دومین نشست سلسله گفتگوهای "فلسفه علوم اجتماعی" در روز شنبه 20 آبان ماه با سخنرانی دکتر حسن چاوشیان دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان و به همت انجمن جامعه شناسی ایران و انجمن دانشجویی علوم اجتماعی دانشگاه گیلان در کلاس 304 ساختمان ابریشم­چیان دانشگاه گیلان برگزار شد.

دکتر حسن چاوشیان عضو هیات علمی دانشگاه گیلان، در ابتدا درخصوص آشنایی دوباره اروپایی ها با متون یونانی و فرهنگ یونان گفت: اروپایی­ها طی جنگهای صلیبی از طریق دستیابی به کتابهای ترجمه شده موجود در جهان اسلام دوباره با متون یونانی و با میراث یونان آشنا شدند و این، شوک فرهنگی بزرگی برای اروپا بود مخصوصا سوفیست ها و شک گرایان یونان روی موج جدید فلسفه اروپا اثر گذار بودند.

فلسفه شناخت شناسی چهار مضمون عمده دارد:

1. بحث در مورد چیستی معرفت nature of knowledge است 2. منبع source معرفت که در این خصوص نیز دو نهله کلی داریم که ریشه هایش را در یونان باستان پیدا می کنیم ؛ یا عقل گرا هستند یا تجربه گرا یعنی منبع معرفت یا عقل است یا تجربه حسی. 3. معیار اعتبار معرفت validity of knowledge 4- امکان معرفت possibility of knowledge

دانشیار جامعه­شناسی دانشگاه گیلان پیدایش مسیحیت و رکود فلسفه افزود: در تاریخ فلسفه هرجا این مساله طرح شده که آیا اساسا امکان معرفت وجود دارد یا نه و آیا می­توانیم ادعای شناختن چیزی را داشته باشیم، فلسفه پر و بال گرفته و شکوفا شده و بحثهای گسترده و عمیقی در پی آن آمده، و هرجا این تعطیل شده فلسفه رکود پیدا کرده است. با پیدایش مسیحیت در پایان عصر هلنی در واقع این سوال را که ( آیا اساسا امکان معرفت وجود دارد و آیا می توانیم ادعای شناختن چیزی را داشته باشیم یا نه ) منکوب کرد چرا که هر عقیده ی دینی مبتنی بر این پیش فرض است که قطعا ما امکان شناخت را داریم . می توانیم خدا را بشناسیم ، جهان و خودمان را بشناسیم. این پیش فرض وجود دارد که امکان شناخت هست پس امکان شناخت خداوند نیز هست و امکان این که بدانیم چگونه باید زندگی کنیم نیز هست. لذا این سوال با جزمیت دینی دیگر به محاق می رود و بعد از مسیحیت تا قرن 12 یا 13 که کم کم دوباره آشنایی با فیلسوفان یونانی شروع می شود.

وی درمورد شک­گرایی و طرح دوباره مساله امکان معرفت افزود: در اروپا بعد از این که با شک‌ گراها آشنا می شوند دوباره مساله امکان معرفت مطرح می شود و دوباره عصر شک گرایی نویی در دوره رنسانس پیدا می شود که همین طور که یکی از بزرگترین دستاوردهای فلسفی یعنی دستگاه افلاطونی واکنشی بود به شک گراهایی که این امکان را زیر سوال می­بردند. فلسفه دکارت که می توان او را پدر فلسفه مدرن نامید نیز واکنشی به موج شک گرایی آن روز جامعه ی اروپایی است. دکارت در نامه هایی که به دوستانش که اغلب اسقف و روحانی بودند فرستاده هدف فلسفه خود را اینجور بیان می­کند که ایمان مسیحی را بر پایه های عقلی جدیدی استوار کنند که در این عصر شک آسیبی نبیند. فلسفه دکارت در واقع دو سویه دارد یک سویه رادیکال و یک سویه محافظه کارانه. سویه رادیکال آن این است که من همه چیز را می خواهم بر بنیاد عقل استوار کنم، اتکا کردن به مرجعیت عقل در مقابل مرجعیت دین است. یعنی آغاز ارزش دادن به عقل و عقل را معیار قرار دادن. این در آغاز عصر جدید یک گام تقریبا انقلابی محسوب می شود ولی از طرف دیگر محافظه­کارانه است چرا که پروژه دکارت برای اثبات یک منظور از پیش تعیین شده است. یعنی فلسفه دکارت یک جست­وجوی فلسفی صادقانه نیست بلکه منظور دارد. مثل محققی که می داند نتیجه تحقیقش قرار است چه از آب در بیاید. به همین دلیل است که می­گویند فلسفه دکارت دو بخش دارد. یک بخش نفی یا سلبی، آن قسمتی که می­گوید من برای این که سنگ بنای فلسفه ام را بگذارم احتیاج به یک گزاره قطعی دارم چیزی که یقین داشته باشم حتما درست است و بر اساس آن دستگاه فکری خود را استوار کنم. دلیل این که دکارت می خواهد سنگ بنای محکمی بگذارد این است که او یک ریاضیدان است، هندسه تحلیلی کار دکارت است. او ریاضیدان است و آرمان اش یک معرفت ریاضیات گونه است. در ریاضیات بر مبنای آگزیوم Axiome و پیش فرض شروع می کنیم به استدلال منطقی کردن و به نتایج جدید می رسیم. اگر فرض بگیریم که قدم اول مان بر جای پای محکمی است می توانیم قدمهای بعدی را برداریم. تصور دکارت این بوده که ریاضیات یک دستگاه عقلی کامل است. حال آنکه "در منطق نوین چیزی به نام دستگاه منطقی کامل وجود ندارد" چرا که هر دستگاه منطقی الزاما مبتنی بر چند پیش فرض است که این پیش فرضها در خود این دستگاه قابل بررسی نیست و به یک دستگاه بزرگتری نیاز دارد. هرچه تعداد پیش فرضها کمتر باشد دستگاه منطقی کامل تر است، که هنوز چنین دستگاه منطقی را نداریم. منبع اصلی معرفت عقل است. عقل است که به ما حقیقت را می گوید. عقل گراها مثل رنه دکارت، باروخ اسپینوزا، و گوتفریدلایبنیتس زیاد به داده های حسی و تجربی اعتماد ندارند و معتقدند حقیقت جهان به این شیوه به دست نمی­آید برای این که تجربه آنقدر پراکنده، جزئی، محدود و پر از خطا و اشتباه است که هرگز نمی­تواند کلیت جهان را درک کند و ما به دنبال شناختی هستیم که بعنوان یک دستگاه فکری کلیت جهان را درک کند. دکارت شروع به نقد و رد کردن انواع و اقسام گزاره های شناختی می کند»، این قسمت فلسفه دکارت بسیار موشکافانه، دقیق و درخشان است. روشن است که امکان شک به داده های حسی وجود دارد. راجع به داده های عاطفی نیز همین را می­گوید چرا که ناپایدار و گذرا هستند و امکان شک به آنها وجود دارد. در مورد داده های عقلی نیز می گوید باز هم امکان شک به آنها وجود دارد. مثلا ما می گوییم دو ضرب در دو می شود چهار. دکارت می گوید اگر ما فرض کنیم که خدای فریبکاری وجود دارد و آن خدا ذهن مرا طوری خلق کرده که من دچار خطای سیستماتیک بشوم آیا چنین امکانی وجود دارد و پاسخ می دهد بله این محال نیست بنابر این به داده های عقلی نیز نمی شود چندان اعتماد داشت. ولی می­گوید یک چیزی این میان هست که من به آن اعتماد دارم و آن این است که من شک می کنم.

شک کردن یکی از اقسام اندیشیدن است یک نوع فکر کردن است. این جمله ی معروف دکارت است: " می اندیشم ، پس هستم ". این سنگ بنای اولیه فلسفه دکارت است. فلاسفه می گویند از این نقطه لغزش دکارت شروع می شود یعنی یک تعهدی دارد که می خواهد آن رسالت را به انجام برساند . فوکو می­گوید این گفتمان ها هستند که فکر می کنند، ما سوژه نیستیم ما اندیشه گر نیستیم. نیچه می گوید که این اندیشیدن نباید به "من" نسبت داده شود. نهایتا باید می گفت: اندیشه ای هست پس من هستم. دکارت ادامه می دهد، من هستم پس یک خالقی باید وجود داشته باشد. قدم بعدی این است که وجود خالق را ثابت کند. دو استدلال می­آورد یکی آنتولوژیک و دیگری کاسمولوژیک که با معیارهای امروز فلسفه هر دو بسیار بچه گانه است.

وی در ادامه گفت: لایبنیتس نیز مانند دکارت همین مسیر را رفته و در نهایت حرف اصلی وی این است که چون جهان زاییده یک حکمت مطلق است بهترین جهان ممکن است و هر شناختی که مدعی درک این جهان است باید همین طور که این جهان یک کلیت منسجم است شناخت ما هم منسجم باشد. اما انسجام نمی­تواند معیار حقیقی بودن باشد. در فلسفه عقل­گرایانه یک مفهوم اساسی است. آن هم ایده ی فطری است.Idea محتوای ذهن ما است. این کلمه هم در فلسفه عقل گرایانه و هم تجربه گرایانه خیلی مهم است. معادل آن در فارسی را می توانیم تصور یا صورت ذهنی بیاوریم. محتوای ذهن ما همین تصورات هستند. این تصورات از جاهای مختلف می آیند حسی، عقلی، شهودی. این ایده ها از نظر دکارت به لحاظ درجه حقیقی بودن با یکدیگر فرق می کنند. معیار حقیقی بودن ایده ها وضوح clarity و تمایزdistinctness است. از نظر دکارت هرچه ایده ها واضح تر و متمایزتر باشند حقیقی­تر هستند. وضوح یعنی عقل من به روشنی درکش می کند. تمایز است یعنی با ایده­های دیگر قاطی نمی شود. مثلا می گوید مثلث یک ایده واضح است با دایره و مستطیل قاطی نمی­شود. بعد می گوید حالا که آن ایده هایی که حقیقی ترند وضوح و تمایز بیشتری دارند. واضح ترین ایده ای که ما در ذهنمان داریم ایده ی خداوند است پس چون ایده ای به این وضوح و تمایز دارم باید خداوند قادر مطلق وجود داشته باشد. بعد می رسد به اثبات خداوند و می گوید حالا این خداوند خیر مطلق است یا شر مطلق و می رسد به این که اگر شر باشد فریب بدهد با مطلق بودن در تضاد است چون کسی فریب می دهد که یک نقطه ضعف داشته باشد پس فریبکار نیست . حالا که فریبکار نیست من می­توانم به عقل خودم اعتماد کنم بعد از اینجا وجود جهان هستی را اثبات می کند، اصول اخلاقی را اثبات می کند­.

دکتر چاوشیان اضافه کرد: بخش ایجابی فلسفه دکارت از نظر فلسفی خیلی ضعیف می شود چون همانطور که گفتم اصرار دارد که هرچه زودتر ثابت کند که مسیحیت به لحاظ عقلی مشروع است. ایمان مسیحی با عقل سازگار است و این کار را بسیار شتاب زده می کند. برای دکارت کلیت خیلی مهم است. یعنی دریافت کلیت، کلیت سازگار. عقل گراها به یک اصلی معتقدند ، یک اصل عقل گرایانه با عنوان یعنی نظریه انسجامی حقیقت consistency theory of truth .

دکارت نیز به این معتقد بود اما لایبنیتس که او هم ریاضیدان بود بیشتر آن را فرمول بندی کرده. حرف اصلی لاییبنیتس این است که «جهان مخلوق یک اراده حکیمانه است، خداوند حکیم مطلق است چون جهان را خلق کرده، این جهان بهترین جهان ممکن است و هر شناختی که مدعی دریافت حقیقت جهان است همین طور که این جهان یک کلیت منسجم است. وقتی می­گویند جهانconsistency دارد یعنی هیچ حلقه مفقوده ای ندارد همه چیز در آن کامل است. بین اجزایش تناقضی نیز در کار نیست. همه چیز با هم سازگار است. از نظر عقل گراها، شناخت ما از جهان در صورتی درست است که منسجم باشد. معیار درستی یک دستگاه فلسفی این است که انسجام داشته باشد. هر روایتی از جهان که منسجم باشد درست است منتهی از نظر آنها فقط یک روایت یعنی روایت خودشان درست است و روایت دیگران غلط است. حافظ در این خصوص می­گوید پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد! می شود در پرانتز گذاشت ( لایبنیتس). انسجام بعنوان یک معیار فلسفی برای بیان حقیقت قابل قبول نیست. یک مفهوم بنیادین در فلسفه عقل گرایی وجود داردآن هم فرض وجود innate idea یا ایده فطری و مادرزادی است. یعنی عقل ما فی نفسه مجهز به برخی ایده هاست که به کمک آنها می تواند فکر کند. به خاطر همین می گویند عقل قدرت یافتن حقیقت را دارد.

این ایده فطری نقطه اختلاف مهم فلاسفه عقل گرا و تجربه گراست. مثلا جان لاک تجربه گرا ، لایبنیتس عقل گرا با هم مکاتبه می­کردند و مناظره داشتند. لایبنیتس می گفت: عقل ما تناقض را نمی پذیرد و این یک چیز فطری است اما لاک می­گفت کودکان هیچ تصوری از اصل عدم تناقض ندارند و گاهی اشتباه می­کنند و یا بزرگسالان در هنگام تب و هذیان ایده های متناقض دارند پس نشان می دهد که این اصل فطری نیست. جان لاک مخالف ایده های فطری است. از نظر او همه ایده­های ما از تجربه به دست می آید، می گوید ما چند نوع تجربه داریم یک سری حسی و یک سری عقلی هستند. ایده های عقلی یا خیالی از مقایسه، تشابه و تفاوت و تجزیه و تحلیلی که از ایده های تجربی می کند به ایده های عقلی می رسد یا ایده هایی داریم که از تجربه گرفته نشده مثل فرشته . عقل ما مواد و مصالح را از تجربه برداشته و یک ترکیب تازه ساخته. مثلا برای دیو، شاخ و دم و سم را از حیوان دیده ایم آن را با موجود درشت قامتی ترکیب می کنیم و می گوییم دیو. عقل می­تواند ایده بسازد اما برای ساختن این ایده ها متکی به مواد و مصالحی است که باید از تجربه بیاید. از نظر لاک ایده های شهودی نیز داریم که نه از عقل می­آید نه از تجربه یکی ضمیر نفس و یکی خداوند. وجود ضمیر نفس یک دریافت شهودی است.

لاک در خصوص این که برخی منکر خدا هستند می­گوید نه تو عقیده داری ولی خودت خبر نداری. درباره ایده شهودی "من" نیز بعد از جرج هربرت مید می بینیم که " من" یک برساخت اجتماعی است. بچه از طریق زبان است که به خود شعور پیدا می کند. در بازی نقش ها و این هم یک مفهوم شهودی نیست. نمونه هایی بوده از افرادی که چون فرایند اجتماعی بودن را طی نکرده اند هیچ درکی از خود نداشته اند.

  • اما کدام ایده ها معتبرتر هستند؟
  • اساس درستی تصورات ما بر می گردد به میزان انطباق ما با واقعیت بیرونی معیار تجربه گراها این است اصطلاحا به آن می گویند (نظریه بازنمودی)representative

از نظر لاک اساس درستی ایده های ما و اصل ایده های ما از تجربه گرفته می شود به واقعیت های بیرون باز می­گردد. ایده هایی حقیقی هستند که بازنمود درستی از واقعیت بیرونی بدهند.

دکتر چاوشیان در انتهای بحث اشاره کرد: نخستین کسی که متوجه اشتباه این ایده شد تجربه گرای بعدی یعنی جرج برکلی بود. ایراد این بود که من به دنیای بیرون جز از طریق ایده هایم دسترسی ندارم، کجا بایستم که هم ایده­ها را ببینم و هم واقعیت و بعد تشخیص بدهم چه چیزی درست و چه چیز غلط است. پس من به خود واقعیت دسترسی ندارم از این رو این اصل کار نمی­کند. مشکل اینجا است که جان لاک فرض کرده جهان خارجی از یک عنصر مستقلی به نام جوهر مادی تشکیل شده. این جوهر مادی نمی­تواند وجود داشته باشد. جوهر مادی نمی تواند وجود داشته باشد، ما چیزی را که درک می­کنیم ایده ها هستند. بنابراین وجود همان ادراک شدن است. جمله معروفش «Esse est percipi» هرچیزی که ادراک شود وجود پیدا می کند. جهان نیز از جنس ایده است پس وقتی من جهان را درک می کنم دارم خود جهان را درک می کنم. بنابر این انگار وجود داشتن این میز در اینجا وابسته به ادراک من است. برکلی می گوید اگر همه ی ما هم بیرون برویم هست چون خداوند ادراکش می کند. سومین تجربه گرا که صداقت فکری هم دارد هیوم است. شکاکیت هیومی را حتما شنیده­اید. او در پایان فلسفه تحلیلی­اش به یک شکاکیت می­رسد. تلخیص: گیتی بابایی و مرضه احمدی.

 

فلسفه علوم اجتماعی5

 

فلسفه علوم اجتماعی6

 

فلسفه علوم اجتماعی7