IMG 3850نشست گروه علمی – تخصصی جامعه شناسی احساسات روز یکشنبه 24 آبان ماه 1394 در سالن انجمن جامعه شناسی ایران برگزار گردید و در این نشست دکتر غلامرضا خدیوی، مترجم برخی آثار نوربرت الیاس، بحث خود را با عنوان «جامعه شناسی عواطف و احساسات در چشم انداز نظریه تمدن الیاس» ارائه نمود.

در ابتدای جلسه دکتر خدیوی به خلاصه ای از زندگی نوربرت الیاس پرداخت و گفت: نوربرت الیاس (1990-1897) جامعه شناس یهودی- آلمانی در 1897 در «برسلو» که در آن زمان به آلمان متعلق بود متولد شد. در نوجوانی در کلاسی که درباره مشاغل بحث میشود میگوید که میخواهد استاد دانشگاه بشود. پس از اخذ دیپلم در 1915 به عنوان بیسیم چی عازم جبهه های جنگ می شود . بعد از سه سال حضور در جبهه غربی که آن جنگ، که تلفات انسانی بسیار سنگینی بوجود آورد، زخمی شده وهمچنین دچار شوک روحی و روانی می شود. پس از بازگشت مجدداً در دانشگاه ثبت نام می کند . در ابتدا به تحصیل در رشته های پزشکی و فلسفه ونهایتاً به جامعه شناسی می پردازد. از 1930 تا 1932 دستیار کارل مانهایم می شود . در1933 ابتدا به فرانسه وسپس در1935به انگلستان مهاجرت می کند. کتاب «فرایند تمدن» بزرگترین اثر وی در 1939 برای اولین بار به چاپ می رسد، کتابی که در مدت 30 سال مورد توجه قرار نگرفت. در 1954یعنی در سن57 سالگی برای اولین بار صاحب یک پست آموزشی در دانشگاه می گردد. در 1969 کتاب «فرایند تمدن» تجدید چاپ می شود و از این زمان است که دوره معروف شدن الیاس آغاز می شود. کتاب «فرایند تمدن» در 1973 ابتدا به فرانسه و سپس در 1978 به انگلیسی منتشرمی شود. الیاس در 1977 یعنی در هشتاد سالگی به دریافت جایزه آدورنو نائل می گردد. در این زمان مدتی در یک مرکز تحقیقات بین رشته ای در آلمان مشغول گردید و سپس برای همیشه به هلند رحل اقامت افکند و در سال 1990 درسن 93 سالگی در همان جا فوت کرد.

سخنران این نشست ادامه داد: جاناتان ترنر (Jonathan H .Turner) در کتاب جامعه شناسی احساسات خود با عنوان «احساسات انسانی؛ یک نظریه جامعه شناسی» که در 2007 به چاپ می رسد ضمن تاکید بر این نکته که این حوزه؛ یعنی جامعه شناسی احساسات حوزه نوظهوری است، به نظریات نوربرت الیاس که حدود بیش از نیم قرن قبل ازآن به این حوزه پرداخته اشاره ای نمی کند. الیاس در مقدمه کتاب «درباب فرایند تمدن» (Ueber den prozess der Zivilisation) کار خود را با یک نقد در مورد رویکردهای مربوط به همین موضوع آغاز میکند و می نویسد: «وقتی کسی امروزه درباره ساختار عواطف وهیجانات انسانی وچگونگی کنترل آنها می اندیشد و می کوشد تا درباره آنها نظریه پردازی کند به عنوان شواهد تجربی معمولا به مشاهداتی که در مورد انسانهای امروزی و در جوامعی خاص انجام می شود، بسنده می کند. در اینجا ناخودآگاه این پیش فرض وجود دارد که گویی می‌توان از مطالعه انسانهای جامعه خودی و آنهم در امروز به یک تئوری در مورد ساختارهای عواطف و هیجانات و کنترل آنها در میان تمام انسانها در تمامی جوامع رسید» (الیاس 1969). در مقدمه چاپ اول، وی حتی از «نوع ترس» هایی که در گذر زمان در زندگی انسانها نقش ایفا میکنند سخن میگوید. آنچه که به نظر الیاس دراینجا مغفول می ماند اینست که این شیوه های رفتاری و ساختارهای شخصیتی و چگونگی کنترل عواطف و هیجانات که امروزه در جوامعی خاص وجود دارند محصول یک فراگرد تاریخی دراز مدت است که همیشه بدین گونه نبوده است. توضیح این مساله در رویکرد نظریه پردازی الیاس است. آنچه که الیاس را در حوزه نظریه پردازی هم از جامعه شناسان به اصطلاح کلان نگر که به موضوعات پهن دامنه مانند «نظام» و«ساختار» پرداخته وهم از کسانی که به مباحثی که به اصطلاح جامعه شناسی خرد نامیده میشود مانند جامعه شناسی احساسات متمایز می سازد نقد بنیادینی است که وی بر تصور جامعه شناسان از «امر اجتماعی» دارد. باکمی تسامح می توان گفت در اکثر این نظریه ها از دو نوع «هستی یا موجودیت اجتماعی» سخن گفته می شود. یکی به اصطلاح «فرد» انسانی است که موجودی است مستقل، قایم به ذات و خود بسنده که در نظریه های مختلف جامعه شناسی یا مقهور«نظام اجتماعی» است و یا در برابر آن ایستاده و مثلا در نظریه هایی مانند کنش متقابل نمادین -که آبشخور نظریات مربوط به جامعه شناسی احساسات را تشکیل می دهند - محرکها را از «نظام اجتماعی» گرفته و با بازتاب آن به «خود» این محرکها را تفسیر کرده و سپس دربرابر«نظام» و یا «جامعه» دست به واکنش میزند. نظریات جامعه شناسی را میتوان در میان این دو قطب برحسب سهم و اهمیتی که برای هریک از این دو موجودیت در شکل گیری واقعیت اجتماعی قایلند تقسیم بندی کرد. این همان چیزی است که تحت عنوان بحث «عاملیت» و «ساختار» شناخته می شود. الیاس با این قالب های اندیشه در حوزه واقعیت اجتماعی به طور بنیادی مخالف است .

به نظر وی آنچه که به عنوان «فرد» مستقل، قایم به ذات و خودبسنده معرفی می شود و الیاس آنرا (Homo Clausus) می نامد به عنوان موجودی که دارای یک «درون» است که «خود» وی در آنجا محصور بوده و مرکز عواطف و احساسات وی را تشکیل می دهد و یک «بیرون» که ارتباط وی را با «نظام» مشخص می کند؛ در واقعیت وجود ندارد. این تصویر از فرد انسانی که علاوه بر جامعه شناسی در فلسفه غربی نیز از آن به عنوان سوژه یا فاعل شناخت یاد می شود مثلا در عبارت مشهور «می اندیشم پس هستم» دکارت و یا در فلسفه کانت موجودی است که می تواند به اصول پیشینی (a priori) دست یابد، به نظر الیاس زائیده تخیل همین فلاسفه و جامعه شناسان است و به طور دقیق تر تجربه زیسته انسان «مدرن» است که از خود دارد و نه واقعیت فرد انسانی به ما هو انسان .

دکترخدیوی افزود: الیاس در بیوگرافی خویش می گوید «من نمیتوانستم این امر را ندیده بگیرم که هر آنچه را کانت به عنوان اصول پیشینی «قبل از تجربه» تلقی می کند مانند اصل علیت و.....تماماً به همراه واژگان مربوط به آنها از انسان های دیگری آموخته شده اند» و نه اینکه شناخت آنها به عنوان یک استعداد ذاتی در انسان وجود داشته باشد و از سوی دیگر آنچه که به عنوان «نظام اجتماعی» یا «ساختارهای سرسخت اجتماعی» نامیده می شود که کم و بیش از پایداری و تعادل برخوردار بوده و در صورتی که به هردلیل تعادل آنها برهم بخورد با هضم وجذب انرژی های وارده به «سیستم» یا «نظام» تعادلی مجدد را ایجاد می کنند نیز زائیده تخیل جامعه شناسانی است که بعضا دغدغه های ایدئولوژیک داشته اند، چه جامعه شناسان قرن بیستمی و چه جامعه شناسان کلان نگر و تکاملی قرن نوزدهمی. در برابر این مفروضات، نوربرت الیاس مفاهیم پویا و سیال خود را که بازتاب سیالیت امر اجتماعی هستند؛ درارتباط با هستی اجتماعی ارایه می کند. برای الیاس امر یا واقعیت اجتماعی واقعیتی ترکیبی و یا تلفیقی شامل «فرد» و «جامعه» نیست. بلکه جهان انسانی واقعیتی بسیط؛ و سیال و دائما در حال دگرگونی است. برای وی اولاً فرد انسانی همانگونه که گفته شد موجودی مستقل و خود بسنده نیست بلکه این به اصطلاح «فرد» موجودی است که از بدو تولد در وابستگی متقابل به سایر انسانها به سر برده و لذا دارای استقلال نسبی است ونه مطلق. این وابستگی جزئی از ماهیت وجود انسان است. در جهان اجتماعی، انسانها به عنوان یک «فرد» یا اتم مستقل هیچ گاه وجود ندارند بلکه هر انسانی همیشه در حالت ترکیبی مشابه مولکول ها درعالم طبیعت وجود پیدا میکند. هر فرد انسانی در حقیقت مانند یک اتم است با ظرفیت های (valence) اشباع شده واشباع نشده که فقط در ارتباط با دیگری میتواند موجودیت بیابد. این انسان را الیاس (Homines Aperti ) و یا انسان باز (offentlischer Mensch) مینامد. این انسانها فقط در ترکیب با یکدیگر و یا به عبارتی در ترکیب های وابستگی متقابل به یکدیگر و موازنه های قدرت با یکدیگر موجودیت می یابند. این ترکیب ها می توانند از تراکم کمتر و یا بیشتری برخوردار باشند. از ترکیب یا پیکربندی بین اعضا یک خانواده گرفته تا پیکربندی های چند سطحی و متراکم و طولانی که ادغام و در هم آمیختگی بیشتر این پیکر بندی هاست که یک دولت یا کشور و یا مجموعه های عظیم دیگری از این قبیل را به وجود می آورند. این پیکر بندی ها (Figurations) چیزی جز همان ترکیبات و در هم آمیختگی «اتم های» دارای ظرفیتهای اشباع شده واشباع نشده بایکدیگر نیستند و با جابجایی اتم های تشکیل دهنده آنها دائم در حال تغییرند. اما نکته جالب توجه این است که این پیکربندی ها وقتی به وجود می آیند پدیده هایی هستند که هیچ یک از پدیدآورندگان آن، آنرا نخواسته است وآنها را اراده نکرده است اما با وجود این دارای نظم و قاعده مندی بوده و در دراز مدت دارای جهت و حرکتی قابل شناخت هستند و الیاس هدف خودرا شناخت همین «نظم سرسخت دگر گونی ها» عنوان می کند. بنابراین برای الیاس هستی اجتماعی نه دارای یک «درون» در قالب مثلا «درون فرد» که «خود» وی در آن محصور باشد است و نه یک «بیرون» به نحوی که بین این «درون» و «بیرون» یک حائل و یا چیزی شبیه به یک دیوار جدا کننده این «درون» و «بیرون» وجود داشته باشد. همانگونه که گوته شاعر بزرگ آلمانی در مورد طبیعت گفته بود «طبیعت نه هسته ای دارد و نه پوسته ای». در نتیجه برای الیاس بین ساختارهای کلان اجتماعی از یک سو و چگونگی کنترل احساسات وعواطف و هیجانات از سوی دیگر هیچ حائل، واسطه ودیواری نیست و این هر دو با هم و در یک روند واحد قابل توضیح هستند واین همان کاری است که الیاس درکتاب «درباب فرایند تمدن» و با تکیه به دانشی دائره المعارفی از واقعیت های تاریخی مربوط به حدود ده قرن آنرا به گونه ای درخشان و بی نظیر انجام می دهد و در عنوان کتاب خود نیز این رویکرد خود را به صراحت اعلام می کند. عنوان فرعی کتاب «بررسی هایی در تکوین جامعه شناختی و روانشناختی» است .

سخنران این جلسه گفت: یکی از مهمترین ویژگی های روانشناختی انسان متمدن به نظر الیاس «خود کنترلی» و پرهیز از رفتارهای عاطفی هیجانی است. این خود کنترلی فقط یک تیپ روانشناختی در کنار سایر تیپ های روانشناختی دیگر نیست. به نظر الیاس این ویژگی طی قرن های متمادی و از طریق فرایندی طولانی در انسان غربی شکل گرفته است. الیاس ویژگی های این تیپ روانشناختی متعلق به جوامع متمدن غربی را از طریق نشان دادن تاثیر فرایندهای کلان اجتماعی بر رفتارهای فردی و مخصوصاً تاثیر آنها بر نحوه کنترل هیجانات و احساسات آدم ها در این منطقه از جهان توضیح می دهد. یک بعد از این فرایندهای کلان تبدیل الزام ها و اجبارهای اجتماعی به «خودالزامی» و «خودکنترلی» طی یک روند تکاملی تاریخی است .

به طور بسیار خلاصه به نظر وی، سازمان دهی جامعه در قالب دولت ها؛ انحصار و تمرکز قدرت فیزیکی و همچنین انحصار وصول مالیات ها توسط دولت در محدوده های نسبتا وسیع در غرب و طی یک دوره نسبتا طولانی تاریخی؛ دگرگونی های وسیعی را در نوع رفتارها، منش، درک و دریافت انسان های غربی از محیط اطرافشان وهمچنین انسان های دیگر و در جهتی خاص شکل می دهد. این وضعیت ابتدا طی فرایندی طولانی به تفکیک یافتگی بیشتر کارکردهای اجتماعی، تحت فشار رقابت منجرگردید. نتیجه این وضعیت این بود که تعداد آدم هایی که هر فرد در زندگی روزمره خود به طور دائم به آنها وابسته تر می گردید روز به روز افزایش می یافت و در نتیجه انسانها ناگزیر بودند پیوسته و مدام کنش های بیشتری را بایکدیگر «هماهنگ» کنند. در چنین وضعیتی هر فرد مجبور و ناگزیر است کنش های خود را به طور مدام تفکیک یافته تر و خاص تر کند. همین امر ویژگی دگرگونی در دستگاه روانی فرد در طی فرایند تمدن را تشکیل می دهد و آن ویژگی این است که تنظیم کردن مدام و پیوسته و تفکیک یافته تر رفتارها از کودکی به طور پیوسته و مدام به عنوان نوعی خود تنظیم کنندگی به فرد القا و آموخته می شود. حاصل این فرایند یک خود کنترلی و خود الزامی است که کودک در برابر آن قادر به مقاومت نیست این شبکه خود الزامی در حوزه های گوناگون به مرور آنچنان پیچیده و گسترده می شود که تلاش و تکاپوی مورد نیاز برای مقابله با آن آنقدر زیاد می شود که کم کم به صورت یک دستگاه خود کنترلی خودکار وکور در کودک تثیبت می شود و با حصارهایی از ترس ها وبیم های شدید مانع تخلف کودک نسبت به رفتارهای مورد پذیرش محیط می گردد. جهت کلی این تغییرات رفتاری در راستای تنظیم مداوم تفکیک یافته تر کل دستگاه روانی و در جهت تبعیت از تفکیک یافتگی اجتماعی و گسترش زنجیره وابستگی های متقابل است. این فرایند روانی یعنی جابجایی الزام های بیرونی و اجتماعی و تبدیل آنها به خودالزامی وخودکنترلی را الیاس با مثالی از طریق مقایسه انسان مدرن و یک انسان دوران فئودالیته و قرون وسطایی در جاده و خیابان که هردو کارکرد مکانی واحدی را دارند نشان میدهد. انسانی که در یک جاده روستایی با دلیجان خود در حرکت است خطرهای بیرونی او را تهدید می کند مانند؛ جنگ با راهزنان، حمله حیوانات وغیره ...اما خطری که یک انسان مدرن که با وسیله نقلیه ای در چهار راهی در یک خیابان پرتردد در حرکت است را تهدید می کند ازدست دادن خودکنترلی یکی از مشارکت کنندگان در این عرصه است. در این وضعیت هرکس بایستی با خود کنترلی تمام و پرهیز از هرگونه رفتار عاطفی هیجانی مسیر خود را از میان خودروها و با توجه دقیق به علایم، قوانین ورفتار دیگران انتخاب و تنظیم کند. یعنی ناگزیر از «هماهنگی» با انسانهای بسیاری است که این خود انرژی زیادی را نیز طلب می کند. از دست دادن این خودکنترلی توسط هر یک از شرکت کنندگان به معنای وقوع فاجعه است.

با تفکیک یافتگی و گسترش شبکه وابستگی های متقابلی که انسانها را به یکدیگر ربط می دهد انسانی که بخواهد تمایلات وعواطف خود را آزاد بگذارد بیشتر مورد تحقیر و سرزنش اجتماعی قرار خواهد گرفت. در اینجاست که تمرکز و انحصار قدرت فیزیکی نیزباعث تشدید عقب راندن و فرونشاندن خودجوشی های آنی و مهار عواطف می شود.

به طور خلاصه می توان گفت از نظر الیاس در طی فرایند طولانی تمدن در غرب که منجر به تشکیل دولت و انحصار قدرت فیزیکی و انحصار مالیات ها گردید که نتیجه آن وابستگی گروه های انسانی بسیار بزرگ تر به یکدیگر بود و همچنین با جداسازی و کنار زدن اعمال قدرت فیزیکی از متن زندگی روزمره انسانها، نوعی سازمان ودستگاه اجتماعی شکل می گیرد که در آن به طور مداوم الزام ها و اجبارهای افراد نسبت به یکدیگر به خود الزامی و خود اجباری و نهایتاً خود کنترلی فردی منجر می شود و این خود کنترلی در جهت تقلیل یکنواخت و متعادل عواطف و احساسات انسانی عمل کرده و منجر به خودکنترلی ویژه انسان متمدن گردید. بدین ترتیب الیاس بارویکرد ویژه ومنحصر به فرد خود نوعی تبیین از پدیده های اجتماعی ارائه می کند که قادر است به طور همزمان پدیده های به اصطلاح «خرد» و«کلان» اجتماعی را که برای جامعه شناسان همیشه با دردسر دوگانه هایی مانند «عاملیت» و«ساختار»، «فرد» و «جامعه» و چگونگی تلفیق آنها با یکدیگر روبرو بوده است؛ بدون نیاز به این دوگانه ها تبیین کرده و نشان می دهد که واقعیت اجتماعی امری بسیط و به عبارتی تک ساحتی است و نه ترکیبی از دوگانه ها.

در پایان جلسه سوالاتی از طرف حضار مطرح گردید که دکتر خدیوی به آنها پاسخ داد. مطالبی نیز در حوزه جامعه شناسی احساسات در تکمیل صحبت های دکتر خدیوی توسط دکتر ترکمان مطرح گردید.