دومین برنامه از سلسله نشست های تحلیل پارادایمی ناآرامی های اجتماعی در ایران
تضادگرایان: مارکس، مارکوزه، هابرماس
نشست دوم از سلسله نشستهای تحلیل پارادایمی ناآرامی های اجتماعی در ایران؛ دیدگاه تضادگرایانی همچون مارکس، مارکوزه و هابرماس ، در تاریخ 13بهمن ماه 1401 برگزار شد.
در آغاز این نشست که به صورت مجازی برگزار شد، ابتدا مروری بر نشست اول صورت گرفت و بعد از آن، تحلیلی بر اساس نظریه هابرماس با اشارهای به اشتراکات مفهومی و نظری پارسنز و هابرماس ارائه شد و در نهایت، نکاتی بر اساس نظریه مارکوزه بیان گردید . این نشست در خاتمه، با پرسش و پاسخ حاضرین به صورت آنلاین به پایان رسید.
منطق دیالکتیکی و فرایند پیشرونده سیستم اجتماعی در پارادایم تضادگرایی
در ابتدا اختر شیری مدیر گروه جامعهشناسی نظری گفت: اولین نشست به تحلیل ناآرامیها از دیدگاه انسجامگرایان با تاکید بیشتر بر پارسنز و دورکیم اختصاص یافت. در بحث از دورکیم که به وجدان جمعی، نظام تقسیم کار اجتماعی و انسجام اجتماعی پرداختیم. در تحلیل بر اساس نظریه پارسنز، سیستم اجتماعی و خرده سیستم هایی که در نظام اجتماعی وجود دارد را بررسی کردیم و درباره این موضوع که در یک سیستم اجتماعی چگونه، در چه مواقعی و در کجای سیستم اجتماعی بحران به وجود میآید، و اینکه نظم در یک سیستم اجتماعی چگونه به وجود میآید با تاکید بر مباحث روششناختی پارسنز موضوع گفتگو قرار گرفت. در این نشست به تحلیل ناآرامیها از دیدگاه تضادگرایان پرداخته میشود؛ منطق فکری تضادگرایان مبتنی بر دیالکتیک است و در این منطق، نکته مهم بحث تضاد بین نیروهای تولید و روابط تولیدی است که در واقع مارکس بر آن تاکید دارد و بعد از آن مارکوزه و هابرماس در مکتب فرانکفورت مسیر مارکس را ادامه میدهند. ماکوزه در مکتب فرانکفورت روی فرهنگ تاکید دارد و هابرماس به سیاست بیش از عناصر دیگر میپردازد. مارکس نیز به دلیل تاکید بر مادیگرایی از بخش عینی یک رابطه دیالکتیکی با اقتصاد آغاز میکند و در خلال تحلیلهایش، رابطه بُعد عینی را با عناصر دیگر اجتماعی تحلیل کرده و درنهایت، همه تضادگرایان قصد دارند به این پرسش پاسخ دهند که آگاهی اجتماعی بر اساس چه تحولی به سمت بروز فردیت و شکلگیری ناآرامیهای اجتماعی پیش میرود. بحث مهم در اینجا این هست که انسجامگرایان خیلی در باب آینده و آنچه ممکن است اتفاق بیفتد، بحث نمیکنند و معتقدند دیدگاههای علمی گذشته و حال را میبینند و درباره آنچه اتفاق افتاده تحلیل خود را ارائه میدهند. تضادگرایان فرایند دیالکتیکی را یک فرآیند پیشرونده میدانند که در این فرآیند یک نگاه خوشبینانه نسبت به آینده دارند.
علایق سهگانه هابرماس و پذیرش وجه اثباتگرایانه علایق شناختی
در ادامه سالومه ویلیانی به طرح بحث پرداخت و گفت: هابرماس مانند سایر تضادگرایان، نظریههای کارکردگرایی را به طور کامل نفی نمیکند و نظم و کارکرد را در مفهوم تحلیلی میپذیرد. اما به شیوه تحلیل کارکردگرایانه از این مفاهیم نقدهایی وارد میکند. یورگن هابرماس از جمله متفکرین مکتب انتقادی است و دنبالهرو کارهای مارکس، میلز و دارندورف است. هابرماس در پیوند عاملیت ساختار به برآیندی اعتقاد دارد که از رابطه متقابل این دو عنصر، مستعمره شدن جهان زندگی بر میآید؛ یعنی این رابطه متقابل میان عاملیت و ساختار بر جهان زندگی تسلط پیدا کرده است. هابرماس دستهبندیای دارد که علایق را در سه گروه شناختی، عملی و رهاییبخش شناسایی میکند.
در شرح علاقه شناختی، هابرماس با نقد مارکس از توجه به مسائل مادی بخصوص کار بر این نکته تاکید میکند که وی به صورت شیءگونه به همه چیز نگاه میکند، در صورتی که برای تحلیل عناصر اجتماعی به جز تولید، سرمایه و عوامل اقتصادی باید به انسان و کنشگری او نیز توجه شود. علیرغم تاکید بر این نکته، هابرماس به وجه پوزیتیویستیِ علاقه شناختی نیز توجه کرده و علاقه به کشف مسائل و پیشرفت در علم و دانش و علوم تجربی و تحلیلی را که وجه اثباتگرایانه علاق شناختی است را دارای اهمیت میداند. در علاقه عملی، هابرماس به عبور از خرد ابزاری توجه دارد تا بتوان با افراد دیگر در جامعه ارتباط برقرار کرد و به کنش متقابل پرداخت. در این راستا زبان به ابزاری بسیار مهم تبدیل میشود و واسطهای برای برقراری ارتباط میگردد. در ضمن، زبان قادر است کاستی خرد ابزاری را تا حدودی جبران نماید. سومین علاقه، علاقه رهاییبخش است. در دنیای مدرن که عقلانیت دارای اهمیت زیاد و جایگاه ویژهای است، باید برای رهایی و آزادی مورد استفاده قرار گیرد.
ایران درگیر بحران تصمیمگیری و بحرانهای نظام اجتماعی، زاییده اجبارهای گوناگون
ویلیانی به منحرف شدن کنش متقابل توسط ساختارهای اجتماعی بعنوان مضمون مورد علاقه هابرماس اشاره کرده و گفت: منحرف شدن کنش متقابل بدین معناست که کنش چگونه تحت تاثیر ساختارها به سمت و سوی دیگری که متفاوت از خواستههای کنشگر است هدایت میشود. زمانی که هابرماس مفهوم کنش ارتباطی را به میان میکشد، درواقع به دنبال تحلیل روابط متقابل میان افراد است. اینکه کنشگران در چه زمینهای با هم ارتباط دارند. نظر هابرماس در کنش ارتباط این است که پایه و اساس ارتباط میان آدمیان، ارتباط میان ذهنها است که ریشه در باورهای هرمنوتیکی دارد و معتقد است که کنش انسانی تحت تاثیر ذهنهایی است که در برقراری ارتباط تبدیل به نمود عینی میشوند. در این میان، زبان، رابطی برای ارتباط میان افراد است و بُعد انسانیِ وجود آدمیان در روابط زبانی و کنش متقابل بین آنها پدید میآید. مسیر کنش ارتباطی هویت انسانی را شکل میدهد و او را از حالت شیءگونگی دور میکند و به انسان بِعد حیات و زندگی میبخشد. در همین جاست که به ماتریالیسم تاریخی نقد وارد کرده و این دیدگاه را تقلیلگرایانه میداند. وی معتقد است بر اساس این دیدگاه جامعه و بُعد انسانیِ روابط اجتماعی در تحلیلها وارد نمیشوند و جامعه به بُعد مادی کاهش داده میشود. بر اساس کلیدواژه کنش ارتباطی، هابرماس به بازتعریف یکپارچگی و انسجام اجتماعی میپردازد و معتقد است یکپارچگی اجتماعی همان مناسبات میان مردم و تجربهای است که مردم از یکدیگر و خودشان دارند. یکپارچگی نظام را هم به یکپارچگی نظامها و نهادهایی مربوط میداند که مردم در آنها با هم در ارتباط هستند و رابطههایشان در این فضا شکل گرفته و هدایت میشود. هابرماس برای تحلیل بحران، ابتدا یکپارچگی نظام و یکپارچگی اجتماعی را تعریف میکند تا بتواند به این پرسش پاسخ دهد که چرا در جامعه بحران به وجود میآید؟ از نظر هابرماس، بحران زمانی شکل میگیرد که جامعه نتواند نیازهای مردم را برآورده سازد. وقتی امکانات جامعه کم است و نمیتواند این نیازها را برطرف کند، دچار بحران میشود که اشکال متفاوتی دارند: بحران اقتصادی، بحران مشروعیت، بحران عقلانیت و بحران انگیزه. هابرماس معتقد است که بحران اقتصادی صرفا به دلیل کمبود امکانات به وجود نمیآید، بلکه بحرانهای نظام اجتماعی زاییده اجبارهای گوناگون هستند. اجبارهایی که در ساختار نظام به صورت نهفته وجود دارند. در جامعه ایران به صورت سیستماتیک، افرادی که دارای تخصص و شایستگی نیستند، بعنوان فردی که در تصمیمگیریهای جامعه مشارکت دارد، انتخاب میشود و محدودیتهایی را در اثر تصمیمگیرهای غیرتخصصی به وجود میآورند. این روند که سالهاست در جامعه ایران ادامه پیدا کرده، موجب به وجود آمدن و دامن زدن به بحرانهایی شده که چشمانداز روشنی ندارد. بسیاری از کارشناسان، حتی به انحطاط نیز پرداختهاند و نتیجه چنین رویهای را ناخوشایند دانستهاند.
تقابل قدرت سیاسی و نفوذ سیاسی؛ یکی از بسترهای اعتراضات عمومی
در ادامه بحث، شیری با تاکید بر فضای عمومی در فرایند کنش ارتباطی هابرماس، این گونه به طرح روابط میان عناصر نظری هابرماس پرداخت: اهمیت حوزه عمومی در نظریات هابرماس بدین گونه است که وی کنش ارتباطی را بر اساس فضای عمومی مطرح میکند و معتقد است که در فضای عمومی تمرکز قدرت وجود ندارد. به این دلیل که تمامی افراد توانایی حضور در حوزه عمومی را دارند، قدرت میتواند بین افراد تکثیر شود. درواقع وقتی صبحت از تقسیم قدرت به میان میآید، تقابل بین نفوذ سیاسی و قدرت سیاسی مطرح میشود که در جامعه ما یکی از منشاهای اعتراضهای مردم را به خود اختصاص داده است. نفوذ سیاسی چیزی است که در بین اکثریت مردم وجود دارد و همه میتوانند با توجه به کنشگری آگاهانهای که در جامعه دارند بخشی از نفوذ سیاسی را در اختیار داشته باشند. مثل کارگری که برای حقوق خود اعتراض میکند و اتحادیه کارگری که از آنان دفاع میکند، بیانگر میزانی از نفوذ سیاسی است که کارگران و اتحادیههای کارگری از ان استفاده میکنند. زمانی که فضای عمومی با بحران مواجه میشود و اتفاقی میافتد که در این فضای عمومی انحصار توسط دولت به وجود میآید، فضای عمومی فضایی نیست که کنشگران هر کدام به عنوان ارکان نفوذ سیاسی باشند؛ در اینجا نفوذ سیاسی تبدیل به قدرت سیاسی شده است. البته مفهوم انحصار فضای عمومی را من در کارهایم به کار میبرم و در اینجا برای تبدیل نفوذ سیاسی به قدرت سیاسی، میانجیای که بستر را فراهم میکند، انحصار فضای عمومی است. در فضای عمومی، استدلال افراد باید بیشتر از هویت آنان اعتبار پیدا کند، اما با سیطره پیدا کردن قدرت سیاسی، هویت کنشگران اعتبار پیدا میکند. معلم یا کارگری که اعتراض میکند، بعنوان یک فرد معترض به نظام آموزشی یا نظام تولیدی و اقتصادی شناخته نمیشود، بلکه این افراد بعنوان مخالفان قدرت سیاسی شناخته میشوند و محدودیت برای آنان افزایش پیدا میکند. در اینجا حوزه عمومیبا مشکل مواجه شده است و دوگانگی قدرت سیاسی و نفوذ سیاسی را ما در جامعه ایران شاهد هستیم. همانطور که استاد تنهایی نیز در بحثهای مطالبهگری خود تاکید میکنند که تضاد نباید به تناقض تبدیل شود، اما ما شاهد تبدیل رابطه تضادیِ نفوذ سیاسی و قدرت سیاسی به یک رابطه مبتنی بر تناقض هستیم. به عبارت دیگر، در نظام فکری تضادگرایانه هابرماس، برای اینکه نفوذ سیاسی به قدرت سیاسی تبدیل نشود، نباید در فرایند کنش ارتباطی در فضای عمومی روابط تضادی به سمت تناقض پیش بروند که متاسفانه چنین اتفاقی در جامعه ما رخ داده است.
سلطه روندهای غیرعقلانیِ افسارگسیخته و ناتوانی جامعه ایران در توجیه آنها
مدیر گروه جامعهشناسی نظری در ادامه گفت: از زمانیکه جوامع به سمت مدرن شدن یا به عبارت دقیقتر، صنعتیشدن رفتند، گروهی از نخبگان علمی قدرت را در اختیار گرفتند و دو روایت مبنی بر توجیه سلطه علمی نخبگان حاکم پدید آمد: یکی از روایتها بر پیروزی عقل و دیگری بر پیشرفت علمی جامعه تاکید داشت. اما در جامعه ما، در نگاه نخست مشخص است که نخبگان علمی نیستند و درواقع توسط سیستم حاکم به این افراد لقب نخبه داده شده است. بنابراین توده مردم در فضای عمومی و در فرایند کنش های متقابلشان، این افراد را نخبه نمیدانند. در ضمن، در صورتی که گروه حاکم را نخبه به شمار آوریم، روایتی که بتواند سلطه گروه حاکم را توجیه کند وجود ندارد؛ یعنی نه پیروی از عقل و سلطه عقلانیت در قوانین جامعه شکل گرفته و نه پیشرفت علمی خاصی را در جامعه میبینیم. در چنین وضعیتی، چندپارگی فرهنگی و اجتماعی در جامعه به وجود آمده و انتظاری که ما به دلیل شکلگیری عقلانیت در فضای عمومی داریم، بروز عینی ندارد. برعکس ما با روندهای غیرعقلانی در جامعه مواجهیم که اتفاقا افسارگسیخته است. این افسارگسیختگی از خُردترین سطوح کنش متقابل مثل رابطه یک راننده تاکسی و مسافر دیده میشود تا کلانترین حوزهها مثل انتخاب وزیر و روند تصمیمگیریِ قانونگذاران درباره زندگی اجتماعی یک کشور ۸۰ میلیونی. هابرماس زمانی که از انحصار در فضای عمومی صحبت میکند به جنبشهای مختلفی نظیر کارگری، محیط زیست، فمینیستی و سایر جنبشهای اجتماعی میپردازد و میگوید که تمام اینها در اثر انحصار فضای عمومی، سلطه پیدا کردن سیاست در حوزه عمومی، دخالت حوزه سیاسی در حوزه عمومی، سیاسی شدن فضای عمومی شکل گرفته است. هابرماس معتقد است که فضای عمومی به رایگیری و سخنرانی یا بهعبارتی مناظره چهار نفر از افرادی که مشهور هستند، محدود شده است. در حالی که اینها کنشگری در فضای عمومی نیست که در فرایند آن، افراد بتوانند به فهم مشترک برسند و بتوانند فراروایتهایی که پیشرفت علمی یا پیروزی عقلانیت را معرفی میکنند، موضوع بحث قرار دهند. چنین روندهایی قادر نیستند تضارب آراء به وجود آورده، نقد کنند، زیر سوال ببرند و استدلال کنند. بر این اساس است که ما با بحران در فضای عمومی مواجه هستیم؛ یعنی دخالت سیاست و سیاسی شدن فضای عمومی، دخالت فضای عمومیِ سیاسی شده در فضای خصوصی کنشگران، سلطه نخبگانی حاکم که بیشتر اشرافزاده هستند تا متخصص و نخبه که هیچ توجیهی برای این سلطه وجود ندارد و درنهایت، میبینیم که مشروعیت همه نهادهای مدرن با شکلگیری کشورها و مرزهای جغرافیایی فراگیر میشود؛ نهادهایی مثل دولت، مجلس، وزارتخانه و سازمانهای وابسته به سیستم حاکم اعتبارشان را از دست میدهند و ما بعنوان توده مردم به دنبال خبرهای منتشرشده این سازمانها و نهادها نیستیم یا تصمیماتی که میگیرند برای ما دارای اهمیت بالایی نیست که بخواهیم وقت بگذاریم و پیگیری کنیم. با بحرانی شدن حوزه عمومی، ایدئولوژیای در این فضا گسترش پیدا میکند که در جامعه ما ارتباط بین افراد، ارتباط بین طبقات اجتماعی و ارتباط بین توده مردم و طبقه حاکم را مخدوش کرده و در حال از بین بردن اعتبار شناخت عامه است تا ایدئولوژی بیشتر بتواند حکمرانی کند. این مسائل در جامعه ما اتفاق افتاده، تا جایی که ما وقتی در خیابان راه میرویم به کسی اعتماد نداریم و نمیدانیم که میتوان در حوزه عمومی هویت واقعی را نشان داد یا خیر. این احتیاط در حضور در فضای عمومی آزادیِ محدودشده، زیرسلطه و در حال از بین رفتن را نمایندگی میکند. در حالی که ما باید بتوانیم در فضای عمومی و در ارتباطات متقابل، هنجارها و ارزشها و نوع ارتباطات و شیوههای کنشگری را بازتعریف کنیم، ولی در جامعه ما فضای عمومی با بحران مواجه شده است و ما ناتوان از بازتعریف این مولفهها هستیم. درواقع این بحران فضای عمومی نشان میدهد که در فضای عمومی، قدرت سیاسی حاکم است نه نفوذ سیاسی. یک استاد دانشگاه برای حفظ جایگاه خودش ناچار است بسیاری از بحثها را در فضای محدود کلاس طرح نکند و این به معنای از بین رفتن نفوذ سیاسی و سلطه قدرت سیاسی است.
انباشت بحرانهای اقتصادی، عقلانیت، مشروعیت و انگیزه؛ بستر اعتراضات عمومی
ویلیانی با پرداختن به انواع بحران، بحث را ادامه داد. هابرماس به مدرنیته بعنوان یک پروژه شکستخورده نمیپردازد. وی مدرنیته را پدیدهای پیچیده میداند که ممکن است حتی هنوز آغاز نشده باشد، اما نمیتوان آن را تمامشده و شکستخورده تلقی کرد. در نقد نظام سرمایهداری هم به بحرانهایی میپردازد که یکی از آنها بحران مدرنیته است. بحرانهای اقتصادی، عقلانیت، مشروعیت و انگیزه، بخرانهای اجتماعیای هستند که هابرماس از آنها بحث میکند. بحران اقتصادی ناشی از تضاد میان کار و سرمایه است. زمانی که نهادهای اقتصادیِ جامعه، کارکرد مناسبی که باید داشته باشند را از دست بدهند و روندهای اقتصادی منجر به شرایطی مانند تورم یا رکود در وضعیت اقتصادی شوند و نارضایتی از وضعیت اقتصادی پدید بیاید، با بحران اقتصادی در جامعه مواجه هستیم. در چنین شرایطی نیازهای مادی افراد پاسخ داده نمیشود. از دیدگاه هابرماس نظام سرمایهداری از چندین خرده نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تشکیل شده و زمانی که نظام سرمایهداری در حال تکامل است، بحران میتواند از جایی به جای دیگر در حرکت باشد. درواقع، بحران اقتصادی میتوان بخشها و عناصر دیگری از جامعه به جز بخشهای اقتصادی را درگیر بحران کند و بحران در جامعه منتشر شود. به دلیل اینکه بخش بزرگی از اقتصاد در اختیار دولت است و بخشی از سازمانهای اقتصادی را نیز دولت به افرادی واگذار کرده است که مورد قبول دولت هستند و از طرف دولت حمایت میشوند، در زمان بحران اقتصادی، دولت با وام گرفتن یا روشهای دیگر به دنبال مدیریت سازمانهای مستقیما وابسته و وابسته غیرمستقیم است که این کار با بالا بردن حجم نقدینگی، منجر به ایجاد تورم اقتصادی میشود. دخالت دولت در حوزه اقتصادی و افزایش تورم به دلیل تصمیمهای مقطعیِ دولت، به بحران دیگری میانجامد که بحران عقلانیت است.
وقتی بحران عقلانیت به وجود میآید و دولت هم درگیر بحران اقتصادی است و هم بحران عقلانیت، هرج و مرج بازار بیانگر گریز از عقلانیت و تصمیمهای عقلانی است. در چنین شرایطی است که سرگشتگی در مدیریت اقتصادی و قانونگذاری، مشروعیت را نیز به حالتی بحرانی تبدیل میکند. در چنین زمانی، دولت در انجام وظایف خودش شکست خورده و برای بقای خود، ناتوان از انجام هر کاری است. اعتماد عمومی به نظام سیاسی هم از دست رفته و هنجارهای نیز اعتبار خود را از دست دادهاند. توده مردم که اعتماد خود را از دست دادهاند و هیچ حمایتی از سوی نظام سیاسی حاکم دریافت نمیکنند، نیازهای مادی آنان پاسخ داده نمیشود و عقلانیتی در تصمیمها وجود ندارد، با بحران در انگیزههایی مواجه میشوند که میتوانست دفاع از نظام سیاسی را توجیه کند. در چنین جامعهای، سرمایه اجتماعی از دست رفته و مردم دست به اعتراض میزنند. در چنین فضایی هر امری، یک امر سیاسی است؛ اگر اعتراضی به دلیل کمبودهای اقتصادی صورت بگیرد، مواجهه با آن سیاسی خواهد بود. همین مقابله با اعتراضات در حوزههای دیگر مانند موضوعات فرهنگی و اجتماعی نیز وجود خواهد داشت.
مشروعیتبخشیِ تودهوار با ایدئولوژیسازی و مقابلهای بر اساس نافرمانی مدنی
در ادامه این نشست، شیری گفت: بر اساس آراء هابرماس، زمانی که بحران مشروعیت به وجود میآید این فضای عمومی مخدوش است که با ایدئولوژیسازی سعی میکند به سیستم حاکم مشروعیت بدهد؛ مشروعیتی ساختگی و نمایشی بر اساس یکسری نمادهای عینی ساخته میشود و سعی بر تزریق این نمادها به مخاطب تزریق وجود دارد. پذیرش از طرف مردم زمانی به وجود میآید که جامعه با بحران مشروعیت علاوه بر بحران فضای عمومی مواجه باشد. در کنار اینها بحران آگاهی هم وجود دارد؛ در زمان وجود بحران آگاهی، ما که در مقابل طبقه حاکم ایستادهایم، متوجه تغییر در روابط قدرت به وجود آمده، نمیشویم. ما همچنان سلطهگر و سلطهپذیر باقی میمانیم و کنشگران اجتماعی این مشروعیت را بازتولید میکنند و روابط سلطه میپذیرند. بنابراین ارتباطات غیررسمی که در جامعه میتواند به وجود بیاید، در شکلگیری فضای عمومی میتواند موثر باشد. اما مسئله اینجاست که در کشور ایران و در جوامعی شبیه کشور ما، شرایط در هم تنیدگی بحران فضای عمومی، بحران آگاهی و بحران مشروعیت در کنار ایدئولوژیسازی برای کاهش دادن تاثیر بحرانها، فضایی شناخته شده است و چنین نیست که توده مردم متوجه فرایند ایدئولوژیسازی برای پاسخ به بحران مشروعیت نباشند، اما نکته اینجاست که سیستم حاکم به خوبی میداند که با چه سازمانهایی مقابله کند. برای مثال، حاکمیت میداند که برای مانعتراشی در برابر باور کنشگران جایی مانند انجمن امام علی را که به کودکان کار تعلق داشت را ببندد. خیلی از سازمانها و موسسات یا فعالان حقوق زنان و فعالان هنری در تیررس قرار میگیرند. رستورانها و کافیشاپها که بخشی از فضای عمومی هستند و امکان جمع شدن مردم در این مکانها فراهم میشود، زیر ذرهبین قرار میگیرند. یکی از ویژگیهای فضای عمومی علاوه بر وجود استدلال، شکلگیری گفتگوی انتقادی است و این گفتگوی انتقادی زمانی میتواند پیشرونده باشد که تسلط سیاسی بر این فضا حاکم نباشد و مشروعیتبخشیِ تودهوار نیز در آن بعنوان گفتمان مسلط حاکم نباشد. این بحث دارای اهمیت فراوانی است، اما در کنار آن، ممکن است نافرمانی مدنی هم اتفاق بیفتد. در زمان شکلگیری مشروعیت تودهوار، نافرمانی مدنی گونهای همفهمیِ فعال و پویاست که در جامعه وجود دارد و به همین دلیل است که قانون هم نیاز به بازتعریف پیدا میکند؛ قانون اصولی نیست که از ازل وجود داشته و تا ابد باقی بماند. مهمترین خواسته مردم بازنگری در قانون اساسی است که از دهه ۷۰ مطرح شده است. این خواسته از فهم پویا و فعالیت مدنی بر میخیزد.
گسترش وجه تهاجمی جنبشهای اجتماعی در ایران
شیری چنین ادامه داد: هابرماس که از آلن تورن هم تاثیر میگیرد، معتقد است جنبش های اجتماعی دو بخش دارد: تهاجمی و تدافعی. بخش تدافعی جنبشهای اجتماعی به گسترش مدرنیته کمک میکند، چون به دنبال از ساخت اندازی نیستند. بلکه، به دنبال گفتگوی سازنده و انتقادی هستند که بازتعریف در مفاهیم به وجود بیاورد. ولی ما چیزی که در اعتراضات کشور خودمان میبینیم، سرکوب وجه تدافعی جنبشها است و حتی برخی گروهها این وجه تدافعی را نقطهضعف به شمار میآوردند. وجه تدافعی به جای تقویت شدن، زیر سوال میرود. اما وجه تهاجمی جنبشهای اجتماعی گسترش پیدا میکنند و بزرگنمایی میشوند؛ چون در حاکمیت کسی دنبال گفتگوی سازنده نیست و ایجاد ارعاب و ترس در اولویت قرا میگیرد. نمود بارز وجه تهاجمی حکمهای اعدام، دستگیریهای گسترده و به خشونت کشیدن اعتراضات بود که مردم را به خانه بازگرداند. در جوامع پیشامدرن مثل ایران، وجه تهاجمی جنبشها مسلط است، در حالی که در کشورهای مدرن، وجه تدافعی گسترش پیدا میکند.
تورم بحرانهای اجتماعی در رابطه سیبرنتیکی خردهسیستمها
شیری در مقایسه تحلیل انسجامگرایان و تضادگرایان به این نکته پرداخت که در نظام فکری پارسنز، رابطه میان خردهسیستمها با ورود اطلاعات و خروج انرژی به تعادلی در سیستم اجتماعی منجر میشود که نظم و توازن را حفظ میکند. در خردهسیستم فرهنگی در جامعه ایران، فرهنگی تولید شده که هیچ گفتگوی انتقادی را بر نمیتابد و آن را بیاحترامی به دیگران میپندارد. پرسش کردن را حاصل ذهن کنجکاو نمیداند و گروههای اجتماعی با این سیستم فرهنگیِ آموخته شده وارد نظام آموزشی مثل مدارس، دانشگاهها یا فضای شغلی میشوند. در این سیستم باید کنشگر بتواند انتخاب کند کدام راه بهتر است، اما با اینکه برخی دیدگاههای موجود در این فضاهای اجتماعی همسو با نگرش فرد نیست، نگرش انتقادی و کنجکاوی هم شکل نگرفته تا در کنشگری کمک کند. اولین بحران در همین جا به وجود میآید و با همین بحران، کنشگر وارد نظام سیاسی میشود که باید در آن رای بدهد تا رئیسجمهور و نماینده مجلس انتخاب کند. کنشگری که همیشه در تعاریف فرهنگی اطاعت را احترام دانسته، حالا باید انتخاب کند. علاوه بر انتخاب، توقع مسئولیتپذیری هم در قبال جامعه داریم. یعنی توقع داریم کنشگری که رای میدهد، مسئولیت انتخاب خودش را بپذیرد و کنشگری که انتخاب میشود، پاسخگوی جامعه باشد. پیچیدگی بحرانی که از سیستم فرهنگی، کنشگر را همراهی کرده، در سیستم سیاسی پیچیدهتر میشود. با وجود این بحرانها، ورود به سیستم اقتصادی رخ میدهد تا فرد با کار کردن به نیازهای اولیهاش پاسخ دهد و بعد در رقابت با دیگران، نیازهای ثانویه را برآورده کند. شکست کنشگر در برآورده کردن نیازهای مادی به دلیل مواجهه با روابط غیررسمی که برای عبور از بحرانهای پیچیده شکل گرفته، امری گریزناپذیر است. دادهها که به شکلی متناقض از خردهسیستمها عبور کردهاند، به شکل انرژی باز میگردند. فرد شکستخورده در سیستم اقتصادی، انرژی تولیدشده را وارد سیستم سیاسی میکند که در آن قانونگذاری صورت میگیرد. ناتوانی سیستم اقتصادی در برآورده کردن نیازها به بحران اقتصادی میانجامد و برخورد سیستم سیاسی و سیستم اقتصادی که قوانین را برای حل بحران اقتصادی توانمند نمیکند به بحرانهایی نظیر بحران مشروعیت و بحران عقلانیت منجر میگردد که تورم بحرانها را نشان میدهد. سیستم سیاسی که در همکاری با سیستم اقتصادی باید رفاه عمومی را تامین کند، از این کار ناتوان است و دلیل آن هم به قول هابرماس کمبود یا نبود نفوذ سیاسی مردم است. توده مردم قدرت سیاسی که برای طبقه حاکم کارکرد دارد و ایجاد سلطه میکند را پذیرفتهاند. بحرانی که از نظر پارسنز در سیستم اجتماعی به وجود آمده، در نگاه تضادگرایی به اشکال مختلف بحران اجتماعی، ازجمله بحران فضای عمومی، بحران اقتصادی، بحران مشروعیت، بحران عقلانیت و دوگانگی نفوذ سیاسی و قدرت سیاسی بروز پیدا میکند.
بحث اصلی در جامعه شناسی نظری پیدا کردن نقاط مشترک در پارادایمهای نظری است. یکی از نکاتی که طرح شد، رد نکردن دیدگاه کارکردگرایی و برخورد انتقادی با آن بود که یکی از محورهای مطالعه در جامعهشناسی نظری است. کارکردگرایان، کارکرد را پیامد مثبت هر کنش، هر عمل و هر پدیدهای میدانند، ولی در تحلیل کارکردی که هابرماس به آن پایبند است، الزاماً نتایج مثبت نیست و ممکن است نتایج منفی داشته باشد. برای مثال، امکان دارد فضای عمومی در جامعهای فعال باشد، ولی آگاهی عمومی در آن جامعه تودهوار باشد و آن آگاهی تودهوار باعث شود نظام پاتریمونالی در جامعه شکل بگیرد. همان چیزی که در افغانستان شاهد آن هستیم. در افغانستان، فضای عمومی غیرفعال نبود، اما طالبان بدون جنگ توانست بر افغانستان مسلط شود. اما مواجهه با آگاهی عمومی در جامعه افغانستان موجب شد تا نظامی مانند طالبان بر این کشور حاکم شود. این پیامدهای منفی در تحلیل کارکردی بررسی میشود. درواقع، عزیمت هابرماس مانند سایر انتقادگرایان و تفسیرگراها از نگاه ایدئولوژیک کارکردگرایانه به نگاه کارکردی است.
برآمدن تفکر انتقادی از فضای مایوسکننده و ناامیدکننده در ایران
مدیر گروه جامعهشناسی نظری در راستای کارکردهای نگاه انتقادی، ادامه داد: مارکوزه مثل هابرماس به نگاه انتقادی تاکید میکند و معتقد است خِرَد یا تفکر انتقادی را عنصری میداند که توان بنیانگذاری ارزشهای جامعه نوین را دارد و میتواند شیوه اندیشیدن را شمخص کند. اما بحث مهم این است که تفکر انتقادی کجا و چگونه شکل میگیرد؟ ما چگونه در جامعهای مثل جامعه ایران میتوانیم با تفکر انتقادی مواجه شویم؟ مارکوزه مانند سایر تضادگرایان به بحث تاریخی بر میگردد و نظرش بر این است که ما جامعه معاصر را باید با یک تحلیل تاریخی و عقلانی نگاه کنیم تا بتوانیم در آن شرایط نامعقول را پیدا کنیم. منظور از شرایط نامعقول چیزهایی هستند که نگاه انتقادی با نگاه کردن به روند تاریخی آن را نرمال تشخیص نمیدهد؛ همان کاری که ما در جامعه فعلی خودمان انجام میدهیم. ما وضع زنان، اوضاع سیاسی، روابط بینالملل و رشد اقتصادی را بررسی میکنیم، بعد نتایج را با گذشته و ادوار مختلف و متفاوت نیز مقایسه میکنیم. مفاهیم استخراج شده مبتنی بر نقد است که اندیشه ما را به سمتی هدایت میکند تا امعه فعلی را با گذشته مقایسه کنیم و برای آینده طرح بریزیم. دیدگاه انتقادی قصد دارد طرحی برای آینده ارائه کند که نسبت به حال و گذشته رشد و تعالی را تجربه کند. در بحث مارکوزه از نظامهای اقتصادی به این نکته میرسیم که چه در نظام اشتراکی و چه در نظام سرمایهداری، ما باید از مصلحتهای فردی خود بگذاریم و به سمت مصالح اجتماعی برویم. با چنین رویکردی نمیتوان توسعه اقتصادی را بخش مهمی از توسعه اجتماعی تلقی نکرد. اما نکته مهم این است که تولید بخش مهمی از توسعه اقتصادی هست، در حالی که در جامعه ما تولید با مشکل مواجه است. اما در کنار آن، مصرفگرایی که نمادی از جامعه مدرن میباشد با ایدئولوژیهای سنتی و مذهبی طرد میشود و با تزریق تفکرات مبتنی بر دیدگاه سنتی، برای مصرف خط قرمز تعریف میکنیم. ما این خط قرمز را حتی در حوزه تکنولوژی که مارکوزه خیلی بر آن تاکید دارد، هم وارد کردهایم. دائم به مخاطب القا میکنیم که از کدام قسمت تکنولوژی استفاده کند و کدام بخش را رها کند. سانسور مطبوعات که از دیدگاههای مارکس مفهومپردازی شد، در جامعه ما وجود دارد تا فیلتر کردن شبکههای اجتماعی و محدود کردن انتشار کتاب. ما با ارائه یک دیدگاه مشخص از طریق رسانه ملی، کنشگران را حتی در مصرف فرهنی محدود میکنیم و اجازه نمیدهیم آن طور که میخواهند مصرف کنندو نه تولیدمان بسامان است و نه اجازه مصرف تولیدات خارجی را میدهیم که البته به نابسامانی روابط بینالملل هم ارتباط دارد. وقتی روابط بینالمللی کنونی را با روابط سالها و دهههای پیش مقایسه میکنیم، باز هم ضعفهای زیادی میبینیم. همه این اتفاقات، فضایی مایوسکننده و ناامیدکننده را به وجود میآورد که از نظر مارکوزه، چنین فضایی دقیقا نقطه عطفی برای شکلگیری تفکر انتقادی است. چنانچه این فضا وجود نداشته باشد، تفکر انتقادی رشد پیدا نمیکند.
تکنولوژی؛ از ابزار سرکوب تا قدرت توده
شیری با تاکید بر فضاهای غیررسمی، چنین ادامه داد: مارکوزه اعتقاد دارد که اتفاقهایی در جامعه میافتد که ممکن است به دلیل سهلانگاری یا ناآگاهی باشد، یا برخاسته از بُعد تهاجمی جنبشهای اجتماعی باشد که هابرماس بر آن تاکید میکند، که مجموعه این رخدادها، حماقتهای سیاسی و اقتصادی هستند. این رخدادها باید از طرف حکومت و مردم توجیه شود، اما این توجیهها برای مردمی که سرگرم زندگی خودشان هستند، باورپذیر نیست و فضایی را فراهم میکند تا مردم برای دستیابی به آینده بهتر اقدام کنند. در مقابل همه حمایتهایی که در حوزههای اقتصادی، سیاسی و نظامی از حکومت میشود و ما روزانه در خیابان شاهد آن هستیم، در ضمن در فضاهای رسمی نیز ظرفیت شکلگیری تفکر انتقادی وجود ندارد، فضاهای غیررسمی برای پیشبرد این هدف مناسب خواهد بود. گفتگوی انتقادی در فضاهای غیررسمی شکل میگیرد، همان اتفاقی که در شهریورماه رخ داد. نظرات مخالف چگونه یکدیگر را پیدا کردند؟ در شبکههای اجتماعی که یا از قبل فیلتر بودند یا بعد از شروع اعتراضات فیلتر شدند. اما آیا جلوی تضارب آراء گرفته شد؟ مردم به دنبال آمار و ارقام برای نشان دادن میزان مقبولیت فریبنده نیست و فضا به سمتی پیش رفته که این تضارب آراء در فضاهای تکنولوژیک به دنبال دگرگونیهای کیفی در زندگی هستیم. نقطه عطف این آگاهی دقیقاً در همان فضای ناامیدکنندهای است که ما فکر میکنیم زندگی در این فضا دیگر امکانپذیر نیست؛ فضایی که تصور میکنیم فارغ از عقلانیت است و هر گونه تفکر انتقادی و عقلانی در آن راهی ندارد. در چنین فضایی، تفکر انتقادی رشد میکند و از نظر مارکوزه سنگ بنای آگاهی انسان گذاشته میشود و یکی از اشتباهاتی که حاکمیت توتالیتر میکند این است که مانع شکلگیری این آگاهی میشود. زیرا چیزی را به انسانها تحمیل میکند که خواسته خودش است. تکنولوژی از نظر ماکوزه میتواند در ابتدا ابزار سرکوب گروههای مختلف اجتماعی باشد. ولی در ادامه، انحصار در فضای تکنولوژی منجر به فروپاشی درونی حاکمیت توتالیتر میشود؛ آنچه که مارکوزه میگوید اینست که در ظاهر، تجربههای روزمره ما هیچ چیزی از خردمندی در این واقعیت نمیبیند و به ظاهر غیرممکن است که ما بخواهیم در این فضای ازهم گسیخته زندگی کنیم. برخی اتفاقات رخ میدهد که ظاهرا طبیعی هستند؛ مثلا طبیعی است که از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۴۰۰، تعداد اتوبانهای شهر تهران یا جمعیت شهرنشین و تعداد تحصیلکردهها افزایش پیدا کند. اما مسئله مهم این است که گروه طرفدار حاکمیت به دلیل این اتفاقات طبیعی، سپاسگزار حاکمیت هستند. اما اندیشه مثبت ظواهر را نگاه میکند و اندیشهای که نقد میکند به واقعیت توجه میکند؛ همان تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی به این امر توجه دارد که امور طبیعی باید رخ بدهند، اینها دستاورد نیستند. در کل جهان به دلیل افزایش امکانات بهداشتی، امید به زندگی از ۶۲ سال به ۸۰ سال رسیده است. چون زنان زیادی به دلیل زایمان نمیمیرند و کودکان با مبتلا شدن به بیمارهای مختلف جان خود را از دست نمیدهند. اما چه چیزی باعث میشود که ما متوجه شویم، آگاهی ما آگاهیای نیست که بتواند نیازهای ما را تامین کند؟ در چنین فضایی است که متوجه خواهیم شد، سپاسگزاری به دلیل امری طبیعی پاسخی است به ناکامیهای گذشته و ابهامهای ذهنی ما در برابر این ناکامیها به جای خود باقیست. فردی که مادر خود را در کودکی از دست داده، با افزایش امید به زندگی و امکانات بهداشتی، خوشحال میشود که فرزندان کمتری مادر خود را از دست میدهند؛ یعنی این آمار پاسخی است به تجربه تلخ گذشته، در صورتی که ما به دنبال یک آگاهی نوین هستیم، نه التیام زخمهای گذشته.
تحول تکنولوژیک و نقش تاریخیِ عقلانیت
شیری به نکته مهم مارکوزه تاکید کرد و ادامه داد؛ عقلانیت و خِرَد باید نقش تاریخی خود را ایفا کند و این نقش تاریخی در تحول تکنولوژی نهفته است. تحول تکنولوژی از نظر مارکوزه با تحول سیاسی آمیخته شده و معتقد است تحول تکنولوژیک منجر به تحول سیاسی میشود. چون دگرگونی سیاسی زمانی اتفاق میافتد که انسانها در یک جامعه به دنبال تغییر در کیفیت زندگیشان باشند. مردم جامعه ما به دنبال تدابیری هستند که با تحولات تکنولوژیک همراهی کنند، از نظر مارکوزه، تحول سیاسی امری ناگزیر است و سانسور کردن نشریات و قطع اینترنت دیدگاهی نامطلوب از نظر مردم است. در یک مقطع زمانی این استراتژی کارساز بوده، اما ادامه این روند نشان میدهد که حاکمیت هنوز آمادگی تحول سیاسی را ندارد. تکامل علم و تکنولوژی دیگر کمیت نیست که در اوایل غالب شدن نگاه علمی بر جوامع با نگاه کمیگرا با آمار و ارقام صحبت میکردند. تحول تکنولوژیکی در سلطهگری بر جامعه با قدرت سیاسی یک خِرَدگرایی است که عقلانیت ابزاری به باور هابرماس را با مخاطره مواجه میکند؛ اتفاقی که در جامعه ما رخ داده و گسترش تکنولوژی باعث شده تا باورهای مذهبی مردم در شبکههای اجتماعی با نقد مواجه شوند. این نقد از سوی افرادی که ما نام فرهیخته به آنان میدهیم صورت نگرفته، بلکه این نقد از سوی مردمی که جزء توده به شمار میآیند وارد شده است. این زنگ خطری است برای عقلانیت ابزاری که در جامعه حاکم است و نشان میدهد که عقلانیت ابزاری به سمت ابتذال پیش میرود. نقش تاریخی عقلانیت و خردمندیای که بر مبنای تکنولوژی در حال تغییر است، باید دیده شود. از نظر مارکوزه این امر نویدبخش هست و معتقد است در دورهای، پیشرفت جوامع صنعتی به دلیل پیشرفت علمی بوده است و حتی قدرت سیاسی به دلیل پیشرفت سیاسی به وجود میآمد و نقش مثبتی داشت. در حال حاضر این امر تغییر پیدا کرده و تعداد بیشمار مقالات کسی را فریب نمیدهد که نشان دهد ایران رشد علمی و تکنولوژیکی دارد. طبقه حاکم نیز از این طریق بخواهد روایت را گسترش دهد که عقلانیت بر جامعه ما حاکم است که بستر چاپ چند هزار مقاله در ژورنالهای خارجی فراهم بوده است. انسان به دنبال جامعهای است که در آن آزاد باشد و خواستههای انسانی خودش را برآورده کند. مارکوزه معتقد است این شرایط در جامعهای فراهم میشود که فلسفه بعنوان یک هنر در آن جامعه شناخته شود و ارتباط خودش را با تکنولوژی به وجود بیاورد. در چنین جامعهای شاهد شکلگیری آگاهی خواهیم بود. دستگیری گسترده هنرمندان، اندیشمندان و دانشگاهیان میتواند مواجهه سیاست سنتی با دیدگاه نوین باشد و به عبارت دیگر، مانعی برای پیوند دادن تکنولوژی و هنر، همچنین مانع پیوند تکنولوژی و فلسفه. این برخوردها قصد دارد به ما این پیام را منتقل کند که هنر، فلسفه و تکنولوژی هر کدام حوزهای مستقل هستند که حق دخالت در سیاست را ندارند. اما تکنولوژی موجب شده تجدید نظر ایجاد شود و این تجدیدنظر، بازتعریف در مفاهیم را سبب شده است. بازتعریف در مفاهیم محدود به حوزه دانش نیست و حتی ارتباط ما بر اساس تکنولوژی بازتعریف میشود. زمانی که در شبکههای اجتماعی به صورتی خصوصیتر با هم ارتباط برقرار میکنیم و سلطه سیستم سیاسی را کمتر حس میکنیم، ممکن است صمیمیتر با هم ارتباط میگیریم یا برعکس. اگر کلانتر به بازتعریف مفاهیم و روابط نگاه کنیم، طبقات فرادست و فرودست هم بازتعریف میشوند و این تغییر جهت از نظر مارکوزه، تغییر جهتی تاریخی است که به سود انسانیت است. وقتی تغییر جهت به سود انسانیت حرکت کند، توسعه جامعه را در پی خواهد داشت و دگرگونی در شیوههای سیاسی هم اتفاق خواهد افتاد. آزادی خواستههای حیاتی انسان تبدیل به امر سرکوبکننده نمیشود؛ چیزی که در جامعه ما اتفاق افتاده است و خواستههای حیاتی انسانها، امری سرکوبکننده شده است. مثلا طرح قانونی که مسئولیت لایک و کامنت را به فرستنده پیام واگذار میکند، نشان میدهد که برای مشکل کمتر بهتر است خودخواسته از شبکههای اجتماعی خداحافظی کنید.
فشار افکار عمومی از طریق فضای تکنولوژیک
شیری بر اساس نظریه مارکوزه گفت: در دورهای از تاریخ، تکنولوژی موجب شده بود تا انسان ناتوان شود. اما بازتعریف تکنولوژی موجب شد تا بنیانهای اندیشه، ظهور جدیدی پیدا کنند. دریافتها تغییر میکنند و دیگر لازم نیست افراد برای درآمد به کارهای توانفرسا اشتغال داشته باشند و در برخی موارد، تکنولوژی توانست مانع بهرهکشی از انسانها شود. تولید، اشتغال و درآمدزایی شکل دیگری پیدا میکند که میتواند خطمشی سیاسی را نیز تغییر دهد؛ مانند مشاغلی که در فضای اینستاگرام به وجود آمده بود. وقتی قانونی نمیتواند احاطه و سلطه کامل بر این مشاغل را داشته باشد، ناچار باید خطمشی سیاسی تغییر کند. بنابراین کوششهای جمعی برای رسیدن به زندگی مطلوب و بهرهمندی از آزادی میتوانند موثر باشند. قدرت که متکثر باشد و به مدد تکنولوژی بین همه انسانها تکثیر شود، انسانها میتوانند از آزادی بهرهمند شوند. اتفاقی که در جامعه ما، هر چند به صورت معیوب و مخدوش و با تلاش برای تنگ کردن فضاهای تکنولوژیک اما در حال رخ دادن است و به باور مارکوزه، ناگزیر از تغییر خطمشی سیاسی است. این تغییر میتواند تدریجی یا یکباره باشد که ما شاهد برخی تغییرات تدریجی در قوانین طرح شده با فشار افکار عمومی از طریق فضاهای تکنولوژیک بودیم؛ مثل قانون خروج زنان از کشور. دگرگونی قدرت نیروهای متضادی را به وجود میآورند که تضادهای بنیادین را در جامعه شکل میدهند و باعث میشوند جامعه به سمت یک هم فهمی پویا حرکت کند. وقتی از ارتباط خِرَد و هنر بحث میکنیم، به دو حوزه نفوذ اشاره میکنیم. هنر در واقعیت خارجی میتواند نفوذ پیدا کند، هنر صرفا برای افرادی با آگاهی ارتقایافته نیست، هنر میتواند با بیان ساده واقعیت، افرادی از توده مردم و آگاهی عمومی جامعه را تحت تاثیر قرار دهد. استناد این نگرش هنرمندانه به نگرشی منجر میشود که آزادی به جود میآورد و مدنیت و تکنولوژی را با هم ارتباط میدهد. مسئله مهم این است که هنر نباید به خدمت در بیاید، هنر اگر به خدمت در بیاید، در ارتباط با عقلانیت منجر به سرکوب توده میشود. همان اتفاقی که توسط برخی از هنرمندان رخ داد. اما از نظر مارکوزه، پیوندی که تکنولوژی میان حوزههای مختلف از جمه هنر، علم و فلسفه ایجاد کرده ناگزیر به تحول سیاسی میانجامد و نفوذ نمایندگان این حوزهها و زیر فشار قرار گرفتن آنها نیز تبلوری از ترس از این واقعیت است.
تنظیم گزارش: سولماز شعاعی