سعید حنایی کاشانی
 
می‌گویید: «هدف نیک است که به جنگ قداست می‌بخشد؟» شما را می‌گویم: «جنگ نیک است که به هر هدفی قداست می‌بخشد».
فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، بخش اول، «جنگ و جنگاوران». ترجمهٔ اینجا از من است.     
 
این سخن نیچه نگاه خاص او به جهان را که خلاف عادت‌های فکری رایج ماست به‌روشنی آشکار می‌کند. او نگاه ما به جهان را وارونه می‌کند و به ما می‌گوید که همه‌چیز را از پایین به بالا ببینیم نه از بالا به پایین. ارزش‌ها را نه بر اساس اهداف یا غایات بلکه بر اساس وسایل ببینیم و داوری کنیم. آنچه به‌راستی به کار ما ارزش می‌بخشد «هدف» یا «نیّت» یا «انگیزهٔ» ما نیست بلکه «چگونه» پرداختن و چگونه رسیدن ما به آن «هدف» است. اگر کاری را خوب انجام دهیم، آن کار «خوب» می‌شود، هدف یا نیّت و انگیزهٔ ما هرچه می‌خواهد باشد. اما اگر کاری را بد انجام دهیم، هرچقدر هم که «انگیزه» یا «نیّت» یا «هدف» ما خوب بوده باشد به چیزی خوب نمی‌رسیم. نخست باید خوب کار کردن را بیاموزیم. همان طور که برای دویدن نخست می‌باید راه رفتن را بیاموزیم.  
 
بنابراین، حتی در جنگ نیز ما نخست می‌باید «خوب جنگیدن» را بیاموزیم. جنگ هم برای خود آدابی و اخلاقی دارد، اگر انسانی متمدن بخواهد وارد آن شود. از طرز به دست گرفتن سلاح و لباس پوشیدن تا طرز حمله کردن و طرز کشتن می‌توان گفت کسی وحشی است یا متمدن. کسی که مانند وحشی‌ها یا اراذل و اوباش و جنایتکاران و راهزنان و دزدان سلاح به دست می‌گیرد و لباس می‌پوشد یا مانند آنها حمله می‌کند، یا مانند ‌آنها آدم می‌کشد، یا مانند آنها رفتار می‌کند یا مانند آنها سخن می‌گوید «جنگاور» یا «جنگچو» نیست، هدف او هرچه می‌خواهد باشد یا هر نامی می‌خواهد خود به روی آن بگذارد. او وحشی، لات یا اراذل و اوباش یا جنایتکار و راهزن و دزد است، چون مانند آنها رفتار می‌کند. اگر کسی حرمت زنان و کهنسالان و کودکان را نگه نمی‌دارد، حتی «مرد» به معنای ارزشی آن نیست، اگر کسی آنها را به گروگان می‌گیرد تا سپر بلای خود کند «دلیر» نیست، بلکه ترسویی بزدل است که نمی‌خواهد تاوان کار خود را با مرگ رویاروی بدهد، اگر کسی به جنازهٔ مردگان بی‌حرمتی می‌کند، نمی‌تواند «احترام گذاشتن» به دیگران را بیاموزد، پس احترامی ندارد. بزرگ‌ترین و انسانی ترین خصوصیات ما نه در هنگام صلح و دوستی بلکه اتفاقا می‌باید در هنگام جنگ و دشمنی آشکار شوند. انسان‌هایی که ما در تاریخ ستایش می‌کنیم چنین بوده‌اند: عیسی (ع) و محمد (ص) و علی (ع) و حسین (ع) و گاندی و مارتین لوترکینگ و ماندلا. ما نمی‌توانیم هنگامی که دشمنی به زنان و کودکان و سالخوردگان آسیب می‌زند یا مردگان را مُثله می‌کند با او مقابله به مثل کنیم (قصاص به معنای «چشم در برابر چشم»  در چنین جایی مقایسه‌ای باطل است!)، ما اینجا نمی‌توانیم با هرکس همان‌گونه رفتار کنیم که با ما رفتار کرده است و خودمان را همچون او پست کنیم و از انسانیت خود دور شویم چون می‌خواهیم «تلافی» کنیم! (اگر سگی پای مرا گاز بگیرد، آیا من هم باید پای او را گاز بگیرم!) «دیو دیو است» و «انسان انسان». آدمی در هر حال می‌باید مراقب باشد که «دیو» نشود و به عقب باز نگردد. ما راهی دراز را برای «انسان شدن» پیموده‌ایم، نمی‌باید اجازه دهیم که «تلافی‌جویی» ما را به «توحش» اعصار پیشین بازگرداند. باز به سخن حکیمانه و مشهور نیچه: «آن که با هیولا یا دیو در جنگ است باید بپاید که خود در این میان هیولا یا دیو نشود!»
 
اینکه ستمدیدگان و مستضعفان دیروز جبّاران و ستمگران و مستکبران فردا خواهند بود تاکنون چیزی تکراری در تاریخ بوده است. اگر راهی برای دور شدن از اعصار پیشین باشد، همین است که بدانیم چه چیز بود که در آن اعصار روا نمی‌دانستیم، بکوشیم که امروز آن را بر خود نیز روا ندانیم.