(دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی)

بیان مسئله و مقدمه

مرتضی رضایی فروردین99در اواخر دسامبر و اوایل ژانویه 2020 (دی و بهمن 1398) ویروسی در کشور چین به وجود آمد که شاید کمتر کسی از میان مردم عادی تصور می کرد که بعد از مدت کوتاهی پاندمیک (وضعیت همه گیری جهانی) شود. اکنون این ویروس در بیش از 90 درصد کشورهای کرۀ زمین گسترش یافته است و اکنون پس از جنگ جهانی دوم ما با خطری روبرو هستیم که ابعاد جهانی یافته است (حتی جنگ جهانی دوم در گسترده ترین حالت خود نتوانست تا این حد گسترش یابد). شاید نحوۀ مواجۀ کشورهای مختلف با این ویروس نشان داد که ما (به عنوان انسان) به هیچ وجه آمادگی رویارویی با بحران‌های مدرن را نداریم، اما این عدم آمادگی از کجا می‌آید؟                                                        

مشخصۀ اصلی کرونا تغییری است که در فهم ما از بحران به وجود آورده است. شاید تا پیش از این اگر پرسیده می‌شد که از چه مخاطرات و بحران‌هایی بیشترین هراس را داریم، اکثریت پاسخ می‌دادیم جنگ، زلزله، آتش‌سوزی، سیل و ..... ، و اگر مقداری دوراندیش‌تر بودیم انواع جنگ‌های هسته‌ای و شیمیایی را به آن اضافه می‌کردیم. اما با شیوع کرونا، اکنون متوجه شده‌ایم که مواردی خطرناک‌تر از انواع جنگ‌ها و بلایای طبیعی‌ای همچون سیل و زلزله وجود دارند که البته جنبۀ هراس آمیز مخاطراتی همچون کرونا در این است که این مخاطرات برای ما ناشناخته و غیرقابل پیش بینی هستند.

اما چرا این دست از بحران‌ها را، بحران‌های مدرن نامیدیم؟ به این دلیل که این دست از این مخاطرات و بحران‌ها محصول پروژۀ مدرنیته و جهانی شدن هستند. اصولاً این دست از مخاطرات در ارتباط وثیقی با جهانی شدن هستند. اگر جهانی شدن را فرایند فشرده شدن زمان و فضا و آگاهی از این فشردگی تعریف کنیم (گل محمدی،1381) مشخص می‌شود که دقیقاً خصیصۀ این بحران‌ها و مخاطرات هم در همین موضوع است که ، این بحران‌ها از ظرف زمان و فضا عبور می‌کنند و در مدت بسیار کمی حالت همه‌گیری جهانی پیدا می‌کنند و البته ویژگی مهم در اینجا است که ما از این قضیه آگاهیم. بنابراین می‌توان گفت که این مخاطرات و بحران‌ها عجین با مدرنیته هستند و بررسی این بحران‌ها جدای از بررسی مدرنیته نخواهد بود.

اندیشمندان مختلفی تاکنون در خصوص مدرنیته و خطرات آن قلمفرسایی کرده اند. عده‌ای از اندیشمندان (که البته بعضاً در خارج از چارچوب مدرنیته نمی‌اندیشیده‌اند) همچون مارکس و بعدها مکتب فرانکفورت به جنبه‌های بیگانه کنندۀ مدرنیته اشاره کرده‌اند. در فلسفه اندیشمندانی همچون هایدگر نگرانی‌هایی درخصوص سلطۀ تکنولوژی بر انسان‌ها داشته‌اند. آنتونی گیدنز ویژگی جامعۀ مدرن را پرمخاطره بودن آن می‌داند. گیدنز بیان می‌دارد که در مدرنیتۀ متاخر ما با مخاطرات ساختۀ انسان روبرو هستیم و ویژگی این دست از مخاطرات را انتشار پدیدۀ مخاطره می‌داند(گیدنز،1392).  اولریش بک، جامعه‌شناس آلمانی، نیز که نظریه پرداز جامعۀ مخاطره آمیز است، در کتابش با نام جامعۀ مخاطره آمیز، از جمله ویژگی‌های جامعۀ مخاطره آمیز را توزیع امور منفی و مخاطرات می‌داند نه توزیع ثروت، به تعبیری اگر تا پیش از این ما در پی توسعۀ اقتصادی و توزیع ثروت حاصل از آن بودیم، اکنون باید در فکر شیوه‌های کنترل مخاطرات باشیم (بک ،1388).

در این مقاله سعی ما بر این است که اولاً خاص بودگی این دست از بحران‌ها را نشان دهیم، به این معنا که این دست از مخاطرات و بحران‌ها (همچون ویروس کرونا ) ذاتی مدرنیته هستند. ثانیاً نشان دهیم که، به دلیل اینکه این دست از بحران‌ها و مخاطرات ذاتی مدرنیته هستند و ما هنوز هم در فضای مدرنیته تنفس می‌کنیم (جدای از انتقادات و سایر تحلیل‌های پست مدرن و ....)، بنابراین گریزی از این مخاطرات نخواهد بود و در آینده نیز با امواج سهمگین تری از مخاطرات مواجه خواهیم شد.

گیدنز و مخاطرات مدرنیته

برای توصیف و تبیین مخاطرات مدرنیته از منظر آنتونی گیدنز به کتاب پیامدهای مدرنیته رجوع می‌کنیم. گیدنز در این کتاب ویژگی جامعۀ مدرن را پرمخاطره بودن آن می‌داند، هرچند که وی میان دونوع مدرنیته متقدم و متاخر تفاوت قائل می‌شود. در مدرنیتۀ متقدم که به نوعی معادل با عصر روشنگری است، انسان‌ها در پی سلطه و استیلای بر طبیعت بودند و در طی این فرایند استیلا، انسان‌ها با مخاطراتی همچون زلزله، سیل و ... مواجه شدند که البته جنبۀ بیرونی داشتند. اما گیدنز، ویژگی مدرنیتۀ متاخر (عصر ما) را انتشار پدیدۀ مخاطره می‌داند که البته این مخاطرات نیز متفاوتند. انسان در مدرنیتۀ متاخر علاوه بر مواجه با مخاطرات بیرونی با گونۀ دیگری از مخاطرات نیز دست و پنجه نرم می‌کند که این مخاطرات ساختۀ دست خود انسان‌ها هستند، بحران‌هایی همچون گرمایش زمین، کمبود منابع آبی و .... .          

از منظر گیدنز این مخاطرات توسط انسان ها تولید شده‌اند، به این معنا که کنش انسان‌ها سبب ایجاد این مخاطرات شده است. گیدنز برای توصیف چنین انسانی که مخاطرات را به وجود می‌آورد از اصطلاح انسان بازتابی استفاده می‌کند و بر این اعتقاد است که انسان بازتابی متفاوت از بشر گذشته است چرا که فاعلی است که شرایط تازه‌ای را پدید آورده است که نمی‌تواند از پیامدهای این شرایط جدید اجتناب کند. از منظر گیدنز این ویژگی در تمام حوزه‌ها نفوذ کرده است و از اینجا است که نظریۀ وی در باب مخاطرات ملموس‌تر می‌شود. به طور مثال، گیدنز بیان می‌دارد که بیماری‌هایی که امروزه درگیر آنها هستیم، ناشی از مخاطراتی هستند که بر سر طبیعت آورده‌ایم، همچنین اپیدمی‌های جدید را نیز ناشی از مداخلات انسان در طبیعت و تغییرات رفتاری انسان بازتابی می‌داند (آنتونی گیدنز، 1392).

به طور کلی تحلیل گیدنز از مدرنیته به مثابه یک شمشیر دولبه است. گیدنز هم بر این باور است که مدرنیته امکانات زندگی، رضایت‌مندی و ایمنی را برای ما فراهم آورده است و هم بر این باور است که مدرنیته سبب نابودی محیط زیست، صنعتی شدن جنگ‌ها و ظهور توتالیتریسم شده است.

اولریش بک و جامعۀ مخاطره آمیز

بک مانند گیدنز مدرنیته را به دو قسمت تقسیم می کند: 1- عصر روشنگری: این جوامع مدرن اولیه در قرن 17 و 18 بسیاری از تهدیدها را تجربه کردند همچون بیماری و شرایط آب و هوایی. ویژگی این مخاطرات این بود که خارج از کنترل انسان‌ها بودند اما با پیشرفت علومی همچون پزشکی و ... انسان‌ها کنترل بیشتری بر محیط پیدا کردند. 2- از 1970 به بعد مدرنیته در شاکلۀ جدیدی با نام جامعۀ خطر پیدا شده است. زیان‌های این مدرنیته اغلب توسط انسان‌ها خلق شده‌اند.

مدرنیته عوامل مخاطر آمیز جدیدی را معرفی می‌کند که تا پیش از این ناشناخته بودند. جامعۀ مخاطره آمیز فقط به بیم و خطرهای محیط زیستی و سلامت و بهداشت مربوط نمی‌شود بلکه شامل تغییراتی در الگوی اشتغال، افزایش ناامنی شغلی، کاهش نفوذ سنت و رسوم و ... نیز می‌شود، اما نکتۀ مهم در اینجا است که همۀ این مخاطرات به یکدیگر پیوسته هستند.                                    

از منظر بک جامعۀ مخاطره آمیز دارای سه ویژگی است: 1- توزیع مجدد ثروت: در جامعۀ مخاطره آمیز دعوا نه بر سر تقسیم ثروت بلکه مسئله توزیع امور منفی و مخاطره است. نوع مخاطرات جدید حاصل فعالیت‌های بشرند. اگر در جوامع مدرن دعوا بر سر تقسیم خیرها (ثروت، درآمد و ...) بود در جامعۀ مخاطره آمیز دعوا بر سر توزیع امور منفی است، همچنین مخاطرات جدید حالت جهانی یا سیاره‌ای به خود گرفته‌اند و همۀ ساکنان کرۀ ارض را تهدید می‌کنند (قاسمی، 1388). 2- فردیت یابی: از نظر بک فردگرایی به ساختار مدرنیتۀ دوم تبدیل شده است 3- استاندارد زدایی از کار: در سراسر جهان کار ناپایدار افزایش یافته است و افراد تحت عدم قطعیت کار خواهند بود.

از منظر بک، جامعۀ مخاطره آمیز جامعه‌ای است که در آن نگرانی افراد از آفات و بلایای طبیعی (سیل و زلزله و...)، به سمت مخاطرات ناشی از فعالیت‌های انسانی که اغلب شکل جهانی و عالم گیر دارند متوجه شده است. به تعبیر بک اگر شعار جامعۀ طبقاتی و صنعتی"من گرسنه ام" بود، شعار جامعۀ مخاطره آمیز"من می ترسم" است. ایدۀ مرکزی جامعۀ مخاطره آمیز، برخلاف جامعۀ صنعتی که درآمد و برابری و نابرابری بود، داشتن ایمنی است. جامعۀ مخاطره آمیز به بدون مرز شدن مخاطرات غیرقابل کنترل ارتباط دارد و این بدون مرز شدن سه بعد دارد:1- فاصله‌ای: مخاطرات هیچ حد و مرزی نمی‌شناسند از نظر بک اشکال جدید مخاطره (به‌خصوص آنها که به سلامت انسان و محیط زیست مرتبطند) با درنوردیدن مرزهای زمانی و مکانی، حالت جهانی می‌یابند مانند: کرونا، گرمایش جهانی. 2- زمانی: دوران طولانی نهفتگی خطرها: پیامدهای دستکاری ژنتیکی و ...... که خود را در سال‌های بعد نشان می‌دهد.3- اجتماعی: تعیین مسئول بحران‌ها، به این معنا که مقصر اصلی و مسئول ایجاد بیماری چه کسی یا کسانی هستند (ریتزر، 2005).                        

بک خطرات مدرنیته (حوادث اتمی، آلاینده‌های جهانی و ...) را نتیجۀ مستقیم صنعتی شدن می‌داند. او معتقد است شدت خطر در ارتباط با جهانی شدن دو برابر است. بک نوگرایی را اصلی‌ترین نیروی جهانی کننده می‌داند و تکثیر خطر موجب می‌شود که جامعۀ جهانی به جامعۀ خطرخیز تبدیل شود. خطرهای فعلی به خاستگاه محلی خود وابسته نیستند، بلکه ماهیتاً تمام اشکال زندگی در کرۀ زمین را به مخاطره می‌اندازند (نبوی،1385).

زیگمونت باومن و عقلانیت دیوانسالار مدرن و مباحثی درخصوص عقلانیت مدرن

شاید تا چند سال پیش بیماری‌های مرگبار جهانی، تغییرات ژنتیکی و ایجاد سربازهای بدون احساس، جنگ‌های اتمی جهانی، حملۀ زامبی‌ها و یا حتی نابودی کرۀ زمین را فقط در قاب سینما مشاهده می‌کردیم. شاید تصور ما بر این بود که چنین حوادثی فقط زاییدۀ ذهن تعدادی نویسنده و کارگردان است که با جلوه‌های ویژۀ سینمایی ترکیب شده‌اند و البته احتمال وقوع کمی خواهند داشت و یا حداقل در آیندۀ نزدیک احتمال وقوع ندارند. ما به پشتوانۀ آسودگی خاطری که امکانات و تکنولوژی‌های عظیم مدرنیته برای ما فراهم کرده بود، برای خود ایماژی آرمانی از آینده را به تصویر می‌کشیدیم، آینده‌ای که در آن بشر با کمک علم و تکنولوژی‌های زیستی و ... توانسته بر مشکلاتی همچون ناراحتی و درد (به طور مثال رجوع شود به کتاب دنیای قشنگ نو، اثر آلدوس هاکسلی)، گرسنگی، جنگ، مخاطرات طبیعی همچون سیل و گرمایش زمین پایان دهد. اما این اتوپیایی که مدرنیته با کمک علم و تکنولوژی‌های غیرقابل تصور برای انسان‌ها فراهم کرده بود، به تدریج جای خود را به نوعی دیستوپیا داد. اما این دیستوپیا از چه زمانی آغاز شد؟          

اگر بخواهیم به لحاظ تاریخی و البته بسیار سطحی بحث کنیم، این دیستوپیا (ویران شهر آینده) با شروع جنگ جهانی اول و قدرت ویرانگر تکنولوژی‌های نظامی آغاز شد. پس از جنگ انسان‌ها در دام‌های وحشتناک‌تری افتادند، دام‌هایی چون کمونیسم، فاشیسم، نازیسم، سرمایه‌داری افسار گسیخته و .... که البته همۀ این ها در جنگ جهانی دوم به یکدیگر رسیدند و سبب کشتارهای وسیعی شدند، اما آیا این جنگ‌ها و کشتارها جدای از پروژۀ مدرنیته بودند، یا بهتر است که سوالم را اینگونه مطرح کنم که آیا این کشتارها و فجایع چیزی جدای از مدرنیته بودند؟. ماکس وبر ویژگی مهم مدرنیته را عقلانیت ابزاری می‌دانست و زیگمونت باومن معتقد بود که «کشتار جمعی به عنوان یک عملکرد پیچیده و هدفمند، می‌تواند انگاره‌ای از عقلانیت دیوانسالار جدید را به نمایش بگذارد» (باومن،1989: 149)، اما چرا باومن کشتارهای جمعی (مانند کشتارهای نازی‌ها) را انگاره‌ای از عقلانیت جدید می دانست؟. به این جمله از باومن به خوبی توجه کنیم: «حقیقت این است که هر یک از عناصر کشتار جمعی و همۀ آن چیزهایی که این کشتار را امکان پذیر ساختند، بهنجار بودند، البته نه به معنای آشنای آن، بلکه از این جهت که با هر چیزی که از تمدن‌مان می دانیم، از روح هدایت کننده و اولویت‌های آن گرفته تا برداشت درون ذاتی آن از جهان، سازگاری دارد» (باومن، 1989: 8).

پس از فجایع دو جنگ جهانی بشریت تصور می‌کرد که وارد دوره‌ای از صلح و آرامش خواهد شد، اما آیا واقعا این آرزو محقق شد؟ تاریخ به ما گفته است که خیر. با پایان این جنگ‌ها، نوع جدیدی از جنگ‌های جهانی آغاز شد. در تاریخ نام این جنگ را جنگ سرد گذاشتند، ویژگی مهم این جنگ این بود که ابرقدرت‌ها دیگر با یکدیگر وارد جنگ نمی‌شدند بلکه منازعات خود را به کشورهای فقیرتری همچون ویتنام، کره، کوبا و... منتقل می‌کردند. عقلانیت مدرن دوباره خود را نشان داد، کم کردن هزینه‌های کشورهای قدرتمند و توسعه یافته با کسب بیشترین بازده ولو به قیمت جان و مال کشورهای فقیرتر.اما آیا پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد همه چیز تمام شد؟ خیر. ما توجه نکرده بودیم که دهه‌ها است که کنترل جنگ‌ها از دستان سیاستمداران و استراتژیست‌های نظامی خارج شده است و کنترل در دستان روسای مجتمع‌های صنعتی – نظامی است. با نابودی شوروی و بی رقیب شدن ایالات متحده در جهان دو راه وجود داشت، کاهش بودجۀ نظامی و در نتیجه تعطیلی بسیاری از مجتمع‌های صنعتی- نظامی یا ایجاد دشمن جدید و فعال شدن مجدد این مجتمع‌ها. در اینجا عقلانیت دیوانسالار مدرن دوباره دست به کار شد، منفعت ایجاد دشمن جدید از صلح پایدار جهانی بیشتر است. این بار دشمن جدید ماهیت جدیدی یافت، دشمن جدید سیال بود، تروریسم. این دشمن ممکن بود که در همه جا حضور داشته باشد، از کوهستان‌های افغانستان گرفته تا خیابان‌های پاریس و نیویورک. این دشمن در همه جا پراکنده بود. این بار نیز ماهیت جنگ‌ها با لطف عقلانیت دیوانسالار مدرن تغییر یافت، اگر در جنگ‌های جهانی، قدرت‌های جهانی در خطوط مرزی یکدیگر می‌جنگیدند، در جنگ سرد مرزهای این قدرت‌ها امن شد اما در عوض خطوط مقدم به کشورهای جهان سوم انتقال یافت. اما در این جنگ جدید، که جنگ بر علیه تروریسم نام گرفته است، به دلیل سیال بودن این دشمن جنگ به تمام نقاط دنیا گسترش یافته و در اینجا است که مجتمع‌های صنعتی – نظامی به لطف عقلانیت دیوانسالار مدرن، سیستم‌های نظارتی و مراقبتی خود را به تمام نقاط کرۀ زمین گسترش دادند. امروز دیگر حتی خانه‌ها هم محل‌های امنی نیستند چرا که این سیستم های نظارتی و مراقبتی به درون خانه‌ها نیز رسوخ کرده‌اند.  

گسترش سیستم‌های نظارتی و مراقبتی در سرتاسر جهان، تنها بعد دیستوپیا نیستند. با گسترش تکنولوژی‌های زیستی، خصوصاً از دهۀ 70 قرن بیستم به بعد، ما شاهد مخاطرات جدیدی هستیم. ما هنوز نمی‌توانیم به صورت دقیق و شفاف این مخاطرات را توصیف و تشریح کنیم و هنوز نمی‌توانیم تبیین درستی از وقایعی را که متعاقب با این مخاطرات روی می دهند را ارائه کنیم، شاید ویروس کرونا توانسته باشد تصویری مبهم از وضعیت آینده را به ما بدهد، وضعیتی که در آن یک بحران سبب ایجاد زنجیره‌ای از بحران‌های دیگر می‌شود، وضعیتی که در آن یک مخاطره به سرعت از حالت محلی خود خارج و جنبۀ جهانی می‌یابد، و نهادهای دیوانسالار مدرن در برابر بحران‌ها به سرعت مستاصل و درمانده می‌شوند. آینده آبستن حوادثی خواهد بود که کرونا فقط طلیعۀ آن است و ما باید ببینیم که عقلانیت مدرن تا کجا توان مقابله با بحران‌ها را دارد، البته اگر تاکنون کنترل آن از دستان‌مان خارج نشده باشد.

مقصود از بیان عبارات بالا، نه بیان تاریخ، بلکه بیان این موضوع بود که بحران‌هایی که جهان ما در این یکصد و بیست سال اخیر پشت سر گذاشته است ریشه در مدرنیته و عقلانیت دیوانسالار و ابزاری آن دارد. اما آیا این عقلانیت مدرن تا ابد تحت کنترل ما خواهد بود؟ 

نتیجه گیری

شاید پدران اندیشۀ مدرن که در اندیشۀبسط سوبژکتیویسم و ایجاد نهادهای متناسب با این «انسان سوژه شده» بودند، تصور نمی‌کردند که روزی عقلانیت مدرن، به تعبیر گیدنز، سبب صنعتی شدن جنگ و ظهور انواع گوناگون رژیم‌های توتالیتر در جهان شود. شاید حامیان مدرنیته تصور نمی‌کردند (و یا هنوز هم تصور نمی‌کنند) که مدرنیته خود سبب ایجاد بحران‌ها و مخاطراتی شود که هستی انسان‌ها را تهدید می‌کند. شاید همۀ ما به نهادهای برآمده از عقلانیت مدرن چنان اعتمادی داشتیم که هیچ گاه تصور نمی‌کردیم که پدیده‌ای بتواند ذره‌ای خدشه به آنها وارد کند، حقیقتاً ما اعتمادی خداگونه به عقل مدرن و نهادهای برآمده از آن داشتیم. اما ویروس کرونا این خدا را به زیر کشید و ناکارآمدی نهادهای برآمده از آن را نیز آشکار کرد. مشخص نیست که کرونا از کجا آمده، آیا از مورچه‌خوار ایجاد شده و سپس وارد بازار تره بار شهر ووهان چین شده است و یا در یک آزمایشگاه ساخته شده است. اما این ویروس هرچه که هست و از هرکجا که آمده است دوباره ما را به تامل وا خواهد داشت، مدت‌ها بود که بسیاری از افراد و حتی نخبگان در امنیتی مصنوعی تصور می‌کردند که بشر حقیقتاً به پایان تاریخ رسیده است و از این به بعد هر رشد و پیشرفتی که رخ دهد در تکنولوژی خواهد بود. اما کرونا این امنیت را درهم شکسته و یا حداقل سست کرده است. کرونا ما را وادار به تامل خواهد کرد، کرونا الهیات و دین، نظام های سیاسی و اقتصادی، مباحث مربوط به عدالت و توسعه، روابط بین الملل، مباحث مربوط به جهانی شدن و همکاری بین المللی و ... را به چالش خواهد کشید. مسلماً جهان پسا کرونا از جهان پیشا کرونا متفاوت خواهد بود.                             

اما آیا روزنۀ امیدی وجود دارد؟ از نظر نگارندۀ مقاله، بله وجود دارد. ما در اینجا جنبه‌های محدود کننده و سرکوب کنندۀ اندیشۀ مدرن را بیان کردیم، اما همین اندیشه در چند سدۀ اخیر امکاناتی را برای ما فراهم کرده است. ما به وسیلۀ این امکاناتی که اندیشۀ مدرن برای ما ایجاد کرده است می‌توانیم از عقلانیت دیوانسالار مدرن که سبب ایجاد جامعه و جهان مخاطره آمیزی برای ما شده است فراتر رویم. این امکانات سبب خواهند شد که ما بتوانیم در کوتاه مدت بحران‌ها را کنترل کنیم و در این فرصت بایستی دوباره فلسفه، دین، تاملات نظری جامعه شناختی، حکمت و عرفان و ... را احیا کنیم. بحران‌های فعلی‌ای که ما با آنها مواجه هستیم، بحران‌هایی عجین با مدرنیته هستند، به این معنا که عقلانیت دیوانسالار مدرن سبب ایجاد چنین بحران‌هایی شده است و از آن رو که هنوز هم این عقلانیت دیوانسالار مدرن بر جهان سیطره دارد ما بایستی منتظر بحران‌های بزرگتری باشیم.  

 


منابع

1- فوکویاما، فرانسیس، آیندۀ فراانسانی ما: پیامدهای انقلاب بیوتکنولوژی، ترانه قطب، تهران: طرح نو، 1390

2- ریتزر، جورج، نظریۀ جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی، 1374

3- گل محمدی، احمد، جهانی شدن فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، 1381

4- بک، اولریش، جامعه در مخاطره جهانی، محمدرضا مهدی زاده، تهران: انتشارات کویر، 1388

5- گیدنز، آنتونی، پیامدهای مدرنیت، محسن ثلاثی، تهران: نشرمرکز، 1392

6- قاسمی، محمد علی، جامعۀ ریسک و اهمیت آن برای جامعۀ مخاطره آمیز، فصلنامۀ مطالعات راهبردی، سال دوازده، 1388

7- نبوی، مرتضی، جهان به مثابه یک کل، راهبرد توسعه، شماره 6 ،1385

Bauman , Zygmunt(1989) ,Modernity and Holocaust , polity