است و منشأ اثر نیست. از آنجا که دانشجو فاقد هر نوع حق دانشجویی است هیچ سیستمِ نظارتی وجود ندارد که دانشجو بتواند عملکرد احتمالاً نادرست استادی را گزارش کند. هیچ سیستمی وجود ندارد زیرا سیستم های درونی کنترل کیفیت آموزش توسط خودشان طراحی می­گردد.

دکتر فاضلی با نگاه انتقادی درخصوص تدریس اساتید در مقطع کارشناسی گفت: نکته بعدی این که دورۀ کارشناسی اساساً به کم­تجربه­ترین اساتید واگذار می­شود؛ درصورتی­که دورۀ کارشناسی دورۀ هویت­بخشِ آکادمیک است و 4 سال نیز طول می­کشد و دورۀ اصلی آموزش عالی است، دوره­ای که دانشجو هنجارها و ارزش­های آکادمیک را درونی می­کند و هویت کسب می­کند و بیشترین تجربه ­ها، یادگیری­ها و یاددهی ­ها و فراگیری ارزش های فرهنگی مربوط به این دوره است، حال آنکه ما این دوره را به عنوان پست­ ترین دوره درنظر می­گیریم. اساتید به ­طور طبیعی از دورۀ ارشد و دکتری خوششان می ­آید چون پول، آبرو و منزلت آنجاست. دانشجویان لیسانس یک سری دختر و پسر جوان­اند که نه دستشان در ادارات بند است، نه اهل زد و بنداند و نه مقاله نویس­ اند و نه پایان نامه دارند، پس خاصیت دیگری ندارند و برای اساتید فقط دردسرند. با این تفاسیر، به یک استاد چه پاداشی می­خواهند دهند؟ هیچ! از استاد می­خواهند فداکارانه به کارش بپردازد. نه نظارتی وجود دارد نه آموزشی، و نه به کسی که خوب درس می­دهد پاداش می­دهند. این چه تناقضی است که ایجاد کرده­ایم، اصل دانشگاه دورۀ کارشناسی است و سیستم پاداش­دهی صفر، و استادانی که توانایی دارند در این دوره حضور نداشته و استادان تازه ­کار و جوان که با یک مراسم ورود خار و خفیف­سازی شده وارد سیستم شده و سر کلاس می­روند و از آنها انتظار داریم دلسوزانه برای دانشجویان کارشناسی غم­خواری کنند. ارزش این شده که استاد20 دقیقه دیرتر سرکلاس برود. اساتید قدیمی معمولاً می­گویند ما در طول ترم دوجلسه بیشتر سر کلاس نمی­رویم، برخی از دانشجویان هم که دانشگاه برایشان محل مصرف است، از این­گونه اساتید خوششان می­ آیند. چند استاد می روند که بفهمند برنامه درسی چیست؟ چند دانشگاه برای این امور کارگاه برگزار می­کند؟ چند استاد داریم که به این خودآگاهی برسد که تدریس بلد نیست؟ به نظر من 80 الی 90 درصد از اساتید تدریس بلد نیستند، اما چند نفر به این امر آگاهی دارند و یا این انصاف را دارند که بگویند دیمی و تجربی یاد گرفته­ اند؟ کدامشان دنبال این هستند که بدانند چگونه باید تدریس کنند؟ هیچ کجای دنیا این­گونه نیست هرکس که دکتری گرفت برود تدریس کند؛زیرا برای تدریسِ دانش، تخصص علمی لازم است.

وی به ویژگی­ها و شاخص ­های اساتید برتر پرداخت کرد و افزود: مهم­ترین ویژگی اساتید برتر، دانش و تخصص­شان نیست، بلکه تاثیر عاطفی و احساسی آنهاست. این مشی و کاریزمای اخلاقی استاد است که بر دانشجو تاثیر می­گذارد. امکان دارد استادی جایزه نوبل داشته باشد ولی برای دانشجو فایده­ای نداشته باشد. دانشجو می­خواهد شور، اشتیاق و یادگیری و یاددهی را ببیند و عشق معلمی را درک کند، دانشجو به جایزه نوبل استادکاری ندارد.  دانشجویان بی­شماری را سالانه وارد دانشگاه می­کنیم بعد به آموزششان اهمیت نمی­دهیم، ساختمان و سالن­ها می سازیم تا دلتان بخواهد، ده­ها هزار سالن کنفرانس، کتابخانه­هایی پر از کتاب، ولی همه خالی است.  فضاهای عظیم، جنگل­ها، بیابان­ها، را می­گیریم و دورشان را دیوار می­کشیم و دانشگاه درست می­کنیم آنگاه برای آموزش اساتید یک ریال هم هزینه نمی­کنیم و برای توانمندسازی اساتید کاری نمی­کنیم. برای دورۀ لیسانس به جز ثبت­نام کردن دانشجو چه کار دیگری می­کنیم؟ اگر اساتید خوب و توانا باشند حتی اگر غذای دانشجویان خوب نباشد و خوابگاهشان سرد باشد و سرویس نداشته باشند باز هم به دانشگاه می آیند. الان به دلیل این­که کلاس خوب و استاد توانا ندارند مطالبه جای گرم و نرم می­کنند، چون فضای آموزشی واقعی وجود ندارد و لذت آموزش یادگیری و یاددهی وجود ندارد.

چرا علوم انسانی تدریس کنیم2او ادامه داد: ویتکنشتاین پدرش پولدار بود ولی او دارایی­های پدر را رها کرد و 20 سال به روستایی رفت و فقیرانه زندگی کرد، زیرا از تولستوی خوانده بود که لازمۀ یادگیری و اندیشیدن واقعی فقر است. حالا ما وارونه عمل می­کنیم آموزش را رها کرده­ایم و فقط به حمل و نقل و غذا و خوابگاه و نانشان می­پردازیم. سالن­ها را شیک درست کردیم، سالن­هایی که خالی است. هر روز هم خالی­تر می­گردد و اگر تکلیف نبود همین مقدار اساتید و دانشجو نیز نمی­آمدند. بحران تماشاچی در سالن ها وجود دارد. ما می­دانیم که در کلاس­های درس کاری نکرده ایم که مشتاقانِ دانش صف بکشند و مسأله آموزش عالی ما این است که آموزش حذف شده و صورت آموزش تنها مانده و محتوایی وجود ندارد. من مخالف گسترش پژوهش نیستم اما باید سیاست پژوهش­محورکردن از طریق آموزش باشد نه به معنای قربانی کردن آموزش و تضعیف کردن لیسانس. اساتید در واقع برای دورۀ کارشناسی و ارشد و دکتری هیچ کاری نمی­کنند، دانشجویان دکتری می­ فهمند که استاد چه کلاه بزرگی برسرشان می­گذارند! اما هیچ سیستمی وجود ندارد که رسیدگی کند. پس به همین دلیل است که استادی می­تواند در هفته 40 ساعت درس دهد چون هیچ کاری نمی­کند. سیستم کنترل کیفیت وجود ندارد، صدای دانشجویان سرکوب شده است. در این سیستم استاد خوب و بد باهم قاطی­اند و آنهایی که واقعا زحمت می­کشند با آنهایی که کاری نمی­کنند یکسانند. فقط مسائل شخصی است که باعث می­شود اساتید تشویق به کار شوند. فقط آنهایی که درد معلمی دارند معلمی می­کنند. پنج میلیون دانشجو یعنی این که ما یک ملت را بسیج کنیم و بعد رها سازیم وضعیت مدارس نیز به همین شکل است. باید چاره­ای برای کلاس­های درس اندیشیده شود، اینها سرمایه ­های مادی و معنوی ما هستند. برای ساختن این ساختمان­ها و فضاهای آموزشی از نان مردان و زنان این سرزمین زده ­ایم تا این فضا ها را بسازیم. ولی ما همواره دنبال نوشتن مقاله علمی پژوهشی هستیم، چگونه یک مقاله علمی - پژوهشی که با یک تلفن زدن بدست م ­آید پاداش می­گیرد اما استادی که در کلاس عاشقانه تدریس می­کند پاداش نمی­گیرد؟ چه ذهنیت جمعی بوده، چه اندیشه ­ای پشت این بود که آموزش را رها کردیم، دانشجویان را رها کردیم.

عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه با این پرسش که اگر می­خواهیم نشاط دانشگاهی داشته باشیم چه باید کرد؟ ادامه داد: لازمۀ یادگیری و یاددهی انگیزه است، باید عشق باشد در دلها تا نشاط شکل گیرد، مهم­ترین رویکردی که می­تواند نشاط را افزایش دهد بحث خودشکوفایی و خلاقیت است. نشاط حاصل یک تجربۀ زیسته است و از فرایند تجربه، زندگی دانشگاهی به وجود می­آید. یعنی من در تعاملم با دانشجویان و اساتید فکر کنم که استعدادی در من پیدا شده و حس کنم که چیزی یاد می­گیرم، و یک علاقه ­ای در من به وجود آید. دانشجو اگر در محیط دانشگاه علاقه خود را پیدا کند به شور و نشاط دست می­ یابد و آن چیزی که دانشگاه را می­تواند به پیش ببرد همان ارزش­های دانش وعلم جدید است. اگر دانشجویی عادت­واره­ های دانشگاهی را تجربه کند یعنی عشق به یادگیری، گوش­ دادن، خواندن، نوشتن، و این­ها را تمرین و باور کند، نشاط پیدا می­کند. به­ شرط این­که دانشجو در کلاس درس ارزش خواندن، گوش دادن، دقت کردن، رنجِ یادگیری، تحمل برای یادگیری و.... را تجربه کند. این­ها باعث نشاط می­شود. اگر این عوامل را به دانشجو یاد ندهیم و بعد جشن روز دانشجو، هفته پژوهش و موسیقی را برگزار کنیم، باز هم فایده­ای ندارد و به نشاط دانشگاهی کمکی نمی­کند. اگر فعالیت­های مربوط به یادگیری و یاددهی وجود داشته باشد باعث شور و نشاط می­گردد و هر فعالیتی به جز فعالیت­های یادگیری و یاددهی در دانشگاه می­تواند به سرکوب و کاستن نشاط دانشگاهی منجر شود. ارزش­های اخلاقی در دانشگاه باید از خود مسیر دانش تولید شود. خود علم از اخلاقیات ویژه ­ای بر خوردار است، باید آنها را درست به دانشجویان یاد دهیم. در واقع آن استادی که حق دانشجو را نخورد، دانشجو نیز سرقت علمی نمی­کند. دانشجویی که تمرین­ها و فعالیت­ های دانشگاهی را درونی کند دروغ هم نمی­ گوید و غیبت هم نمی­کند. ما دانشجویان را آورده ­ایم تا ارزش های اخلاقی و عمومی را یاد بگیرند.

وی به طرح یک سوال بنیادی پرداخت و گفت: سوالی که اینجا مطرح است آن است که آموزش علوم انسانی و اجتماعی چرا باید انجام شود؟ این علوم مربوط به انسان ­اند، ما علوم انسانی را آموزش نمی ­دهیم که تولید علم کنیم، ما علوم انسانی را آموزش می­دهیم تا اندیشیدن در انسان ارتقا پیدا کند و انسان­ها بتوانند براساس استعدادهای خود شکوفا شوند و به ارزش­های انسانی آگاهی یابند. آموزش علوم انسانی برای آن نیست که کارگرهایی تولید کنیم که مقالات زیادی درISI به ثبت رسانند، اگر انسانی دانشگاهی تولید کردیم که او خود قالبی تولید کرد که در آن اندیشه­ای نو درخشید خوب است. علوم انسانی و اجتماعی را آموزش می­دهیم که انسان و جامعه در کانون توجه ما قرار گیرد،طبیعت،تکنولوژی، اشیا می­تواند انسان را به حاشیه براند و حتی به حاشیه رانده و علوم انسانی می­خواهد این انسان را توانا کند. علوم انسانی رسالتی دارد و هر کس نمی­تواند آنرا یادگیرد و هر کس نیز نمی­تواند آنرا یاد دهد، آن کسانی­که می­آیند دانشگاه تا کاسبی کنند و شغلی پیدا کنند، قطعا از این علم بهره­ای نخواهند برد. ما دانشگاه می­آییم که دریای انسانیت و اخلاقیات را پیدا کنیم، اگر برای انسانیت و اخلاقیات آمدیم شغل هم پیدا می­کنیم اصلا کسی نیازی نیست کاری انجام دهد، زیرا آن فرد، خود فرصت شغلی است و همه به آن نیاز دارند. اگر کسی استاد باشد واقعاً نیازی نیست حتما در دانشگاه باشد او خارج از دانشگاه هم باشد تاثیر خود را می­گذارد. آن استادی که به شدت نیازمند یک حقوق اداری است شرایط استاد شدن را ندارد. نکته حائز اهمیت دیگر این است که مدرسه و خانواده ما را برای ورود به دانشگاه آماده نمی­ کنند و فاجعه­ بارتر از آن که ما در لیسانس نیز به دانشجویان کمک نمی­کنیم که نقش ­شان را بفهمند و بشناسند. کار دانشگاه این نیست که مقاله ­نویس تولید کند، کار دانشگاه این است که نویسنده تولید کند. کار دانشگاه و آموزش علوم انسانی این است که دانشجویان را به نیازها و وضعیت وجودیشان آگاه سازند. نیازهای وجودی چیست ؟ یادگیری و یاددهی، عشق، محبت، دوست داشتن، دوست داشته شدن، ارتباط و تعامل برقرار کردن. ما متناسب با این ظرفیتها نیازهایی داریم. علوم اجتماعی و علوم انسانی علومی معطوف بر نیازها و ظرفیت های وجودیِ ماست. چرا علوم انسانی و اجتماعی را آموزش می­دهیم؟ برای این­که یک عده کارمند شوند؟ یا خیر، به جهت این­که افراد جامعه را توسعه دهند. آیا دانشگاه انگل تولید می­کند که مدرکی داشته و به دنبال پارتی بوده تا در سازمانی استخدام شوند یا خیر افراد به دانشگاه می­ آیند تا ظرفیت­های وجودیِ خود را کشف کنند؟ علوم انسانی و اجتماعی را آموزش می­دهیم که به شیوۀ امروزی جامعه را ادراک کنیم و فرهنگ عمومی جامعه مدرن و معاصر را درک کنیم. علوم انسانی و اجتماعی نظام دانایی است که قرار است آدم ها را شهروند کند، تا ارزش­ های دموکراتیک، صلح و آرمان های عدالت و برابری را درونی کنیم و فراتر از آن که مطالبه­ گر باشیم خودمان مجری این ارزش­ها باشیم.

دکتر فاضلی در ادامه در خصوص تکنیک ­های تدریس در علوم انسانی به بحث پرداخت و گفت: در وهلۀ نخست اساتید باید بتوانند اهمیت و ربط دانش به زندگی دانشجو را توضیح دهند. من نیز در چند هفته اول سعی می­کنم اولین کاری که انجام دهم آن باشد که دربارۀ اهمیت درسی که می­خواهم داشته باشم توضیح دهم. پس اولین راهبرد من جهت تدریس این است که اهمیت موضوع را توضیح ­دهم. راهبرد دوم این است که سعی می­کنم فقط یک چیز را آموزش بدهم، مثلاً در درس جامعه­ شناسی فرهنگی سعی می­کنم بگویم که مساله­ شناسی فرهنگی چیست؟ و تمام ابعاد آن را بیان می­کنم و معمولاً بعد از آن دوره دانشجویان می­گویند که ما برای اولین بار یک چیز را یاد گرفتیم؛ پس آموزش مساله­ محور است. راهبرد بعدی که در دوره دکتری از آن بهره می­گیرم آن است که هر دانشجو با توجه به موضوع رساله خود فرصت دارد در2 الی 3 جلسه ارائه داشته باشد و سایر دانشجویان نیز در این زمینه به او کمک کنند تا موضوع به پیش رود. راهبرد بعدی که برای دانشجویان لیسانس استفاده می­کنم آن است که گروه­ های بحث تشکیل می­دهم و هر گروه در یک روز خاص ارائه داشته باشد. در بیرون از کلاس 4 الی 8 ساعت برای هر گروه وقت می­گذارم که چگونه بحث کنند. در این باره، تیم مباحثه در بین دانشجویان نیز انتخاب می­کنم که روبروی یکدیگر به مباحثه بپردازند. راهبرد بعدی، سعی می­کنم مفاهیم کلیدی را با توجه به نیاز دانشجویان مورد بررسی قرار دهم و هر فرد متناسب با نیازهای خود حدوداً 15 مفهوم کلیدی داشته باشد. هر جلسه به یک مفهوم اختصاص می­دهم. راهبرد دیگر، دانشجویان را باتوجه به اشکال مختلف در یک سنت فکری خاصی جای می­دهم. من به شخصه یک سنت روش­شناختی خاص دارم و برایم فردیت خیلی مهم است و «منِ نوعی» باید در رساله حس شود. در آموزش­هایم به تجربه زیسته افراد توجه داشته و کسی نمی تواند نوشته های مرا بدزدد، یکی از دلایلی که سرقت علمی امروزه وجود دارد این است که علم کالایی شده و هرکس راحت می­تواند آنرا بدزدد. هدف من این نیست که افرادی از قبیل وبر و فوکو را تدریس کنم بلکه از آنها کمک گرفته و جامعه خودم را درس می­دهم. نکته مهم دیگر این که در علوم انسانی جنبه ­های عاطفی مهم­تر از جنبه­های شناختی است، باید انگیزش در فرد ایجاد کنیم، برای این کار اول باید انگیزش در خودم ایجاد کنم و شما بتوانید از من انرژی عاطفی دریافت کنید، جنبه ­های عاطفی کلاس­ برایم خیلی مهم است.

دکتر فاضلی به این موضوع اشاره کرد که سه چیز برای جامعه خیلی مهم است که عبارتند از: انصاف، امنیت، انگیزه. او گفت: کلاس درس هم یک جامعه است، باید در کلاس جوری نشان دهم که منصفانه عمل می­کنم و بعد امنیت ایجاد کنم و بعد انگیزه بدهم. پس در جواب به سوال علوم انسانی را چگونه تدریس کنیم؟ باید به سه پایۀ انصاف، امنیت و انگیزه توجه داشته و این سه مفهوم را به عنوان مفاهیمی که خود این علوم به ما یاد داده­اند مبنای یاددهی این علم قرار دهیم و به دانشجویان یاد دهیم که انصاف، امنیت و انگیزه را پایۀ زندگی­شان قرار دهند. پس دانشجویان اول باید این موارد را در کلاس تجربه کنند. این علوم برای ما هستند نه برما. خادم ما انسان­ها هستند. این علوم برای این­است که از ما انسان بسازد، برای خلاقیت و نوآوری به ما کمک کند. برای من نوشتن به­مثابه آهنگ زدن است، مثل شعر گفتن است. لذتش، لذتِ خلاقیت و خودشکوفایی است. به همین دلیل سختی ندارد. علوم انسانی علومی است که ما خودمان را با آن ابراز می­کنیم. چون ما در رابطه با پول و منفعت حرف نمی­زنیم در رابطه با مفاهیم صحبت می­کنیم، دانشگاه برای من یک صحنۀ رومانتیک به معنای واقعیِ کلمه است، یک صحنۀ عاطفی- احساسی است که تجربه انسان­بودن خود را آنجا حس می­کنم ، به قول آنتونی گیدنز ما برای انسان بودن نیاز داریم که حداقل در روز، یک بار تجربۀ انسان­بودن و مفید بودن داشته باشیم. کلاس­های درس یک تجربۀ انسان بودن و مفید بودن است به­شرط این­که هم دانشجو و هم استاد این رویکرد را داشته باشند. من وقتی به ارزش­های وجودیِ دانشگاه توجه می­کنم شوق یادگیری و یاددهی دارم. نگاه من به علوم انسانی، انسانی است نه بازاری و نه سیاسی. من تکنیک یاد نمی­دهم همین که انسان باشیم کافی است، همین که اشتیاق یادگیری و یاددهی در ما مشاهده شد، کافیست. علوم انسانی، علوم اخلاقی است، در آموزش علوم انسانی باید موضع داشته باشیم، موضعِ من انسانی است. نمی­توان گفت که چه کاری انجام دهید که کسب و کارتان بهتر شود زیرا کسب و کار هدف ثانویۀ علوم انسانی است. من در کلاس­هایم سعی می­کنم به دانشجویانم بینش دهم و سعی می­کنم حوزه­ هایی که دانشجویان می­خواهند کار کنند را مشخص کنم و مثال­هایی از همان حوزه برایشان می زنم. آموزش علوم انسانی برای من یک نوع مشارکت در زندگی اجتماعی است. یک نوع حرفه و کسب و کار نیست، برای من رفتن به کلاس درس مثل رفتن به جشن تولد و عروسی است. درس دادن علوم انسانی عین انسانیت است. برای من آموزش علوم انسانی، آموزش و تربیت اخلاقی خود من نیز است. من نیز در این آموزش تمرین اخلاقی می­کنم و برای من یک تمرین وجودی است. آموزش علوم اجتماعی و تدریس در حوزۀ علوم انسانی چند تمرین است: تمرین عاطفی، تمرین اخلاقی، تمرین فکری، تمرین سیاسی و تمرین شناختی. آموزش یک نوع تمرین و پروراندن وجودِ ماست. به این باور رسیده­ام که اگر می­خواهم به جامعۀ ایران کمک کنم بهترین جایی که در اختیار من است همین کلاس­ها و سالن­های کنفرانس است. این کارهایی که می­کنم از خودگذشتگی نیست بلکه خودشکوفایی است. برای من مشارکت در کلاس­های درس جنبۀ فداکارانه ندارد و این جامعه است که بر من منت نهاده و کمک کرده تا بیایم و صحبت کنم. بنابراین، مقاله نوشتن، تدریس کردن و کتاب نوشتن ازخودگذشتگی نیست بلکه خودشکوفایی است.

در پایان این نشست نیز جلسۀ پرسش و پاسخ برگزار گردید و دکتر فاضلی دقایقی به سوالات اساتید و دانشجویان اختصاص دادند.

*تهیه گزارش