مهدی مظلوم*
دفتر انجمن جامعه شناسی ایران در دانشگاه گیلان با همکاری انجمن علمی- دانشجویی علوم اجتماعی کرسی آزاداندیشی با عنوان«چرا و چگونه علوم انسانی و اجتماعی را تدریس کنیم؟ (نقدی بر سیستم دانشگاهی در حوزۀ آموزش)» را با سخنرانی دکتر نعمت ا... فاضلی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، عصر روز یکشنبه تاریخ 14 آذر 1395 در تالار حکمت دانشگاه گیلان برگزار کرد.
دکتر فاضلی گفت: تدریس یا آموزش در دانشگاهها به ویژه در سالهای اخیر با جایگاهی پرتنش و متزلزل و همراه با نوعی تناقض مواجه بوده است. زیرا؛ از یک سو دائماً دانشگاهها و موسسات آموزش عالی کشور را به صورت دانشگاه آزاد، پیام نور و علمی - کاربردی، روزانه، شبانه، گسترش میدهیم و دائماً بر حجم مراکز آموزشی افزوده می شود و این روند کمّی و جغرافیایی، فضایی و کالبدی آموزش در کشور یک واقعیت آشکار است؛ از سوی دیگر، مجموعه وسیعی از سیاستها وجود دارد که باعث انهدام امر آموزش در کشور شده است. برای مثال، اولین سیاست آموزش عالی که در کشور برای نابودی آموزش ایجاد شده، سیاست کلی پژوه شمحور کردن دانشگاههاست. کل ساختار دانشگاههای کشور بر تقویت، حمایت و گسترش پژوهش بوده است. در این باره، یکی از سیاست هایی که برای گسترشِ پژوهش و در مسیر تخریبِ آموزش کشور انجام شده این است که ما برای ارتقاء اساتید بیشترین بها را به مقالات علمی پژوهشی، سابقۀ نوآوری و تولیدات پژوهشی میدهیم، و انواع پاداشها به این امر اختصاص داده می شود. بطوری که انواع جشنواره ها داریم که به دانشجویان و اساتیدی که پژوهش انجام دادهاند جایزه میدهیم؛ ولی اساساً جایزهای برای اساتید جهت تدریس موفق نداریم. برعکس، در کشورهای دیگر (بریتانیا) اساتید بنابر تدریس ارزیابی میشوند و جایزه میگیرند ولی در ایران هیچ سازمانی برای سنجش استاد موفق وجود ندارد و ما هیچ نظام پاداش دهی برای استاد موفق نداریم. اگر هم وجود داشته باشد به صورت صوری است مثلاً ارزشیابی که توسط دانشجویان انجام میشود که مبنای عمل قرار نمیگیرد. اگر دانشجویان از استادی شکایت داشته باشند که استاد بد تدریس میکند هیچ سازمانی که در عمل به اعتراضات دانشجویان رسیدگی کند وجود ندارد. خیلی به ندرت دیده میشود که استادی به دلیل ناتوانی در تدریس از دانشگاه اخراج شده باشد و هیچ قاعدهای وجود ندارد که استادی به دلیل ناتوانی در آموزش از دانشگاه اخراج شود. بنابراین، معیار متمایز کنندهای برای استادان خوب و بد وجود ندارد یعنی معیار متمایز کنندهای بین استادی که خلاق، مسئولیت پذیر و متعهد است و از دانشجویان بهره کشی نمیکند، به ارزشهای علم و دانشگاه احترام میگذارد، انضباط، دقت و نظم دارد و دانشجو از آن کسب هویت میکند با آن استادی که در این زمینه ها ناتوان است وجود ندارد. مگر این که در افکار جمعی دانشجویان و سایر همکاران به آن استاد احترام بگذارند ولی این فرق میکند با آن سیستم نظام ارزشیابی که مشخص میکند که کدام استاد در کار تدریس کارآمدتر است و به عنوان معلم، مدرّس و استاد از جایگاه ویژهای برخوردار است. همچنین، ما هیچ سیستمی نداریم که اساتید را آموزش دهد. هیچ برنامه ای برای توانمندسازی اعضاء هیئت علمی دانشگاه نداریم، این درست است که اسم آن هست و بودجه نیز برایش تعریف شده ولی هیچ سازوکاری وجود ندارد که اساتید برای یادگیری روش های تدریس آموزش ببینند.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه نسبت به توهم انسان متخصص و انسان مدرّس پرداخت و گفت: از این فاجعه بارتر و مصیبت بارتر فرهنگِ آکادمیک ماست. آن هم توهمی است که در ذهن اساتید دانشگاه ها وجود دارد، آن توهم ویرانگر که آموزش عالی را ویران میکند این است که اگر کسی در یک دانشی متخصص باشد پس مدّرس هم است، کسی که در یک رشته دکتری بگیرد پس مدرس هم است، کسی که در یک دانشی صاحب نظر است پس مدرس هم است، کسی که در یک حوزه تحقیقاتی به عمل آورده، پس مدرس هم است؛ درصورتی که اصلاً اینگونه نیست. این امکان وجود دارد که کسی در حوزه ای آگاهی تحقیقاتی، تجربی و نظری خوبی داشته باشد، اما فنون و انگیزه های لازم برای تدریس را نداشته باشد. در سالهای 1970 دانشجویان دانشگاه هاروارد نسبت به استادانی که برندگانِ جایزه نوبل بودند از نظر کیفیت آموزش اعتراض داشتند، به دلیل این که کسی که جایزۀ نوبل را برده انگیزه لازم برای اینکه از طریق آموزش منزلت کسب کند را ندارد؛ زیرا بالاترین مقام یعنی جایزه نوبل را گرفته و برایش مهم نیست که دانشگاه هاروارد نسبت به او چه دیدی دارند. در ادامه نیز دانشگاه تصمیم گرفت دیگر از این اساتید در زمینه تدریس استفاده نکنند. ما در آموزش عالی کشور حداقل در سالهای اخیر آموزش را نابود کردیم و ظاهر و فرم آموزش فقط باقی مانده است. چگونه این کار را کردیم: 1- سیستم پاداش دهی برای مدرس ها نداریم 2- سیستم آموزش نداریم. یعنی کسانی که استاد میشوند اگر خودجوش و از روی عشق و علاقه رفتند کتاب خواندند، چیزی یاد گرفتند و کلاس درس آنقدر برایشان مهم بود که نقص های خود را برطرف کردند و تجربیات دیگران را مطالعه کردند و از کتابهایی که طریقۀ تدریس را آموزش میدهند استفاده کردند میتوانند مدرسهای خوبی باشند. مشکل بزرگ این است که ما کتاب نمی نویسیم که چگونه تدریس کنیم؟ در باره اینکه جامعه شناسی چگونه آنرا تدریس کنیم، کتاب و مقاله نداریم و اگر وجود دارد، بسیار اندک و انگشت شمارند. در صورتی که به زبان لاتین خیلی کتابها در این زمینه داریم و تمام رشته ها ژورنالهای تخصصی برای آموزش دارند زیرا اساتید بیشتر از دانشجویان نیاز به آموزش دارند. اساتید باید راهبردهای آموزشی را یاد بگیرند و توانمند شوند با توجه به تغییراتی که لحظه به لحظه در جهان به وجود می آید. در صورتی که ما اساتید را رها کردهایم، استادان ما تجربیاند و کمکم این امور را یاد میگیرند. دانشجویان عمر خودشان را در دانشگاه تلف میکنند تا اساتید تدریس را یاد بگیرند، ولی اکثرا یاد نمیگیرند و وقتی سن اساتید بالاتر می رود علایق و... آنها نیز کمتر میگردد در صورتی که هیچ راهی برای اصلاح این ذهنیت غلط وجود ندارد که فردی که دکتری میگیرد باید استاد شود. تدریس کردن غیر از تخصص داشتن است. اگر براساس سیستم ارزشیابی اروپا عمل کنیم 99 درصد اساتید ما اجازه ورود به کلاس درس را پیدا نمیکنند. انواع نظارتهای گوناگون در اروپا وجود دارد ولی ما حتی اگر شیوه ای داشته باشیم آن نیز فرمالیته است و منشأ اثر نیست. از آنجا که دانشجو فاقد هر نوع حق دانشجویی است هیچ سیستمِ نظارتی وجود ندارد که دانشجو بتواند عملکرد احتمالاً نادرست استادی را گزارش کند. هیچ سیستمی وجود ندارد زیرا سیستم های درونی کنترل کیفیت آموزش توسط خودشان طراحی میگردد.
دکتر فاضلی با نگاه انتقادی درخصوص تدریس اساتید در مقطع کارشناسی گفت: نکته بعدی این که دورۀ کارشناسی اساساً به کمتجربهترین اساتید واگذار میشود؛ درصورتیکه دورۀ کارشناسی دورۀ هویتبخشِ آکادمیک است و 4 سال نیز طول میکشد و دورۀ اصلی آموزش عالی است، دورهای که دانشجو هنجارها و ارزشهای آکادمیک را درونی میکند و هویت کسب میکند و بیشترین تجربه ها، یادگیریها و یاددهی ها و فراگیری ارزش های فرهنگی مربوط به این دوره است، حال آنکه ما این دوره را به عنوان پست ترین دوره درنظر میگیریم. اساتید به طور طبیعی از دورۀ ارشد و دکتری خوششان می آید چون پول، آبرو و منزلت آنجاست. دانشجویان لیسانس یک سری دختر و پسر جواناند که نه دستشان در ادارات بند است، نه اهل زد و بنداند و نه مقاله نویس اند و نه پایان نامه دارند، پس خاصیت دیگری ندارند و برای اساتید فقط دردسرند. با این تفاسیر، به یک استاد چه پاداشی میخواهند دهند؟ هیچ! از استاد میخواهند فداکارانه به کارش بپردازد. نه نظارتی وجود دارد نه آموزشی، و نه به کسی که خوب درس میدهد پاداش میدهند. این چه تناقضی است که ایجاد کردهایم، اصل دانشگاه دورۀ کارشناسی است و سیستم پاداشدهی صفر، و استادانی که توانایی دارند در این دوره حضور نداشته و استادان تازه کار و جوان که با یک مراسم ورود خار و خفیفسازی شده وارد سیستم شده و سر کلاس میروند و از آنها انتظار داریم دلسوزانه برای دانشجویان کارشناسی غمخواری کنند. ارزش این شده که استاد20 دقیقه دیرتر سرکلاس برود. اساتید قدیمی معمولاً میگویند ما در طول ترم دوجلسه بیشتر سر کلاس نمیرویم، برخی از دانشجویان هم که دانشگاه برایشان محل مصرف است، از اینگونه اساتید خوششان می آیند. چند استاد می روند که بفهمند برنامه درسی چیست؟ چند دانشگاه برای این امور کارگاه برگزار میکند؟ چند استاد داریم که به این خودآگاهی برسد که تدریس بلد نیست؟ به نظر من 80 الی 90 درصد از اساتید تدریس بلد نیستند، اما چند نفر به این امر آگاهی دارند و یا این انصاف را دارند که بگویند دیمی و تجربی یاد گرفته اند؟ کدامشان دنبال این هستند که بدانند چگونه باید تدریس کنند؟ هیچ کجای دنیا اینگونه نیست هرکس که دکتری گرفت برود تدریس کند؛زیرا برای تدریسِ دانش، تخصص علمی لازم است.
وی به ویژگیها و شاخص های اساتید برتر پرداخت کرد و افزود: مهمترین ویژگی اساتید برتر، دانش و تخصصشان نیست، بلکه تاثیر عاطفی و احساسی آنهاست. این مشی و کاریزمای اخلاقی استاد است که بر دانشجو تاثیر میگذارد. امکان دارد استادی جایزه نوبل داشته باشد ولی برای دانشجو فایدهای نداشته باشد. دانشجو میخواهد شور، اشتیاق و یادگیری و یاددهی را ببیند و عشق معلمی را درک کند، دانشجو به جایزه نوبل استادکاری ندارد. دانشجویان بیشماری را سالانه وارد دانشگاه میکنیم بعد به آموزششان اهمیت نمیدهیم، ساختمان و سالنها می سازیم تا دلتان بخواهد، دهها هزار سالن کنفرانس، کتابخانههایی پر از کتاب، ولی همه خالی است. فضاهای عظیم، جنگلها، بیابانها، را میگیریم و دورشان را دیوار میکشیم و دانشگاه درست میکنیم آنگاه برای آموزش اساتید یک ریال هم هزینه نمیکنیم و برای توانمندسازی اساتید کاری نمیکنیم. برای دورۀ لیسانس به جز ثبتنام کردن دانشجو چه کار دیگری میکنیم؟ اگر اساتید خوب و توانا باشند حتی اگر غذای دانشجویان خوب نباشد و خوابگاهشان سرد باشد و سرویس نداشته باشند باز هم به دانشگاه می آیند. الان به دلیل اینکه کلاس خوب و استاد توانا ندارند مطالبه جای گرم و نرم میکنند، چون فضای آموزشی واقعی وجود ندارد و لذت آموزش یادگیری و یاددهی وجود ندارد.
او ادامه داد: ویتکنشتاین پدرش پولدار بود ولی او داراییهای پدر را رها کرد و 20 سال به روستایی رفت و فقیرانه زندگی کرد، زیرا از تولستوی خوانده بود که لازمۀ یادگیری و اندیشیدن واقعی فقر است. حالا ما وارونه عمل میکنیم آموزش را رها کردهایم و فقط به حمل و نقل و غذا و خوابگاه و نانشان میپردازیم. سالنها را شیک درست کردیم، سالنهایی که خالی است. هر روز هم خالیتر میگردد و اگر تکلیف نبود همین مقدار اساتید و دانشجو نیز نمیآمدند. بحران تماشاچی در سالن ها وجود دارد. ما میدانیم که در کلاسهای درس کاری نکرده ایم که مشتاقانِ دانش صف بکشند و مسأله آموزش عالی ما این است که آموزش حذف شده و صورت آموزش تنها مانده و محتوایی وجود ندارد. من مخالف گسترش پژوهش نیستم اما باید سیاست پژوهشمحورکردن از طریق آموزش باشد نه به معنای قربانی کردن آموزش و تضعیف کردن لیسانس. اساتید در واقع برای دورۀ کارشناسی و ارشد و دکتری هیچ کاری نمیکنند، دانشجویان دکتری می فهمند که استاد چه کلاه بزرگی برسرشان میگذارند! اما هیچ سیستمی وجود ندارد که رسیدگی کند. پس به همین دلیل است که استادی میتواند در هفته 40 ساعت درس دهد چون هیچ کاری نمیکند. سیستم کنترل کیفیت وجود ندارد، صدای دانشجویان سرکوب شده است. در این سیستم استاد خوب و بد باهم قاطیاند و آنهایی که واقعا زحمت میکشند با آنهایی که کاری نمیکنند یکسانند. فقط مسائل شخصی است که باعث میشود اساتید تشویق به کار شوند. فقط آنهایی که درد معلمی دارند معلمی میکنند. پنج میلیون دانشجو یعنی این که ما یک ملت را بسیج کنیم و بعد رها سازیم وضعیت مدارس نیز به همین شکل است. باید چارهای برای کلاسهای درس اندیشیده شود، اینها سرمایه های مادی و معنوی ما هستند. برای ساختن این ساختمانها و فضاهای آموزشی از نان مردان و زنان این سرزمین زده ایم تا این فضا ها را بسازیم. ولی ما همواره دنبال نوشتن مقاله علمی پژوهشی هستیم، چگونه یک مقاله علمی - پژوهشی که با یک تلفن زدن بدست م آید پاداش میگیرد اما استادی که در کلاس عاشقانه تدریس میکند پاداش نمیگیرد؟ چه ذهنیت جمعی بوده، چه اندیشه ای پشت این بود که آموزش را رها کردیم، دانشجویان را رها کردیم.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه با این پرسش که اگر میخواهیم نشاط دانشگاهی داشته باشیم چه باید کرد؟ ادامه داد: لازمۀ یادگیری و یاددهی انگیزه است، باید عشق باشد در دلها تا نشاط شکل گیرد، مهمترین رویکردی که میتواند نشاط را افزایش دهد بحث خودشکوفایی و خلاقیت است. نشاط حاصل یک تجربۀ زیسته است و از فرایند تجربه، زندگی دانشگاهی به وجود میآید. یعنی من در تعاملم با دانشجویان و اساتید فکر کنم که استعدادی در من پیدا شده و حس کنم که چیزی یاد میگیرم، و یک علاقه ای در من به وجود آید. دانشجو اگر در محیط دانشگاه علاقه خود را پیدا کند به شور و نشاط دست می یابد و آن چیزی که دانشگاه را میتواند به پیش ببرد همان ارزشهای دانش وعلم جدید است. اگر دانشجویی عادتواره های دانشگاهی را تجربه کند یعنی عشق به یادگیری، گوش دادن، خواندن، نوشتن، و اینها را تمرین و باور کند، نشاط پیدا میکند. به شرط اینکه دانشجو در کلاس درس ارزش خواندن، گوش دادن، دقت کردن، رنجِ یادگیری، تحمل برای یادگیری و.... را تجربه کند. اینها باعث نشاط میشود. اگر این عوامل را به دانشجو یاد ندهیم و بعد جشن روز دانشجو، هفته پژوهش و موسیقی را برگزار کنیم، باز هم فایدهای ندارد و به نشاط دانشگاهی کمکی نمیکند. اگر فعالیتهای مربوط به یادگیری و یاددهی وجود داشته باشد باعث شور و نشاط میگردد و هر فعالیتی به جز فعالیتهای یادگیری و یاددهی در دانشگاه میتواند به سرکوب و کاستن نشاط دانشگاهی منجر شود. ارزشهای اخلاقی در دانشگاه باید از خود مسیر دانش تولید شود. خود علم از اخلاقیات ویژه ای بر خوردار است، باید آنها را درست به دانشجویان یاد دهیم. در واقع آن استادی که حق دانشجو را نخورد، دانشجو نیز سرقت علمی نمیکند. دانشجویی که تمرینها و فعالیت های دانشگاهی را درونی کند دروغ هم نمی گوید و غیبت هم نمیکند. ما دانشجویان را آورده ایم تا ارزش های اخلاقی و عمومی را یاد بگیرند.
وی به طرح یک سوال بنیادی پرداخت و گفت: سوالی که اینجا مطرح است آن است که آموزش علوم انسانی و اجتماعی چرا باید انجام شود؟ این علوم مربوط به انسان اند، ما علوم انسانی را آموزش نمی دهیم که تولید علم کنیم، ما علوم انسانی را آموزش میدهیم تا اندیشیدن در انسان ارتقا پیدا کند و انسانها بتوانند براساس استعدادهای خود شکوفا شوند و به ارزشهای انسانی آگاهی یابند. آموزش علوم انسانی برای آن نیست که کارگرهایی تولید کنیم که مقالات زیادی درISI به ثبت رسانند، اگر انسانی دانشگاهی تولید کردیم که او خود قالبی تولید کرد که در آن اندیشهای نو درخشید خوب است. علوم انسانی و اجتماعی را آموزش میدهیم که انسان و جامعه در کانون توجه ما قرار گیرد،طبیعت،تکنولوژی، اشیا میتواند انسان را به حاشیه براند و حتی به حاشیه رانده و علوم انسانی میخواهد این انسان را توانا کند. علوم انسانی رسالتی دارد و هر کس نمیتواند آنرا یادگیرد و هر کس نیز نمیتواند آنرا یاد دهد، آن کسانیکه میآیند دانشگاه تا کاسبی کنند و شغلی پیدا کنند، قطعا از این علم بهرهای نخواهند برد. ما دانشگاه میآییم که دریای انسانیت و اخلاقیات را پیدا کنیم، اگر برای انسانیت و اخلاقیات آمدیم شغل هم پیدا میکنیم اصلا کسی نیازی نیست کاری انجام دهد، زیرا آن فرد، خود فرصت شغلی است و همه به آن نیاز دارند. اگر کسی استاد باشد واقعاً نیازی نیست حتما در دانشگاه باشد او خارج از دانشگاه هم باشد تاثیر خود را میگذارد. آن استادی که به شدت نیازمند یک حقوق اداری است شرایط استاد شدن را ندارد. نکته حائز اهمیت دیگر این است که مدرسه و خانواده ما را برای ورود به دانشگاه آماده نمی کنند و فاجعه بارتر از آن که ما در لیسانس نیز به دانشجویان کمک نمیکنیم که نقش شان را بفهمند و بشناسند. کار دانشگاه این نیست که مقاله نویس تولید کند، کار دانشگاه این است که نویسنده تولید کند. کار دانشگاه و آموزش علوم انسانی این است که دانشجویان را به نیازها و وضعیت وجودیشان آگاه سازند. نیازهای وجودی چیست ؟ یادگیری و یاددهی، عشق، محبت، دوست داشتن، دوست داشته شدن، ارتباط و تعامل برقرار کردن. ما متناسب با این ظرفیتها نیازهایی داریم. علوم اجتماعی و علوم انسانی علومی معطوف بر نیازها و ظرفیت های وجودیِ ماست. چرا علوم انسانی و اجتماعی را آموزش میدهیم؟ برای اینکه یک عده کارمند شوند؟ یا خیر، به جهت اینکه افراد جامعه را توسعه دهند. آیا دانشگاه انگل تولید میکند که مدرکی داشته و به دنبال پارتی بوده تا در سازمانی استخدام شوند یا خیر افراد به دانشگاه می آیند تا ظرفیتهای وجودیِ خود را کشف کنند؟ علوم انسانی و اجتماعی را آموزش میدهیم که به شیوۀ امروزی جامعه را ادراک کنیم و فرهنگ عمومی جامعه مدرن و معاصر را درک کنیم. علوم انسانی و اجتماعی نظام دانایی است که قرار است آدم ها را شهروند کند، تا ارزش های دموکراتیک، صلح و آرمان های عدالت و برابری را درونی کنیم و فراتر از آن که مطالبه گر باشیم خودمان مجری این ارزشها باشیم.
دکتر فاضلی در ادامه در خصوص تکنیک های تدریس در علوم انسانی به بحث پرداخت و گفت: در وهلۀ نخست اساتید باید بتوانند اهمیت و ربط دانش به زندگی دانشجو را توضیح دهند. من نیز در چند هفته اول سعی میکنم اولین کاری که انجام دهم آن باشد که دربارۀ اهمیت درسی که میخواهم داشته باشم توضیح دهم. پس اولین راهبرد من جهت تدریس این است که اهمیت موضوع را توضیح دهم. راهبرد دوم این است که سعی میکنم فقط یک چیز را آموزش بدهم، مثلاً در درس جامعه شناسی فرهنگی سعی میکنم بگویم که مساله شناسی فرهنگی چیست؟ و تمام ابعاد آن را بیان میکنم و معمولاً بعد از آن دوره دانشجویان میگویند که ما برای اولین بار یک چیز را یاد گرفتیم؛ پس آموزش مساله محور است. راهبرد بعدی که در دوره دکتری از آن بهره میگیرم آن است که هر دانشجو با توجه به موضوع رساله خود فرصت دارد در2 الی 3 جلسه ارائه داشته باشد و سایر دانشجویان نیز در این زمینه به او کمک کنند تا موضوع به پیش رود. راهبرد بعدی که برای دانشجویان لیسانس استفاده میکنم آن است که گروه های بحث تشکیل میدهم و هر گروه در یک روز خاص ارائه داشته باشد. در بیرون از کلاس 4 الی 8 ساعت برای هر گروه وقت میگذارم که چگونه بحث کنند. در این باره، تیم مباحثه در بین دانشجویان نیز انتخاب میکنم که روبروی یکدیگر به مباحثه بپردازند. راهبرد بعدی، سعی میکنم مفاهیم کلیدی را با توجه به نیاز دانشجویان مورد بررسی قرار دهم و هر فرد متناسب با نیازهای خود حدوداً 15 مفهوم کلیدی داشته باشد. هر جلسه به یک مفهوم اختصاص میدهم. راهبرد دیگر، دانشجویان را باتوجه به اشکال مختلف در یک سنت فکری خاصی جای میدهم. من به شخصه یک سنت روششناختی خاص دارم و برایم فردیت خیلی مهم است و «منِ نوعی» باید در رساله حس شود. در آموزشهایم به تجربه زیسته افراد توجه داشته و کسی نمی تواند نوشته های مرا بدزدد، یکی از دلایلی که سرقت علمی امروزه وجود دارد این است که علم کالایی شده و هرکس راحت میتواند آنرا بدزدد. هدف من این نیست که افرادی از قبیل وبر و فوکو را تدریس کنم بلکه از آنها کمک گرفته و جامعه خودم را درس میدهم. نکته مهم دیگر این که در علوم انسانی جنبه های عاطفی مهمتر از جنبههای شناختی است، باید انگیزش در فرد ایجاد کنیم، برای این کار اول باید انگیزش در خودم ایجاد کنم و شما بتوانید از من انرژی عاطفی دریافت کنید، جنبه های عاطفی کلاس برایم خیلی مهم است.
دکتر فاضلی به این موضوع اشاره کرد که سه چیز برای جامعه خیلی مهم است که عبارتند از: انصاف، امنیت، انگیزه. او گفت: کلاس درس هم یک جامعه است، باید در کلاس جوری نشان دهم که منصفانه عمل میکنم و بعد امنیت ایجاد کنم و بعد انگیزه بدهم. پس در جواب به سوال علوم انسانی را چگونه تدریس کنیم؟ باید به سه پایۀ انصاف، امنیت و انگیزه توجه داشته و این سه مفهوم را به عنوان مفاهیمی که خود این علوم به ما یاد دادهاند مبنای یاددهی این علم قرار دهیم و به دانشجویان یاد دهیم که انصاف، امنیت و انگیزه را پایۀ زندگیشان قرار دهند. پس دانشجویان اول باید این موارد را در کلاس تجربه کنند. این علوم برای ما هستند نه برما. خادم ما انسانها هستند. این علوم برای ایناست که از ما انسان بسازد، برای خلاقیت و نوآوری به ما کمک کند. برای من نوشتن بهمثابه آهنگ زدن است، مثل شعر گفتن است. لذتش، لذتِ خلاقیت و خودشکوفایی است. به همین دلیل سختی ندارد. علوم انسانی علومی است که ما خودمان را با آن ابراز میکنیم. چون ما در رابطه با پول و منفعت حرف نمیزنیم در رابطه با مفاهیم صحبت میکنیم، دانشگاه برای من یک صحنۀ رومانتیک به معنای واقعیِ کلمه است، یک صحنۀ عاطفی- احساسی است که تجربه انسانبودن خود را آنجا حس میکنم ، به قول آنتونی گیدنز ما برای انسان بودن نیاز داریم که حداقل در روز، یک بار تجربۀ انسانبودن و مفید بودن داشته باشیم. کلاسهای درس یک تجربۀ انسان بودن و مفید بودن است بهشرط اینکه هم دانشجو و هم استاد این رویکرد را داشته باشند. من وقتی به ارزشهای وجودیِ دانشگاه توجه میکنم شوق یادگیری و یاددهی دارم. نگاه من به علوم انسانی، انسانی است نه بازاری و نه سیاسی. من تکنیک یاد نمیدهم همین که انسان باشیم کافی است، همین که اشتیاق یادگیری و یاددهی در ما مشاهده شد، کافیست. علوم انسانی، علوم اخلاقی است، در آموزش علوم انسانی باید موضع داشته باشیم، موضعِ من انسانی است. نمیتوان گفت که چه کاری انجام دهید که کسب و کارتان بهتر شود زیرا کسب و کار هدف ثانویۀ علوم انسانی است. من در کلاسهایم سعی میکنم به دانشجویانم بینش دهم و سعی میکنم حوزه هایی که دانشجویان میخواهند کار کنند را مشخص کنم و مثالهایی از همان حوزه برایشان می زنم. آموزش علوم انسانی برای من یک نوع مشارکت در زندگی اجتماعی است. یک نوع حرفه و کسب و کار نیست، برای من رفتن به کلاس درس مثل رفتن به جشن تولد و عروسی است. درس دادن علوم انسانی عین انسانیت است. برای من آموزش علوم انسانی، آموزش و تربیت اخلاقی خود من نیز است. من نیز در این آموزش تمرین اخلاقی میکنم و برای من یک تمرین وجودی است. آموزش علوم اجتماعی و تدریس در حوزۀ علوم انسانی چند تمرین است: تمرین عاطفی، تمرین اخلاقی، تمرین فکری، تمرین سیاسی و تمرین شناختی. آموزش یک نوع تمرین و پروراندن وجودِ ماست. به این باور رسیدهام که اگر میخواهم به جامعۀ ایران کمک کنم بهترین جایی که در اختیار من است همین کلاسها و سالنهای کنفرانس است. این کارهایی که میکنم از خودگذشتگی نیست بلکه خودشکوفایی است. برای من مشارکت در کلاسهای درس جنبۀ فداکارانه ندارد و این جامعه است که بر من منت نهاده و کمک کرده تا بیایم و صحبت کنم. بنابراین، مقاله نوشتن، تدریس کردن و کتاب نوشتن ازخودگذشتگی نیست بلکه خودشکوفایی است.
در پایان این نشست نیز جلسۀ پرسش و پاسخ برگزار گردید و دکتر فاضلی دقایقی به سوالات اساتید و دانشجویان اختصاص دادند.
*تهیه گزارش