سومین نشست از سلسله‌نشست‌های تحلیل پارادایمی ناآرامی‌‌های اجتماعی در ایران

تهیه گزارش: سولماز شعاعی

سومین نشست از سلسله‌نشست‌‌های گروه جامعه‌شناسی نظری به تحلیل پارادایمی ناآرامی‌‌های اجتماعی در ایران از دیدگاه تفسیرگرایی اختصاص یافت‌‌. گفتگو و تحلیل تفسیرگرایانه در این نشست با محوریت نظریه‌‌های وبر‌‌، مید و بلومر و گیدنز بعنوان نمایندگان این پارادایم شکل گرفت‌‌. این نشست در روز سه‌شنبه‌‌، ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ در فضای گوگل‌میت‌‌، با حضور علاقمندان و سخنرانی شیری؛ مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری و خانم کریمی؛ سخنران مهمان این جلسه برگزار شد‌‌. در ابتدای نشست به چراییِ برگزاری این سلسله‌نشست اشاره شد و پرداختن به مسائل روز از دیدگاه‌های متفاوت، بعنوان یکی از اهداف گروه جامعه‌شناسی نظری بود تا نشان داده شود، علی‌رغم وجود تفاوت‌های پارادیمیک، شباهت‌هایی میان پارادایم‌های وجود دارد که بر اصول و مفاهیم تحلیلی و نظری استوار است و حدود و ثغور رشته‌ای را در جامعه‌شناسی مشخص و تحکیم می‌کند. هدف دیگر، پیدا کردن این شباهت‌ها و تفاوت‌ها بود تا بتواند با آگاهی یافتن به آن‌ها گامی در راستای تلفیق نظری بر اساس واقعیت اجتماعی در ایران برداشت. این سلسله‌نشست تلاشی آغازین برای نیل به اهداف نظری و مفهومی در جامعه‌شناسی است در راستای افزایش توانمندیِ نظریه‌های جامعه‌شناسی در تحلیل پدیده‌های اجتماعی بود.

نشست تفسیرگرایی

جایگاه مفاهیم کنش و اقتدارِ وبری در تحلیل تفسیرگرایانه‌ی ناآرامی‌ها

در ابتدای این نشست‌‌، هدف از برگزاری سلسله نشست تدقیق شد که عبارت است از تحلیل ناآرامی‌‌های اجتماعی در ایران از دیدگاه سه پارادایم مسلط و در گام بعدی‌‌، مقایسه‌ی تحلیل‌‌ها و پیدا کردن نقاط افتراق و اشتراک این تحلیل‌‌ها برای ورود به حوزه‌ی تلفیق نظریه بعنوان تمرینی نظری در راستای توانمندسازی نظریه‌‌ها‌‌. کریمی‌‌، سخنان خود را با تأکیدات پارادایمیِ تفسیرگرایی آغاز کرد و گفت: پارادایم تفسیری بر این نکته تاکید دارد که هستی آدمی ساخته‌ی او در بستر جامعه و تاریخ است و تفسیرگرایی اروپایی فهم مشترک از واقعیت اجتماعی و پذیرندگی راه‌‌های جمعی و مشترک را تاکید می‌کند‌‌. تفسیرگرایی اروپایی را به صورت ویژه در دیدگاه وبر می‌توانیم کنکاش کنیم‌‌. وبر کنش را فهم مشترک از واقعیت معنا می‌کند‌‌. معنای کنش اجتماعی برای وبر پذیرش اقتدار در روابط اجتماعی است و معمولاً گونه‌‌های انتقادی یا انقلابی کنش را دسته‌بندی نمی‌کند؛ البته به این معنا نیست که کنش‌‌های انتقادی و انقلابی قابلیت تعریف در دستگاه وبر را ندارند‌‌، بلکه تأکید بر فهم مشترک است و زمانی که کنشگری از یک شیوه‌ی سازگارانه به شیوه‌ی جدید تبدیل می‌شود و و فهم مشترک از موقعیت تغییر می‌کند. این کنش اجتماعی هست که تغییر می‌کند و تغییر کنشگری منجر به تغییر راه‌‌ها و اهداف می‌شود و این منتهی به تغییر اقتدار حاکم بر جامعه می‌شود. فرهنگ اقتدار سنتی به معنای پذیرندگی در یک جامعه حاکمیت دارد. وبر مدعی است که پاسخ انسان به فرهنگ حاکم مبتنی بر سهم او از فرهنگ حاکم بر همان جامعه است، نه پاسخی خود به خودی یا غریزی. درواقع در جامعه‌ی ایران هم اگر اقتدار حاکم و جامعه، سنتی است و هنوز پا بر جاست نشان‌دهنده‌ی این است که فهم مشترک مردم این شیوه‌ی اقتدار را پذیرفته و تا زمانی که پذیرندگی مردم نسبت به این اقتدار سنتی بالاست و حاکمیت سنتی مقبولیت عامه دارد، این فهم تغییر نکرده است‌‌. کنش انسان از آن جهت که اجتماعی است، پاسخی حساب‌شده و فهمیده‌شده به دیگران و موقعیت‌‌های اجتماعی و اقتصادی است و کنش بدین معنا هم اجتماعی است که در هر موقعیت اجتماعی، تفسیر گروهیِ مردم از زندگی اجتماعی یکسان بوده و راه‌‌ها و اهداف مشترک هستند.

   کنش تفهمی مستلزم هم‌فراخوانی راه‌‌ها و اهداف است و در چهار شکل دسته‌بندی می‌شود: کنش عقلانی‌‌، کنش عاطفی، کنش سنتی وکنش ارزشی. در کنش سنتی هم هدفی که مردم دنبال می‌کنند و هم راه‌‌های رسیدن به اهداف بر اساس عادات و سنت شکل می‌گیرد‌‌‌‌. چیزی که در جامعه‌ی ایران بعنوان فهم مشترک کنشگران شکل گرفته و به الگوی خودش ادامه می‌دهد و ناآرامی‌های اخیر نوعی مقاومت در برابر این الگو بوده است. کنش عاطفی بر اساس احساسات است و به نظر می‌رسد که جریانات اخیر در واقع بر اساس کنش عاطفی شکل گرفته باشد؛ درواقع می‌توان گفت که برای مقاومت در برابر الگوی سنتیِ کنش، کنشی عاطفی شکل گرفت.

   از اشکال مختلف اقتدار که وبر به اقتدار سنتی، عقلانی و کریسمایی باور دارد، در جریانات اخیر ما شاهد گرایش مردم به رهبری سلبریتی‌‌ها و ورزشکاران بودیم که نمادهایی از اقتدار کریسمایی را در خود داشت. به این معنا که جذبه و قدرت شخصی افراد بعنوان ویژگی برتر آنان موجب شده بود تا تبدیل به افرادی پیشرو شوند. اقتدار کریسمایی مبتنی بر روابط عاطفی است و در جامعه‌ای با چنین اقتداری سلسله‌مراتب وجود ندارد که جامعه‌ی ایران با اینکه در موقعیت‌های مختلف با کنش‌های عاطفی مواجه است، اما فاقد ویژگیِ جامعه‌ای با اقتدار کریسمایی است و سلسله‌مراتب در آن جایگاه مهمی دارد. از سوی دیگر در سیستمی مبتنی بر اقتدار سنتی که بر اساس پذیرش ارزش‌‌ها و درستی هنجارهای گذشتگان است و در چنین جامعه‌ای پدر یا رهبر صاحب اقتدار مطلق است، اجازه‌ی تمامی کارها به پدر یا رهبر وابسته است. وبر پدرسالاری را برای نشان دادن سنخ ناب سلطه‌ی سنتی به کار می‌برد که اقتدار ارباب خانوار به ارتباط دارد. شاید بتوان جریانات اخیر را نوعی مقاومت زنان و جوانان در برابر اقتدار پدرسالاری در جامعه دانست که در واقع خواهان استقلال از ارزش‌‌های پدرسالاری بودند‌‌.

   کریمی به پرسش‌هایی که از این دیدگاه مطرح می‌شوند، اشاره کرده و ادامه داد: سوالی که مطرح می‌شود این است: آیا جریانات اخیر در فهم مشترک کنشگران در مسئله‌ی زنان تغییری ایجاد کرده است؟ برای مثال، عنوان زنان شجاع برای زنان ایرانی یا کنشگری‌ای که بر اساس کنش سنتی است و نمونه‌ی آن را در برخی از مناطق کشور در قالب قتل‌‌های ناموسی حتی بعد از این ناآرامی‌های اخیر مشاهده می‌کنیم، می‌تواند بیانگر تغییر فهم مشترک باشد؟ یا هم‌فراخوانی عین و ذهن از دیدگاه وبر که بر اساس آن بحث اخلاق پروتستان و روحیه‌ی سرمایه‌داری تحلیل شده است، در اتفاقات اخیر چگونه قابل بررسی است؟ تغییر رویکرد نسبت به دین در این اتفاقات قابل مشاهده است و دیده شد که دین در جهان مادی امروز با تغییر کارکرد روبرو شده است که این مسئله در جامعه‌ی ایران نیز قابل مشاهده است. در جوامع سنت‌گرا مثل ایران، ارزش‌‌های اجتماعی و دینی تمام ابعاد سیاسی، فرهنگی، و اقتصادی و اجتماعی افراد را تعیین می‌کند‌‌، در حالی که در جوامع مدرن چنین نیست. در واقع جریانات اخیر را می‌توان نوعی اعتراض در برابر تعیین‌کنندگیِ این ارزش‌ها دانست و گرایش به سمت ظهور فردیت که همواره توسط ارزش‌های حاکم نادیده گرفته می‌شود، شکل گرفت. در جامعه‌ی ایران، به شیوه‌ی جوامع سنتی گرایش به سمت همسانی افراد تحت عنوان پدرسالاری مشاهده می‌کنیم و ارزش‌‌ها و باورهای گذشته که به صورت اقتدار سنتی وجود دارد، زیر سوال رفت.

تغییر فهم مشترک و بروز فردیت؛ از انگیزش اجتماعی تا آغاز یک خیزش جمعی

در بخش دوم این نشست، شیری به ارائه‌ی بحث پرداخت و گفت: انتخاب واژه‌ی ناآرامی‌ها به دور از هرگونه سوگیری بوده تا بتوانیم از هر سه پارادایم به آن بپردازیم؛ در مورد رخدادهای اخیر، انسجام‌گرایان قائل به وجود جنبش نیستند و آن را نابهنجاری و آنومی به شمار می‌آورند. در حالی که تضادگرایان، کنش‌های اعتراضی را نشانه‌ی آگاهی می‌دانند و تفسیرگرایان نیز بدون ارزش‌گذاری، جنبش اجتماعی را نشانه‌ی بروز فردیت به دلیل تغییر فهم اجتماعی از موقعیت می‌دانند. بنابراین ما این واژه را انتخاب کردیم تا بتوانیم بر اساس پارادایم‌های مختلف، مفهوم متناسب با آن را مورد استفاده قرار دهیم.در ادامه‌ی مباحث خانم کریمی، بحث فهم را که وبر مطرح می‌کند و معتقد است که کنشگران اجتماعی بر اساس فهم خود عمل می‌کنند و وارد کنش اجتماعی می‌شوند به ما نشان می‌دهد که آنچه که در نگاه تفهمی وبر قابل مطالعه است، فهم مشترک است؛ نه فهم یک فرد، بلکه فهم از چیز فهم‌شده که در میان کنشگران به اشتراک گذاشته می‌شود. چیز فهم شده همان موقعیت اجتماعی است و فهم نیز آگاهی و بینشی است که فرد در تحلیل این موقعیت کسب می‌کند. نکته‌ی اصلی در اینجا این است که در جریان ناآرامی‌های اخیر که باعث شد مردم دست به کنش بزنند، فهم مردمی که وارد میدان مبارزاتی در جنبش شدند چه تغییری پیدا کرد؟ چرا تغییر پیدا کرد؟ فهم مشترکی که ایجاد می‌شود‌‌، و کنش اجتماعی را به وجود می‌آورد نشان می‌دهد که این تغییر فهم به صورت افراد پراکنده نبوده، چون اگر به صورت فهم پراکنده باشد تبدیل به یک خیزش عمومی در جامعه نمی‌شود. بنابراین این روند که شروع شده نشان‌دهنده‌ی این است که این تغییر به اشتراک گذاشته شده در حال تحول است‌‌، چیزی است که فرایندی می‌باشد.

   وی ادامه داد: آگاهی به طور کلی در تقابل دیالکتیکی بین عینیت و ذهنیت شکل می‌گیرد‌‌ و فزاینده و پیش‌رونده است. عینیت در واقع از نظر ما بسترهای اجتماعی هستند و ذهنیت فهمی هست که ما از بسترهای اجتماعی داریم. زمانی که به رخدادهای جامعه‌ی خود توجه می‌کنیم، در سال‌های اخیر مسائل اقتصادی‌‌، جنسیتی‌‌، سیاسی‌‌، مسائل دینی‌‌‌‌ را بعنوان موضوعاتی پروبلماتیک تشخیص می‌دهیم. برای مثال، مسائل اقتصادی به قدری بحران‌زا می‌شود که به معیشت مردم لطمه وارد می‌شود، در مسائل دینی بحث زندانی شدن بهائیان و تقابل با اقلیت‌های مذهبی، حتی چالش میان شیعه و سنی را داشتیم که به صورت تضادها و تعارضات اجتماعی در مسائل دینی اتفاق می‌افتد. در مسائل سیاسی، مشارکت‌‌های سیاسی مردم در دوره‌‌های متفاوت به نتیجه‌ی خود نرسیده و هر زمان وعده‌ای از طرف سیاسیون داده در انتخابات مجلس یا ریاست‌جمهوری داده می‌شود‌‌ که در عمل، توده‌ی مردم ناکام بودند‌‌. همه‌ی این‌ها به قول بلومر موجب بروز انگیزش اجتماعی می‌شود. اما چه اتفاقی می‌افتد که انگیزش اجتماعی بوجود آمده، منجر به یک حرکت جمعی شود؟ در اعتراضات اخیر در ایران، تغییر فهمی که ایجاد شده باعث بروز فردیت شد که نکته‌ی اساسی در اینجا بحث فردیت است؛ مفهومی که تفسیرگرایان به آن توجه دارند و وجود بستر مناسب برای آن را نشانه‌ی تحول اجتماعی و پویایی درونیِ جوامع به شمار می‌آورند. فردیت بدین معناست که افراد می‌خواهند خواسته‌‌ها و مطالبات خود را بیان کنند تا سیستم اجتماعی به تأمین این خواسته‌ها بپردازد. تقابلی دیالکتیکی میان کنشگران اجتماعی و سیستم است که فرد در مقابل سیستم دست به اعتراض می‌زند. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد کنشگر نسبت به یک محرک از مسائل جنسیتی‌‌‌‌، سیاسی‌‌‌‌، اقتصادی‌‌‌‌، دینی و غیره در بستر واقعیت اجتماعی که برایش به وجود آمده و ابعاد چندگانه‌ای در بستر‌‌های اجتماعی داشته است، حساس شود. در این زمان فهم کنشگر نسبت به خودش و نسبت به حقوق فردی و اجتماعی در ارتباط با موضوع انگیزش اجتماعی تغییر می‌کند و با استحاله‌ی فهم قبلی، نیاز به شکل‌گیری فهم جدید وجود دارد. این فهم و آگاهی که فزاینده نیز هست برآندی دیالکتیکیِ عینیت و ذهنیت است که در مبحث عاملیت و ساختار گیدنز هم قابل مشاهده است؛ رابطه‌ی دیالکتیکی بین ساختار اجتماعی و شیوه‌ی کنشگری موجب می‌شود که برآیندی به وجود بیاید که به نظم‌‌های جدید برسد.

تغییر فهم مشترک؛ مبنای انتخاب انفعال کنشگری یا کنشگری فعال

مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری، بحث خود را با نکته‌ای دیگر علاوه بر نکات ذکر شده در تفسیرگرایی ادامه داد و گفت: یکی از نقاط اتکای تفسیرگرایی، در رسمیت دادن به تکثر گروه‌های اجتماعی است. این نکته که وقتی که فهم مشترک تغییر می‌کند، چرا همه‌ی گروه‌های اجتماعی یکسان عمل نمی‌کنند و چرا با یکسان عمل نکردنشان باز هم بعنوان معترض آن‌ها را می‌شناسیم؟، یکی از محورهای بحث است که تفسیرگرایی بر اساس اصول موضوعه‌ی خود آن را تحلیل می‌کند. تغییر فهم در برخی گروه‌‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد و آن‌ها را به چند گروه متفاوت تقسیم می‌کند؛ این گروه‌‌های متعدد و متکثر نشان‌دهنده‌ی این هستند که کنش‌‌های اجتماعی‌ای که به وجود می‌آید کنش‌‌های تفریقی هستند، به این معنا که انواع کنشگری بر اساس فهم‌‌های متفاوت از یکدیگر جدا می‌شوند‌‌. در شرایط کنونی در جامعه‌ی ما برخی گروه‌های اجتماعی در این رابطه‌ی دیالکتیکی بین بسترهای اجتماعی و فهم خودشان به آگاهی جدید نائل نمی‌شوند و هر گروهی هم که به فهم جدیدی نائل شدند، کنشگر فعال نیستند. گروهی از کنشگران اجتماعی، منفعل هستند‌‌‌‌، یعنی در فرایند احتساب عملگرایانه‌ای که مید و بلومر آن را تئوریزه کرده‌اند و در فرایند دیالکتیک بازنگری که دست به محاسبه‌ی کارکردهای مثبت و منفی و پیامدهای کنش‌های خود می‌زنند، تصمیم می‌گیرند که کنشگر منفعل باشند. منفعل بودنِ کنشگر به این معنا نیست که تغییری در فهم مشترک ایجاد نشده، بلکه ممکن است تغییر ایجاد شده باشد، ولی تصمیم عقلانیِ کنشگر، انفعال کنشگری باشد. گروه‌های دیگری که کنش‌هایی مانند سخنرانی کردن را انتخاب کرده‌اند یا هنرمندانی که حجاب از سر برداشتند، هر کدام شیوه‌‌های مختلف کنشگری هستند که با تغییر فهم ایجاد شده، دست به کنش خلاقانه زدند. ما هنرمندان‌‌، ورزشکاران‌‌‌‌، سیاسیون و غیره را داشتیم خلق کنش بعد از تغییر فهم داشتند. همه‌ی این‌ها نشان‌دهنده‌ی بروز فردیت در جامعه است که اتفاق افتاده و نمی‌توان آن را انکار کرد.

   اما بحث مهم دیگری که باید طرح کرد، پاسخ به این پرسش است که میزان تاثیرگذاری و مقاومت در برابر سیستم حاکم چقدر است؟ آیا تغییر فهم مشترک فقط توانسته تا حدی پیش برود که سیستم حاکم را وادار کند به خواسته‌‌های مردم توجه کند و آن‌ها را بشنود؟ یا اینکه حتی در شنیده شدن خواسته‌ها و مطالبات هم نتوانسته موفق عمل کند و سیستم اجتماعی، مطالبات مردم را نشنیده گرفته است؟ تا این مرحله از این حرت جمعی‌‌، بر اساس دیدگاه بلومر در هم‌کنش‌گرایی نمادی، مردم با کنش‌های اعتراضیِ جمعی خود توانسته‌اند از مرحله‌ی انگیزش اجتماعی وارد مرحله‌ی دوم، یعنی روح گروهی شوند. یعنی، فهم مشترک خود از شرایط اجتماعی و مطالباتشان را در گروه‌های کوچک مثل خانواده و دوستان و سایر گروه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته و نظرات و دیدگاه‌های خود را بگویند تا بتوانند راه‌‌ها و اهداف مشترک پیدا می‌کنند. با پیدا کردن راه‌ها و اهداف مشترک که اعتراضات خیابانی، شعارهای شبانه، حرکات نمادین، ساختن شعرها و سرودهایی بر اساس اهداف و کنش‌هایی از این قبیل را شامل شده، خیزش اجتماعی تبدیل به کنش در هم تنیده شده است. اما استمرار و سازمان‌یافتگیِ کنش‌های اجتماعی است که می‌تواند برای این خیزش مردمی، هویت جنبشی به ارمغان بیاورد و آن را در رسیدن به یک کنش پیوسته یاری رساند. برای این که کنش در هم تنیده تبدیل به یک کنش پیوسته شود، باید مرحله‌ی دلگرمی جمعی را به پایان برساند؛ یعنی همان سازمان‌یافتگی و استمرار. پس کامل شدن مرحله‌ی دلگرمی جمعی همان مرحله‌ی هویت‌یابی جنبش است.

اهمیت هویت جنبش و استقلال یافتن جنبش؛ تکامل مرحله‌ی دلگرمی جمعی

شیری با طرح پرسش‌هایی درباره‌ی هویت جنبش ادامه داد: هویت جنبش چیست؟ چرا اهمیت دارد و هویت‌یابی جنبش چگونه شکل می‌گیرد؟ اگر جنبش به مرحله‌ی هویت‌یابی برسد، به شکل مستقل از سایر حرکت‌ها اعتراضی و مستقل از افراد مشارکت‌کننده قابل شناسایی خواهد بود. در معنای تحلیلی ساخت اجتماعی‌ای تشکیل می‌شود که در برابر ساخت اجتماعی پیشین مقاومت خواهد کرد؛ ساختی که دارای اجزاء و عناصر مختلفی است و این عناصر چنان بهم پیوسته هستند که به صورت مجزا و خارج از این ساخت اجتماعی معنایی را منتقل نمی‌کنند. در قالب مفاهیم دیالکتیکی، یک کلیت است و این کلیت با نام جنبش زن، زندگی، آزادگی فارغ از اعضا و گروه‌های مشارکت‌کننده دارای جایگاه اجتماعی و تأثیرگذار در مناسبات اجتماعیِ قدرت است. در چنین شرایطی وجود جنبش وابسته به چیز دیگری نخواهد بود و سازمان یافتگی و استمرار به هویت‌یابی جنبش کمک می‌کند؛ جنبش تبدیل به یک ابژه‌ی نمادی می‌شود که معنادار است و در بستر اجتماعی بزرگ‌تر خودش قرار دارد. با این بستر بزرگ‌تر اجتماعی خود پیوستگی دارد، اما به شکل مستقل قابل شناخت است. حرکت اعتراضیِ مردم که در نیمه‌ی دوم سال اتفاق افتاده، هنوز به این مرحله نرسیده است؛ وارد مرحله‌ی دلگرمی جمعی شده و در تکاپو برای تکمیل این مرحله و هویت‌یابی است. در همین راستا، دست به خلق کنش‌هایی می‌زند تا بتواند این مرحله را پشت سر بکذارد و در رسیدن به اهداف جنبش پیش برود.

   اگر از منظر اقتدار وبر به این پدیده‌ی اجتماعی نگاه کنیم، لازم است تحلیل عنصری انجام دهیم. اقتدار از نظر وبر مقبولیت عامه از یک ساختار قدرت است؛ مقبولیت عامه همان عنصر ذهنی هست و ساختار قدرت نیز عنصر عینی است‌‌. دیالکتیک بین این دو برآیند اقتدار را نمودار می‌کند. ساختار قدرت در ایران سال‌‌ها مبتنی بر مردسالاری و حتی پیرسالاری بوده است و در ارزش‌ها و عُرف‌های اجتماعی بر این باور هستیم که افرادی که سن زیادتری دارند، بیشتر می‌فهمند و بنابراین در روابط اجتماعی، فهم آن‌ها ارزش بیشتری دارد. وقتی مردسالاری و پیرسالاری را در کنار هم می‌پذیریم، نگاه جنسیتی و نگاه سنی وجود دارد که در آداب و رسوم ما وجود داشته و هیچکدام مبتنی بر ساختار حقوقی وو عقلانی نیستند؛ بر اساس چنین باورهایی فهم مردها و فهم پیرها از واقعیت اجتماعی درست‌تر تشخیص داده می‌شود. درواقع قواعد حقوقی- عقلانی بر سنت‌های ما نتوانسته مسلط شود. ما حتی قوانین فعلی خودمان را که بررسی می‌کنیم، متوجه می‌شویم که قوانین کشور ما مبتنی بر سنت‌‌هاست و قواعد حقوقی از سنت‌های ما تاثیر گرفته است‌‌‌‌. برای مثال زنی که مربی تیم فوتبال زنان شده و نماد ملت ایران در مسابقات جهانی است، علاوه بر نقش مربی‌گری این زن ممکن است همسر باشد‌‌‌‌، فرزند داشته باشد و بالاترین سطح جایگاه اجتماعی را در حوزه‌ی فعالیت تخصصی خود نیز دارد. ولی این فرد علی‌رغم داشتن پایگاهی اجتماعی، برای خروج از کشور نیاز به اجازه‌ی همسر خود دارد و این قانونی مبتنی بر سنت‌‌های ماست‌‌. این قانون نشان‌دهنده‌ی این مسئله است که در قواعد اجتماعی ما عقلانیت حاکم نیست و سنت‌‌ها و ارزش‌‌های ما جایگزین عقلانیت شده‌اند. دانشگاه یک سیستم اجتماعی است که به صورت عقلانی بر اساس یک رویکرد انتقادی بنا شده است و برای پیشرفت و نوآوری خود، نیاز به انتقاد از همه چیز دارد تا ضعف‌ها را تشخیص دهد و راه‌های حل مسائل را ارائه دهد. اما سنت‌های ما چه عرفی، چه قانونی و چه دینی به قدری در دانشگاه نفوذ کردند که بعنوان مثال ما در دانشگاه تهران شاهد شکل‌گیری گروه جامعه‌شناسی اسلامی هستیم و اساتیدی که برای پیدا کردن جایگاه بهتر در دانشگاه از روحیات علمی خود عبور می‌کنند، اجازه می‌دهند گرایشات ایدئولوژیک بر رویکرد علمی حاکم شود. بنابراین در چنین جامعه‌ای اقتدار حتی در صورت وجود بروکراسی‌های صوری و ظاهری اقتداری سنتی است‌‌‌‌. اقتدار سنتی، نگاه جنسیتی و سنی و پدرسالاری را حاکم می‌داند. اعتراض به این نوع اقتدار نشان می‌دهد که ساختار قدرت که با سلطه‌ی سنت به وجود آمده از نگاه معترضین مقبولیت عامه را ندارد و بیانگر این است که عنصر ذهنی (مقبولیت عامه) زیر سؤال است، در ضمن، عنصر عینی که ساختار قدرت است نیز با شکل سنتی خودش قابل پذیرش نیست. این اعتراضات قصد دارد تحولی از اقتدار سنتی به سوی شکل جدیدی از اقتدار ایجاد کند.

ساختار حقوقی- قانونیِ سنتی در ایران هم‌فراخوان با سازمان‌های مدرن

شیری در ادامه‌ی تحلیل‌های خود به این نکته‌ی قابل توجه اشاره کرد که در جامعه‌ی ما در بیشتر حرکت‌‌های جمعی، هیجان حاکم بوده که در نگاه وبر، کنشی از سنخ کنش عاطفی و ارزشی است. در نگاه بلومر نیز کنش نانمادی است‌‌‌‌ و شکلی از اقتدار به عنوان اقتدار کریسمایی را به وجود می‌آورد که عمر این اقتدار هم زیاد نیست؛ اقتدار کریسمایی بعد از فروکش کردن هیجانات به سمت اقتدار سنتی پیش می‌رود‌‌. در معدود مواردی به سمت اقتدار عقلانی پیش می‌رود، مثل جریانات بعد از انقلاب کبیر فرانسه. اما جریاناتی در جامعه‌ی ما رخ داده که اقتدار کریسماییِ شکل‌گرفته در انقلاب ۵۷، به واسطه‌ی کنش‌‌های عاطفی از نگاه وبر یا نانمادی از نگاه بلومر، حاکم می‌شود. سیستم حاکم در صورتی که اقتدار کریسمایی را زنده نگه دارد، در موارد متفاوت موقعیت‌‌هایی را به وجود می‌آورد که این موقعیت‌‌ها درصدد دامن زدن به اقتدار کریسمایی و شخص‌محوری است و البته تهدیدی هم دارد که با بیماری یا مرک کریسما، اقتدار حاکم به خطر می‌افتد. از سوی دیگر، هیجانات پایدار نیستند و کاهش سطح هیجانات نیز تهدیدی برای اقتدار کریسمایی به شمار می‌رود. اما در جامعه‌ی ما، سیستم حاکم فضاهایی ایجاد کند که هیجانات بروز کنند و کنشگران دوباره به شکل هیجانی وارد عمل شوند. واقعیت این است که این رویه بر اثر تکرار، به شکل بحران‌زا در آمده است، بحرانی برای سیستم اجتماعی که تکرار فضاهای هیجان‌آور دیگر نمی‌تواند به همان میزان موجب بروز کنش‌های عاطفی و ارزشی شود. وقتی هیجانات فروکش می‌کند، انسان می‌تواند به خودش و جایگاهش در جامعه فکر کند و فهمش از موقعیت تغییر کند. به همین دلیل در نگاه تفسیرگرایی ما پیش‌بینی قطعی برای آینده نمی‌کنیم، چون هر لحظه در این فرایند دیالکتیکی فهم و آگاهی‌‌‌‌، فهم انسان ممکن است تغییر کند. بنابراین فهم حاکمیت از فضاهای اجتماعی موجود درست نیست و بر اساس ساختاری ثابت که قابلیت تغییر در آگاهی و فهم کنشگر ندارد را در نظر می‌گیرد.

   وقتی به تغییر شکل اقتدار می‌پردازیم، می‌توانیم از دیدگاه بلومر نیز کمک بگیریم و فرایند چگونگی تغییر اقتدار را بر اساس دو تئوری بررسی کنیم. یک نگرانی عمده همیشه وجود دارد و آن هم اینکه چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید به چگونگی رخ دادن اتفاق‌های مورد نظر که در اهداف این حرکت اعتراضی وجود داشته‌اند، توجه کنیم. بلومر این بحث را در مرحله‌ی چهارم جنبش یعنی آرمان‌شناسی بحث می‌کند. یعنی باید جنبش اجتماعی مرحله‌ی دلگرمی جمعی را تکمیل کند و هویت جنبش مشخص شود، بعد وارد مرحله‌ی آرمان‌شناسی شود. یعنی ما با راه‌‌ها و اهداف مشترکی که مبتنی بر فهم مشترک است، حرکتی جمعی را آغاز کردیم، درواقع در این مرحله، اهداف کلیِ معترضان مشخص شده است. اینکه تا لحظه‌ای که هنوز هویت جنبش مشخص نشده، معترضین ندانند چه می‌خواهند و دقیقاً به کجا خواهند رسید، غیرطبیعی نیست. زیرا هر شخصی با هدف خاصی وارد این حرکت جمعی شده و یک هدف بزرگ‌تر وجود دارد که مشترک است؛ این هدف، تغییر شرایط موجود است که به وجود آورنده‌ی گروهی معترض بوده است. در مرحله‌ی آرمان‌شناسی که یک گروه از افراد آگاه، متخصص و پیشرو وارد می‌شوند و با چانه‌زنی با یکدیگر قرار است اهداف جنبش را تدقیق کنند. درواقع از کنار هم گذاشتن این اهداف متکثر و مقایسه‌ی آن با فرهنگ عمومی، شرایط اجتماعی و مطالبات جمعی سمت و سوی حرکت اعتراضی باید تشخیص داده شود.

جابجایی سنخ‌های آرمانیِ تاریخی و جامعه‌شناختی در تحلیل اعتراضات در ایران

شیری؛ مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری، معتقد است حرکت‌های اعتراضی که در ایران رخ داده را بر اساس سنخ‌های آرمانیِ وبر نیز می‌توان مطالعه کرد. در جامعه‌شناسی نظری ما برای استفاده از سنخ‌های آرمانی، معتقدیم ابتدا سنخ آرمانی تاریخی را باید به سنخ آرمانی جامعه‌شناختی که عام است، تبدیل کنیم تا بتوانیم از آن در مناطقی به جز منطقه‌ی مورد مطالعه‌ی نظریه‌پرداز استفاده کنیم. وبر در کتاب دانشمند و سیاستمدار از مطالعه‌ی سیستم سیاسی انگلستان نتایجی می‌گیرد که به لحاظ تاریخی؛ یعنی زمان و مکان یک سنخ آرمانی خاص یا تاریخی است. وبر می‌نویسد: وقتی در انگلستان پارلمان تشکیل می‌شود، قدرت سیاسی از پادشاه گرفته می‌شود و فرایند سیاسیِ جدید اتفاق می‌افتد. بی‌قدرتی پادشاه در برابر قدرت پارلمان در تاریخ انگلستان پدیده‌ی جدیدی بود. در این زمان پادشاه به دلیل اینکه به دلیل نداشتن قدرت از ساختار سیاسی و تصمیم‌گیری حذف نشود، به دنبال راهی است تا خود را تثبیت کند. برای رسیدن به این هدف، گروه‌‌هایی را به خدمت خودش در می‌آورد؛ مثل اشراف،کاتبان‌‌‌‌، وکلا‌‌‌‌، نظامیان‌‌‌‌ و ملاها. این کار باعث می‌شود که پادشاه در برابر پارلمان به موازنه‌ی قدرت برسد و دو قطب بتوانند با هم چانه‌زنی کنند. این سنخ آرمانیِ تاریخی در انگلستان است. حالا اگر بخواهیم از این مدل در ایران استفاده کنیم، باید سنخ آرمانیِ جامعه‌شناختی یا عام بسازیم. بدین گونه که در تقابل سیستم اجتماعیِ حاکم و مردم، زمانی که پارلمان شکل بگیرد، بعنوان عنصر واسط تلقی می‌شود که دارای قدرت زیادی متکی به گروه‌های مختلف اجتماعی است. بنابراین سیستم اجتماعی حاکم که مبتنی بر شخص است، ممکن است قدرت خود را از دست بدهد. از طرفی، در سیستم پارلمانی، فرد یا شخص پاسخگو نیست، بلکه مجموعه‌ای متشکل به نام پارلمان باید پاسخگو باشد. زمانی که سیستم حاکم که مبتنی بر شخص است می‌خواهد قدرت خودش را حفظ کند، باید دست به راهکارهایی بزند که بتواند در برابر عنصر واسطی که شکل گرفته، صاحب میزانی از قدرت و نفوذ باشد و برای این کار باید بخش‌‌هایی از گروه‌‌های اجتماعی که در میان مردم ذی‌نفوذ هستند را در اختیار خود بگیرد. بر همین اساس در جامعه‌ی ما کارکرد نمایندگان مجلس را می‌توان تحلیل کرد. نمایندگان مردم که وارد مجلس می‌شوند، برای تحکیم جایگاه خود و باقی ماندن در ساختار قدرت در کنار مردم نیستند، بلکه در برابر آنان قرار می‌گیرند. مجلس در اختیار حاکمیت است و مجلس عنصر واسط نیست، بلکه بخشی از حاکمیت است‌‌. چون حاکمیت شخص‌محور است و از قدرتی که در اختیار مجلس است، استفاده می‌کند تا ظاهری دمکراتیک را بسازد. به قول جرج سیمل، مجلس عنصری است که توسط آن جامعه به حالت سه‌تایی تغییر می‌کند: مردم‌‌‌‌، مجلس‌‌‌‌، حاکمیت. مجلس به مردم قدرت می‌دهد تا مطالباتشان را از حاکمیت طلب کنند. این اتفاق در جامعه‌ی ما رخ نمی‌دهد. زیرا بروکراسی صوری وجود دارد و حاکمیت که مجلس بخشی از آن است نمی‌خواهد قدرت خود را از دست بدهد. بنابراین وجود پارلمان به عنوان حلقه‌ی واسط نتوانسته نیازهای مردم را برطرف کند.

   در کنار این شرایط، نبود سندیکاها‌‌‌‌ و انجمن‌‌ها که می‌توانند پایگاهی برای شکل‌گیری سازمان‌های میانجی و عنصر سوم باشند، نیز تبدیل به مسئله شده است. ما اتحادیه‌ی کارگری داریم، ولی از کارگرها حمایت نمی‌کند و به دنبال منافع شخصی است. بلومر خودش جزء مشاورهای اتحادیه‌ی کارگری در آمریکا بوده و می‌گوید: وجود اتحادیه‌‌ها‌‌‌‌، اصناف‌‌‌‌، سندیکاها که بتوانند از حقوق مردم در برابر حاکمیت دفاع کنند بسیار مهم است‌‌. در بازداشت هنرمندان‌‌‌‌، خانه‌ی سینما حتی یک بیانیه در دفاع از هنرمندان بازداشتی خود ارائه نداد، چون بخشی از حاکمیت است‌‌. تا زمانی که انجمن‌ها، اتحادیه‌ها، اصناف و مجلس بخشی از حاکمیت و در مقابل مردم باشند، به تعبیر بلومر، روابط قدرت به صورت عمودی و سلسله‌مراتبی است. در چنین شرایطی نمی‌توان انتظار چانه‌زنی در شرایط برابر را داشت. بنابراین مردم در ساختار قدرت تضعیف شده و سیستم حاکم قدرت می‌گیرد. اما وجود سندیکا، اتحادیه و انجمن در صورت استقلال از حاکمیت، می‌تواند قدرت مردم را افزایش داده و از قدرت حاکمیت بکاهد تا روابط قدرت به شکل افقی در ارتباط قرار گیرند و قدرت چانه‌زنی بر سر منافع شکل بگیرد. بر اساس این مدل که از وبر، بلومر و سیمل تأثیر گرفته، مردم معترض برای کسب میزانی از قدرت در راستای چانه‌زنی بر سر مطالبات خود دست به اعتراض زده‌اند. درواقع آنان متوجه ساختار عمودیِ قدرت شده‌اند و قصد دارند تا در برابر کل حاکمیت مطالبات خود را درخواست کنند.

نظم دیرتغییریابنده در ایران؛ چالش سنت و سامان

شیری ادامه داد: در پارادایم تفسیرگرایی، ما به این دلیل که انسان‌ها را فردی آگاه و دارای اختیار می‌دانیم، نمی‌توانیم پیش‌بینی‌‌های مکانیکی انجام دهیم. معتقدیم که تجربه‌های جدید می‌توانند هم دلیل تغییر فهم باشد و هم ناشی از تغییر فهم؛ یعنی اتفاقاتی که افتاده هم به دلیل تغییر فهمی معترضان بوده و هم خودِ این تجربه‌‌های جدید، دوباره تغییر فهم دیگری را به وجود می‌آورند که ممکن است در آینده شاهد شیوه‌های جدید کنشگری باشیم. به همین دلیل است که بر فزاینده و پیش‌رونده بودنِ آگاهی تأکید می‌شود. زمینه‌ی تغییر فهم به صورت فزاینده در حال تحول است و انتظار کنش‌های نوین می‌رود. اگر از بحث بلومر در مورد نظم اجتماعی بخواهیم بهره بگیریم، باید گفت در جامعه‌ی پیشامدرن مثل ایران سنت حاکم است؛ سنت پایدار و دیرتغییریابنده است. ولی سامان یا فَشِن قابلیت تغییر دارد و زود تغییر یابنده است. حاکمیت انتظار دارد نظم حاکم بر جامعه همچنان ثابت باشد و با تغییر شرایط اقتصادی، با فشارهای ناشی از سنت بر روی زنان‌‌‌‌، با فشار بر روی اقلیت‌‌ها‌‌‌‌، با فشار بر تغییر سیاست‌‌های سازمان‌‌های سیاسی در پی این است که نظم اجتماعی، همان نظم پیشین باشد و مردم تبعیت کنند. اما تفسیر موقعیت توسط کنشگران است که نشان می‌دهد آیا مردم می‌خواهند نظم پیشین حاکم باشد یا خیر؟ و در سال‌‌های اخیر ما شاهد این هستیم که مردم خواهان نظم جدید هستند. بنابراین با چالشی میان مردم و حاکمیت مواجه هستیم که مسیر گذر از سنت به سوی سامان را مسئله‌ساز کرده است.

   از دیدگاه وبر نیز در اشکال اقتدار سنتی، این چالش قابل تحلیل است. وبر اقتدار سنتی را در سه شکل می‌بیند: اقتدار پدرسالاری، اقتدار خویشاوندی و اقتدار سلطانی‌‌. تفاوت عمده‌ی این‌‌ها در قلمرو جغرافیایی و جمعیتی این اقتدار‌هاست. هر سه گونه‌ی اقتدار سنتی، شخص‌محور هستند؛ در اقتدار پدرسالاری خانواده و متعلقاتش هستند که حاکم هستند. زمانی که جامعه رشد پیدا می‌کند و فرد نمی‌تواند بر همه‌ی آن‌ها نظارت کند، قلمرو جغرافیایی گسترش پیدا می‌کند و از طرف شخص حاکم بخشی از این محدوده‌ی تحت سلطه به افراد دیگر که اغلب از خویشان و افراد مورد اعتماد هستند، واگذار می‌شود تا بتوانند بر همه‌ی این‌‌ قلمروها و گروه‌ها حاکمیت داشته باشند. امپراطوری‌‌ها یکی از نمونه‌‌های اقتدار سلطانی هستند که با گسترش قلمرو جغرافیایی شکل می‌گیرند. در اقتدار سلطانی، سازمان‌‌هایی شکل می‌گیرند که حتی خود اعضای خاندان‌‌ها قادر نیستند همه را نظارت کنند. سازمان‌‌های کوچک دور افتاده اغلب دور از نظارت سازمان‌‌های مرکزی هستند و بر اساس تفکیک کارکردی، این سازمان‌‌ها جدا شده‌اند. این تفکیک کارکردی باعث شده به لحاظ گستره‌ی قلمرو جغرافیایی، سازمانی و جمعیتی که به وجود آمده، نظام بروکراتیک شکل بگیرد و از نظارت شخصی خارج شود. در اینجاست که زمینه‌‌های تغییر اقتدار از سنتی به عقلانی شکل می‌گیرد. زیرا بسترهای اقتدار عقلانی که سازمان‌های اجتماعی هستند و خارج از نظارت شخص حاکم می‌باشند، به‌تدریج گسترش پیدا کرده‌اند.

   در جامعه ما تا پایان دوره‌ی پهلوی ما کماکان در دوره‌ی خویشاوندی یا پاتریمونالی بودیم؛ یعنی سازمان‌‌هایی که در جاهای مختلف شکل گرفته بود افرادی معتمد از طرف پادشاه بر آن حاکمیت داشتند. بعد از انقلاب که جمعیت افزایش پیدا کرد و برخی سازمان‌‌ها تعطیل شدند، دیگر توسط افرادی که خویشاوند بودند اداره نمی‌شدند. تسلط بر سازمان‌ها به واسطه‌ی هنجارهای قانونی و اداری که البته مبتنی بر سنت هستند وجود داشته و دارد. نبود شخص رهبر در سازمان‌‌های کوچک از نظر وبر زمینه‌ی از دست رفتن انسجام اجتماعی برای اقتدار سنتی را فراهم می‌کند. همانطور که می‌بینیم در کردستان‌‌، سیستان و بلوچستان، در هرمزگان و در شهرهایی که از مرکز دور هستند، انسجام درون‌گروهی بیشتر است و انسجام با حاکمیت کمتر. این را باید نشان‌دهنده‌ی نقطه‌ی عزیمتی از اقتدار سنتی به سمت اقتدار عقلانی دانست‌‌. دومین دلیل این است که در دوره‌ی اقتدار سلطانی، گروه‌‌های زیادی به عنوان طبقه‌ی اشراف شناخته می‌شوند که همه کارگزار حاکمیت هستند و ‌بر مردم مسلط هستند‌‌. این گروه‌ها بر اساس منافع شخصی خود عمل می‌کنند، نه بر اساس وظیفه‌ای که بر عهده‌ی آن‌ها گذاشته شده است. این روند موجب می‌شود که اقتدار سنتی به سمتی پیش برود که مقبولیت خود را از دست بدهد‌‌.

فرصت‌ها و تهدیدهای تحول اجتماعی در ایران؛ کنش‌های نانمادی، عاطفی و ارزشی

شیری به چالش‌های تغییر اشاره کرد و گفت: در تغییر اقتدار سنتی به اقتدار عقلانی ممکن است که یک دوره‌ی اقتدار کریسمایی شکل بگیرد. زیرا به هر حال هیجانات‌‌ و شیوه‌‌های هیجانیِ کنش که از نظر بلومر اشکال نانمادی با تسلط ساختار روانشناختی بر فرد شکل می‌گیرد، بخشی از الگوهای رفتاری در هویت ایرانی ماست و به این نکته باید توجه کنیم که این امر ممکن است پدید آید‌‌ که به جای فردی متخصص، فرد دیگری که محبوب‌تر است را انتخاب کنیم؛ یعنی شیفته‌ی فردی شویم که تخصصی در ادراه‌ی جامعه ندارد. این یکی از موانع عزیمت از اقتدار سنتی به اقتدار عقلانی است. برای این عزیمت بروکراسی باید قدرت بگیرد، در حالی که در جامعه‌ی ما هنوز بروکراسی، قدرت ندارد و بر اساس عقلانیت حرکت نمی‌کند. رویکرد حاکم بر بروکراسی در جامعه‌ی ما سنتی است و مردم هم قواعد سنتی را پذیرفته‌اند‌‌. بروکراسی یک نظام حقوقی است که اصلاً شخص‌گرا نیست و در زمانی که شخصی برای رهبری وجود نداشته باشد و قواعد بروکراسی هم سنتی باشند، خلاف قواعد حقوقی را شاهد خواهیم بود. ما در ادارات به دنبال آشنا و پارتی می‌گردیم و این کار به این دلیل است که نگاه ما به جامعه، هنوز نگاه عقلانی که مبتنی بر قواعد حقوقی باشد، نیست‌‌ و ما هنوز به شکل سنتی عمل می‌کنیم‌‌. ما به جای اینکه از یک حزب سیاسی که مانیفست دارد و در آن مانیفست که راه‌ها و اهداف حزب را مشخص کرده، حمایت ‌کنیم، پیرو اشخاص هستیم؛ پیرو فرد بودن هر چند که آن فرد، سیاسی باشد به جای احزاب، نشان‌دهنده‌ی نگاه سنتی است‌‌. نگاه سنتی به سازمان‌های واسط اهمیت نمی‌دهد و خلأ احزاب و سندیکاها و غیره به چشم می‌آید‌‌.

   مید شکل‌گیری خرده‌گروه‌های خاص که واحدهای اجتماعی کارکردی هستند، مثل احزاب را یکی از ضرورت‌های جامعه‌ی مدرن می‌داند. ولی در جامعه‌ی مدرن که دوره‌ی دیگر تعمیم‌یافته است، ما بعنوان کنشگران اجتماعی یاد می‌گیریم که نظام تقسیم کار اجتماعی را درک کنیم، نظامی از تقسیم کار که در آن نقش‌‌ها متعدد، متکثر و پیچیده هستند. در فرایند نقش‌گیری ما نقش افراد را بعنوان عنصری از سازمان درک می‌کنیم و به این پرسش‌ها پاسخ منطقی می‌دهیم که چرا سازمان‌‌ها شکل می‌گیرند؟ اهدافشان چیست؟ نقش افراد در آن سازمان‌‌ها چیست؟ بنابراین در جامعه‌ی ما هنوز تقابل‌‌ها و تضادهایی بین گروه‌‌های مختلف مردم که جز‌و معترضین هستند، وجود دارد و در فرایند شکل‌گیری حرکت‌های اعتراضی نیز تضادهایی ایجاد شده است که در نقش‌گیری ما را با مسائلی مواجه کرده است که نمی‌دانیم چه باید کرد. به همین دلیل توانایی هدایت به سمت جامعه‌ی دیگر تعمیم‌یافته را هنوز نداریم و بحث شیدایی در فرایند اجتماعی شدن مانع حرکت رو به جلو است‌‌.

   در ادامه، کریمی از دیدگاه مید به تقابل جوامع من و من اجتماعی پرداخت و گفت: از نظر مید هر گاه در جامعه تسلط من اجتماعی باشد، تشابهات بر تفاوت‌‌ها غلبه دارد. در جامعه‌ی ایران به شکل سنتی من اجتماعی حاکم است و درباره‌ی جریانات اخیر که کنشگری اقوام مختلف تاکید بر تفاوت‌‌ها به جای تشابهات داشت، از نگاه حاکمیت زیر سؤال رفت. زیرا این کنشگری در جامعه‌ای با تسلط من امکان‌پذیر است تا نوآوری جمعی و تازگی‌‌های کنش اجتماعی به تغییر ساخت اجتماعی کمک کند. این طور به نظر می‌آید که در جریانات اخیر، حرکت جامعه از من اجتماعی به سمت جامعه‌ی من به شکل ظهور نوآوری‌‌های جمعی و اشکال تازه‌ی رفتار جمعی خودش را نشان داد و نمونه‌ی نوآوری جمعی را می‌توان در شکل عزاداری که برای کشته‌شدگان اخیر برگزار شد، دید که تم مذهبی ندارد و به شکل نمایشی است. نمونه‌ی دیگر نوآوری‌‌ها، اعتراضات دانشجویان است‌‌. اقلیت‌‌ها و گروه‌‌ها برای پیدا کردن هویت فردیشان در مقابل شکل تعیین‌کننده‌ی فکر و رفتار توسط حاکمیت است که به شکل‌گیری این جریانات کمک کرده است.

فضای اجتماعیِ آنلاین و فرایند شایعه‌سازی در شکل‌گیری رفتارهای جمعی

شیری در ادامه افزود: برای آگاهی ملی تاکید می‌کنم که می‌تواند یک سازمان میانجی شکل بگیرد و منجر به تشکیل صنف‌‌هایی شود که راه‌‌ها و اهداف مشترک را پیدا کنند و به سمت منافع ملی حرکت کنند. انسجام بین گروه‌های متکثری که در روند شکل‌گیری اعتراضات به وجود آمده و شاید منافع متعددی داشته باشند، باید به وجود بیاید و در واقع تضادهای میان‌گروهی در منافع مشترک ملی باید حل شود. چیزی که در جامعه‌ی ما تا حدی رفع شده، ولی همچنان ما اختلافاتی را شاهد هستیم و نشان‌دهنده‌ی این است که ما هنوز توانایی پذیرش نقدها و تضادهای مثبت را در جامعه‌ی خودمان به طور کامل نداریم‌‌. بحث حلقه‌‌های قدرت نیز بسیار حائز اهمیت است‌‌. نگاه تبعیض‌آمیز جنسیتی و قومیتی در جامعه‌ی ما بر اساس حلقه‌‌های قدرت عمودی در ساختار قدرت به وجود آمده و همچنان شاهد افزایش این شکل از قدرت هستیم. ما برای اینکه تضاد‌‌های میان‌گروهی را حل کنیم و در منافع مشترک ملی به وفاق برسیم، نیاز داریم که حلقه‌‌های قدرت عمودی تبدیل به حلقه‌‌های قدرت افقی شوند؛ یعنی گروه‌‌های اجتماعی از پایگاه برابر با یکدیگر بحث کنند نه از پایگاه حاکم و محکوم‌‌. اگر روابط مبتنی بر حاکم و محکوم باشد، مرد و زن به یکدیگر برچسب می‌زنند‌‌، اکثریت به اقلیت‌‌، شیعه به سنی و همین‌طور سایر گروه‌های اجتماعی‌‌. این افقی شدن حلقه‌‌های قدرت باعث از بین رفتن برچسب‌زنی و کمتر شدن تبعیض‌‌ها می‌شود‌‌.

   نکته‌ی مهم دیگر بحث شایعه است که بخصوص در فضاهای اجتماعیِ آنلاین بسیار دیده می‌شود و البته شایعه‌سازی هم کارکردهای مثبت دارد، هم کارکرد‌‌های منفی‌‌. بر اساس نظر بلومر، در فرایند شایعه‌سازی که با خلاصه کردن خبرها و حساس کردن نسبت به آن‌ها به همانندسازی خودمان با آن شایعه می‌رسیم، می‌توانیم به سمت رفتارهای جمعی حرکت کنیم که به صورت نانمادی شکل می‌گیرند. خلاصه شدن خبر‌‌ها باعث می‌شود که فهم ما از آن خبر به شکل دیگری انعکاس پیدا کند؛ مثلاً در گفتگوهای اقتصادی گفته می‌شود که یک میلیون شغل ایجاد شده، ولی به واسطه‌ی فیلتر شدن فضاهای اجتماعی، چهار برابرِ این آمار شغل از بین رفته است. در شایعه‌سازی وقتی که این خبر خلاصه می‌شود، فقط یک بخش از آن بزرگ‌نمایی می‌شود. گروه‌های موافق دولت از تولید یک میلیون شغل بحث می‌کنند و مخالفان به از بین رفتن چهار میلیون شغل می‌پردازند. در این فرایند، کسانی که به بحث اشتغال حساس هستند، نگاهشان به اشتغال‌زایی دولت یکسویه خواهد بود. با اینگونه بحث‌ها به جای اینکه تخصصی برخورد شود، درگیر هیجانات می‌شویم و در نتیجه کنش‌های نانمادی اتفاق می‌افتد. در بحث لایحه‌ی حمایت از زنان نیز بسترهای مناسبی برای حرکت‌‌های جمعی که مبتنی بر هیجانات باشد، وجود دارد. وقتی فردی غیرمتخصص نام لایحه را صیانت از کرامت انسانی زنان می‌گذارد و در متن لایحه، ازدواج دختران ۹ سال به بالا را که پدرشان رضایت داشته باشد را قانونی اعلام می‌کنند، کنش‌های نانمادی نخستین مواجهه است‌. در کنار این بند، قتل‌های ناموسی هم جایی در این لایحه ندارد و نبود گروه‌های آگاه در سازمان‌های میانجی مانند مجلس که بتوانند به صورت مستقل راجع به این مسائل بحث کنند، بیشتر حس می‌شود. در ضمن امکان شکل گرفتن رفتارهای جمعی مبتنی بر هیجانات و سازمان روانشناختی را محتمل می‌کند‌‌.

از جا کندگی و چینش مجدد جایگاه‌های اجتماعی در نظم نوین؛ مخاطره‌ی کنشگر سنتی

مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری به تحلیل از دیدگاه گیدنز پرداخت و گفت: گیدنز معتقد است که ناآگاهی‌ای در ما وجود دارد که بر اساس آن به دنبال امنیت هستیم و به همین دلیل، به ماندگاری و ثبات در زندگی روزمره بر اساس قواعد عادتی یا هنجار‌‌های خودمان فکر می‌کنیم. این آگاهی پنهان دلیلی است که در جامعه‌ی ما اقشار بسیاری حتی با تغییر فهم ایجادشده، باز هم با این توجیه یا دلیل که راه مشخصی برای رسیدن به هدف وجود ندارد، تغییر را پیگیری نمی‌کنند. این گروه، به دنبال این هستند که دوام زندگی خود را حفظ کنند. گیدنز هم بر این عقیده است که برای دگرگونی‌‌ها باید بدانیم که از جا کندگی چگونه اتفاق می‌افتد و باید بدانیم که در فرایند تغییر‌‌، نظم جدیدی که جایگزین نظم قبلی می‌شود‌‌، ممکن است جایگاه من که در نظم فعلی جایگاهی خاص است، در نظم نوین ویژه نباشد و جایگاه جدیدِ افراد تا مدت‌‌ها برایشان نامأنوس باشد‌‌. این چینش مجدد‌‌ و ایجاد نظم نو، ممکن است که افراد از ایجاد تغییر بترساند‌‌. وقتی ما نخواهیم با چنین دگرگونی‌ای مواجه شویم، جامعه‌ی ما به سمت جلو حرکت نمی‌کند. آنچه که ما در جامعه‌ی مخاطره‌آمیز به قول هانریش بل با آن مواجه هستیم، ترس از نظم جدید است.

   در جامعه‌ی پیشامدرن مثل جامعه‌ی ما روابط مبتنی بر خویشاوندی، دین و سنت است، زمان‌مند و مکان‌مند است؛ همان چیزی که در اقتدار سنتی وبر وجود دارد. ولی چنانچه ما نقطه‌ی عزیمت از اقتدار سنتی به اقتدار عقلانی داشته باشیم، از جامعه‌ی سنتی به سوی جامعه‌ی مدرن حرکت کنیم، از جامعه‌ی نانمادی به جامعه‌ی نمادی پیش برویم، تمام این ویژگی‌‌ها‌‌، روابط خویشاوندی، متکی بودن روابط به دین و سنت دچار استحاله خواهند شد. جای این‌ها را نهادهای انتزاعی خواهند گرفت که ممکن است ما خیلی هم با آن آشنایی نداشته باشیم، ولی در فرایند نظام تقسیم کار وجود خواهند داشت و به بیان مید باید بگوییم که نقش‌گیری پیچیده زمانی است که این نهاد‌‌های انتزاعی به وجود بیاید. همان بروکراسی که وبر از آن صحبت می‌کند، بروکراسی‌ای که ما در جامعه‌ی خودمان به شکل ظاهری و صوری داریم، ولی کارکردش، کارکرد نهادهای انتزاعی نیست. همان چیزهایی که باعث شده فرصت‌‌های اجتماعی برای افراد نابرابر شوند‌‌. این‌‌ها وابسته به تفسیر کنشگران از عناصر دگرگونی است که از قبل قابل تعریف نیست و ایجاد ترس می‌کند‌‌. این ترس یکی از موانعی است که مانع از تغییر می‌شود؛ در جوامع پیشامدرن کنشگران به جامعه‌ای باثبات نسبی عادت کرده‌اند، هرچند که به صورت مقطعی دچار یک سری تغییرات شود. ولی واقعیت این است که ما به قواعد از پیش تعیین شده‌ پایبند هستیم و خیلی دچار مسیرهایی که چالش‌برانگیز باشند، نیستیم.

   اگر بخواهیم شرایط ایران را از لحاظ بین‌المللی ارزیابی کنیم، مشاهده می‌کنیم که به لحاظ بین‌المللی فشارهایی بر روی جامعه‌ی ما وجود دارد. اما مسئله‌ی مهم این است که تغییر فهمی که در کنشگران اجتماعی به وجود آمده، هنوز بر سر دو راهی است و موفق به تصمیم‌گیری برای بقا یا تغییر نشده است. به همین دلیل است که ما زمانی که مردمانی را می‌بینیم که در خارج از ایران راهپیمایی و اعتراض می‌کنند، سریع قضاوتشان می‌کنیم. چون ما هنوز بر سر دوراهی در جامعه‌ی پیشامدرن زندگی می‌کنیم و آن‌ها در جامعه‌ای مدرن زندگی می‌کنند که نظم اجتماعی زودتغییریابنده است‌‌. هیچ آدمی نباید بر پایه‌ی سنت‌‌هایی که به آن پایبند است مورد قضاوت قرار بگیرد، اما در جامعه‌ی ما چنین است. شما اگر بخواهید در مکانی استخدام شوید، اگر فرزند جانباز یا شهید باشید از دیگران جلوتر هستید. این نشان می‌دهد که ما نمی‌خواهیم بخشی از دارایی خود را از دست بدهیم. ما می‌خواهیم بدون هزینه گذر کنیم و گذر کردن بدون هزینه نمی‌شود. باز هم تاکید می‌کنم که بحث از عناصر درونی است نه عناصر بین‌المللی‌‌، البته رابطه‌ی دیالکتیکی بین عناصر درونی و بیرونی وجود دارد‌‌. چنانچه یکی از این‌ها نخواهد این تغییر اتفاق بیفتد که در حال حاضر عناصر درونی آماده‌ی تغییر نیستند، ما همچنان بر این سیاق حرکت می‌کنیم.

در پایان جلسه، پرسش‌هایی مطرح شد که بخشی از پرسش و پاسخ‌ها عبارتند از:

سوال: چرا اتفاقی که مطلوب ماسترقم نمی‌خورد؟ آیا انتخاب اشتباه است؟ ارزش‌گذاری‌‌ها را چگونه می‌شود بیان کرد و به جامعه اطلاق کرد؟چگونه می‌توان بالقوه را به بالفعل تبدیل کرد؟

پاسخ: بحث ارزش‌گذاری در سوال شما وجود دارد که ما در تفسیرگرایی ارزش‌گذاری نمی‌کنیم‌‌. مثلاً حرکت معترضین از نظر طرفداران حاکمیت خوب نیست و این یک قضاوت شخصی است‌‌. ممکن است گروه‌‌های متفاوت جامعه‌ی ما خواسته‌‌های متفاوتی داشته باشند، ولی همه‌ی آن‌ها بر اساس میزانی از آگاهی که در ارتباط با بستر اجتماعی کسب کرده‌اند، انتخاب می‌کنند. حتی آن‌هایی هم که خواستار تغییر شرایط اجتماعی هستند، آن‌ها هم خواسته‌‌هایشان یکسان نیست. به همین دلیل ارزش‌گذاری نمی‌کنیم. در تفسیرگرایی زمانی که دنبال راه‌‌ها و اهداف مشترک هستیم، درواقع می‌خواهیم هدفی را که بعنوان هدف مشترک انتخاب می‌کنیم، اهدافی باشند که اکثریت افراد آن را بعنوان هدف مشترک تایید کنند و بیشترین منافع که در قالب منافع ملی ما قرار می‌گیرند‌‌، را برآورده کنند. ولی ممکن است برخی از خواسته‌‌های من یا شما در میان آن اهداف قرار نداشته باشند؛ زیرا زمانی که در زمان چانه‌زنی در مرحله‌ی آرمان‌شناسی قرار می‌گیریم با شرایطی مواجه هستیم که باید هدف‌‌هایی را به عنوان اهداف اصلی انتخاب کنیم. از میان اهداف زیادی که متعدد هستند و البته متفاوت‌‌. بنابراین ما به دنبال منافع گروهی هستیم نه منافع فردی و شخصی. بر اساس فهم من از شرایط کنونی، اگر گروه‌های کثیری از مردم خواهان تغییر باشند و خواهان این باشند که جامعه از اقتدار سنتی به عقلانی یا به جامعه‌ی دیگر تعمیم یافته حرکت کند، نیازمند این هستند که توانایی خودشان را در مرحله‌ی نقش‌گیری افزون کنند و بتوانند به سمت ناشخص‌گرایی حرکت کنند. یعنی فرد را در سیستم‌‌ها و نهادهای انتزاعی درک کنند و نظام تقسیم کار پیچیده را بفهمند. در ضمن ذکر این نکته هم ضروری است که ما در جامعه‌ی خودمان سازمان‌های میانجی نداریم‌‌ تا این روند را تسهیل کنند.

سوال: فرایند شکل‌گیری سازمان‌های میانجی به چه صورت است؟

پاسخ: تجربه‌ی تاریخی می‌گوید که سازمان‌های میانجی اغلب از درون طبقه‌ی حاکم بیرون می‌آیند‌‌ و آگاهی‌ای بیشتر از توده‌ی مردم دارند. زیرا به اطلاعات بیشتری دسترسی دارند. در ایران گروه‌هایی که می‌خواستند تشکیل حزب بدهند، یعنی تبدیل به اپوزیسیون در دوره‌ی پهلوی شدند از درون سیستم سیاسی بیرون آمدند‌‌. بزنگاه‌های تاریخی زمانی است که افرادی که درون حاکمیت هستند، منافع خودشان تامین نشود و بخواهند روابطشان را آشکار کنند‌‌. وقتی مردم از سازمان‌های میانجی حمایت کنند، یعنی آن سازمان‌ها به رسمیت شناخته شده‌اند. همین به رسمیت شناخته شدن نشان می‌دهد که این گروه‌ها دیده می‌شوند و البته مورد آزمون قرار می‌گیرند. برای مثال، مجاهدین خلق اخیراً تبلیغاتی برای رئیس‌جمهور آینده کردند و هیچ استقبالی از طرف مردم از این گروه نشد. بعد از آن تقریباً هیچ سخنی از طرف ایشان مطرح نگردید، چون مردم این‌ها را به رسمیت نشناختند‌‌. تا زمانی که رویکرد انحصارگرایی در سیستم حاکم وجود داشته باشد، سازمان‌‌های میانجی حتی اگر تشکیل هم بشوند قدرت چانه‌زنی نخواهند داشت. زیرا روابط قدرت در جامعه‌ی ما عمودی و حاکم و محکوم است. زمانی که سیستم حاکم و ساختار قدرت به این نتیجه برسد که برای حل معضلات درونی خودش و معضلاتی که در جامعه وجود دارد، این ساختار قدرت باید افقی شود و این سازمان‌‌های میانجی از استقلال نسبی برخوردار باشند، در آن زمان سازمان‌های میانجی می‌توانند قدرت پیدا کنند و دست به اصلاح امور بزنند و به سیستم حاکم هم کمک کنند. فعلاً این نگاه در سیستم حاکم وجود ندارد و راه طولانی برای رسیدن به درک از جامعه‌ی مدرن داریم. حتی اگر تغییری هم اتفاق بیفتد به نظر من در کوتاه‌مدت به آن درک از جامعه‌ی مدرن نخواهیم رسید‌‌. نکته‌ی مهم این است که مردم نیز در پذیرش و رسمیت دادن به سازمان‌های میانجی درگیر با چالش‌هایی هستند که برخاسته از تجربه‌ی تاریخی آن‌هاست و همین امر موجب شده تا در نقش‌گیری با مشکل مواجه شوند. این یک رابطه‌ی دیالکتیکی است؛ اگر سازمان‌های میانجی که با وعده‌ی حمایت از مردم تشکیل شده‌اند و در حال حاضر بخشی از ساختار قدرت حاکم هستند، در صدد باشند که از منافع حاکمیتی خود بگذرند و در مقابل، مردم نیز تصمیم بگیرند که به این سازمان‌ها و احتمالا سازمان‌های نوپدید فرصت بدهند، احتمال تغییر بیشتر خواهد شد.

جلسه ساعت ۲۳:۳۰ به پایان رسید.