روز شنبه پنجم بهمن ماه سال 87، گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی شهر انجمن جامعهشناسی ایران یکی دیگر از سلسله نشستهای خود را با عنوان "نظریههای سنتی ِبرنامهریزی و نقد آنها" برگزار کرد. در این میزگرد که با مدیریت محسن صفابخش از اعضای این گروه برگزار شد، دکتر پرویز اجلالی، عضو هیأت علمی موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی و مدیر گروه جامعهشناسی شهر، سخنرانی خود را با عنوان "نظریه خِرَدگرا در برنامهریزی" و دکتر مجتبی رفیعیان، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، بحث خود را درباره "نظریه سیستمها و برنامـهریزی" ارائه کردند. گزارش این نشست را در زیر میخوانید.
نظریه خردگرا در برنامهریزی
دکتر اجلالی در آغاز این نشست، گفت: نام آندرهآس فالودی با نظریه خردگرای برنامهریزی گره خورده است اما همانطور که خود وی اذعان دارد، گفتمان خردگرایی ریشه در اندیشههای پیشینیان دارد. از افلاطون و ارسطو اگر بگذریم، پایههای نظریه خردگرا را باید در دیدگاههای ماکس وبر و کارل مانهایم جستجو کرد. پس از این دو نمیتوان از نقش تأثیرگذار مکتب شیکاگو در نظریه و پژوهش برنامهریزی در سالهای بلافاصله بعد از جنگ صرفنظر کرد. افرادی همچون بانفیلدو پرلوف از پیشگامان مکتب شیکاگو در طرح این مسأله مهم بودند. واژة rational از لاتین rationalisبه معنای استدلال و دلیل آمده است. معمولاً خردگرا به کسی گفته میشود که بر ظرفیتهای منطق تأکید دارد و برای اثبات دیدگاه خود دلیل میآورد، در مقابل کسی که معمولاً برای حجتآوری به عواطف یا شهود متوسل میشود.
وی افزود: کاربرد عقلانیت در برنامهریزی، به مسأله تفکیک میان دو نوع عقلانیت برمیگردد که وبر به صورت عقلانیت ذاتی یا جوهری و عقلانیت صوری یا کاربردی مطرح میکند. عقلانیت ذاتی به آرمانها، اهداف و ارزشهای مرتبط با آنها برمیگردد. در حقیقت هرگاه برای فهم و شناخت ماهوی ارزشها و آرمانها به جای غریزه و سنت از استدلال و منطق استفاده کنیم، از عقلانیت ذاتی پیروی کردهایم. اما عقلانیت صوری به استفاده از منطق و استدلال برای فهم و شناخت ابزارها و وسایل برای تحقق اهداف اشاره دارد. مراد آن عقلانیتی است که ناظر بر کشف مؤثرترین و بهترین راه برای تحقق اهداف و آرمانهاست و در واقع تضمینکننده کارآیی اعمال ماست. وبر میگفت که علم و به دنبال آن تصمیمگیری عقلایی در درجة اول با واقعیات سرو کار دارد. نه ارزشها، ارزشها، آرمانها و اهداف حوزه اخلاق و فلسفه در سیاست هستند. او تأکید داشت که علم اجتماعی مثل علوم فیزیکی باید بر استانداردهای صوری متکی باشد، بهطوریکه تمایلات و ترجیحات فردی نتوانند بر تحلیل اثر بگذارند، قضاوتهای ارزشی ریشه غیرعلمی دارند و محصول فرهنگ، سنت و موقعیتهای اجتماعی و ترجیحات فردی هستند و نباید جایی در گفتمان علمی داشته باشند. نیروهای غیرعقلایی زندگی، بهویژه سیاست باید توسط قواعد علمی و عقلانیت مهار شوند و یکی از ابزارهای چنین کاری برنامهریزی است که خود یکی از ویژگیهای پیدایش نهادهای بوروکراتیک تلقی میشود، بدین منظور لازم است آنها که در دستگاههای اداری به تصمیمگیری میپردازند بیطرف و کاملاً محدود به اهداف سازمانی باشند. همانطور که مشروعیت سیاستمداران از رأی مردم است، مشروعیت برنامهریزان نیز از مهارت فنی و عینیت و بیطرفی تأمین میشود که مشخصة عقلانیت ابزاری است
اجلالی ادامه داد: راکسفورد تاگول یکی از پیش آهنگان نظریه برنامهریزی معتقد بود که وجود برنامهریزی اقتصادی و کاربری اراضی هر دو در جامعه لازم هستند. در واقع، بنابر عقیده او، برنامهریزی برای دستیابی به تصویری روشن از آینده و فراتر از نگاه تنگ سیاستمداران بسیار ضروری بوده و در عین حال این برنامهریزیها باید به حکومت ارائه شوند؛ چرا که برنامهریزی باعث میشود که در برابر نظرات سیاستمداران، نیرویی متشکل از افراد با تواناییهای عینیشان ایجاد شود تا آنها بتوانند با لرزان و کوتاه مدت بودن نگرشهای سیاستمداران مبارزه کنند.
وی افزود: آندرهآس فالودی بر اساس دستاوردهای نظری وبر و مانهایم و گسترش این مفاهیم در زمینه برنامهریزی توسط تاگول، بانفیلد و دیگر صاحبنظرانی که بحث نظریه برنامهریزی را در نیمه اول قرن بیستم مطرح کرده بودند، کتاب نظریه برنامهریزی خود را در سال 1973 نوشت. او در این کتاب از سویی طبقهبندی مهمی از نظریههای برنامهریزی بر اساس دیدگاههای وبر، مانهایم و تاگول مطرح کرد و از سوی دیگر، برای اولین بار به نظریه و الگویی از فرایند برنامهریزی بدون توجه به محتوای آن (یعنی آنچه دربارهاش برنامهریزی می شود) پرداخت.
اجلالی سپس دو مقوله طبقهبندی و الگویی که از فرایند برنامهریزی ارائه میشود را مورد توجه قرار داد و در این زمینه گفت: فالودی اشاره میکند که برنامهریزان با دو نوع مسأله روبهرو میشوند؛ یکی مسألههای مربوط به شناخت بهتر آنچه دربارهاش برنامهریزی میکنند و دوم مسألههای مربوط به شیوه برنامهریزی فارغ از موضوع آن. بنابراین دو نوع نظریه برنامهریزی میتوان پیشبینی کرد. اول نظریه جوهری یا موضوعی که به جوهره و موضوع برنامهریزی میپردازد و دوم نظریه فرایندی یا روشی که به شیوههایی میپردازد که برنامهریزان برای انجام وظیفه مورد استفاده قرار میدهند. به سخن دیگر، اولی به تبیین آنچه درباره آن برنامهریزی میشود (موضوعاتی مثل نظامهای فضایی شامل ساختارهای کالبدی و نهادها و ارزشهای همراه آن و یا فعالیتهای مثل صنعت و کشاورزی و یا فقرزدایی و بهبود زندگی در یک ناحیه و یا مدیریت و برنامهریزی تولید برای یک کارخانه) و دومی شیوه برنامهریزی کردن را مورد بررسی قرار میدهد. دو دانشواژه "نظریه در برنامهریزی"و "نظریه برنامهریزی" نیز به ترتیب به جای نظریه جوهری و نظریه فرایندی، هم توسط فالودی و هم دیگر صاحبنظران این رشته به کار برده شده است.
وی خاطرنشان کرد: فالودی بهطور مشخص بر این باور است که آنچه در درجه اول به برنامهریزان مربوط میشود یا به سخن دیگر نظریه برنامهریزی واقعی، همان نظریه فرایندی است و نه نظریه جوهری که در جامعه مدرن میان هدف و وسیله تمایز قایل میشوند و پس از تعیین هدف، در طراحی وسایلی که برای تحقق اهداف ضروری هستند تلاش بسیار میکنند و همین توجه و تمرکز بر وسایل در رابطه با اهداف است که پیشرفتهای عملی جامعه مدرن سرمایهداری را ممکن ساخته است. فالودی نیز در برنامهریزی میان هدف و وسیله تمایز قائل میشود و تعیین اهداف را وظیفه سیاستمداران و دولت به نمایندگی از طرف جامعه و تعیین وسایل مناسب و اجرا را وظیفه برنامهریزان میداند و تأکید میکند که نظریه فرایندی در واقع اندیشه کردن در باب وسایل است و کار اصلی برنامهریز نیز همین است، زیرا او به عنوان عالم و کارشناس، میبایست "بیطرف" باشد و معنای بیطرفی این است که در هدفگذاری که از ارزشها ناشی میشود، بهعنوان عالم مداخله نکند و پس از آنکه اهداف را از جامعه گرفت (عملاً از دولت) به ساختن وسایل برای تحقق آن اهداف مشغول شود. بنابراین نظریه فرایندی با نقش برنامهریز بهعنوان عالم بیطرف سازگارتر است تا نظریه جوهری که احتمال دارد ارزشها و اولویتهای سیاسی ـ اجتماعی را نیز در بربگیرد.
دکتر اجلالی گفت: پس از طبقهبندی فالودی میکوشد نظریهای در باب عملکرد سازمانهای کارگزار برنامهریزی که بر گیرنده الگویی برای فرایند برنامهریزی است ارائه دهد. برای تدوین این الگو، فالودی از تشبیه استفاده میکند. به نظر او کارگزار برنامهریزی شبیه مغز انسان به هنگامی که درگیر تفکر هدفمند است، عمل میکند. دلیل چنین تشبیهی این است که عمده اندیشههایی که در دانش سیبرنتیک ارائه شده، مبتنی بر الگوسازی بر اساس مغز آدمی بوده است. سیبرنتیک در حقیقت علم "نظارت و هدایت" است و از آنجا که برنامهریزی نیز نوعی اعمال کنترل است، میتواند در این مورد هم به کار رود. علم سیبرنتیک از ترکیب زیستشناسی و ریاضیات و کاربرد این ترکیب در فناوری نظامی در جنگ جهانی دوم زاده شد و بر همه رشتههای علمی اثر گذاشت. اساس کار سیبرنتیک استفاده از جریانهای اطلاعات با کمترین میزان انرژی برای کنترل و هدایت جریانهای بزرگ فیزیکی است. با استفاده از دانش سیبرنتیک از اندامهای موجود زنده و ساختار انسانی گرفته تا سازمانهای اجتماعی کوچک و حتی سیستمهای فنی و اجتماعی بزرگ را میتوان توضیح داد. سادهترین سیستم سیبرنتیکی، یک سیستم بازخوردی ساده مثل ترموستات است که از سه عنصر تشکیل شده است؛ نخست، گیرنده که از تغییرات محیطی تأثیر میپذیرد. دوم، انتخابگر که میان واکنشهای ممکن بر اساس اطلاعاتی که از گیرنده به او رسیده دست به انتخاب میزند و سوم، کنشگر که بر اساس رهنمودهایی که از انتخابگر دریافت میکند در محیط تغییر ایجاد میکند. این فرایند بازخورد منفی خوانده میشود و همان چیزی است که در هر ترموستات یا دستگاه شبیه آن اتفاق میافتد .
وی تأکید کرد: در نظامهای پیچیدهتر که توانایی یادگیری دارند نیز هر سه عنصر گیرنده (که ارتباط سیستم با محیط را حفظ میکند)، انتخابگر و کنشگر وجود دارند و عمل میکنند. عنصر اضافی حافظه است که اطلاعات مفید را در خود ذخیره میکند؛ در نتیجه انتخابگر میتواند با استفاده از حافظه، معیارهای بالاتری غیر از راههای موجود پیشرو در دست داشته باشد. در حقیقت سیستم مغز آدمی، تصویرهایی از جهان میسازد و از آن برای پیشبینی استفاده میکند. این تصویرهای خیالی و پیشبینیها بر اساس گزینههای مختلف عمل ساخته میشوند. فالودی اشاره میکند که وی مجموعه این برنامههای عمل و تصویرها را "فناوری تصویری" میخواند و آن را اساس الگوی خود برای برنامهریزی قرار میدهد.
دکتر اجلالی در ادامه در نقد دیدگاه خردگرا و مهمترین نماینده آن، یعنی آندرهآس فالودی، گفت: مکتب خردگرا برنامهریزی را عامل تحقق عقلانیت و حاکمیت خرد در جامعه میداند و عقلانیت را "کاربرد استدلال در تصمیمگیری جمعی" تعریف میکند اما معنای عقلانیت همواره در آثار فالودی مبهم باقی میماند. زیرا وی همواره عقلانیت را به عقلانیت ابزاری محدود میکند و نمیپذیرد که نظریه برنامهریزی وارد مباحث عمیق اجتماعی اقتصادی و فلسفی شود. همین دیدگاه باعث شده که منتقدان نظریه خردگرا از دهه 60 به این سو، این دیدگاه را مورد حمله قرار دهند و تحت عنوان انتزاعی و اثبات گرایی سطحی کنار بگذارند. چه متفکران انتقادی و چه پسامدرنها به این انتقادات پرداختهاند اما پسامدرنها منتقدان هر نوع عقلانیت و حتی عقلانیت انتقادی بودهاند. منتقدان پسامدرن عقلانیت را تبدیل به یک واژه "بد" کردهاند. معمولاً برنامهریزی خردگرا را با تعابیری چون علمگرایی نابهجا، فنسالاری بیش از حد و تخصصگرایی که به دنبال منافع خود است، توصیف میکنند. چنین ادعا میشود که خردگرایی به معنای تأکید تنگنظرانه بر وسیله به جای هدف و تجربهگرایی محض بوده است و عینیت و بیطرفی آن مبتنی بر واقعیاتی است که همانطور که ساختارشکنی پسامدرن نشان داده است، چیزی جز ادعاهای گزاف، تعصبات فرهنگی، و یا جانبداریهای گمراهکننده نبوده است. اما این سخن پسامدرنیستها هم مانند بسیاری دیگر از سخنان ایشان چیزی بیش از یک تصویر کلیشهای اغراقآمیز نیست و مثل همه تصاویر کلیشهای دیگر، در حالی که در آن پارههایی از واقعیت دیده میشود، اساساً مبتنی بر یک سوءتفاهم و بدفهمی است که راه بردن به آن چندان دشوار نیست و آن بدفهمی این است؛ رد عقلانیت بهطورکلی به عنوان مبنای نظری برنامهریزی به جای رد عقلانیت ابزاری. زیرا برخلاف استدلالهای اخیر پسامدرنها، خردگرایی نه تنها با انتقادی بودن در تضاد نیست، بلکه در ذات آن است. اما عقلانیت میتواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد. پس برنامهریزی نیز میتواند بر پارادایمهای متفاوت عقلی استوار باشد و نظریه باید پاسخ دهد که چه نوع عقلانیتی در چه نوع شرایط تصمیمگیری و برای کدام کارگزاران تصمیمگیرنده باید به کار گرفته شود؟ در این نوع نظریهپردازی انعطافپذیر البته عقلانیت ابزاری نیز جای خود را خواهد داشت. پس عقلانیت ابعاد و دامنه وسیعتری از عقلانیت ابزاری دارد که در اثباتگرایی برنامهریزی خردگرا مورد نظر است. ارزش عقلانیت در پاسخگویی و مسئولیتپذیری است که درون آن نهفته است. خرد یعنی اینکه برای توجیه کردن و یا رد کردن عمل، فکر و یا باوری دلیل بیاوریم. پس باورها و یا کنشهایی غیرعقلانی و ناخردمندانه هستند که دلیل برای انجام آنها و یا اعتقاد به آنها نداشـته باشیم. از اینجا نتـیجه میگیریم که برنامهریـزی خردگرا در حقیقـت برنامهریزی اسـت که برای انجام فعالیتها دلیل کافی داشته باشد. پس اگر گفته شود که برنامهریزی خردگرایانه غلط است و برنامهریزی نباید خردمندانه، خردگرایانه و یا عقلانی (این سه واژه یک معنی دارند) باشد، معنایش این است که برنامهریزان میتوانند استراتژیهایی برای عمل آینده داشته باشند، بدون اینکه برای خود یا دیگران توضیح دهند که چرا استراتژیهای ایشان بر استراتژیهای دیگر برتری دارد. مطلوبیت برنامهریزی خردگرایانه برای این نیست که تصمیمهای بهتری میگیرد، بلکه از آن رو مطلوب است که برای عملی که انجام میدهد، دلیل دارد و میتواند پاسخگو باشد. پس برخلاف استدلالهای اخیر پسامدرنها، خردگرایی نه تنها با انتقادی بودن در تضاد نیست بلکه در ذات آن است.
وی همچنین گفت: به عنوان نقد نظریه فالودی از فرایند برنامهریزی نیز میتوان گفت که تصور او از این فرایند نوعی تامل و مکاشفهای است که برنامهریز به عنوان یک فنسالار انجام میدهد و برای این کار، از فنآوریها بهره میجوید اما از گروههای ذینفعی که این برنامهریزیها برای آنها میشود و همین طور ارزشها و اهداف مورد نظر گروههای اجتماعی گوناگون و کوششهایی که با ایجاد گفتوگو برای ایجاد هماهنگی میان اهداف و خواستهای گروهها و سازمانهای مختلف میباست انجام داد، خبری نیست. بدیهی است که این دیدگاه نیز به تعریف محدود وی از خرد برمیگردد که پیشتر به آن اشاره شد.
دکتر اجلالی در پایان به عنوان نتیجهگیری از بحث خود، گفت: در واقع آنچه کم اهمیت شده و اعتبار خود را به مقدار زیادی از دست داده است، محدود کردن نظریه برنامهریزی به اندیشیدن در باب روشهای تحقق اهداف و کنار گذاشتن بحث درباره ماهیت اهداف و سپردن آن به سیاستمداران است و نه خردگرایی. همانطورکه نظریهپردازان جدید (از همه مهمتر الکساندر) میگویند، برای برنامهریزی عقل ابزاری و کاوش در روشهای تحقق اهداف لازم است اما به هیچ وجه کافی نیست. نظریه برنامهریزی اگر بخواهد مشکلات بشر امروز را طرح و حل کند، میبایست وارد بحث ماهیت اهداف شود. انتقادی بودن با عقلانیت نه در تضاد بلکه در توافق است، بهویژه این که نظریه برنامهریزی امروزه منابع خردورزی و عقلانیت را بسیار وسیع تعریف میکند. امروزه نه فقط تامل و مکاشفه مبنای خردمندی انگاشته میشوند، بلکه گفتوگو و مباحثه وفاق جویانه و حقیقتطلبانه (عقلانیت ارتباطی)، ایجاد هماهنگی میان دیدگاهها و نهادهای متکثر (عقلانیت هماهنگساز)، گفتوگو و مذاکره بین طرفهای مختلف با هدف به حداکثر رساندن منافع و در این حال حفظ منافع همگان (عقلانیت استراتژیک) و تأمل برای تحقق عینی بخشیدن به ارزشهای مورد وفاق عموم (عقلانیت ارزشی) همه اینها در چارچوب خردگرایی میگنجند. به سخن دیگر، نه نسبیگرایی پسامدرنیسم و نه نولیبرالیسم و نه هر نقد دیگری نمیتواند از ارزش خردگرایی بکاهد. خرد یعنی حجتآوری و استدلال به جای عواطف و شهود بیپروا و این لازمه سامان دادن زندگی بشر و مبنای مداخله انسان در نظامهای طبیعی و اجتماعی است. اما امروزه خردگرایی میبایست خرقه تنگ تکنوکراسی را کنار بگذارد و با حقایق عمیق بشری و اهداف و امیدهای انسانها آمیخته شود. پس در واقع دوران اندیشیدن خردمندانه به آینده بشر و مداخله برای تحقق اهداف عقلانی (معنای اصلی برنامهریزی) تازه میخواهد آغاز شود.
نظریه سیستمها و برنامـهریزی
دکتر مجتبی رفیعیان، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، سخنران دوم این نشست گروه جامعهشناسی شهر انجمن بود که بحث خود را با عنوان "نظریه سیستمها و برنامـهریزی" ارائه داد. او در آغاز گفت: یکی از دلایلی که ما به تحلیل رویکرد سیستمی میپردازیم، تسلط آن در حوزه شهرسازی است. در واقع، فرآیند برنامهریزی در دهههای 1920 و 1930 میلادی، استفاده بهینه و حداقلی از منابع موجود را شامل شده و بر همین اساس، تمامی برنامهریزیهای محیط نیز متأثر از این نکته است.
وی افزود: در بحث معماری و شهرسازی چهار اصل مطرح است؛ اصل حرکت، اصل سکونت، اوقات فراغت شهری و اصل عقلایی. بر این اساس، بیشتر برنامهریزیها بر اصل عقلایی و خِرَدگرایی در تخصیص کاربری اراضی شهری استوار شده است. با این وجود، بعد از جنگ جهانی دوم، اتفاقاتی افتاد و در پی آن، بسیاری از روشهای عقلایی ناکام ماندند. علت این مسأله هم پیچیدهتر شدن مشکلات بود. در ادبیات مسألهسازی، واژهای تحت عنوان "متا پروبلم" داریم که در آن مسأله صرفاً از بُعد کمّی، به ابعاد دیگری تقسیم شده و در آن، ابعاد کیفی پیدا میشوند.
رفیعیان در ادامه با طرح این پرسش که "آیا در جریان برنامهریزی، امکان عقلایی کردن فرآیند برنامهریزی وجود دارد؟"، گفت: همانطور که در بحث قبلی اشاره شد، ارزشگذاری و دیدگاه استراتژیک در فرآیند برنامهریزی از اهمیت بسزایی برخوردار است. اختیار استراتژیک در برنامهریزی چیزی است که بعد از 1939 رواج یافته و مدل برنامهریزی بسیاری از شهرهای دنیا بر اساس آن طراحی شدهاند. در ادامه بعد از دهه1940، تحولاتی در ادبیات این حوزه رخ داد و مسائلی از قبیل ارتقاء محیط شهری و بحثهای فقر و حاشیه نشینی مطرح شدند. در پی آن، در حوزه سیستمی، سه نوع تفکر سیستمی عمده مطرح شدند که در عناوین "نسل پژوهش عملیات"، "نسل سایبرنتیک" و "نسل سیستمهای تعاملی" دستهبندی میشوند و در حال حاضر، نسل سوم در این حوزه بیشتر از سایرین مطرح است.
وی خاطرنشان کرد: یک سیستم عموماً از الگوها و نظریات مختلفی مانند بحث تکامل داروین، نسبیت انیشتین، نظرات جامعهشناسی، اقتصادی و حتی روانشناسی بهره گرفته و با ترکیب آنها، خود را تقویت میکند. علاوه بر این، در اندیشه سیستمی دهههای 60 و 70، این نکته بسیار مطرح بود که بسیاری از اتفاقاتی که در جوامع انسانی رخ میدهد، ممکن است در شکل ظاهری و باطنی، تفاوتهایی داشته باشند. حتی این بحث مطرح است که ممکن است مسأله آن چیزی نباشد که ما درک میکنیم و اساساً بدفهمیهایی صورت گرفته و یا حتی ابزار و یا فضای برنامهریزی از ذهن ما خارج بوده و یا حتی به دلیل کمبود اطلاعات و عقبماندگی تکنولوژی، قادر به درک برخی از ابعاد مسأله نباشیم. از سوی دیگر، در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد که در برخی موارد، عدم درک درست ما از فرآیند باعث شده بود که رابطه علت و معلولی به درستی فهمیده نشود. بنابراین این بحث مطرح شد که برای هدایت درست واقعیتها، لازم است که آنها را به درستی بشناسیم. برای این منظور، دیدگاههای مختلفی در تفکر سیستمی پیشنهاد میشود. نخستین دیدگاه، بحث افزایش دقت و تجزیه مسأله تا حد ممکن است. علاوه بر این، خیلی وقتها نتایجی که به دست میآیند، با نتایج مورد انتظار فاصله زیادی دارند. در بسیاری مواقع، این امر به دلیل تجزیه بیش از حد مسأله و در واقع، دور کردن ذهن از واقعیت کلی برداشت شده است. در واقع، ضعف اصلی در روش قبلی، این بود که برای مفاهیم متعالی، تعریف درستی وجود نداشت و روابط در قالب روابط علیتی مطرح بودند. در نظریه سیستمی دهههای 60 و 70، لزوم نگرش کلی و مجموعهای به واقعیتها و جهان تقویت شد و در پی آن، واقعیت به عنوان مجموعهای از تنوعات و نه الزاماً کنار هم چیده شدن پارهای از عناصری که ممکن است به طور اتفاقی در کنار هم قرار گرفته باشند، تعریف شد که بر این اساس، جهان نیز به عنوان مجموعهای کلی در حال انجام تعاملات هستی بخش شناخته میشود. در این رویکرد، مطالبی مطرح شد که تا قبل از آن وجود نداشت؛ مثل بحث سلسله مراتب که سیستم اجتماعی را به عنوان پیچیدهترین سیستم جامعه مورد بررسی قرار میداد. به همین دلیل، نگرشهای پوزویتویستی جزءگرا کنار رفته و سراغ نگرشهای جدید رفتند. بر این اساس، در تفکر سیستمی، سیستم از تفکرش جدا نمیشود. این در حالی است که در تفکر مکانیکی که بحث اجزاء مختلف مطرح است، این جدایی وجود دارد. بنابراین، در تعریف سیستم، ترکیب مجموعهای از عناصر مورد توجه است که دارای شبکهای از روابط متقابل درونی بوده و با از بین رفتن این رابطه، ماهیت عملکردی سیستم دچار مشکل میشود. در این میان، دستهبندیهایی نیز در رابطه با سیستمهای ارادی و غیر ارادی، سیستمهای دینامیک و غیر دینامیک و ... مطرح است. مسأله کلی در این رابطه این است که ساختار یک سیستم معین و ورودیها و خروجیهای آن معین هستند. از سوی دیگر، گروههای ذینفعی نیز در هر سیستم بهرههایی میبرند و مسائل بسیاری مانند هنجارهای اجتماعی، تحول در منابع و ... را در محیط سیستم شکل داده و در آن مؤثرند. همچنین ویژگیها و پارامترهایی نیز وجود دارند که در ادبیات سیستمی مورد توجه قرار میگیرند. به عنوان مثال، آنتروپی مثبت چیزی است که چرخه را اصلاح میکند و یا انسجام مجدد، خود نظامدهی، پایداری، هدف و ... مباحث دیگری هستند که در بحث سیستمها مطرحند و به هم خوردن آنها میتواند ماهیت سیستم را دچار اغتشاش کند.
رفیعیان همچنین گفت: یکی از بحثهای جالب که در تفکر قبل از سیستم بوده، مسأله تعامل یا روابط است که به اَشکال مختلف وارد بحث برنامهریزی شد. در واقع، این بحث، تعاملی است که به نوعی بین عناصر یک پدیده یا یک سیستم با سیستم دیگر وجود داشته، میتواند مبنای خیلی نظریهپردازیها قرار گرفته و نشان دهنده روابط تعاملی و متقابل به شکلهای رابطه ساختاری، رابطه تحرکی و رابطه رفتاری باشد. به بیان دیگر، در درون هر سیستم، لازم است روابطی حاکم باشند. در همین ارتباط و تعامل نیز مسألهای است که در تفکر سیستمی به وجود آمد. امروزه بحث مدیریت زمینی نیز مطرح است که به عوامل بسیاری مربوط شده و بحث زیرساختها نیز در آن مهم میشود. در چنین شرایطی، توسعه دهندگان در جامعه مطرح میشوند.
دکتر رفیعیان در بخش پایانی بحث خود، نتیجهگیری کرد که پس از تحول و رونق فرآیند برنامهریزی دینامیک، رویکرد سنتی سیستمی رو به افول رفته و در واقع، برنامهریزی ایستا به برنامهریزی پویا تبدیل شد. برنامهریزی دینامیک بیانگر فاصله ما از وضع موجود تا مطلوب است. از سوی دیگر، در برنامهریزی دینامیک، در پی آنیم که اشکالات و ایرادات را وارسی کرده و برطرف سازیم. در عین حال، در نگاه سیستمی امروزی مدلسازی اهمیت زیادی پیدا کرده است. در این مدلسازی، چارچوب سازمان دادن به متغیرها، فرموله کردن آنها و سنجش اعتبارشان و در آخر مانیتورکردن این چرخه در نظر است.
وی در خاتمه تأکید کرد: در شرایط کنونی، نظریه سیستمی جایگاه متخصصی را از سطح یک تکنسین به جایگاه شخصی که امکان مشارکت در ارزشهای اجتماعی را دارد تغییر داده است. با این وجود، ابزار تفکر سیستمی، از بین نرفته و همچنان جایگاه خود را در محافل علمی حفظ کرده است.