گزارش یک نشست در کمیته زبان، مفاهیم و واژگان علوم اجتماعی
آسیبشناسی زبان جامعهشناسی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی از انجمن جامعهشناسی ایران خواسته معادل فارسی برخی واژگان تخصصی جامعهشناسی را تعیین کند تا به عنوان واژههای مصوب جامعهشناسان، پذیرفته شده و کاربردی شوند. به همین دلیل مدتی است که کمیته "زبان، مفاهیم و واژگان علوم اجتماعی" انجمن به این کار مشغول شده و تا به حال معادل برخی از این واژگان را تعیین و تصویب کرده است. در همین راستا، روز سهشنبه سوم اسفند ماه سال 89، نشستی عمومی با عنوان "آسیبشناسی زبان علوم اجتماعی" از سوی این کمیته برگزار شد که طی آن، دکتر داور شیخاوندی به سخنرانی پرداخت. در این نشست، دکتر ناصر فکوهی و دکتر محمدامین قانعیراد و دکتر هاشمیان نیز بحثهای کوتاهی را ارائه کردند.
در آغاز، دکتر فکوهی، مدیر کمیته نیز درباره هدف از برگزاری این جلسه گفت: مسألهای که ابتدا مطرح شد، این بود که در پاسخ به درخواست فرهنگستان زبان، تعدادی واژهگزینی انجام شود اما انجمن تصمیم گرفت کمیتهای در این رابطه تشکیل شود و مسأله زبان و نه فقط واژهگزینی را به صورت جدیتر و پیوستهای دنبال کند. در واقع، به نظر میرسد علت عدم موفقیت واژهگزینیهای قبلی از جمله در فرهنگستان، توجه نکردن به موضوع زبان است. تا به حال، بیشتر جلساتی که ما با اعضای کمیته داشتهایم، کاربردی بوده و میخواستیم بر سر یکسری واژگان زودتر به نتیجه برسیم که به فرهنگستان فرستاده شوند؛ ولی در همان جلسات بحث شد که مباحث جدیتر در طول نشستهای عمومی مورد بررسی قرار گیرند و بدین ترتیب، هر یک از اعضای کمیته مباحثشان را در این نشستها مطرح کنند که به این شکل، بحث زبان به طور جدیتری مورد توجه قرار گیرد. این جلسات با مباحث دیگری در حوزه زبان و رابطه آن با علوم اجتماعی ادامه خواهند داشت.
در ادامه این نشست، دکتر شیخاوندی، عضو کمیته زبان، مفاهیم و واژگان علوم اجتماعی انجمن، ابتدا در خصوص دلیل سخنرانی خود، به عنوان اولین سخنران نشستهای این کمیته، به تجربیاتی که در این زمینه دارد، اشاره کرد و گفت: من از رشته زبان و تعلیم و تربیت به جامعهشناسی آمدهام و به همین دلیل با زبان و به ویژه زبان فرانسه بسیار سر و کار پیدا کردهام و در واقع رشته اصلی من زبان فرانسه و تعلیم و تربیت بوده است. ضمناً من در طول سنوات، از ۱۳۴۸ که اولین کتاب ترجمهام تحت عنوان "بحران جهانی آموزش و پرورش" منتشر شده و به دنبال آن کتب دیگر، تقریباً میتوانم بگویم که یک سوم دوران زندگی فعالم را در آمریکا، اسپانیا و در فرانسه بودهام و بنابراین از نظر زبان توجیهپذیر است که من درباره واژگان هم سخن بگویم؛ همانطور که برخی از رشته ریاضی آمدهاند و درباره روش تحقیق در علوم اجتماعی حرف و نظر دارند و ما به طور کلی در این مورد کمتر از آنها حرفی برای گفتن داریم. در مورد زبان هم من ادعا میکنم که میتوانم حرفهایی بزنم و حدود ۱۰ سال است که در مورد این مسأله صحبت میکنم و واژگانی را مطرح کردم که برخی از آنها تا حدی هم رواج پیدا کردهاند. البته، من بیشتر در زمینه جامعهشناسی آموزش و پرورش کار کردم و به موضوع آسیبشناسی و آموزش پرورش تطبیقی پرداختهام که این موضوع نیز از آن به بعد رونق پیدا کرد.
وی سپس بحث خود را بر نظرات مطرح شده در جلسهای در مورد مسأله زبان جامعهشناسی و کاستیهای آن متمرکز کرد که چند سال پیش با حضور آقایان دکتر ساروخانی، دکتر جلاییپور و ... تشکیل شده بود و به طرح و بازبینی برخی از این نظرات، به عنوان رهنمودی بر خاستگاه تکوین کاستیهای مربوط به برابرنهاد اصطلاحات خارجی در زبان فارسی پرداخت. او اولین نقل قول را از دکتر حمیدرضا جلاییپور آورد: «ابهام در فهم دقیق علوم اجتماعی توسط اصحاب این رشته یکی از مسائل این دانش است. وقتی درباره علوم اجتماعی، به عنوان یک رشته حوزه علمی صحبت میکنیم، باید بدانیم که این علم نیز مانند سایر علوم، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، بیشتر خود را در زبان انگلیسی نشان میدهد و از این نظر، یکی از مهمترین مسائل آن این است که این علم در ایران خوب ترجمه نمیشود، خوب فهمیده نمیشود، خوب آموزش داده نمیشود و با توجه به جامعه ایران، مفاهیم انتقال یافته به درستی مورد نقد و بررسی قرار نمیگیرند.... متأسفانه، علوم اجتماعی در مملکت ما مبهم به دانشجو منتقل میشوند...»
سخنران این جلسه در نقل قولی از دکتر باقر ساروخانی نیز گفت: «... جامعهشناسی، به عنوان علم جدید را از غرب گرفته بودیم. مسألهای که من از نزدیک با آن آشنا هستم مسأله مفاهیم و لغات آن است که الفبای این علم را تشکیل میدهد. ما با انبوه کثیری از مفاهیم مواجه بودیم که باید ترجمه میشد. متأسفانه فرهنگستانی هم نداشتیم که به موقع لغات را ترجمه و تهیه کند. بنابراین، این کار به عهده افراد گذاشته شد و هر کس به ترجمه و وضع مفاهیم پرداخت که به آن آشفته بازار لغات و اصطلاحات جامعهشناسی میگویم. در انتقال اندیشههای جامعهشناسی مسألهدار شدیم...»
وی همچنین به بازگویی جملهای از دکتر سارا شریعتی پرداخت: «جامعهشناسی ما هنوز فرهنگ جامعهشناسانه نیافته است. فرهنگی که جز در تعامل با میدان اجتماعی پرورانده نمیشود و عملاً نظریهها را به گیلاس روی کیک بدل کرده است. نظریههایی که اغلب، در آغاز رسالهمان معرفی میکنیم و بدان میپردازیم و به محض آنکه وارد متن پژوهش خود میشویم، آنها را کنار میگذاریم و دیگر به کارمان نمیآیند...»
شیخاوندی ادامه داد: با تأیید نظراتی که ذکر شد، من هم بر این باورم که بسیاری از بدفهمیها و کژدرکیهای موجود در جامعهشناسی دانشگاهی امروز ما، ناشی از گزینشهای ناصحیح معادلهای فارسی بسیاری از اصطلاحات کلیدی است. این امر سابقه تاریخی دارد. به قول پییر بوردیو، برای ما جنبه عادت درون نهاده و در جان نشانده (habitus) به خود گرفته است و چنان خوگیر آن شدهایم که ناسره را به جای سره علمی مینشانیم و از کرده و گفته خود نیز آگاه نمیشویم. اگر همکار و هم اندیشی هم تذکری در ناروایی و نارسایی اصطلاح مربوطه دهد، اجماع عوام در کاربرد آن را دلیل میآوریم و زبان دقیق خاص علم را با کلام عامیانه میآلاییم، بدون اینکه از عاقبت کار اندیشناک بوده باشیم.
وی افزود: بنا بر روایتهایی، روانشاد دکتر صدیقی، تعلیم و تدریس مقدمات جامعهشناسی را در سال ۱۳۱۷ در دانشسرای عالی تهران آغاز کرده است. پنج سال بعد، نخستین کتاب تعلیماتی در زمینه این علم جدید، توسط دکتر یحیی مهدوی در سال ۱۳۲۲، تحت عنوان "جامعهشناسی یا علمالاجتماع" انتشار یافت. مؤلف کتاب به صراحت در آغاز آن میگوید: «ما بدون اینکه هیچگونه رجحانی برای یکی از این دو اصطلاح بر دیگری قائل شویم، زمانی اولی و گاهی دومی را در ترجمه (sociologie) استعمال کردهایم.»از سوی دیگر،احتمالاً ایران تنها کشوری است که در آن، علمی واحد با عناوین دوگانهاینامیده میشود؛ علمالاجتماع (عنوان قدیم و اقتباس از عربی) و جامعهشناسی (عنوان جدید فارسی شده). در هیج زبانی مرسوم نیست که به طور پیوسته به جای "جامعه"، "اجتماع" به کار ببرند و بالعکس. در عین حال، در هیچ زبانی جز فارسی نمیشود به هنگام سخن گفتن از جامعه، صفت مشتق از اجتماع (اجتماعی) را به کار برد. شواهد تاریخی نشان میدهند که اصطلاح اجتماع مقدم بر جامعه بوده است؛ به طوری که در آستانه مشروطیت، یعنی حدود سال ۱۲۸۰ هجری شمسی، مهاجران ایرانی مقیم قفقاز اصطلاح "سوسیال دمکراسی" را به "اجتماعیون و عامیون" برگرداندند و از کاربرد "جامعه" و ترکیبات احتمالی آن پرهیختند، زیرا در آن روزگاران، این اصطلاح اخیر که امروزه متداول شده است، برای ذهن و زبان مردم نامأنوس بود. قریب سی سال پس از مشروطیت، یعنی در حدود سال ۱۳۱۷، زمانی که پاس داشتن پارسی و زبان پارسی پالایی از عبارات عربی مد روز بود، دکتر صدیقی تازه از فرنگ برگشته، اصطلاح "سوسیولوژی" را به "جامعهشناسی" برگرداند و به جای "علمالاجتماع" نشاند. به تبع سیاست روز، نوجویان از عناوین جدید نیمه پارسی به گرمی استقبال کردند؛ ولی سنتگرایان، بر حسب عادت و رسم، به دوام و بقای اصطلاحات رایج پافشردند. به همین دلیل، در مرحله انتقالی، بیشتر مواقع بر روی کتاب عناوین قدیم و جدید را با حق تقدم به فارسی، با هم مینوشتند. مثل "روانشناسی یا معرفهالنفس" و "جامعهشناسی یا علمالاجتماع".
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی در ادامه بحث خود، تصریح کرد: در بسیاری حالات، واژهسازان آن روزگار، مثلاً
علمالاجتماع را به جامعهشناسی برگرداندند ولی از معادلسازی ترکیبات کلمه اصلی، یعنی "جامعه" غافل ماندند و در نتیجه دوگانگیبه وجود آمد، یعنی اسماً و رسماً عنوان "جامعهشناسی" پذیرفته شد ولی در عمل، مرتب "اجتماع" به جای "جامعه" و بالعکس به کار میرفت و هنوز هم به کار میرود. با توجه به اینکه برای اسم "جامعه" صفت وجود نداشت، صفت "اجتماعی" بر گرفته از "اجتماع" را به جای صفت "جامعه" نیز به کار بردند، بدون اینکه در نادرستی و نامعقولی این جعل دستوری تردیدی داشته باشند. این در حالی است که بارزترین و نیز سادهترین دستور ترجمه و معادلسازی ایجاب میکند که وقتی عنوانی برای موضوعی مشخص شد، سایر ترکیبات، از جمله صفت و مشتقات دیگر آن نیز باید از ریشه اصلی عنوان مورد نظر گرفته شود. مثلاً اگر "جامعه" را در برابر"society"به کار بردیم باید صفتی از جامعه را در قبال"social"برگرفته از "socius" یا"societal"مشتق از"society"و دیگر مشتقات نظیر"sociability"، "societary" و"sociality"،از همان ریشه "جامعه" وضع کنیم و نه از "اجتماع" که مفهوم دیگری دارد. من در قبال اصطلاحات فوق، به ترتیب واژگان "جامعوی"، "جامعتی"، "جامعویت" و "جامعوندی" را پیشنهاد کردهام. ظاهراً از فرنگ برگشتگان حدود سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۲۵ به تفاوتهای موجود بین"community" و"society"اشراف کافی نداشتهاند و در نتیجه، آن روزگار نیز، همانند امروز، این دو را در لفظ و معنا در هم آمیختند و صفات هر دو مقوله را با لفظ "اجتماعی"، پیش راندند؛ در حالیکه خود شادروان مهدوی از "همبستگی" و "همبستگی ارگانیکی" سخن میگوید، بدون اینکه معادلی برای اینها ارائه داده باشد و بیآنکه خاستگاه متفاوت این مقوله دوتایی را بازگو کرده باشد. علاوه بر این، در نبود برابر نهاد مناسبی معادل"sociological"انگلیسی و"sociologique"فرانسه، مدتی پیش قید "جامعهشناختی" را به عنوان صفت "جامعهشناسی" ابداع کردند، در صورتیکه از نظر مفهومی و دستوری "شناختی" نمیتواند صفت "شناسی" باشد. حال آنکه در زبان فارسی، همانند زبانهای اروپایی، پسوند "ایک" میتواند با اسم ترکیب شده و آن را به صفت تبدیل کند. مانند نزدیک، تاریک. بنابراین، با پذیرش اصالت ایرانی بودن کاربرد این پسوند، ما نیازی به صفت مجعول و نارسای "شناختی" نداریم و میتوانیم با افزودن "ایک" به "شناسی" و ادغام دو "ی" واژه "شناسیک" را میسازیم و مسأله درست کردن صفت از اسامی علوم عدیده را سهل کنیم. مانند کالبدشناسیک، باستان شناسیک. روانشاد دکتر یحیی مهدوی، در بحث دوتایی مربوط به "جامعهشناسی استاتیک" و "جامعهشناسی دینامیک" اوگوست کنت، به ترتیب معادلهای "سکونی" و "حرکتی" را ارائه دادند اما این دو معادل دیری نپاییدند و در دهه 30 و 40، جای خود را به معادلهای مناسبتر فارسی، یعنی "ایستا" و "پویا" دادند. حال اگر پسوند "ایک" فارسی به دنبال این دو تایی اخیر بچسبانیم تا با برابرنهاد آنها در زبانهای اروپایی به صورت "استاتیک" و "پویائیک" قرینه باشند، بر خلاف دستور زبان فارسی نخواهد بود.
دکتر شیخاوندی در بخش دیگری از سخنرانی خود توضیح داد: مولف نخستین کتاب جامعهشناسی به زبان فارسی، عبارت"institution"را همانند سایر متقدمین به "مؤسسه" برگردانده است. قریب بیست سال بعد، آقایان دکتر جمشید بهنام و دکتر شاپور راسخ آن را "تأسیسات اجتماعی" ترجمه کردند و تقریباًً در دهه چهل، روانشاد دکتر صدیقی اصطلاح "نهاد" را در برگردان فارسی"institution"پیشنهاد کرد. بنا به روایتهایی، متقدمانی، مانند شادروان استاد فروزانفر و هم راستایان او کاربرد "نهاد" را به عنوان معادل "مؤسسه" تقریباً به سخره گرفتند، شاید به این سبب که از سدههای گذشته، اصطلاح "نهاد" برابر با "سرشت" انسانی، یعنی آنچه طبیعت در درون انسان به ودیعه نهاده است، در ادبیات فارسی جا خوش کرده بود. از سوی دیگر، حداقل از زمان انتشار "تاریخ فلسفه در غرب"، یعنی از سالهای نخستین دهه بیست، شادروان فروغی ترکیبات "تز"، "آنتی تز" و "سنتز" منسوب به هگل را به صورت "نهاد"، "برابر نهاد" و "با هم نهاد" ترجمه کرد. احتمال قریب به یقین، استاد صدیقی نیز از کاربرد "نهاد"، به معانی مختلف، در حوزههای روانشناسی و فلسفه آگاهی کافی داشته، ولی به رغم وجود "مؤسسه"، در آن زمان در کاربرد "نهاد" در حوزه جامعهشناسی از مصدر "نهادن" اصرار ورزید و پیگیری دانشجویانش توانست این اصطلاح را به کرسی جامعهشناسی بنشاند، به گونهای که امروزه "نهاد" یکی از واژههای کلیدی جامعهشناسی در ترجمه"institution"است.در مفهوم هگلی تز، آنتی تز و سنتز نیز یک پدیده پویای پایای دائمی نهفته است که در طبیعت، جامعه و در نتیجه در تاریخ رخ مینماید. برای تکمیل و تسهیل این پویش پایا، مارکس اصطلاح "پراکسیس" را به کار برد و منظور او از این عبارت، همانا تبدیل و تبدل بینش به کنش و کنش به بینش در حوزه فلسفه و تاریخ بود. با چنین برداشتها و استنباطی معادلهای "نهاد"، "برابرنهاد" و "باهم نهاد" که بیشتر جنبه ایستا دارند تا پویا، با نیت و خواست واضعان اصطلاحات تز، آنتی تز و سنتز، خوانایی و روایی راستینی ندارند. بنابراین به باور من، واژههای فارسی "شدن" یا "گشتن" از مفهوم پویایی زیادی در مقایسه با "نهادن" برخوردار است. اگر اندیشهورزان ایرانی گذشته به کنه نظر واضعان اصطلاحات سه بعدی فوق پی میبردند و درون مایه پیگیر و پویای آنها را در نظر میگرفتند، شاید معادلهای "شدن"، "واشدن" و "هم شدن" یا "درهم شدن" را برای بیان نظر هگل و بعداً مارکس مناسبتر مییافتند.
وی افزود: از دیگر دوتاییهایی که به ناروا در کتب دکتر مهدوی به چشم میخورد، کاربرد "مذهب" به جای "دین" است که تا به امروز در آثار بیشتر نویسندگان به طور کل و برخی از جامعهشناسان نسل نخست، از جمله دکتر بهنام و دکتر راسخ (طرح مقدماتی جامعهشناسی ایران، ۱۳۳۹) به چشم میخورد. کار به جایی رسید که مترجمان اثر دورکیم نیز عنوان"Les formes elementaires de la vie religieuse"را به "صور ابتدایی حیات مذهبی" برگرداندند. در صورتیکه در این اثر سخن از دین است، نه مذهب که شاخهای از آن محسوب میشود. نویسندگان کتاب "طرح مقدماتی جامعهشناسی ایران؛ شماره ۱" پا را فراتر گذاشته و همه اقلیتهای دینی ایران را "اقلیت مذهبی" نامیدهاند. در قبال اینان اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، میگوید دین رسمی ایران اسلام و مذهب اثنی عشری است و مذاهب دیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی دارای احترام کامل میباشند. اصل سیزدهم نیز اشاره میکند که ایرانیان زرتشتی، کلیمی، مسیحی تنها اقلیت دینی شناخته میشوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند.
دکتر شیخاوندی ادامه داد:یکی از بارزترین نمونههای گمراه کننده، برابرنهاد "روح" در قبال"spirit"است که در اغلب ترجمهها به چشم میخورد، از جمله ترجمه فارسی کتاب "روح القوانین" مونتسکیو و کتاب وبر تحت عنوان "اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری". از دیدگاه باورهای دینی، روح عنصر مانای جسم است که در فارسی گاهی معادل با روان و جان شمرده میشود. برابرنهاد این واژگان در زبانهای فرانسه و انگلیس به ترتیب"ame"و"soul"است که در جریان مرگ تن را ترک گفته به عالم مینوی میپیوندند. این در حالی است که"spirit"در انگلیسی و"esprit"در فرانسوی عمدتاً اشاره به روحیه، استعدادهای ذهنی، انتزاعی و فکری از یک سو و خاستگاه، جوهر، منشأ و مبدأ از سوی دیگر دارد. مونتسکیو در کتاب "Esprit des lois" کوشیده خاستگاه و منشأ قوانین را بازکاوی کند و نه روح آن را. بنابراین نام این کتاب نباید به "روحالقوانین" ترجمه شود.وبر نیز در اثر خود در"L'Éthique protestante et l'esprit du capitalism"،رابطه اخلاق پروتستان و پیدایش و خیزش سرمایهداری و روحیه ناشی از آن را توصیف و تحلیل کرده است وگرنه سرمایهداری که روح ندارد و جامعهشناسی خردوند نیز به روح نمیپردازد؛ در حالی که مترجم فارسی اثر وبر را به نام "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" منتشر کرده و در متن کتاب، لااقل ۲۵ بار از معادل روحیه در قبال"esprit"استفاده کرده است. بدین سان اگر به جای "روح" که جنبه دینی دارد، "روحیه" به کار میبرد، به قصد و هدف مؤلف نزیکتر میشد. برابرنهاد "تیپ آرمانی" معادل با"ideal type"نیز یک کژفهمی تمام عیار را ارائه میدهد؛ چرا که "ideal"در اینجا معنای افلاطونی دارد و صفت اندیشه است که قدیمیها آن را به "مثل" برگرداندهاند و امروزه "تمثیلی" و "انتزاعی" یا "مجرد" را به کار میبرند، چنین سوءتفاهمی در ترجمه این اصطلاح وبری به "نوع آرمانی" نیز صادق است. فقط در چند سال اخیر برخی از همکاران باسابقه و مترجمان دقیق به ناروایی این ترجمه پی برده، در کتب خود آن را تصحیح کردهاند. در واقع، واژه"ideal"در این اصطلاح، از کلمه"idée"یا"idea"به معنای اندیشه و فکر یا پنداشت گرفته شده است و نه "آرمان". قصد وبر هم از"ideal type"،نوع یا الگوی ذهنی است که پژوهشگر در پنداشت خود به طور مطلق یا مجرد میآفریند و واقعیت خوب و بد جامعه را با آن میسنجد.
وی در بخش دیگری از سخنان خود، خاطرنشان کرد:اگر متن نخستین کتاب درسی "جامعهشناسی یا علم الاجتماع"، تألیف شادروان دکتر یحیی مهدوی که به سبک سعدی ولی مملو از واژگان مهجور عربی نوشته شده را با متون جامعهشناسی امروزین مقایسه کنیم، درمییابیم که در این مدت تقریباً هفتاد سال، سبک و سیاق نوشتار فارسی همانند خود جامعه تحولی ژرف یافته و جامه ظاهری پر وصله و پینه یا به بیانی چهل تکه خود را با زمان سازگار کرده و نو ساخته است. با این وجود، فهم محتوا کماکان در زیر جامه نو مبهم و پوشیده مانده است و هنوز هم در تمایز مفهوم "اجتماع"و "جامعه" و تدقیق و تبیین مفاهیم و معانی مشتقات آنها اندر خم یک کوچه مانده است. اخیراً معدودی از استادان، "جماعت" را به جای "community" نشاندهاند و در ترجمه آثار جامعهشناسان فرانسوی واژگان جدیدی مانند "گفتمان"، "عادتواره" را به گونهای شتابان و شاید عامیانه به جای عالمانه، به ادبیات جامعهشناسی ایران وارد کردهاند. در مورد "گفتمان"، گفتوگو زیاد شده و افراد متعددی ابداع آن را به خود منسوب دانستهاند. با توجه به اینکه "عادتواره" در ترجمه اصطلاح"habitus"پییربوردیو در مقایسه با "گفتمان" متأخر است و "گفتوگو" با غور و تأمل زیادی در درونمایه آن از نظر واضع فرانسویاش به عمل نیامده است، در نتیجه بسزاست که از این فرصت برای طرح آن هم سود بجوییم. پییر بوردیو درباره منظور خود از اصطلاحhabitus ، آن را سرشت ثانوی، آموختنی، ساختوند (structure) و ساختارنده (structurant)،موتور حرکتی اندیشه، زاینده و ساماننده اعمال و نمایهها (representations) میداند. این در حالی است که واژه "عادتواره" که معادل آن به کار گرفته شده، از ترکیب "عادت" عربی و پسوند "واره" فارسی، به معنای شبیه یا همگون و همسان، تشکیل شده است. بنابراین چنانکه از تعریف فوق پیداست، "عادتواره" برای بیان دقیق آراء و مقصود پییر بوردیو از رسایی و تبیین دقیقی برخوردار نیست. از روزگاران گذشته، زباندانان عرب و عجم اصطلاح "ملکه" را برای عادت درون نهاده و ذهن گیر شده انسان به کار بردهاند. وقتی کنشی یا بینشی ملکه ذهن انسان، به ویژه در خردسالی، بشود، ترک آن دیگر سهل نیست. زیرا در طول زمان، تدریجاً به جان نشسته است. اراده قوی و تمرین و توجه طولانی میخواهد تا عادت را از تن و ذهن زدود و با عادت دیگر جایگزین کرد. در زبان فارسی "خوگری" یا "خوگیری" را شاید بتوان معادل با "ملکه" پنداشت. به همین سبب من "خوگری" را که قدرت تبیینی قویتری دارد، فارسی ناب است و التقاطی نیست برای برابر نهاد اصطلاح"habitus"پیشنهاد میکنم ولی سرشتواره را بیشتر میپسندم.
مورد دیگری که دکتر شیخاوندی مورد بررسی قرار داد، ترجمه واژه "evolution" بود. به گفته او، بیشتر مترجمان برجسته و جامعهشناسان حرفهای این اصطلاح مهمرا به "تکامل" برگرداندهاند. فقط معدودی از آنان نظیر دکتر مهدوی "تحول و تطور" را بهکار بردهاند که درست هم همین است. برابرنهاد "تکامل" برای"evolution"،از فلسفه و حوزه دینی به زبان جامعهشناسی نشت یافته است وگرنه "تکامل" در زبان جامعهشناسی جایی ندارد. تحولات صد ساله اخیر نیز نافی فهم تکامل در جوامع پیشرفته کنونی است. جامعهشناس هندیالاصل انگلیسی، تام باتامور مقاله مفصلی در ناسازگاری برگردان"evolution"به "تکامل" نوشته است.
وی این نمونهها را "مشتی از خروار" دانست و تأکید کرد: در سایر حوزههای علوم جامعوی شاید صدها مورد باشد که صورت واژگان با سیرت باطنی علمی آنها انطباق ندارد و اکثر ما حرفهایها هم به واسطه خوگری در دورههای آموزشی پیش از دانشگاه، به نارواییها عادت کردهایم و حتی به عنوان استاد دانشگاه هم شک و تردیدی در روایی آنها به خود راه نمیدهیم. ما اغلب همه خواندهها و نوشتهها را در بست میپذیریم و روند و روال را ادامه میدهیم تا بدانجا که یکی از استادان نامور علوم جامعوی در دهههای اخیر معنای "فصل" را هم از مفهوم ساقط کرده است؛ بدین معنا که هر یک از فصلهای کتاب هفت، هشت بار چاپ شده استاد از ۲ یا ۴ صفحه تجاوز نمیکند. در این بیست سال اخیر، به اطلاع من، هیچ کس به این قصارگویی و قصار نویسی استاد توجه نکرده و اگر هم توجه کرده، نخواسته یا نتوانسته دریافت خود را در یکی از مجلات حرفهای یا عمومی منعکس کند. با چنین نوآوریهایی، باید در آینده منتظر باشیم که در کتب درسی دانشگاهی، به ویژه جامعهشناسی، با فصول یک صفحهای و نیم صفحهای نیز مواجه شویم. در میان کتب درسی رایج، جای یک کتاب مبانی جامعهشناسی جامع، دقیق و عاری از تداخل معانی بسیار خالی است. نبود نقد علمی و ادبی عالمانه و بیطرفانه به پایداری وضع موجود یاری میرساند. شایسته است که صاحبنظران این حوزه در انجمن جامعهشناسی ایران یا انجمنهای مشابه گرد هم آیند، با همت بلند و اراده پیگیر واژگان و برابرنهادهای رایج در متون جامعهشناسی را بکاوند و با بررسی و نقد در فرم و محتوا به اجماع نسبی برسند تا به قول دکتر ساروخانی «از این آشفته بازار برهند».
در بخش دیگری از این نشست، دکتر ناصر فکوهی به ارائه توضیحات بیشتری درباره کمیته زبان، مفاهیم و واژگان علوم اجتماعی پرداخت. او گفت: نخستین بحثی که در این کمیته مطرح شد و اینجا هم میتواند طرح شود، موضوع نیاز کلی علم به زبان است. من فکر میکنم که این یک بحث بسیار عمومی است و شاید اگر در ابتدا روشن و درونی نشود، دیگر مباحث نیز تا حد زیادی حاشیهای شوند. نیاز به زبان به این مفهوم است که اصولاً آیا میتوان علمی بود بدون اینکه زبان علمی داشت؟ در این مورد باید بگویم مهمترین چشمانداز علوم اجتماعی در ایران در سالهای آینده، شاید ۱۰ تا ۲۰سال آینده، این باشد که از ابتدا زبان علم خودش را بسازد و تا این زبان را نسازد نمیتواند درون آن علم فکر کند، ما در حال حاضر همانطور که دکتر شیخاوندی گفتند، زبان علم جامعهشناسی را نداریم. ما در واقع به نوعی ادای زبان را در میآوریم، مانند کسانی که ادای حرف زدن را در میآورند و کما بیش از دیگران لب خوانی میکنیم. زبان گنگی داریم که باید دقیق شود و البته لازم است که این نیاز احساس شود. من فکر میکنم که اکنون در جامعه علمی جامعهشناسی ما لزوماً چنین حساسیتی وجود ندارد. بحثی که امروز مطرح است، بیشتر بحث واژگان است؛ یعنی بحث این است که به جای یک واژه چه واژهای را جایگزین کنیم و تصور بر این است که اگر واژگان جایگزین مورد پذیرش قرار گیرند، دیگر مشکل حل میشود. این در حالی است که به نظر من، اساساً دلیل ناهماهنگی میان واژگان و ناهماهنگی موجود در سیستم واژهگزینی، پریشانی سیستم زبان و نبود عقلانیت در آن است. در چند مثال دکتر شیخاوندی هم تفاوت مشاهده میشود. واژگان"sociology"و"community"ریشههای لاتین دارند و معنایشان اشتراک است، اما اصولاً تمامی مفاهیمی که ما در فارسی به کار میبریم مثل "جامعهشناسی"، "اجتماع" یا "جماعت"، همگی غلط هستند، به این دلیل که مبنای همه آنها "جمع" است، یعنی در واقع گردهم آمدن کمّی که در زبانهای اروپایی برای آن از واژههایی مثل "assembly"استفاده میشود. در واقع، اگر صدهزار نفر هم در یک استادیوم جمع شوند، اصلاً به این معنا نیست که یک "جماعت" تشکیل دادهاند؛ بلکه اینها آدمهایی هستند که در یک فضای زمانی و مکانی جمع شدهاند. این یک ریشه غلط در معادل فارسی است که میتواند مشکلات مفهومی زیادی را ایجاد کند. ما اگر نتوانیم این مسأله را به لحاظ مفهومی حل کنیم و اهمیت رسیدن به یک رشته مشترک را بفهمیم، نمیتوانیم برای حل مسأله در سطح زبان به اجماع برسیم. در این مثال، به نظر من اساساً استفاده از کلمه "جامعه" و تمام لغاتی که ریشه "جمع" دارند، به جای"socio"و "common"غلط است؛ چرا که این عبارات لاتین معنای جمع شدن داوطلبانه افراد به دلیل وجود برخی مشترکات را دارند.
فکوهی همچنین اشاره کرد: گاهی اوقات واژهها از لحاظ تاریخی با هم متضادند. یعنی ما از یک سیستم وارد سیستمی دیگر شدهایم، مثل واژه شهر یا city، که واژه city از civic به معنی اشتراک و جمع شدن داوطلبانه میآید و قرارداد در آن وجود دارد؛ در صورتی که واژه شهر از شاه میآید (جایی که شاه در آن بوده)، یعنی سیستم هژمونیکی که ما در شهر داشتهایم. به همین دلیل، "شهر" کاملاً یک معنای سیاسی دارد، در حالیکه شهر در سیستم یونانی-رومی یک سازمان داوطلبانه برای انجام کارهای مشخص است. همین طور مفهوم"spiritus"که به معنی نفس، جان و روح هم همان نفس است و همه اینها ریشه در باد دارند، همانطور که در عربی هم رایحه و رَیحَ داریم. سیستمهای اسطورهای اینها را به هم نزدیک میکنند. بنابراین، به نظر من، میتوان "روح القوانین" مونتسکیو را با همین عنوان هم ترجمه کرد. "جان" در زبان فارسی به مفهوم "نفس" بسیار نزدیک است.
مدیر کمیته زبان، واژگان و مفاهیم علوم اجتماعی از بحث خود نتیجه گرفت که ما در یک نوع ابهام معناشناختی قرار داریم و در این شرایط، نیاز به یک زبان مشترک بیش از پیش احساس میشود.
او البته در عین حال تأکید کرد که این ابهام واژگانی و مفهومی در زبان فارسی، اگر چه به واسطه ترجمههای گاه نادرست صورت گرفته و منشأ انحرافاتی هم بوده، ولی در هر حال، زبان فارسی امروز ما بسیار قدرتمندتر از زبان فارسی ۴۰ سال پیش است. طوری که آن زمان، شاید حتی ۱۰ درصد حرفهای امروز را نه میتوانستیم بزنیم و نه حتی به آنها فکر کنیم. با این وجود، با موقعیت آرمانی فاصله زیادی داریم و این ابهام تا زمانی که حل نشود مسأله در سطح صوری هم نمیتواند حل شود؛ چرا که در سطح صوری یا رسمی، باید به یک سری راه حلهای کوتاه مدت برسیم که اساس آن هم این است که بدانیم چه واژگانی رایجاند و چه فرمولهایی میشود برای ساختن واژگان ایجاد کرد، در عین حالی که بحث معنایی ادامه پیدا میکند. لزوماً راه حل نهایی، صوری است و در این شکی نیست ولی علت اینکه واژهای مثل "جامعوی" جا نمیافتد، مسأله محتوایی و معنایی و درکی است که باید وجود داشته باشد است. بنابراین باید به رویکرد معناشناسانه بها دهیم.
وی همچنین افزود: در آراء بوردیو و برخی جامعهشناسان دیگر، لغات، ترکیبات و مفاهیمی وجود دارند که به نظر من اصولاً ترجمه ناپذیرند. اما تا به امروز، چندان به مبحث ترجمه ناپذیری پرداخته نشده است که اتفاقاً یکی از مباحث مهم و قابل بررسی است. ما در این رابطه یک پیش فرض نخستین داریم که مفاهیم فرهنگهای مختلف لزوماً همهشان قابل تبدیل به یکدیگرند، اما این از نقطهنظر انسانشناسی غلط است. بسیاری از واژگانی که در یک فرهنگ معنا دارند، اساساً قابل تبدیل در فرهنگ دیگر نیستند. به همین جهت، به اینها ترجمه ناپذیر گفته میشود. ترجمه ناپذیر میتواند خودش یک ساختار باشد و به تعبیری همان قدر اهمیت دارد که سکوت نسبت به صدا اهمیت دارد.
دکتر فکوهی در ادامه با تأکید به تبدیل ناپذیری یک زبان به زبان دیگر، خاطرنشان کرد: این بحثی است که مدتی است روی آن کار میکنم و میتوانم بگویم که یک فرهنگ قابل تبدیل به فرهنگ دیگر نیست. فرهنگها صرفاً میتوانند از هم درک نسبی داشته باشند و هیچگاه این درک به طور مطلق در نخواهد آمد. در واقع ترجمه واژه "تجدد" از دوره مشروطه به بعد که به جای واژه "مدرنیته" مطرح شد، به نظر من به یک کژفهمی از واژه "مدرنیته" و شاید به یک فاجعه عمومی منجر شده که تا امروز هم ادامه دارد.
در ادامه این نشست، دکتر محمدامین قانعیراد، رئیس انجمن نیز در سخنان کوتاهی اشاره کرد:در تأیید سخنان دوستان باید بگویم نسل قبل از ما که شامل دکتر صدیقی، دکتر ساروخانی و دیگر اساتید میشود، به مباحث زبانی علاقه داشتند اما امروز گسستی ایجاد شده و دانشجویان نسل جدید اصلاً نگران این نیستند که "جامعه" واژه درست یا غلطی است و در واقع، اصلاً وارد این مباحث نمیشوند. اما از سوی دیگر به مباحث دیگری مثل چرخش زبانی میپردازند. به نظر من، آن دغدغه اولیه در مورد مسائل صوری زبانشناسی که امروز وارد مباحث محتوایی آن هم شدهایم پیوندی با بحث چرخش زبانشناختی پیدا کرده که بر مبنای آن، اساساً علوم اجتماعی چیزی نیست به غیر از یک بازی زبانی (البته نه به مفهوم منفی کلمه). بنابراین، هر جایی که علوم اجتماعی میخواهد شکل بگیرد، باید زبان خودش را شکل دهد. باید دید چه داستانی است که دانشجویی در این رشته تحصیل میکند و مقاطع مختلف را میگذراند، اما زبانش به جامعهشناسی باز نمیشود. در واقع، ما همچنان در مرحله ترجمه، آن هم به شیوه ناقص آن، ماندهایم. برخی ترجمهها را نمیتوان فهمید، اما نه فقط به دلیل اینکه خوب ترجمه نشدهاند؛ بلکه گاهی به این دلیل که ما کلیت آن حرفها را تا حدودی متوجه نمیشویم، چون در شرایط خاصی زده شدهاند. من میگویم اگر شهر، شاه است و مدنیتی در آن نیست، به این معنی است که ما محکومیم تا همیشه شهرمان شاه داشته باشد.
وی با تأکید بر لزوم بررسی این مسائل در جلسات این چنینی، در مورد واژه "روح" نیز گفت: به نظر من، این واژه درست ترجمه شده است. زیرا حاوی مفهومی رمانتیستی و مذهبی است که وارد علوم اجتماعی شده و هگل هم آن را به کار برده است. ما مفهوم روح قومی را داریم و کسانی مثل ویکو در ایتالیا آن را به کار بردهاند. حتی ریمون آرون هم میگوید جامعهشناسی آلمان یک جامعهشناسی روحگراست ولی جامعهشناسی فرانسوی یک جامعهشناسی طبیعتگراست. نوعی روحگرایی درون جامعهشناسی تفهمی وبری و زیملی وجود دارد که در واژهها خودش را نشان میدهند. بنابراین، "روح" هم یک اصل سازمان دهنده است. یعنی صرفاً به خاستگاه اشاره ندارد، بلکه چیزی است که به کلیتی معنا میدهد. مونتسکیو در روح القوانین میگوید اصل آن سه نظام جمهوری، استبدادی و سلطنتی، فضیلت، ترس و افتخار است و این اصول روح قانون را معین میکنند. در جامعه استبدادی، روح قانون ترس است. حال اگر ما بخواهیم در اینجا، "خاستگاه" را به جای "روح" فرض بگیریم، باید به جای روح عینی و ذهنی زیمل هم باید بگوییم خاستگاه عینی و ذهنی. در حالی که در این بحث دقیقاً مفهوم روح به کار رفته است، روحی که در یک سطحی درونیتر بوده و توانسته در یک سطحی بیرونیتر تبلور پیدا کند. از سوی دیگر، مفهوم تجلی هم در مفهوم روح وجود دارد که باز میگردد به فلسفه آلمانی که معتقد به نوعی ایدهآلیسم است، ایدهآلیسمی که جهان ماده را یک نوع تبلور، تجسم، تجسد یافتن عالم روح میداند. بنابراین، به نظر من کاربرد مفهوم "روح" در مباحثی که مطرح شد، مشکلی ندارد.
در پایان، دکتر هاشمیان لزوم توجه به پویایی زبان را مورد تأکید قرار داد. او گفت: زمانی که به دنبال لغات قدیمی میرفتند، گذشته است و امروز متوجه شدهایم که زبان پویایی دارد و در شهر باید دنبالش گشت. بنابراین، رفتن به سراغ لغات قدیمی و اصالتدار کنار گذاشته شده است و زبان در واقع پدیدهای شده که هر چقدر کنش بیشتر باشد، بیشتر ارتباط آن با هنجار، هنر و تاریخ مورد توجه قرار میگیرد. در این زمینه، به رابطه زبان با تاریخ باید توجه داشت. برای مثال، کسانی که به اشعار پینک فلوید در دهه ۷۰ گوش میکردند، به دنبال اشعار و موسیقی غنی و معنایی بودند، اما امروز، کسانی که به این موسیقی گوش میدهند، بیشتر سرگرمی را دلیل این کنش خود میدانند. در حال حاضر، بیش از دو هزار رادیوی اینترنتی وجود دارد و در واقع، در شرایطی که تا این حد، انفجار در اطلاعات را داریم، میتوان گفت که اینگونه صحبتها متعلق به زمان آنالوگ است و در دنیای دیجیتال، زبان با سرعت عجیبی پیش میرود و خود را بازیابی میکند.