به مناسب سالگرد فوت زیگموند باومن،نشستی در تاریخ 26 آذر 1397با عنوان «درآمدی بر تفکر اجتماعی زیگموند باومن» با حضور دکتر حسن چاوشیان توسط انجمن علمی علوم اجتماعی دانشگاه گیلان و همکاری دفتر انجمن جامعه شناسی ایران در گیلان برگزارشد.

گیلان 26آذر97 2

دکتر چاوشیان در آغاز، اشاره ای کوتاه به زندگی و فعالیت های فکری و علمی باومن کرد و گفت: باومن از آن متفکرانی است که شاید هیچ وقت دیگر نمونه اش را نیابیم، به دلیل اینکه، بسیاری از مسائلی که در قرن بیستم اتفاق افتاده و دیگر متفکران درباره­ آن اتفاقات، فقط خوانده و نوشته اند، باومن آنها را با پوست و گوشت لمس کرده است. اتفاقاتی از قبیل جنگ جهانی دوم. او به عنوان یک یهودی، افراطی ترین شکل ­های یهود ستیزی، هلوکاست را دیده و مهاجرت‌های فراوانی به کشورهای مختلف داشته است. باومن آنها را زندگی و تجربه کرده است. درخصوص خودِ مفهوم «تجربه» باومن می­گوید: در واقع ما دو نوع تجربه داریم. اینکه از هرتجربه ­ای می­شود یک پیش زمینه ای داشت، و این می­تواند تأثیر پذیرفتن از چیزهایی مثل کتاب خواندن یا دیدن فیلمی باشد. اما تجربهِ تمام عیار یک معنای دیگری دارد که زیستن در متن یک جریان است که او در مقام یک آدم یهودی با آن مواجهه شده است. همچنین باید اشاره کرد، باومن از سال 2001 در واقع یکی از منتقدین و مخالفان پَروپاقُرصِ سیاست های اسرائیل بوده و همیشه درگیری شدیدی با سفارت خانه­ های اسرائیل بیشتر در لهستان و انگلستان داشته است. او بعد از کناره گذاشته شدنش از ارتش، به دنبال تحصیل رفت و علاقه مند به رشته جامعه شناسی شد و درنهایت از سال 1976تا 1990به مقام استادی دانشگاه لیدز رسید و در همانجا بازنشسته شد. در واقع حیات فکری جدی او بعد از بازنشستگی بود. او تا زمان مرگش در سال 2017 بالغ بر پنجاه کتاب و بالای 250 مقاله در مسایل مختلف نوشته بود. 50 کتابی که باومن دارد، هیچ کدامش کم ارزش نیست و باومن متفکر اجتماعی ای به مراتب عمیق تر و اصیل تر از گیدنز است. ولی در ایران آنطور که باید و شاید معرفی نشده است و از این 50 کتاب تنها دو کتاب ترجمه شده است. می ­توان گفت او بین متفکران برجسته قرن بیستم همیشه بین پنج متفکر طراز اول اجتماعی بوده اما هنوز معرفی نشده است.

در ادامه سخنرانی دکتر چاوشیان برای معرفی مختصری از اندیشه های زیگموند باومن، به دو کتاب ترجمه شده «اشارت های پست مدرنیته» و «عشق سیال، درباب ناپایداری روابط انسانی» پرداخت که به نوعی اولی به محوریت و تمرکز بحث باومن بر روی مسأله پست مدرنیته تمرکز دارد و کتاب دوم از این اندیشه بنا به دلایلی جدا شده است. او افزود: این سوال که مدتها قبل مخصوصا، نزدیک 15 سال است که مطرح بوده و مقداری از شدت و داغی­اش در بحث های اجتماعی فروکش کرده است این است که: نظم جدید، فرهنگِ جدید جامعه­ ی مختص غربی، که خیلی­ ها با اصطلاح پست مدرن توصیفش می­ کنند؛ چگونه جامعه ای است؟ آیا حق داریم از جامعه‌ی پست مدرن حرف بزنیم یا نه؟ اگه داریم به چه معنا؟ که در این باره الا ماشالله بحث زیاد است، نظر باومن مشخصاً، که حالا در کتاب اشارت های پست مدرنیته از وجوه مختلف به آن می­پردازد، این است که وقتی ما می­گوییم پست مدرنیته، این تعریف کردن یک عصر با نگاه به گذشته است، یعنی نه نگاه به حال و نه نگاه به آینده. وقتی می گوییم پست مدرن، یعنی دوره­ای که پس از مدرن است­، یعنی ما چون می ­دانیم که دوره‌ی مدرن چه هست و الان می گوییم در دوره ای هستیم که از آن گذشته ایم، یعنی، یک تعریف سلبی است. چیزی درباره­ ی دوره ای که در آن هستیم نمی­گوییم! فقط می­گوییم این دوره دوره‌ی مدرن نیست. چرا این دوره، دوره­ی مدرن نیست؟ نظر باومن این است که دیگران خیلی چیزها می­گویند مثلا ابعاد جدید جهانی شدن، رشد تکنولوژی فناوری­ های جدیدِ اطلاعات، گسترش شدید فرهنگ مصرف و مصرف کننده بودن، تمامی اینها که ذکر می شود، از نظر باومن می تواند درواقع ادامه­ ی جامعه مدرن باشد. ازنظر باومن، آن چیزی که گسستی در جامعه­ ی مدرن پدید آورده، که امروزه ما را مجاز به صحبت کردن از دوره­ی پست مدرن می­کند، این است که اساسأ ما دیگر از پروژه­ی مدرن خارج شده ­ایم. پروژه­ی مدرن همان پروژه ­ای است که در واقع با عصر روشنگری در اروپا کلید خورده است. این پروژه در کوتاه ­ترین و ساده ترین تعریفش، در واقع پروژه‌ی اداره­ ی عقلانیِ جامعه با عنایت به مفهوم پیشرفت است. یعنی یک معنا و مفهومی از پیشرفت، در پروژه‌ی مدرن تعریف و فرمول بندی می­شود و تصور بر این است که ما می­توانیم با مدیریت و اداره ی عقلانی، جامعه ­ای که در آن هستیم را، گام به گام به سمت آن آرمانی که پیشرفت محسوبش می­ کنیم، پیش ببریم. یک نکته­ ی تقریبأ نوآورانه در ایده­ی باومن، این است که از نظر تعقیب پروژه ­ی مدرن، هیچ تفاوتی بین سرمایه ­داری و کمونیسم وجود ندارد و در واقع این نظام­ها پایبند به پروژه­ی مدرن هستند. هر دو به دنبال اداره­ی عقلانی برای رسیدن به آنچه پیشرفت و ترقی محسوب می­شود، هستند. اما هریک به یک شیوه­ای و شیوه ها و روش هایشان با یکدیگر فرق می ­کنند. از نظر باومن این پروژه شکست خورده و تمام شده است. اما دلیلش؟ جنگ جهانی دوم، وقوع هلوکاست، وقایع بعد از آن، یک تلنگر است که آن چیزی که ما فکر می­کنیم، گام به گام رفتن به سمت یک ترقی ایده آل و آن عقلی که ما خیال می کنیم بر جامعه حاکم اش کرده ­ایم تا ما را به آن بهشت تصوری برساند، چنین مصائبی هم می تواند، خلق و به دنبال داشته باشد.

عضو هیات علمی دانشگاه گیلان ادامه داد: با پیدا شدن نظریه هایی مثل (کتاب وضعیت پست مدرن لیوتار) که لیوتار در این کتاب ادعایش این است که مفهومی که اساسا ویژگی اصلی عصری است که در آن زندگی می­کنیم، و اسم آن را پست مدرن می گذاریم این است که دیگر چیزی به نام روای تهای کبیر(Grand narretion) در این عصر وجود ندارد. تمام روایت های کبیر پای بست و اعتبارشان را از دست داده اند. یعنی آن اعتباری که در گذشته به عنوان تبیین ها و توجیه هایی که درباره ی جهان اجتماعی می ­توانستیم به آنها رجوع کنیم تا بفهمیم جهان چیست، دیگر اعتباری ندارند. روایت های کبیر از نظر لیوتار روایت هایی هستند که براساس یک فلسفه تاریخِ جهان شمول، سعی می­ کنند تمام وجوهِ جامعه را با یک تصور بنیادی توضیح دهند؛ نمونه بارز آن مارکسسیم. مارکسسیم به عنوان یک روایت کبیر که به مدت چند دهه یک تمدنی هم خلق کرد اعتبار و مبانی ­اش را با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هم به لحاظ نظری و عملی از دست داده است و نکته­ی مهم این­ است که دیگر در واقع متفکران یا نظریه ­هایی که در باب جامعه داده می شود، با پذیرش بیشتر کثرت همراه اند و به دنبال این نیستند که تمام آن چیزهایی که ما می بینیم در جامعه، رویدادهای تاریخی و همه اینها را در غالب یک نظریه واحد توضیح دهند. چیزی به عنوان نظری ه­ای واحد دیگر وجود ندارد. از نظر باومن این یک وجه قضیه است. یک وجه دیگر قضیه این است که این روایت‌های کبیر در واقع مبنای منزلت یک گروه اجتماعی بخصوصی نیز بودند. یعنی وجود این روایت های کبیر باعث پر رنگ شدن جایگاه آن کسانی که متخصص این روایتها هستند در مقام روشنفکران صاحب حق یعنی روشنفکرانی که حق دارند معیارهای حقیقت، خیر، زیبایی، اخلاق، هنر و دانش باشند و این معیارها را وضع کنند، می شد یعنی آنها می گویند که چه چیزی حقیقت، زیبا و خیر و شر است. اینها در دوره ی مدرن محل رجوع بودند و روشنفکران ایدئولوگ های جامعه ی مدرن بودند. ولی در واقع با از بین رفتن پای بست های روایتهای کبیر، روشنفکران منزلت سابق خودشان را از دست دادند. از نظر باومن دقیق ترین حرفی که می توان درباره­ ی پست مدرن زد این است که دوره­ ی پست مدرن دوره­ای است که بر سر روشنفکران هوار می ­شود. به هیچ معنای دیگری نمی­ توان به طور خیلی موجهی از دوره ­ی پست مدرن حرف زد، به جز اینکه وضعیت گروه روشنفکران در دوره­ ی مدرن تغییر کرده است. دیگر روشنفکر، محل رجوع برای صادرکردن قوانین، قواعدِ قضاوت های ذوقی، سیاسی، فکری نیست. به این معنا روشنفکران با یک نوع بحران، (تغییر منزلت و بحران هویت)، مواجه می­ شوند. همین بحران هویتی ویژگی دوران پست مدرن است. یعنی امروزه به قول خود باومن روشنفکران، که در دوره­ ی مدرن، قانون گذارانِ جامعه بوده­ اند و قوانین را تدوین می ­کردند، امروزه چنین نقش و منزلتی ندارند و دیگر کسی در واقع گوشش بدهکارِ این حرفها نیست و این حرفها دیگر خریدار ندارد. پس، روشنفکر چگونه می­ تواند در دوره­ ی پست مدرن که دیگر روایت‌های کبیری وجود ندارند و معیارها متعدد شده و نقشی به نام ایدئولوگ به آن معنا وجود ندارد و همه چیز به مصرف و بازار مصرف مستحیل شده نقش ایفا کند؟. از نظر باومن، ما در جامعه­ ای به سر می­ بریم که حتی اعتراض، نقد و مخالفت و تظاهرات و براندازی نیز بازاریابی می شود و تبدیل می شود به یک محصولی که می­ شود ارایه اش کرد در شبکه های مختلف تا مردم ببیند و از آن بخرند. یعنی همه چیز تبدیل می شود به یک محصول بازاری. در واقع مسئله این است که امکان نقد به چه معنا در این چنین جامعه­ ای ممکن است، آیا می­ تواند وجود داشته باشد؟ این است که روشنفکر با یک وضعیتِ بازتعریف مواجه می­ شود و از نو باید تعریف شود. سهم خود باومن در این مورد این است که دیگر روشنفکر در این دوره ­ی اخیر­، نمی تواند قانون گذار باشد، بلکه مفسر است. مفسر به این معنا که می تواند، فرهنگ­ های مختلف را تفسیر کند، به این امید که راه گفتگوی بین فرهنگی­ را باز کند. یعنی روشنفکر، مترجم است. مترجمی که می­ تواند زبانِ یک فرهنگ را برای فرهنگ های دیگر قابل فهم و خوانا کند. به این امید که آن تخاصم ها و تصادم هایی که ناشی از سوتفاهم و تعصب‌های قومی و گروهی است، در سرنوشت بشر کمتر مداخله داشته باشد. با باومن می شود همدل شد، یعنی در مقام یک فرد حاشیه­ ای متعلق به یک اقلیت قومی که همیشه با تبعیض مواجه بوده است، می شود فهمید که چرا اینقدر این قضیه برای باومن اهمیت دارد. من فکر می­کنم که این می­تواند یکی از نقش­ هایی باشد که روشنفکران در جامعه ایفا می­کنند. ولی فکر می­کنم اصرار ناموجه و بی پایه و اساسی­ست که روشنفکر فقط همین نقش مفسر را باید ایفا کند و دیگر قادر به ایفای نقش دیگری نباشد.

گیلان 26آذر97 3

دکتر چاوشیان گفت: باومن از دهه­ی 90 میلادی مفهوم پست مدرن را رها می­کند و دلیل اش این است که، چون این مفهوم به قدری مورد سواستفاده قرارگرفته و بامعانی متعددِ مبهم به کار رفته و مستعمل شده، دیگر هیچ معنای روشنی نمی شود از آن مراد کرد و بهتر است این واژه را کنار بگذاریم که دیگر سواستفاده ها از این مفهوم کمتر بشود. به جای مفهوم پست مدرن یا دوره ی پست مدرن؛ البته نکته ­ای هم بگویم که باومن مقاله ­ای به اسم جامعه شناسیِ پست مدرنیته یا جامعه شناسیِ پست مدرن دارد او می گوید دیگران آمده ­اند و گفته ­اند که چون ما وارد یک عصری شده ­ایم که ماهیتاً با آن جامعه مدرنی که قبلأ وجود داشته، تفاوت دارد و چون بنیان گذاران جامعه شناسی، نظریه­ ها و کلا پارادایم جامعه شناسی برای تحلیل و شناسایی جامعه مدرن است و حالا جامعه مدرن آنقدر تغییر کرده است که دیگر با آن نظریه ­ها قابل شناسایی و تحلیل نیست و ما نیازمند یک جامعه شناسی جدیدی هستیم. جامعه شناسی جدیدی که به طور کل تجهیزات فکری، مفاهیم و رویکردها و نظریه هایش، فرق بکند و نام آن جامعه شناسی پست مدرن می­شود. باومن با این رویکرد مخالف است و می گوید ما نمی توانیم چیزی به نام جامعه شناسی پست مدرن داشته باشیم، جامعه شناسی همیشه جامعه شناسی است، که تلاش برای تحلیل عقلانی یا مفهوم سازی عقلانی زندگی اجتماعی است. تغییرات اجتماعی همیشه هستند و جریان دارند. بنیان گذاران جامعه شناسی سعی داشتند این تغییرات را تحلیل کنند و جامعه امروزه درحال تغییر کردن است و جامعه شناسی به عنوان یک تلاش فکری همان جامعه شناسی است. بنابراین ما نباید صفت پست مدرن را به آن بدهیم و بگوییم جامعه شناسی پست مدرن. بلکه از نظر باومن باید بگوییم جامعه شناسی پست مدرنیته. یعنی جامعه شناسی سعی می­کند، دورانی را که این ویژگی ها را دارد تحلیل بکند ولی این تحلیل زیاد فرقی با تحلیل های جامعه شناسی دوران قبل ندارد و بر همان اصول فکری استوار است. باومن، از دهه نود در واقع مفهوم پست مدرنیته را رها می کند و از یک مفهوم جدیدی استفاده می کند که مدرنیته سیال و بی شکل است که نام یکی از کتاب های باومن است که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. اساس بحث مدرنیته سیال این است که ما در عصری زندگی می کنیم که هیچ گونه تشکل اجتماعی شکل نمی گیرد و متبلور نمی شود و به صورت یک نهاد مستمر و محکم در نمی آید و درواقع هیچ چیزی تبدیل به سنت نمی­شود. این بحث نزدیک به جمله معروف مارکس در مانیفست است که دوره­ی مدرن دوره­ ای است که همه چیز دود می ­شود و به هوا می­ رود. همه چیز جاری و در جریان است و هیچ چیز نمی ­ایستد، از انواع سازماندهی کار که خیلی مهم است و شکل­ های گردانِش اقتصادی بگیرید تا روابط شخصی آدم ها. همه چیز در این جامعه، مدام در جریان است و اصلا وقفه ندارد. به این دلایل است که باومن نام این وضعیت را مدرنیته سیال می­ گذارد. چالش اساسی کسانی که در چنین شرایطی زندگی می­ کنند این است که هیچ چیز شبیه گذشته­ ی چند روز پیش نیست. این وضعیت یک وضعیت دولبه است، یعنی دو چیز متناقض و پارادوکس. وقتی هیچ چیز مثل گذشته نمی ماند، این همراه خود یک نوع احساس آزاد، احساس مکلف نبودن، پابند نبودن و اسیر نبودن با خودش می­آورد. چون خود باومن، در روابط شخصی راجع به این موضوع بحث می ­کند، اگر این را بیاورم در بحث روابط شخصی، می شود گفت که وقتی که ما روابط پایداری نداریم، یعنی اینکه روابط دوطرفه مثلا روابط بین دوجنس؛ دوستی­ ها، و حتی ازدواج­ ها، می­ توانند خیلی کوتاه باشند، تند تند عوض، جدید و نو شوند، یک نوع تنوعی است که درونش آزادی است. یعنی اینطور نیست که شما فکر کنید، انتخابی که من کرده­ام، یکبار برای همیشه است و تا آخر عمر، به آن مکلفم و هرچه شد همین است یا سرنوشت من همین بوده است و تمام شد و رفت. مثل آن زن هندی که وقتی شوهرش می­ میرد، خودش هم باید با آن بسوزد. این جا دیگر تقدیر(fate) تبدیل می شود به عزم(destiny). قسمت به اراده تبدیل می شود و این همراه خود یک نوع آزادی دارد. این آزادی قطعأ وسوسه کننده است و جذابیت دارد، خیلی­ ها را به سمت خودش می­ کشاند، خیلی ها این را می پسندند. اما در آن واحد با وجود جنبه‌ی آزادی، جنبه ی دیگری هم دارد که نا امنی (insecurity)است. وقتی شما در شرایطی زندگی می ­کنید که در هیچ کدام از روابط تان نمی توانید مطمئن باشید که تا کی پایدار می ماند، شما نه به احساسات خودتان اطمینان دارید و نه به احساسات دیگری نسبت به خودتان. مثلا مبنای شکل گیری روابط بین دوجنس در جامعه­ی جدیدRomantic love )( عشق آزاد است و رابطه­ ی دو نفر را عشق تبیین ­می کند و بهترین دلیل برای رابطه­ ی دونفره است. که افراد به هم می­گویند من عاشق تو هستم، ما وقتی احساس امروز را مبنای شکل­ گیری روابط کنیم، خب از کجا معلوم یک ماه دیگر، طرف مقابل بیاید بگوید من عاشق تو نیستم؟ و گیدنز می گوید که انسان های مدرن انسان هایی اند که می خواهند از تمام مزایای همه چیز بهره مند بشوند و اگر با هیچ کدام از مشکلات و مسائل موجود در این روابط رویارو نشوند دچار چالش و تعارض می شوند. آخر چگونه می شود هم احساس امنیت را داشته باشند و هم احساس آزادی را داشته باشند و مسااله ای هم در زندگی شان پیش نیاید. دلیلش این است که این آدمها مدام درباره ی همه چیز زندگی خود به مشاور مراجعه می کنند. مشاوره هایی در زمینه ازدواج، خانواده ، تحصیلی و به نوعی بازار کار این مشاوران سکه است. این ادم ها می خواهند که راه حل و نقطه ی تعادل را پیدا کنند که چگونه می شود از این آزادی ها بهره ی کامل را برد، ولی هیچ وقت این دو باهم جمع نمی شوند و این است که انسانی که در شرایط مدرنیته زندگی می کند، در واقع این سرنوشت را دارد که اسیر دائمی این اضطراب ها باشه و ممکن است که برای اینکه این روابط را اداره کند در یک مقطع خیلی کوتاهی بتواند تعادل ناپایداری بین آنها ایجاد کند، اما نگه داشتن این تعادل در مدت زیاد عملا ناممکن است. البته ما در جامعه ­ای زندگی می­کنیم که هنوز تفاوت خیلی زیادی با این توصیف هایی که جامعه شناسان غربی از جامعه­ ی غربی می­ کنند، وجود دارد. در جامعه ما خیلی واضح است که سنت ها هنوز خیلی قوی اند و خیلی مواقع این تعارض ­هایی که باومن از آن درمورد انسان غربی حرف می­زند، سنت ما اجازه نمی‌دهد تا این تعارض ها به وجود بیاید یا این تعارض ها را حل می کند.

گیلان 26آذر97 1سخنران این نشست در جمع بندی نهایی بحث خود گفت: نظریه های اجتماعی خواه و ناخواه به زمینه های اجتماعی شکل گیری شان وابسته اند. می گویند که کلا جامعهشناسی اتنوسنتریسم (Ethnocentric) است. یعنی اینکه همیشه جامعه­ ی اروپای مدرن را فرض می گیرد و مسایل آن اصل است و درباره آن نظریه پردازی می­کند. اما سوالی مطرح است، نظریه هایی که برای توضیح دادن و شناخت آن جامعه تدوین و ارائه شده­ اند و با آن ها پژوهش می­شود تا چه حد مناسب به کارگیری در شرایط اجتماعی ما هستند؟ یعنی نسبت ما با این نظریه ها و علوم اجتماعی غربی چیست؟ من پاسخی ندارم که بگویم نسبت ما این است که باید این نظریات را تعدیل کنیم، یا کنار بگذاریم، و یا دربست همان گونه استفاده کنیم. در واقع نم ی­شود جواب این سوال را اینگونه داد. بلکه برای پاسخگویی به این سوال، نیازمند یک تفکر جمعی هستیم، یعنی جمیع متفکران داخلی ما، باید وارد بحث «نسبت ما با جامعه شناسی چیست» شوند. گروهی نظرشان این است که نظریه های جامعه شناسی غربی( ( Ethnocentricاتنوسنتریسم، هستند و پیش فرض این نظریه ها جامعه شناسی مربوط به جوامع غربی، مرد سالارانه و هم اروپا محور است و اگر شرایط دیگری باشد، اساسا رویکردهای دیگری لازم است. من به این پاسخ ها اعتقاد چندانی ندارم و بیشتر ازاین چیزی نمی توانم بگویم. نمی توانیم بگوییم که جامعه ما مشخصا مانند جامعه‌ی غربی است، مشخصا جامعه غربی نیست ولی اینگونه هم نیست که یک چیز کاملا یکسره متفاوتی باشد. همه ی اینها نیازمند فکر، کار، تحقیق و بحث و سوال و اصرار و انکار است اما این بحث و اصرار و انکار بر سر مواضع، چیزی است که هنوز متاسفانه در کشور ما آنگونه که باید و شاید شکل نگرفته است. الان هفته پژوهش است. ما کلا آدمهای مناسبت بگیر هستیم و عشق مناسبت ایم. یعنی از هر چیزی فقط دلمان به مناسبتش خوش است. در هر مناسبتی هم به گونه ای فقدان وجود دارد. یعنی شما برای هرچیزی یک سالگرد می گیرید هرسالگردی دلالت بر یک فقدان می کند. آن کشورهایی که صاحب تحقیق اند، صاحب تفکر اند و کار می کنند، سالی چند صد هزار کتاب جامعه شناسی تولید می کنند اصلا هفته پژوهش هم ندارند. اگر به ما باشد می گوییم اینها اصلا برایشان پژوهش هیچ اهمیتی ندارد؛ و یک تقدیری، یک تشکری، سکه ای، یک کفی وجود ندارد. ما اینجا مناسبتش را می گیریم ولی خودش را نداریم. سالی یکبار جمع شویم و به یکدیگر تذکر می دهیم که تحقیق چیز مهمی است تا سال دیگر که دوباره بیاییم تذکر بدهیم که تحقیق خیلی چیز مهمی است. فکر می کنم می توانیم این روال را تا ده میلیون سال ادامه بدهیم، احتمالا از ما بر می اید و هیچ مشکلی هم پیش نمی اید.