گروه علمی- تخصصی روششناسی و روشهای تحقیق انجمن جامعهشناسی ایران در یکی دیگر از نشستهای خود که در تاریخ یازدهم اسفند ماه برگزار شد، با دعوت از دکتر مصطفی مهرآئین، موضوعی با عنوان "مبانی معرفتی تحلیل گفتمان و دلالتهای روششناسی آن" را به بحث گذاشت.
دکتر مهرآئین سخنرانی خود در این نشست را با موضوع معرفتشناسی آغاز کرد و در بیان دلایل این امر، گفت: ما در درسهای نظریههای جامعهشناسی، بیشتر سعی داریم نظریههای موجود را به دانشجویان یاد دهیم. این در حالی است که مهمترین کارکرد فعلی این کلاسها را میتوان تدریس جامعهشناسی نظری دانست. در واقع، در بیان تفاوتهای میان این دو، باید در نظر داشت که ما با تدریس صرف نظریهها، به بازگویی برخی اسامی و دیدگاهها و گزارهها میپردازیم؛ حال آنکه جامعهشناسی نظری به معنای مطرح کردن جامعهشناسی به عنوان یک فلسفه و یک علم تحلیلی است و به دنبال این هدف است که بنیادهای هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی نظریهها را استخراج کرده و بدینوسیله دانشجو فرا میگیرد که در مقام نظریهپردازی و نه صرفاً نظریهخوانی قرار گیرد.
وی در ادامه توضیح داد: در زمینه هستیشناسی اجتماعی، تا به حال سه دیدگاه در نظریههای اجتماعی مطرح شده است. نخستین دیدگاه از سوی حامیان نظریات دورکیم بوده که واقعیتهای اجتماعی را همان ساختارها دانستهاند. دیدگاه دیگر از سوی دنبالهروندگان وبر مطرح شده و آنها اعلام کردهاند که واقعیت اجتماعی، در واقع نوعی کنش است. از سوی دیگر، گروه سوم نیز واقعیت اجتماعی را نوعی گفتمان دانستهاند.
مهرآئین ادامه داد: بر اساس این هستیشناسیها، دو معرفتشناسی مهم در علم جامعهشناسی دیده میشود؛ نخست، معرفتشناسی ساختارگرایان که واقعیتهای اجتماعی را مبتنی بر منطق ریاضی میداند و دوم، معرفتشناسیای که اعلام میکند واقعیتهای اجتماعی باید مبتنی بر منطق زبانی مورد بررسی قرار گیرند. در واقع، طرفداران این معرفتشناسی، واقعیتهای اجتماعی را کنش یا گفتمان تعریف میکنند. از سوی دیگر، واقعیت اجتماعی به مثابه متن، خود به دو شکل مطرح است؛ یکی به شکل کنشهای اجتماعی که وبر میگوید میتوانیم آنها را مثل متن بخوانیم و نیتها و قصدهای آن را درک کنیم که این به معنای نوعی خودآگاهی کنشگران است. شکل دوم هم نظریهای که معتقد است ما با واقعیت اجتماعی به مثابه متن روبرو نبوده، بلکه اساساً با خود واقعیتهای متنی مواجهیم. این در واقع همان دیدگاهی است که ادعا میکند واقعیت اجتماعی همان گفتمان است. در این زمینه، باز دو حالت پیش میآید، یکی اینکه به متن به مثابه خود متن بنگریم یا اینکه آن را به عنوان ابزار ببینیم. بر این اساس، گفتمانهای موجود در جامعه نیز گاهی به صورت اطلاعات موجود در متن قابل بررسی بوده و گاهی به عنوان ابزارهایی دیده میشوند که نقش ایدئولوژیک دارند. در دیدگاه اول، نوعی نگاه نظمگرا به جامعه شکل میگیرد که در آن، متون هیچگاه نگاه انتقادی نداشته و فقط نظام اطلاعاتی جامعه را در قالب فرهنگ به معنای عام شکل میدهند. این در حالی است که در دیدگاه دوم، تنها بحث اطلاعات در میان نبوده و متن در نسبت خاصی با ایدئولوژی و نیز در نسبت خاصی با قدرت قرار میگیرد.
مهرآئین در بخش دیگری از سخنانش، تأکید کرد که اگر واقعیت اجتماعی به عنوان متن در نظر گرفته شود، شامل نوعی منطق زبانی میشود که میتوان آن را تحلیل کرد و در واقع، این امر، بنیان بحث تحلیل گفتمان را تشکیل میدهد. این به معنای آن است که هستیشناسی و تحلیل گفتمان به مثابه نوعی متن است که بنیان معرفتشناسی آن را منطق زبانی تشکیل میدهد.
وی در ادامه، ضمن انتقاد از ایده تقدم معرفتشناسی بر هستیشناسی، گفت: من معتقدم که تحلیل گفتمان، نظریهای ساختگراست و کل دیدگاه مطرح در آن، این است که واقعیتها به لحاظ اجتماعی در گفتمانها و یا از طریق اجماع و مواردی مشابه آن، ساخته میشوند؛ البته در این زمینه، بحث درستتر این است که گفته شود ساختن اجتماعی واقعیت و نه ساخت اجتماعی واقعیت. در واقع، ما واقعیتها را به صورت اجتماعی و جمعی میسازیم و بر این اساس، با ساختهای اجتماعی و نه سازههای اجتماعی مواجهیم.
مهرآئین همچنین تأکید کرد: از منظری دیگر، گفتمان، بحثی کاملاً زبانشناختی بوده و ریشه در مباحث زبانشناسی و به خصوص نظرات سوسور دارد. بنابراین، اگر کسی بخواهد تحلیلگر گفتمان باشد، حتماً باید بر زبانشناسی مسلط باشد. بر این اساس، میتوان مدعی شد که تا زمانی که علم زبانشناسی در مملکت ما رشد نکند، علمی به نام گفتمان یا روش تحقیق کیفی یا هرمنوتیک نیز رشد نخواهد کرد.
وی سپس وارد بحث ساختارگرایی سوسور شد و در این باره گفت: همه میدانیم که کار سوسور "زبانشناسی در زمانی" بود که این به معنای مطالعه تاریخی زبان است که در آن، تحولات آوایی و دستوری و امثال آن، به طور تاریخی مورد بررسی قرار میگیرند. از سوی دیگر، بحث اصلی سوسور این بود که وظیفه زبانشناسی، مطالعه همزمانی زبان و نه مطالعه در زمانی آن است. مطالعه همزمانی به معنای مطالعه ایستا و در واقع، یافتن ساخت یک پدیده و نه تاریخ تحولی آن است. به تعبیر دیگر، میتوان گفت که در نگاه سوسور، زبان به معنی عام که شامل فیزیک دهان و همه چیزهای مربوط به آن میشود، کنار گذاشته شد. در عین حال، کاربردهای شخصی زبان نیز به معنای آنچه که ما میسازیم، میگوییم و یا مینویسیم، مورد توجه قرار نگرفت و در نهایت، به زبان به مثابه ساختی که پشت همه این کاربردهای شخصی وجود داشته و باعث تنوع تولید در جملات میشود، توجه شد. سوسور تلاش کرد قواعد این ساخت را مورد بررسی قرار دهد که این قواعد در تحلیل گفتمان نیز از اهمیت خاصی برخوردارند. در این زمینه، او ابتدا نشانه را تعریف کرد و در ادامه، در بحث ساختار، اجزای ساختار را به عنوان نشانهها و به همراه روابط بین آنها، در قالب روابط همنشینی و جانشینی، مورد توجه قرار داد. در عین حال، او به قراردادی و اختیاری بودن رابطه دال و مدلول تأکید کرد.
مهرآئین افزود: نقدی که باختین به عنوان یکی از صاحبنظران مبحث تحلیل گفتمان، به سوسور وارد میداند، این است که سوسور زبان را در نظامهای نشانهای بررسی میکند، در حالی که ما زبان را در زندگی اجتماعیمان به کار میبریم. در واقع، معانی واژگان نه در نظامهای نشانهای، بلکه در زندگی اجتماعی و در موقعیتهای مختلف آن، تعیین میشوند. این به معنای آن است که واژگانی که ما امروزه با آنها سر و کار داریم، به دلیل کاربردهای متعددشان در بافتهای اجتماعی، انباشته از معنا هستند و ما در کاربرد آنها، با جهان معانی و نه با واقعیتهای اجتماعی روبرو هستیم. بنابراین، از نگاه باختین، واقعیتها در بافت اجتماعی معنا مییابند و ما با هیچ واقعیتی، جز از گذرگاه همین نشانهها، روبرو نیستیم. در این زمینه، باید در نظر داشت که باختین این بحث را شکل طبیعی زبان میدانست. این در حالی است که به دلیل وجود دائمی روابط قدرت، شکل طبیعی زبان در زندگی اجتماعی اتفاق نمیافتد. در واقع، باختین معتقد بود قدرتها هیچگاه نمیگذارند معانی نشانههایی مانند واژههای حق، دین، عدالت و آزادی، به صورت واضح و روشن در جامعه باشند و به دلیل منافعی که در مورد تکتک این واژهها وجود دارد، قدرت تلاش میکند وضعیت طبیعی زبان در جامعه که وضعیتی متکثر و چند صدایی است را به سمت تک صدایی بودن پیش ببرد. این به معنای آن است که عموماً یک معنی از معانی این نشانهها مورد قبول قدرت بوده و او سعی میکند معانی دیگر نشانهها را خاموش و خفه نگه دارد.
سخنران این نشست، از این قسمت از گفتههایش نتیجه گرفت که گفتمان دارای ساختاری است که این ساختار، قواعدی از صورتبندی گفتمانی را در بر دارد. از سوی دیگر، این صورتبندی گفتمانی، خود را تنها از مجرای نشانهها نشان میدهد. علاوه بر این، باید توجه داشت که واقعیتهای اجتماعی، خلق شده نشانهها و یا به قول فوکو، خلق شده نظامهای گفتمانی هستند؛ چرا که ما نه با واقعیتها، بلکه با دریافتهایی از آنها روبرو هستیم.
به گفته او، نکته دیگری که در بحث باختین وجود دارد، این است که قدرت یا ایدئولوژی، سعی میکند دریافتهای متفاوتی از واقعیت را نشان داده و تکثر موجود در جامعه را به سمت تک گفتمانی شدن ببرد. علاوه بر این، منازعه گفتمانی نیز از ویژگیهای زندگی اجتماعی بوده و منافع طبقات و گروههای مختلف در جامعه، از طریق همین گفتمانها طرح میشود.
وی در ادامه، با اشاره دوباره به رابطه زبانشناسی و تحلیل گفتمان، گفت: نخستین کمکی که زبانشناسی به تحلیل گفتمان کرد، تعویض نسبت زبان با واقعیت بود. در واقع، تا پیش از آن، بحث بر سر این بود که در کنش ارتباطیای که بین دو نفر اتفاق میافتد، یکی گوینده و دیگری مخاطب است و زبان نیز، صرفاً به عنوان یک وسیله شناخته میشود. در این بحث، سخن از تقدم واقعیت بر زبان و صرف ابزار بودن زبان مطرح بود. این در حالی است که اگر بنا بر بحث باختین، بپذیریم که واقعیتهای اجتماعی وجود نداشته و ما فقط از طریق نشانهها با آنها روبرو هستیم؛ زبان، نه فقط یک ابزار بلکه به عنوان سازنده واقعیت مطرح شده و به این شکل، جایگاه آن در هستیشناسی زبان تغییر میکند. بر این اساس، میتوان گفت که این زبان است که بر واقعیت مقدم است و نه بالعکس. از سوی دیگر، در بحث زبانشناسی گفته میشود که در زبان، صداهایی وجود دارند که همان حروفاند. با ترکیب حروف با یکدیگر، کلمه و از ترکیب کلمات، جملات به وجود میآیند. این در حالی است که در تعریف گفتمان به معنی زبانشناسی، آن را واحدی فراتر از جمله میدانیم و در واقع، آن را چیزی بیشتر از ترکیب جملات با یکدیگر تعریف میکنیم. به یک تعبیر، این همان تحولی بود که در نظریه زبانشناسی اتفاق افتاد و بر اساس آن، گفتمان فراتر از جمله و به یک معنا، جملات در کنار ناگفتهها تعریف شدند. این ناگفتهها همان بافت اجتماعی عینی یا context بافت پیشگفتمانیاند. بنابراین معانی و نشانهها تکتک نبوده و همگی در قالب نظامهای نشانهای موجود، معنا پیدا میکنند.
دکتر مهرآئین تحلیل بحث فوکو در گفتمان را به عنوان یکی دیگر از بخشهای سخنرانیاش، مورد توجه قرار داد و در این باره گفت: فوکو در زندگیاش سه مرحله دیرینهشناسی، تبارشناسی و بحث از اخلاق را طی کرد. او در بحث دیرینهشناسی، شرایط امکانپذیر شدن صورتبندیهای گفتمانی را مورد توجه قرار داد و در تبارشناسی، به ارتباط میان قدرت و گفتمان پرداخت.
وی در عین حال، با تأکید بر اینکه بر اساس بحثهای زبانی، تحلیل گفتمان به معنای تحلیل کاربرد زبان و چگونگی مطالعه نظاممند آن، در بافتهای سیاسی و اجتماعی است؛ گفت: رویکرد فوکو، رویکردی انتزاعی است. او مانند برخی زبانشناسان، درگیر تحلیل متن نمیشود. از سوی دیگر، در تحلیل گفتمان، به معنای زبانشناسی ما با همه گفتمانها، از سطوح خرد و کلان، سر و کار داریم؛ حال آنکه کار فوکو معطوف به گفتمانهای خاص علمی و بیشتر گفتمانهای علوم انسانی، پزشکی و گرامر است. او اساساً به تحلیل متن توجهی ندارد. علاوه بر این، در مبحث دیرینهشناسی فوکو، سخن از این است که چگونه صورتبندیهای گفتمانی امکانپذیر میشوند. نقدی که میتوان در این زمین به فوکو وارد کرد، این است که او اساساً شرایط امکانپذیر شدن صورتبندیهای گفتمان را مطرح نمیکند. در واقع، تولید صورتبندیهای گفتمانی اصلاً بحث فوکو نیست و این نقدی است که میتوان به او وارد کرد.
مهرآئین در جمعبندی از سخنانش، در بیان شرایط امکانپذیر شدن صورتبندیهای گفتمانی از منظر جامعهشناسی معرفت و نسبت آن با جامعه، گفت: در جامعه ما، ضعفی که دیده میشود این است که بین بحث گفتمانی فوکو و بحث جامعهشناسی معرفت که مشکل اساسی مباحث گفتمانی در ایران است، ارتباطی برقرار نمیشود و در واقع، هیچکس سعی نمیکند این موارد را در ارتباط با جامعهشناسی معرفت قرار دهد. این در حالی است که شرایط امکانپذیر شدن گفتمانها یا همان چگونگی قواعد صورتبندی یک گفتمان، چند حوزه را روشن میکند؛ موقعیت سوژهها در یک صورتبندی گفتمانی، ابژهها، شیوههای بیان، کنش و کردار گفتمانی، چگونگی صورتبندی مفاهیم در حال وقوع و چگونگی صورتبندی استراتژیها.
وی افزود: از نظر فوکو، هر صورتبندی گفتمانی، یک سری هستیها و موجودیتهای جامعه را به عنوان حوزه علایق خود مطرح میکند؛ چنانکه در گفتمان روانشناسی، دیوانه ابژهای است که مورد توجه این گفتمان قرار دارد. بنابراین به عقیده فوکو، صورتبندی گفتمانی، ابژه خود را میسازد. او در عین حال، فرآیند گفتمانی و ابژههای موجود در صورتبندیها را توضیح میدهد. از سوی دیگر، فوکو معتقد است که گفتمان برای ایجاد سازندگی بوده و یک صورتبندی گفتمانی همواره در حال تولید ابژههایش است. علاوه بر این، شیوههای بیان که در هر صورتبندی گفتمانی وجود دارند نیز همان کردارهای گفتمانیاند که مثلاً یک پزشک در صورتبندی گفتمانی پزشک انجام میدهد مثل معاینه کردن بیمار و موارد دیگر . نکته دیگر در بحث فوکو این است که هر گفتمان سوژه خاص خودش را هم میسازد. در عین حال، بحث دیگر، صورتبندی مفاهیمی است که در هر نظام گفتمانی وجود دارد. در این بحث، مفاهیم همان مفعولات و عناصریاند که هر صورتبندی گفتمانی از آنها، برای تحقق بخشیدن به خود، استفاده میکند. استراتژیها نیز میدانهای کلان تئوریکی هستند که در یک صورتبندی مفاهیم محقق میشوند. صورتبندیهای گفتمانی هم یک چیز را مشخص کرده و ابعاد و چگونگی سخن گفتن از آن را تعیین میکنند. در این معنا، وقتی فرد در صورتبندی خاصی قرار میگیرد، فرم سخن گفتن و موضوعات قابل طرح در آن، با محدودیت خاصی مواجه میشود. بر این اساس، یک صورتبندی گفتمانی از نظر فوکو، ابژه و حوزه علاقه خودش را ساخته و به تعریف آن میپردازد. در عین حال، مفاهیم و استراتژیهای خاص خود را نیز مشخص میکند. بر این اساس، میتوان گفت که حقیقت از نگاه فوکو، حاصل سیستمهای نظام یافته دانش بوده و بر این اساس، مواردی را مشخص میکند.
مهرآئین خاطرنشان کرد: در تبارشناسی فوکو، حقیقت در ارتباط با نظام قدرت تعیین میشود. در بحث او، از آنجا که قدرت به معنای کلاسیک آن، نظامهای حقیقت را میسازد، گفتمان به حاشیه میرود. در نگاه فوکو، موفقیت قدرت منوط به مخفی بودنش بوده و هر چقدر قدرت مخفیتر باشد، موفقتر است. به همین دلیل، قدرتی که او مطرح میکند، قدرتی منفی که بر سوژه اعمال میشود، نیست؛ بلکه قدرت مثبتی است که در حال تولید سوژههاست. همچنین، قدرت نه از بالا، بلکه از پایین و از طریق کردارهای گفتمانی، مثل مشاهده، مصاحبه و سخن گفتن، خود را نشان میدهد. بنابراین رابطه دو سویهای میان قدرت و گفتمان وجود دارد که از یک طرف میان تکنیکهای خرد قدرت با دانش نیز این رابطه دو سویه دیده میشود. تکنیکهای خرد مثل مصاحبه و مشاهده و ... بر پایه دانشهای تولید شدهاند ولی از سوی دیگر، خود این تکنیکها در پیوند با اعمال قدرت، در فرآیند گردآوری دانش بوده و در نسبت با صورتبندیهای گفتمانی دیگر و همچنین در درون خود این صورتبندیهای گفتمانی، دائماً گسترش پیدا کرده و تحول مییابند. در واقع، نتیجه این بحث فوکو این است که قدرتی در تکنیکهای گفتمانی به چشم میخورد که از طریق گفتمانها در حال نهادینه شدن بوده و خود، خاصیت گفتمانی دارد.
دکتر مصطفی مهرآئین در نتیجهگیری کلی از بحث خود در گروه روششناسی انجمن جامعهشناسی ایران، تأکید کرد: ماهیت قدرت، گفتمانی هستند. در عین حال، تغییرات اجتماعی را میتوان از منظر تغییرات تکنیکهای گفتمانی آن، مورد بررسی قرار داد. از سوی دیگر، تغییرات اجتماعی هم میتوانند ماهیت گفتمانی پیدا کنند و به تعبیری، تکنیکهای اعمال قدرت که عوض میشوند، نشان از تغییراتی دارند که در اجتماع در حال وقوعاند. همچنین، نکته دیگری که فوکو بدان اشاره دارد، این است که هر گفتمانی مجبور است به دو شکل بین گفتمانی و بین متنی، با گفتمان پیشین خود درگیر شود. بنابراین، گفتمان، واقعیت اجتماعی را میسازد. علاوه بر این، گفتمان خود همان کاربرد زبان بوده و ما در این دنیای گفتمانی، خلق شده و درگیر و در حال کنش هستیم. در عین حال، در بحث از انتقاد و تحلیل گفتمان انتقادی، گفتمانها دنیایی در اختیار قدرتهای کلان به معنی عینی آن، هستند که از طریق آنها، منافعی ایجاد میشود. این انتقادی بودن گفتمان در سه معنای آشکارشدگی فوکو، خوداندیشی پست مدرنها و زمینهسازی تغییرات اجتماعی مطرح شدهاند.