سومین نشست سلسله گفتگوهای "فلسفه علوم اجتماعی" در روز شنبه 4 آذرماه رأس ساعت 11 با سخنرانی دکتر حسن چاوشیان دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان و به همت انجمن جامعه شناسی ایران و انجمن دانشجویی علوم اجتماعی دانشگاه گیلان در کلاس 304 ساختمان ابریشم­چیان دانشگاه گیلان برگزار شد.

دکتر حسن چاوشیان عضو هیات علمی دانشگاه گیلان، در ابتدا بحث خود را در حوزۀ معرفتی فلسفه تحلیلی دیوید هیوم David Hume آغاز کرد و گفت: هیوم نام فلسفه اش را، فلسفه تحلیلی می­گذارد. تحلیلی به این معنا که هیوم مفهوم تازه ای را وارد مکتب تجربه گرایی می­کند که به آن impression می­گوید.( impression تصور، برداشت). در واقع هر ایده­ای که در ذهن ماست اگر تحلیل و آنالیز بشود در نهایت باید به بعضی نقش ها یا تصاویر ختم شود.impression  به معنای نقشی است که با فشار آوردن روی چیزی بیفتد.از نظر هیوم شهود خالص نوعی impression است. مثلا وقتی من شما را نگاه می­کنم تصویری که می بینم impression است که در ذهن من نقش می بندد. ولی وقتی چشمم را ببندم و صورت شما را بخواهم به خاطر بیاورم آن ایده است. Impression زنده است، ایده به یاد آوردنی است، بنابراین حس­کردن و ادراک حسی در زمان انجام گرفتن آن impression است. هیوم impression را دو دسته می­کند simple و complex . Simple را در اصطلاح فلسفی بسیط می­گویند، یعنی فقط از یک impression تشکیل می شود. مثل این که از دیوار فقط سفیدی­اش را ببینیم. اگر چیزی که می بینیم از آن دریافتهای مختلف داشته باشیم complex می شود. مثل این که سفیدی، سختی، تخلخل دیوار را درک کنیم. هیوم معتقد است که همه ایده­های ما اگر تجزیه و تحلیل بشوند در نهایت به impression های بسیط یا ساده ختم می­شوند. برای این که همۀ ایده­های ما در نهایت از این­ها ساخته می­شود. اینها مثل مواد و مصالح هستند، عقل ما می­تواند ایده های تخیلی و عقلی بسازد ولی مواد و مصالح impression های بسیطی است که فقط از تجربه گرفته می­شود. هیوم می‌گوید در نهایت منشاء همه‌ی ایده‌های ما تجربه و impression هایی است که از تجربه دریافت می کنیم. در واقع با این نوع تحلیل فلسفی به سراغ برخی مفاهیم بنیادین در فلسفه می رود. مثل بحث وجود، نظم ، علیت. اینها را با این روش تحلیل می­کند. حالا چون بحث علیتش خیلی معروف است که ما ایده ای به نام علیت در ذهن داریم و آن این است که هر رخدادی باید به سبب یک چیز دیگری اتفاق بیفتد هر چیزی که اتفاق می­افتد به سبب چیزی است که در پشت آن هست که به وجودش آورده .ما چنین ایده­ای داریم. بعد می­گوید این ایده از کجا آمده اصلا علیت یعنی چه. پاسخش این است وقتی ما دو رخداد را علت و معلول هم می­دانیم یک معنی­اش این است که این دو باید نسبت به هم تقدم و تاخر زمانی داشته باشند. حالا این تقدم و تاخر زمانی را می­توانیم از impression های زمانی آورده باشیم­. می­گوید درک کردن تقدم و تاخر یعنی یک رخدادی که اتفاق می افتد، قبل از رخداد دیگری می تواند impression تجربی داشته باشد، از تجربه حاصل می شود.

یک معنی دیگر علیت این است که دو چیز که علت و معلول هم هستند باید مجاورت مکانی داشته باشند؛ یعنی یک نزدیکی که، علت روی معلول تاثیر بگذارد. این مجاورت مکانی چیزی است که قابل تحلیل به impression حسی هست یعنی ما از این هم می توانیم impression حسی داشته باشیم، ولی این دو کافی نیست. مثال خودش این است که هر روز صبح ماشین اداره پست راس ساعت 10 از جلوی کلیسای جامع ادینبورو رد می شود به محض رد شدن این ماشین ساعت کلیسا 10 ضربه می زند، هم تقدم و تاخر است هم مجاورت مکانی ولی هیچکس نمی­گوید این علت آن است. پس تقدم و تاخر زمانی و مجاورت مکانی شرط لازم برای علیت نیست. علیت به چیزهای دیگری نیاز دارد. همۀ چیزهایی که با مجاورت و تقدم و تاخر می بینیم به خیلی­ های آن علیت نمی­گوییم. ایدۀ علیت به تصور دیگری موکول است. ارتباط ضروری باید بین علت و معلول وجود داشته باشد. این ضرورت رابطه از کدام impression می­آید، چه impression ای به ما می­گوید میان علت و معلول رابطۀ ضروری وجود دارد. هیچ impression حسی رابطه ضروری بین علت و معلول نیست، این فقط یک نظریه است. چون impression ندارد بنابر این از نظر هیوم هیچ مبنای فلسفی محکمی برای عقیده به علت و معلول وجود ندارد. پس چطور ما می­گوییم بعضی چیزها علت چیزهای دیگری هستند. هیوم می­گوید این فقط یا عرف است یا قرارداد اجتماعی یا عادت روانشناسی. همچنین این تحلیل را درباره نظم می کند. اثبات وجود خدا را پیش می­کشد برای این که برهان نظم، بین استدلالهایی که برای وجود خدا می شود جدی ترین برهان است. برای امر نظم چه impression هایی داریم که می­گوییم نظم. وقتی نظم را به impression های تجربی­اش بر می گردانیم مثلا می گوییم گردش فصول. اما impression های ما این گونه است که هیچوقت 29 اسفند هوا یکجور نیست. هر سال یک جور است. این طور نیست که روز اول فروردین راس ساعت 10 و نیم صبح ناگهان همۀ درختها شکوفه بدهند. impression های ما بلبشویی از بی­نظمی است ولی این یکجور عادت اجتماعی است که ما در تقویم آن را منظم می کنیم . نظم مبنای impression ندارد بنابر این مبنای تجربی ندارد و نمی شود از نظر فلسفی توجیهش کرد. تجربه گرایی هیومی در نهایت به شک ختم می شود. در دنیای فلسفه معروف شده به شکاکیت هیومی؛ یعنی جهان خارج را هم نمی شود به صورت فلسفی اثبات کرد که حتما وجود دارد و این است که در واقع در تاریخ فلسفه ، فلسفه گرایی هیوم به یک بن بست فلسفی ختم می شود یعنی شکاکیت.

دانشیار جامعه شناسی دانشگاه گیلان در ادامه به بحث درخصوص راه گشودن این بن بست بر عهدۀ امانوئل کانت و فلسفۀ انتقادی او پرداخت و گفت:

طرح مساله فلسفۀ کانت هم از همین جا است. او در پیشگفتار کتاب " نقد عقل محض" می­گوید همین رسوایی برای فلسفه کافی است که بعد از دو هزار سال تفکر فلسفی هنوز از اثبات وجود جهان خارج عاجز است در صورتی که علوم تجربی بعد از نیوتن در شاهراه خودشان چهار نعل می تازند، فلسفه همچنان در جا می­زند. چرا چنین است، چرا فلسفه نمی­تواند به معرفتی برسد و پیشرفت کند ولی علوم پیشرفت می­کنند؟ خیلی­ها می­گویند فلسفۀ کانت در واقع یک جور فلسفۀ علوم تجربی است یعنی در واقع می­خواهد بگوید چه جوری علوم تجربی ممکن شده و از آن سو نقدی بر فلسفه است.کانت در واقع یک ابداع­گر بزرگ است. تنها فیلسوفی که وقتی اسمش مطرح می شود همه به فکر فرو می روند. کانت نیز یک روش جدیدی، یک نوع فلسفه جدیدی و یک زبان فلسفی جدیدی خلق کرده که خودش معتقد است این فلسفه یکجور انقلاب کپرنیکی است. همانجورکه کپرنیک می گفت ما زاویه دیدمان را به کلی باید عوض کنیم این نیست که می بینیم خورشید به دور زمین می گردد، این زمین است که به دور خورشید می گردد، نتیجه اش یکی است و یک چیز می بینیم ولی واقعیت این است که ما داریم می چرخیم.

کانت می گفت در فلسفه نیز چنین است ما باید زاویه ی دیدمان را عوض کنیم. تجربه­گراها می­گفتند ذهن ما یک لوح سفید است که در نتیجه ی تجربه ، نقش ها و ایده های مختلف می گیرد و پر می شود. از نظر کانت بهتر است به جای ذهن بگویم ساختار ادراکی، ساختار ادراکی ما در برابر طبیعت منفعل نیست. فقط دریافت کننده و گیرنده نیست. کانت می­گوید: ادراک ما شاگرد طبیعت نیست، بلکه قاضی طبیعت است. خودش در آنچه می بیند نقش دارد و حکم صادر می­کند. کانت بر فلسفه­اش، " فلسفه انتقادی" نام نهاده. کلا این کلمه critic در فلسفه غربی دو معنای عمده دارد. یک معنا، معنی کانتی آن است و معنای دیگرش هگلی است. معنای کانتی critic یا نقد یعنی کشف­کردن پیش­شرط­های ضروری برای ممکن شدن هر چیزی که اینجا معرفت است. برای این که این شناخت امکان پذیر شود چه پیش شرطهایی ضرورتا باید وجود داشته باشد. آن تفکر فلسفی که ما را به جواب این سوال می رساند، فلسفه انتقادی است از نظر کانت critic به این معنا است. از نظر هگل critic یعنی برملا کردن موانع آزادی. برای هگل آزادی عقل است. کشف­کردن و برطرف کردن موانع آزادی عقل. بعدا برای مارکس معنای هگلی آن اهمیت دارد. منتهی برای او به جای این که آزادی یک مفهوم متافیزیکی عجیبی مثل عقل باشد، مسالۀ پیداکردن و غلبه­کردن بر موانع آزادی پشت استعدادهای انسانی است که نظام سرمایه داری مهم ترین مانع است. این دو تا معنی است. اما برای کانت مساله ، مسالۀ کشف پیش فرضهای ضروری است. کانت سه کتاب مهم دارد که انچه اینجا مورد بحث ما است. "نقد عقل محض" . (( critique of pure reason یک نقد عقل عملی دارد که فلسفه اخلاقش است و یک «نقد قوۀ حکم دارد که فلسفۀ زیبایی­شناسی­اش است. در زیبایی­شناسی می­خواهد بگوید اساساً پیش­فرضهای لازم برای التذاذ زیباشناسانه چی است؟ چه پیش­شرطهایی برای درک چیزی به نام زیبایی لازم است. چه پیش­فرضهایی لازم است که ما چیزی به نام وظیفۀ اخلاقی را درک کنیم ملتزم به اخلاق باشیم و چه پیش­فرضهایی لازم است که اصولا شناخت داشته باشیم. قبل از این که وارد بحث کانت شویم ، لازم است به نکته­ای اشاره کنم و آن این که هم عقل گرایی و هم تجربه گرایی هر دو بدنام هستند چون می گویند اینها philosophy of mind فلسفه ذهن یا philosophy of consciousness فلسفه آگاهی یا philosophy of subject فلسفه سوژه­اند. فلسفه ذهن، آگاهی و سوژه در دنیای امروز فلسفه یک جور سند بی­اعتباری فلسفه است. برای این که هم عقل­گرایی ، هم تجربه­گرایی مبنای تحلیل فلسفی شان ایده است. هم عقل گراها می­گویند ایده­ها، ولی می­گویند سرچشمه­اش عقل است، هم تجربه­گراها می­گویند ایده ولی می­گویند سرچشمه­اش تجربه است. ایراداتی که به فلسفه سوژه می­توان وارد کرد این است که هم فیلسوف تجربه­گرا هم عقل گرا ظاهرا نشسته اند و سوال اولشان این است محتوای ذهن من چیست؟ جواب: ایده ها و بعد شروع می­کنند به تامل­کردن روی این ایده­ها که چنددسته­اند چه انواعی دارند از کجا ممکن است بیایند و بحث و استدلال در مورد اینها. منتهی سوال اول اصلا چه کسی گفته فیلسوف به محتوای ذهن خود دسترسی دارد برای ما که با نظریه فروید آشنا هستیم قابل قبول­تر است این حرف. ما یک ضمیر ناخودآگاه عظیم و وسیعی داریم که کوه یخ زیر آب است و دیده نمی­شود. این که اول فیلسوف تصور می­کند بر ذهن خود دسترسی دارد و بعد بنشیند راجع به محتوای ذهن فلسفه بافی کند این فرض ناموجهی است از نظر فلسفی. از کجا معلوم ما به محتوای ذهن خودمان دسترسی داریم، ذهن خودمان را می شناسیم. دیگر این که فیلسوف وقتی این تلاش را می­کند و آن چیزهایی را که خیال می­کند محتوای ذهنش است تشریح و تحلیل می­کند بعد یکجوری در موردش حرف می زند که پس معرفت بشر، کتاب "جان لاک" نامش ( جستاری در باب معرفت بشری ) است، ذهن خودش را مبنا قرار می­دهد، به ایده هایی که در ذهن خودش است اگر هم فیلسوف دسترسی داشته باشد فقط به ذهن خودش دسترسی دارد، به ذهن دیگری دسترسی ندارد. چطور شناختی که با ذهن خودش به دست آورده تعمیم می­دهد می گوید بشر. ما از کجا می­توانیم بفهمیم ادراک دیگران مشابه ما است. از کجا می دانید محتوای ذهن دیگران چیست. مثلا یک کور رنگ زرد و سبز را قاطی می بیند. ما هیچوقت نمی توانیم از روی تجربه های خودمان راجع به تجربه های دیگران قضاوت کنیم. این را در فلسفه Solipsism می­گویند یعنی ( تنها بودی) هرکس می­تواند بگوید ادراک من چیست به ادراک دیگران و محتوای تجربه دیگران دسترسی ندارد. بنابراین، این هم ناموجه است به خاطر این که از نقطه شروع یعنی وقتی ذهن را مبدا قرار می­دهیم می­گوییم می­خواهیم در مورد محتوای ذهن بحث کنیم فلسفه ی سوژه یا ذهن به این بن بست می رسد. کانت با اولین جملۀ «نقد عقل محض» از این بن بست خارج می­شود. یعنی به جای این که ذهن را تحلیل کند، می­گوید تمام آنچه ما می­دانیم در قالب گزاره­هایی بیان می شود؛ یعنی ذهن را در همان اولین قدم تبدیل می کند به زبان . می­خواهد زبان را تحلیل کند. دیگر کاری به ذهن ندارد. با گزاره هایی که در زبان بیان می شوند و تمام فلسفه انتقادی کانت تحلیل گزاره ها و ساختار زبان است.

فلسفه کانت اولین شکل یا version فلسفۀ زبان است. قدم نخست این است که مبنای تحلیل گزاره ها هستند. طرح مساله کانت این است ما دو جور گزاره و تقسیم بندی داریم. براساس دو معیار می­توانیم تقسیم­بندی کنیم. یکی براساس منطق. گزاره­های تحلیلی و ترکیبی. در منطق می­گویند هر گزاره ای تشکیل می­شود از یک موضوع یا نهاد و یک خبر. گزاره­ای که خبر در خود موضوع مندرج است؛ یعنی اگر موضوع را بشکافیم و تحلیل کنیم چیزی که در خبر گفته شده از اول در خود موضوع بوده، ولی این گزاره در منطق یک جور Tautologyیعنی (این همانگویی) است. کانت می­گوید مثلا شوهرها مذکرند. این یک گزاره تحلیلی است برای این که اگر شما مفهوم شوهر را بشکافید، مذکر بودن در خود این کلمه است، بنابر این اصلا نیازی به گفتنش نبوده است. کانت می گوید :گزاره های تحلیلی (Analytical propositionsهمۀ تعریف هایی هستند که در علوم هست مثلا در مورد دایره می­گوییم شکلی است که تمام نقاطش از یک نقطه ی فلسفی به یک اندازه است. تمام تعریف­هایی که در علوم هست گزاره­های تحلیلی­اند؛ یعنی درواقع معنی خود ان کلمه همان چیزی است که در موردش گفته شده بنابر این بازگویی است. نکته این جا است که گزاره ی تحلیلی هیچ خبر تازه­ای درباره ی جهان به ما نمی دهد. بلکه فقط معنای خود کلمه را باز می­کند. برای شناسایی گزاره های تحلیلی یک معیار داریم. معیار این است که نفی آن موجب تناقض است. مثلا می­گوییم شوهرها مذکرند اگر نفی اش کنیم و بگوییم شوهرها مذکر نیستند به تناقض­ گویی می افتیم .

گزاره ترکیبی (synthetic)  گزاره­ای است که خبر در موضوع نیست بلکه به آن اضافه می شود. مثلا وقتی می­گوییم زمین گرد است. مشخص است که گرد بودن زمین در خود کلمه زمین مستتر نیست. اگر چنین بود برای هزاران سال مردم فکر نمی­کردند زمین مسطح است. نفی گزاره های ترکیبی موجب تناقض نیست چون ممکن است یک جور دیگر باشد . و تمام گزاره هایی که در علوم مختلف هست، جدای از تعریف ها بقیه گزاره های ترکیبی هستند یعنی اطلاعات جدیدی دربارۀ جهان به ما می دهند. این یک تقسیم بندی منطقی است. ما می توانیم گزاره ها را از نظر محتوای معرفت­شناختی­شان تقسیم بندی کنیم. گزاره­ها یا پیشینی هستند یا پسینی. کانت کتابی دارد به نام "بنیادهای مابعدالطبیعی علوم طبیعی " که در آن این بحث گزاره های پیشینی را باز می­کند می­گوید گزاره های پیشینی در پیش­فرضهای همۀ علوم فراوان است. مثلا " هر رویدادی علتی دارد" یا " جهان قابل شناخت است" ، این پیش فرض علم است، هیچ علمی دنبال اثبات این نمی رود. اگر نباشد اصلا فعالیت علمی توجیه نمی شود. این گزاره یک گزاره ی پیشینی است یعنی هیچ تجربه ای نمی تواند درست یا غلط بودن آن را نشان دهد. گزاره های پسینی، گزاره هایی هستند که درست یا غلط بودن آنها به تجربه مربوط می شود. چنین گزاره هایی در خود علوم فراوان است. ما تجربه می کنیم، آزمایش می کنیم، اطلاعات جمع می­کنیم ببینیم یک فرضیه درست است یا غلط. تمام اطلاعاتی که درست یا غلط بودنشان به تجربه مربوط می­شود بعنوان گزاره­های پسینی تعریف می­شوند .

ملاک شناخت گزاره­های پیشینی این است که ضروری و عام و جهان شمول هستند. باید درست باشند و همین­طور عمومیت دارند و استثنا بردار نیستند. اما گزاره های پسینی نه ضرورت دارند و نه عام هستند. محدودیت زمانی و مکانی دارند ، ضرورتا هم درست نیستند. می­توانند درست یا غلط باشند. تجربه نشان می دهد.

دکتر چاوشیان در ادامه گفت: کانت این دو دسته بندی را با هم تقاطع می دهد. از نظر کانت گزاره‌ها به چهار قسم تقسیم می‌شوند:

1- تحلیلی پیشینی 2- تحلیلی پسینی 3- ترکیبی پیشینی4- ترکیبی پسینی

گزاره های تحلیلی پیشینی : گزاره های تحلیلی لزوما پیشینی هم هستند، هر گزاره تحلیلی پیشینی ، ضروری و درست است.

2- گزاره تحلیلی پسینی: بی­معنی است و نداریم.

3- گزاره ترکیبی پسینی: اکثر گزاره های پسینی ترکیبی­اند

4- گزاره های ترکیبی پیشینی: این گزاره­ها محل چالش است. آیا ما گزارش ترکیبی که پیشینی باشد داریم. آری داریم پیش­فرض هایی چون جهان قابل شناخت است. هر علتی معلولی دارد. مثلا 5 به اضافه 7 می شود 12 . 12 در پنج یا در هفت نیست بلکه وقتی این دو را با هم جمع می کنیم به 12 می رسیم . هر پارادایمی مبتنی است بر یک سری مفاهیم و پیش­فرضهایی که در خود آن پارادایم درباره­اش تحقیق نمی شود بلکه فقط پذیرفته می شود. جواب کانت این است که بله مشخص است که گزاره­های ترکیبی پیشینی داریم . سوال این جا است ، این گزاره ها چطور ممکن می­شود. یعنی چطور می شود دربارۀ جهان اطلاعات تازه­ای بدهیم درحالی­که ربطی به تجربه نداشته باشد، یعنی گویا اینها کار عقل ناب یا pure reason هستند. وقتی می­گوییم عقل محض یعنی عقل بریده مستقل از تجربه. خود عقل بدون تجربه. اینها گزاره­هایی هستند که عقل محض صادر می­کند. چطور ممکن است عقل محض بتواند دربارۀ جهان گزاره هایی صادر کند. کانت برای این که جواب این سوال را بدهد دستگاه فلسفی عظیمی خلق می­کند که در واقع پاسخ موجهی به این سوال بدهد. نتیجه این مسیر طولانی این می شود که مشروعیت و موجه بودن هندسه، ریاضیات و علوم تجربی را به لحاظ فلسفی ثابت می کند. مشروع بودن فلسفه و متافیزیک را رد می کند. به این می­رسد که چیزی به نام معرفت فلسفی، فلسفه نمی­تواند منتهی به یک معرفت سیستماتیک شود؛ یعنی معرفتی که براساس قواعد و روش معینی امکان پیشرفت داشته باشد و اساسا فلسفه زاییدۀ یک خطای بزرگ است. کانت اولین فیلسوف بزرگی است که امکان‌پذیربودن فلسفه را رد می‌کند، و به نفع علوم تجربی رأی می‌دهد!

دکتر چاوشیان در ادامه درخصوص کتاب "نقدعقل محض" افزود: کتاب "نقدعقل محض" سه فصل دارد: درفصل اول ابتدا از شهود سخن می‌گوید، البته نه شهود عرفانی بلکه شهود به معنای ساده ترین ادراک حسی، همانکه هیوم (impression) می‌نامد، فلاسفه ما impression را انطباع(همان طبع­کردن در مطبوعات) ترجمه کرده­اند. فصل اول کتاب سه بخش دارد:          

بخش اول: حسیات استعلایی: منظور کانت اینست که گاهی ما با کمک تفکر خود در مورد جهان می اندیشیم، در واقع علوم مختلف این کار را می کنند، در مورد جهان می اندیشند. اما وقتی در مورد فکر کردن دست به نقد می‌زنیم این همان تفکر استعلایی است(که "کارل پوپر" آن را دانش درجه دو می‌نامد. دانش درجه یک درباره جهان است، دانش درجه دو دربارۀ دانش، درباره جهان است، اینکه چگونه موفق به شناخت جهان می‌شویم)

حسیات استعلایی؛ یعنی اینکه تجربیات حسی چگونه ممکن می‌شوند. حسیات ما مجموعۀ درهم و بی­شکلی از دریافت پالس‌های حسی نیست، بلکه این دریافت‌ها به‌صورت منظم ادراک می‌شوند، یعنی حسیات ما فرم دارند. این فرم چیست؟ کانت می‌گوید: دو اصل مهم سازمانی یعنی زمان و مکان در هر ادراک ما وجود دارد. ما هیچ تجربه ای فارغ از زمان و مکان نداریم، زمان و مکان شکل همۀ تجربیات حسی ماست. انقلاب کپرنیکیِ کانت در اینجاست، که زمان ومکان خصوصیت جهان خارج نیست، بلکه اینها را(زمان و مکان) ادراک ما به درک جهان اضافه می‌کند. همه‌ی ادراکات ما زمانمند و مکانمند هستند.

مفاهیم محض مفاهیمی که از تجربه گرفته نشده گویی تجهیزات ادراکی ما هستند.قوه ی ادراک ما مجهز به دو فیلتر مکان و زمان است، هرچیزی که از دنیای بیرون وارد این ساختار ادراکی می‌شود به‌صورت مکانمند و زمانمند سازماندهی و درک می‌شود. روانشناسان جدید و نورولوژیست‌ها نیز همین مطلب را می‌گویند. کانت می­گوید: زمان و مکان به لحاظ تجربی عینی ولی به لحاظ استعلایی ذهنی هستند. یعنی اینها (زمان و مکان) ویژگیهای جهان خارج نیستند بلکه ویژگی ذهن ما هستند، ما آنها را خلق می‌کنیم، در جهان حضور ندارند، بر این اساس ما می‌توانیم مکان خالی یا خلأ را در ذهن خود تصور کنیم اما هرگز نمی‌توانیم شی بی مکان تصور کنیم! بنابر این مفهوم نابی به‌ نام مکان داریم که مفهوم علم هندسه را توجیه می‌کند، چرا که می‌توانیم روابط بین نسبت‌های مکانی را استخراج کنیم، مفهوم مکان به‌طور شهودی برای ما آشناست. بعد از کانت تمام شاخه‌های تفکر مدرن بدون فهم کانت بطور دقیق قابل شناخت نیست، زیرا کانت بر همه این شاخه های تفکر مدرن اثر گذاشته است. کانت می‌گوید: واقعیت یک لایتناهی گنگ است! علم به کمک تکنولوژی در دوره معاصر نشان داده است که مثلا "یک درخت در نگاه انسان چگونه دیده و درک می‌شود، در نگاه پرنده چگونه دیده و درک می‌شود، وهمینطور این درخت در نگاه سایرحیوانات چگونه درک می‌شود. در واقع هرکدام به شکلی و با رنگ آمیزی خاصی این درخت را درک می‌کنند.

هیچ دریافت ادراکی قادر به دریافت کامل و درک کامل این لایتناهی گنگ نیست! برای اینکه این لایتناهی گنگ مهارعقلانی و قابل درک شود نیاز به شکل دارد، و این شکل‌دهی کاری است که دستگاه ادراکی ما می‌کند. این شکل‌دهی همان زمان و مکان است. اما کار به اینجا ختم نمی‌شود، ما آنچه را که می بینیم در مورد آن حکم و قضاوت می‌کنیم؛ یعنی ما درباره آنچه که می‌بینیم گزاره‌هایی بیان می‌کنیم، این گزاره ها نتیجه کارِ فاهمه است. این فهم ما نیزهمچون حسیات ما، زمان و مکان، اصول سازمانی آن است، فاهمه ما 12 اصل سازمانی دارد که کانت به آنها مقوله‌هایِ فاهمه می‌گوید. هرگزاره ما یک کمیت وکیفیت ویک نسبتی وجهتی دارد. هر تجربه‌ای که می‌کنیم ادراک ما بر مبنای شباهت و تفاوت سازماندهی می‌کند. این شباهت و تفاوت و زمان و مکان برخلاف آنچه تجربه گرایان می گویند از تجربه گرفته نمی‌شود، بلکه پیش‌شرط هر تجربه‌ای هستند. 12 مقوله همه همین خصوصیت را دارند. کمیت، خود از سه مقوله تشکیل می‌شود: 1-وحدت 2- plurality (کثرت) 3- totality که سنتز 1 و2 است. اینهامقولات ادراکی ماهستند، مقوله رابطه یانسبت علیت رابیان می‌کند، علیت، مشروط بودن، استقلال، وابستگی در آنجا می‌آید. بنابراین پاسخ کانت به هیوم اینست که علیت ویژگی نیست، که ازآنِ جهان باشد، بلکه ویژگی است که سازمانِ ادراکی ما برای مهارکردن این لایتناهی گنگ اضافه می‌کند تا یافته ها وداده‌های ما را منظم کرده و ما را قادر کند که آن‌ را مهارِعقلانی کنیم. پس علیت خصوصیت سازمان ادراکی ماست و به همین دلیل به لحاظ تجربی عینی است اما به لحاظ استعلایی ذهنی است.

فصل سوم که به اذعان همگان درخشانترین بخش «نقدعقل محض» است، دیالکتیک استعلایی را بیان می‌کند. در این بخش راجع به خودِ عقل محض سخن می‌گوید. ابتدا تناقضاتِ (فیلسوفان قضایای جدلی الطرفین می‌نامند)عقل محض را بیان می‌کند.

در این بخش به بیان اینکه متافیزیک یا فلسفه کارش تعقل و واسطه استدلالهای عقلی است می‌پردازد، و اینکه این موضوع چگونه ممکن می‌شود.

کانت می­گوید: متافیزیک نتیجه یک خطای بزرگ است! آن خطا این است که کارکرد صحیح مقوله‌هایی که عقل در اختیار دارد اینست که تجربه‌های ما را سازماندهی کند و لذا تا وقتی تجربه‌ای انجام نشده اینها بی­معنی هستند، جمله مشهوری دارد : "مفاهیم بدون تجربه توخالی اند، تجربه بدون مفاهیم کور است، مفاهیم وقتی با تجربه درمی آمیزند تجربه کردن ممکن می‌شود.کارکرد مقوله ها اینست که تجربه های ما را سامان بدهند" . آنجا که عقل راجع به خودِ مقوله ها فی نفسه می اندیشد، بطور مثال در بحث علیت، می پرسد سلسله علل تا کجا می رود؟ تا بی نهایت؟ این می‌شود تسلسل که محال است، پس عقل چیزی به‌نام علت العلل می‌سازد! کانت می‌گوید بخاطر اینست که عقل استنتاجات نادرست از مفاهیم خود می‌کند. کانت این سئوال را مطرح می‌کند که آیا جهان قدیم است یا حادث؟ اگر قدیم است پس از ازل بوده و نقطه آغازندارد لایتناهی است! پس اینجا که ماهستیم در کجای این لایتناهی قرار می‌گیرد؟ هرپاسخی به این سئوال لایتناهی بودن را نقض می‌کند. نهایتا کانت به آنجا می‌رسد که : جهان قدیم است یعنی از یک‌جا آغاز شده، حال ازکجا آغاز شده؟ از هیچ یعنی ازعدم؟ چگونه چیزی ازعدم خلق می‌شود؟ لذا به این نتیجه می‌رسدکه این تناقضات برای آن است که ما در مورد جهان نمی توانیم بصورت کلیتی که در زمان و مکان بی نهایت است فکر کنیم. می‌توانیم تجربه ممکن خود را هرچقدرعقب تر ببریم، می‌توانیم تا بی نهایت عقبتر ببریم اما خودِ بی‌نهایت را نمی‌توانیم درک کنیم. کانت می‌گوید: عقل ابزارهایی را برای تجربه کردن در اختیار دارد، که از این ابزارها بهره می برد و راجع به خودِ این ابزارها می اندیشد! لذا دچار تناقض می‌شود، و این خطای خودِ عقل است، خطای متافزیک است. متافیزیک می‌خواهد از اندیشیدن بر روی این مفاهیمِ نابِ ادراک به نتایجی برسد، که دچار تناقض گویی می‌شود، واین اشتباه است چرا که ادراک ما فقط برای هدایت شناخت تجربی ماست. بنابراین فلسفه یک خطای بزرگ تاریخی است اما علوم مبنای معرفت شناختی دارند. این سخنرانی در پایان با پرسش و پاسخ به اتمام رسید. تلخیص: خانم گیتی بابایی/ آقای رحمان سیلاخوری.

 

فلسفه علوم اجتماعی8

فلسفه علوم اجتماعی9