رضا امیدی*
در روزهای اخیر روایتی از ماجرای تکاندهندۀ مواجهۀ مرزبانی ایران با مهاجران افغانستانی در رسانههای معتبر بینالمللی نقل میشود. پس از چند روز سکوت بهتدریج برخی رسانههای داخلی نیز به موضوع میپردازند و پرسشهایی دربارۀ این واقعه مطرح میشود. طبیعتاً در چنین مواردی از دولت انتظار میرفت که از همان ابتدا کمیتهای حقیقتیاب با حضور دولتهای دوطرف و نهادهای مدنی فعال در زمینۀ شفافیت و امور مهاجران تشکیل دهد و موضوع را پیگیری میکرد. اما قریب به دو هفته، دولت ایران تنها به تکذیب ماجرا بسنده میکند و از آن سو طرف افغانستانی هر بار شواهد و مستندات بیشتری را در زمینۀ صحت وقوع حادثه پیش روی خبرنگاران قرار میدهد. دولت باید از ماجرای آبانماه 98 درس میگرفت. همانطورکه در آن ماجرا تعلل در ارائۀ گزارش به جامعه موجب شد که بالاترین آمار ارائهشده از کشتهها توسط رسانههای جهانی، مبنای تحلیلها و باور بخش قابلتوجهی از مردم قرار گیرد، در ماجرای برخورد مرزبانی ایران با مهاجران هم هر چه بیشتر در زمینۀ گزارشدهی شفاف و برخورد با عاملان تعلل کند، تلخترین روایت از ماجرا به باورپذیرترین روایت بدل خواهد شد.
واقعیت این است که ما به تجربههای تلخ دریافتهایم که در چنین ماجراهایی گویا باید اصل را بر صحت تلخترین روایت از ماجرا بگذاریم، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود! اما جدای از تجربههای تلخ، اهمیت چنین مسائلی که به جان انسانها مربوط میشود اقتضا میکند نسبت به آن حساسیت ویژهای شکل گیرد. یادآوری برخی روایتهای مواجهههای اینچنینی با هموطنان خودمان در داخل شاید نشانی از این ملاحظه باشد. در هر کدام از این روایتها چهبسا اگر رسانهها و جامعۀ مدنی واکنش سریعتری نشان میدادند، چنین فاجعههایی رخ نمیداد.
سال 91 یا 92 بود که مسئولان شهری شیراز کارتنخوابها را از سطح شهر جمع کردند و در بیابانهای اطراف بندرعباس رها کردند؛ ماجرایی که به مرگ چند نفر منجر شد. گویا در همان سالها همین ماجرا در تهران هم رخ داده است و بیش از 10 نفر در بیابانهای اطراف قم جان دادهاند. فاجعۀ اردوگاه شفق و مرگ بیش از 50 کارتنخواب در اثر بیماری در آن هنوز در ذهنها باقی است؛ اردوگاهی که گویا مکانی بوده برای تحقیر آدمهایی که از نگاه دستاندرکاران آن (از پزشک اردوگاه گرفته تا مدیرو مأمور) قابل بازیافت نبودهاند! گزارشهایی که در آن زمان برخی رسانههای داخلی منتشر کردند تکاندهنده و غیرقابل باور بود؛ اما واقعیت داشت. میتوان این فهرست را با ماجراهای بیشتری ادامه داد.
در مواجهه با چنین ماجراهایی به ترکیبی از ناباوری و کوری اخلاقی رسیدهایم. در ابتدای هر ماجرا ما هم نمیخواهیم باور کنیم که فاجعههایی چنین غیرانسانی رخ داده، چراکه برای فاجعه هم سقفی قائلایم، اما بهتدریج درمییابیم که ای کاش فاجعه از آنچه روایت میشود، بدتر نباشد. انواع محدودیتهایی که رسانهها و نهادهای مدنی با آن مواجهاند موجب میشود تا به تعبیر زیگمونت بامن؛ جامعهشناس لهستانی، وضعیتی پرابهام و سیّال شکل بگیرد که زمینه را برای هر نوع تنش روانی و اجتماعی فراهم میکند. بهتعبیر وی چنین وضعیتی مستعد انواعی از سرکوبهای اجتماعی و کوری اخلاقی است. تعدد رویدادهای تکاندهندۀ خرد و کلانی ما را به کوری اخلاقی دچار کرده؛ سازوکارهایی که در مواجهه با بیاخلاقیهای پیرامونی ما را به کوری و نادیدهانگاری میکشاند. نادیدهانگاری و بیتوجهی مدنی به چنین رویدادهایی آغاز سیاستزدایی از جامعه است و این نقطهای است که بهنحوی همۀ ما را در سوی غیراخلاقی رویداد قرار میدهد و با آن همسو میکند. ازاینرو، حساسیتزایی نسبت به چنین مسائلی یک کنش سیاسی مؤثر و چهبسا زمینهای برای مواجهۀ جامعتر با مسائلی نظیر مسئلۀ مهاجران است.
* عضو هیأت مدیره انجمن جامعهشناسی ایران