الناز شیری
 
هر مسئله‌ی اجتماعی ابتدا بر اساس دغدغه‌های شخصی افراد در فرایند زیست روزمره‌ی انسان و مبتنی بر تجربه‌های شخصی فرد شکل می‌گیرد. شکل‌گیری معانی مشترک میان کنشگران حول محور دغدغه‌های آنان موجب می‌شود تا راه‌ها و اهداف مشترکی در راستای پاسخگویی به دغدغه‌های شخصی برساخت شود که در همین مسیر این دغدغه‌ها و دردسرهای شخصی تبدیل به مسئله‌ای اجتماعی می‌شود و گروه‌های مطالبه‌گر اجتماعی بر اساس این مسائل به دنبال راهکارهای اجرایی برای فائق شدن بر مسائل هستند. فرایند مسئله‌یابی و حل آن، امری طبیعی در زندگی اجتماعی کنشگران اجتماعی به شمار می‌رود، آنچه که امروز در جامعه‌ی ما به‌عنوان تورم مسائل اجتماعی از آن یاد می‌شود مبتنی بر ایجاد اختلال در این فرایند است. راهی که موجب شده تا هر پدیده‌ی اجتماعی با تعریفی جدید از سوی طبقه‌ی فرادست تبدیل به مسئله‌ای طبیعی در جامعه‌ی ایران شود و چه بسا با استراتژی جابجایی متن و حاشیه هدف کوتاه‌مدت با جریانی که از آن با عنوان پروژه‌ی عادی‌سازی یاد می‌کنم، برآورده شود. اما نکته‌ی مهم کارکردهای این پروژه است که در این مطلب به آن پرداخته می‌شود.
شرح چند مفهوم محوری در راستای پروژه‌ی عادی‌سازی و تحلیل روابط میان عناصر آن ضروری است: نخست: تبدیل دردسر شخصی به مسئله‌ی اجتماعی است که میلز به آن توجه کرده است. دردسر شخصی یا دغدغه‌های فردی موضوعی است که در بستر زندگی فردی افراد پروبلماتیک می‌شود و ممکن است در زندگی فردی دیگر به‌عنوان یک مسئله طرح نشود. اما زمانی که در فرایند هم‌کنشی‌های اجتماعی و در بسترهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بر اساس معانی مشترک به موضوع و مسئله‌ای مشترک میان کنشگران اجتماعی تبدیل شود، نیاز به راهکارهایی وجود دارد تا مسئله‌ای که در گروه‌های اجتماعی پروبلماتیک شده است، مورد بررسی قرار گرفته و راه‌حل‌های اجتماعی برای درمان آن‌ها نیز پیدا شود. دوم، سطح آگاهی عمومی جامعه است که در موقعیت‌های اجتماعی و عینی موجود در تقابل با ذهنیت کنشگران اجتماعی شکل می‌گیرد. هر چه این موقعیت‌های اجتماعی بیشتر بتوانند بازتاب واقعیت موجود در جامعه باشند، آگاهی شکل‌گرفته آگاهی به مراتب واقعی‌تر و به بیان لوکاچ به آگاهی راستین نزدیک‌تر است و هر چه موقعیت‌های اجتماعی به سمت ساختگی شدن و غیرواقعی بودن سوق داده شوند، امکان شکل‌گیری آگاهی کاذب بیشتر می‌شود؛ شکاف میان واقعیت اجتماعی با موقعیت‌های ساختگی در آگاهی اجتماعی تبلور پیدا می‌کند. سوم، مطالبه‌گری اجتماعی است که در روابط طبقات فرادست و فرودست بر اساس شناخت جایگاه هر یک از اقشار اجتماعی در نظام تقسیم اجتماعیِ کار می‌تواند شکل بگیرد. درواقع زمانی که کنشگران اجتماعی از فرصت‌های اجتماعی خود برای درخواست مطالبات قانونی خود اطلاع داشته باشند و در فرایند نقش‌گیری بتوانند بهترین و کارآترین راه را برای مطالبه‌ی خواسته‌های خود بیابند، از سوی طبقات فرادست امکان ظهور پیدا می‌کند. در سوی دیگر، طبقات فرادست نیز باید امکانات و ظرفیت کنشگری مطالبه‌گرایانه را برای کنشگری اجتماعی به رسمیت بشناسند. در جوامعی با روابط قدرت بسته، هر دو سوی این رابطه با خلاءهایی روبروست که امکان مطالبه‌گری را فراهم نمی‌کند و گفتمان حاکم بر جامعه سعی در القای خواسته‌های خود به مخاطبانش است که رسانه‌ها یکی از قوی‌ترین ابزاری است که در اختیار طبقات فرادست در جوامعی با ساختار قدرت بسته است. اینجا نکته‌ای ممکن است مدنظر قرار گیرد که مربوط به رسانه‌های اجتماعی است و پرسش مربوط به آن بر محور نبود تمرکز قدرت در راسنه‌های مبتنی بر اینترنت قرار دارد. پرسشی که در حال حاضر در جامعه‌ی ایران مطرح شده است این است که با وجود رسانه‌های اجتماعی و تکثر خبرهای منتشرشده از این رسانه‌ها در کنار رسانه‌هایی که به صورت رسمی از سوی طبقه‌ی فرادست حمایت نمی‌شوند، آیا باز هم می‌توان رسانه را ابزار ایجاد مانع در برابر مطالبه‌گری و شکل‌گیری ساختار بسته‌ی قدرت در جامعه دانست؟
یکی از مهم‌ترین فرایندهایی که پروژه‌ی عادی‌سازی مسئله‌ی اجتماعی را پیش می‌برد و موجب می‌شود تا امر نابهنجار تبدیل به امر بهنجار شود، جوک، طنز و لطیفه است. فرایندی که طی آن فهم مشترک به سویی حرکت می‌کند که مسئله‌ی اجتماعی در قالبی طنزآلود تهی از تأمل و تفکر جامعه‌شناختی قرار می‌گیرد که سه کارکرد مهم دارد: یکی، ظرفیت تحمل موقعیت‌های فشارآور را برای کنشگر اجتماعی افزایش می‌دهد و موقعیت‌هایی که موجب شده تا مطالبات اجتماعی از آستانه‌ی تحمل افراد خارج شود و بروز پیدا کند را تلطیف می‌کند.
این فرایند دستاورد دیگری برای توده‌ی مردم دارد که قابلیت سازگاری آنان را افزایش می‌دهد و از سوی دیگر، به بقای طبقه‌ی فرادست و خواسته‌ها و مطالبات آنان در جوامعی با حاکمیت بسته را فراهم می‌کند که وابستگی زیادی به پذیرش طبقه‌ی فرودست دارد. گونه‌ای از دیالکتیک تکمیلی در فرایند عادی‌سازی مسئله‌ی اجتماعی شکل می‌گیرد که طبقه‌ی فرادست مسئله را آشکار می‌کند و موضع خود را در برابر آن ابراز می‌کند و طبقه‌ی فرودست که در تحلیل پرگمتیستی خود را ناتوان از مطالبه‌گری می‌بینند، با ساختن جوک و لطیفه در پروژه‌ی عادی‌سازی مشارکت می‌کنند.
دوم، جابجایی مسائل حاشیه‌ای با متن مسئله‌ی اجتماعی در فرایند عادی‌سازی رخ می‌دهد. بدین معنا که مسائلی که می‌توانند حساس باشند و به قول بلومر عناصر حساس‌گری که گروه‌های اجتماعی و فهم مشترک آنان را حول آن مسئله درگیر می‌کند تبدیل به حاشیه شده و مسئله‌ای حاشیه‌ای که ممکن است در زندگی روزمره‌ی کنشگران و حل مسائل آنان کم‌تأثیر یا بی‌تأثیر باشد را تبدیل به مسئله‌ای اصلی و مهم می‌کند. بر اساس همین جابجایی متن و حاشیه است که آگاهی عمومی جامعه در راستای خواسته‌های طبقه‌ی فرادست دست به تحلیل و تبیین مسائل اجتماعی می‌زنند. این فرایند در بخش‌های متفاوت از رسانه‌های جمعی تا رسانه‌های اجتماعی، روزنامه‌ها و حتی مقالات علمی، کتاب‌های درسی مدارس، کتاب‌های سفارشی منتشرشده و موضوعات مناظره‌های عمومی به صورت گسترده مورد توجه قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، پروژه‌ی عادی‌سازی موجب شده تا مسائل اساسی جامعه که حقوق انسانی هر یک از کنشگران بخصوص زنان، معیشت هر یک از افراد جامعه و بقای محیط زیست برای زندگی جمعی در آینده را شامل می‌شود تبدیل به مسئله‌ای حاشیه‌ای شده است و خبرهای زندگی خصوصی افراد مشهور چه سیاسی، چه دینی، چه هنری و سایر افراد مشهور، شیوه‌های گفتگوی افرادی از طبقه‌ی فرادست با یکدیگر که دارای منافع مشترک هستند در کنار مسائل دینی و سیاسی که بر تعصب و سوگیری افراد استوار است، تبدیل به متن مسائل در جامعه شده است که به نظر می‌رسد تفکر سازمان‌یافته‌ای این پروژه را هدایت می‌کند.
چنانچه به شبکه‌های اجتماعی مراجعه کنیم، تسلط گفتمان تعصب و گرایش به جوک و لطیفه را در گروه‌های مختلف سیاسی، دینی و اجتماعی می‌توان یافت که بیان‌گر یک نکته‌ی مهم و اساسی است؛ این نکته‌ی مهم این است که روند پروژه‌ی عادی‌سازی چنان در فرایند اجتماعی‌شدن از سوی کنشگران درونی شده است که حتی در گروه‌ها و موقعیت‌هایی با نظارت کم سازمان‌های نظارتی و انتظامی نیز شاهد بازتولید این فرایند هستیم که در برخی موارد نشان‌دهنده‌ی کنش‌های جبرانی است. درواقع کارکرد سوم پروژه‌ی عادی‌سازی، گرایش کنشگران به کنش‌هایی است که توسط آن بتوانند هیجانات درونی خود را که می‌تواند ناشی از نارضایتی از شرایط اجتماعی است یا حتی ناشی از رضایت از دستیابی به منافع گروهی بوده، به دلیل نبود موقعیت‌هایی که کنشگران بتوانند این هیجانات را بروز دهند، تبدیل به کنش‌های جبرانی در دفاع از باورهای خویش یا زیر سؤال بردن باورها و تفکرات دیگران می‌شود. این تحدید موقعیت‌های نیز به دلیل همان گفتمان‌های تعصب، تابوسازی و تابوپروری در کنار برساخت مفهومی از کنش‌های برچسب‌خورنده به‌عنوان ناپسند، غیردینی و ناچیزانگاری شکل می‌گیرد و موجب می‌شود تا کنش‌های جبرانی به‌عنوان گونه‌ای از هم‌کنشی‌های اجتماعی مورد تأیید قرار می‌گیرند. دلیل این تأیید این است که هیچ تقابلی در برابر موقعیت‌های اجتماعی بروز نمی‌کند که مطالبه‌گری‌های اجتماعی به صورت عیان و آشکار در تقابل با سیستم اجتماعی در قالب تهدید بنیان‌های ساختار اجتماعی نقش ایفا کند.
نقل از شماره ۱۰ نشریه بلوط