حوا محمدی*

یکشنبه 17 آذرماه 1398 نشست «فلسفه، جامعه و صلح» به همت گروه علمی -تخصصی صلح انجمن جامعه شناسی ایران در خانه وارطان برگزار شد. سخنرانان نشست استاد مصطفی ملکیان (فیلسوف ، مولف و مترجم)، دکترمقصود فراستخواه (جامعه شناس و عضو هیئت علمی موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی) و دکتر صدیقه وسمقی (دکتری فقه و مبانی اسلام و استاد اسبق دانشگاه تهران) در این زمینه به بیان نظرات خود پرداختند.

فلسفه و صلح1

در ابتدای نشست حسن امیدوار (مدیر گروه جامعه شناسی صلح) در مقدمه ای با بیان اینکه علاقه جامعه شناسی صلح به فلسفه به جهت پتانسیل های نهفته در فلسفه برای کمک به عنصر اندیشه و اصلاح وضع تفکر انسان‌هاست افزود: با توجه به اینکه اندیشیدن، انسانی ترین فعالیت آدمی است به نظر می رسد فلسفه می تواند ابزار عقلی، اجتماعی و عاطفی ای که برای فکر کردن خردمندانه و مستدل لازم است در اختیار ما قرار دهد تا با پرورش نیروی تفکر و احساس، بدیل های مناسبی برای عادات، ارزش ها و رفتارهای خشن و خشونت زا داشته باشیم و به چگونه با هم زندگی کردن ما کمک کند. چنانچه یونانیان باستان اعتقاد داشتند فلسفه دارویی برای روح است.

امیدوار گفت: وجه تشابه جامعه شناسی و فلسفه توجه هر دو حوزه به بررسی روابط فرد و جامعه است. سوفسطائیان به نظر می رسد نخستین متفکرانی بودند که این بحث را مطرح کردند که چه چیزی طبیعی است؟ و چه چیزی را جامعه و زندگی اجتماعی به ما می آموزد؟ و با این کار، زمینه و بنیاد نقد اجتماعی را فراهم آوردند. آیا شرم طبیعی است؟ مثلاً شرم از برهنگی آیا طبیعی است یا اجتماع آن را به ما می آموزد و یک برساخت اجتماعی است؟. عجیب است که این اندیشه والا متعلق به 500 سال قبل از میلاد می‌باشد و امروزه این پرسش مشابه در حوزه انسان شناسی و جامعه شناسی صلح مطرح است که آیا خشونت ورزی و کاربرد خشونت امری غریزی و ذاتی است یا یک ابداع اجتماعی و فرهنگی و برساختی اجتماعی است؟ سقراط نیز معاصر سوفسطائیان بود. سقراط که مادرش ماما بود، می گفت که هنرش مانند هنر مامایی است. ماما خودش نمی زاید اما حضورش زایمان را تسهیل می کند. سقراط وظیفه خود می دانست که دیگران را یاری دهد تا بینش درست «به دنیا بیاورند». گرچه هدف صریح فلسفه و کار فلسفی ممکن است جلوگیری از خشونت نباشد اما باید توجه داشت که بخش قابل توجهی از رفتار خشونت آمیز در ناتوانی فرد در تجزیه و تحلیل عقلانی مسائل و مشکلات در مواجهه با دیگران، به‌ویژه صاحبان قدرت مربوط می شود.

امیدوار با جمله ای از مارکس در رابطه با اهمیت نقش فیلسوفان به سخنان خود پایان داد. «فیلسوفان می باید به خلق جهانی تازه همت گمارند».

عقلانی کردن دین؛ راهکار نفی استبداد دینی

اولین سخنران نشست صدیقه وسمقی، ابتدا با قرائت ابیاتی سخنان خود را آغاز نمود:

ای امید رمیده ام برگرد

هر چراغی که می کنم روشن

می وزد باد و می شود خاموش

ای امید از برم مرو، برگرد

سخت سختم بگیر در آغوش

می هراسم من از شب و سرما

کور سویی نمامده از شب و سرما

در دلم شمع تازه ای افروز

فکر رفتن برون کن از سر خویش

بی تو در این هوای غریب

من چگونه سحر کنم شب را

ای امید رمیده ام برگرد

کم کن از جان خسته ام تب را

شب پر از بوی خون و باروت است

شب پر از زوزه‌های گرگ و شغال

از دل من قدم برون مگذار

می‌کشندت ددان زبانم لال

باده‌ی ناب و بی‌غشی، بی تو

از زمستان عبور نتوانم

من به یک ساغر از تو محتاجم

تا شود گرم از آن دل و جانم                            

وسمقی با اشاره به نسبت دین و صلح ادامه داد: دین و آموزه‌های دینی نقش مهمی در صلح دارند. ما با دو شکل استبداد دینی مواجه هستیم، یک نوع آن استبداد دینی- سیاسی است و زمانی رخ می دهد که دین با حکومت سیاسی تلفیق شود و حکومت دینی را ایجاد کند که این در ذات خود استبداد است. در واقع حکومت دینی غیراستبدادی وجود ندارد، چرا که در دست داشتن قدرت سیاسی برای دین، سبب اعمال ایدئولوژی مورد نظر او با یک قرائت خاص می شود.

وسمقی در توضیح استبداد مورد اشاره افزود: در یک جامعه، قرائت‌ها از دین هرگز یکسان نیست. اما با شکل گیری حکومت دینی، حاکم سعی دارد قرائت و برداشت خود را تحمیل و اعمال کند. از سویی همراهی این دو با یکدیگر، سبب استفاده ابزاری از دین می شود و مصالح حکومت، جایگزین ملاک های دینی می شود.

وسمقی با اشاره به وضعیت کشور ایران در این زمینه گفت: در کشور خودمان انتظار می رود با توجه به حکومت دینی، همه امور از جمله قوانین و مقررات بر اساس فقه و شریعت باشد، اما در اکثر این امور، دین پاسخگو نیست.

وسمقی باور رایج میان مسلمانان در زمینه پاسخگویی دین برای همه امور را یک باور غلط دانست و افزود: متأسفانه در این زمینه برداشت‌های شخصی علما از متون دینی را به دین منسوب می کنند بدون اینکه آن مسئله واقعیت داشته باشد. به نظر من این یک سوء استفاده از دین است که ما برداشت های شخصی مان را به دین نسبت دهیم و به این ترتیب بخواهیم بر اندیشه دین باوران سلطه یابیم، در حالیکه وظیفه دین حکومت نیست.

وسمقی در توضیح نوع دوم استبداد دینی اشاره داشت: در برخی جوامع مسلمانان با آنکه فاقد حکومت دینی هستند باز هم نوعی از استبداد را در آنها شاهد هستیم. این استبداد از نوع فکری و ممانعت از آزادی اندیشه است. به این ترتیب که دستگاه فقاهت تابوهایی را می آفریند و تولیدات فکری خود را تحمیل می کند و مسلمانان همواره موظف به پیروی از آن بوده اند. قوانینی همچون ارتداد برای سرکوب هرگونه اندیشه نو ایجاد شده است. دستگاه دین در طول قرون متمادی زنجیرهای بسیاری را به پای عقل و تفکر مسلمانان بسته است و تا اینها باز نشود تعقل و تفکر در دین داری جایی نخواهد یافت.

وسمقی راهکار و درمان استبداد دینی در هر دو نوع مورد را عقلانی کردن و عقلانی شدن دین دانست و گفت: برای این منظور دو کار لازم است. نخست آنکه ساز و کارهای فهم دین را باید عقلانی کرد. به طور مثال اینکه احادیث و روایات منبع دین و وضع قوانین فرض شده اند، این موارد لزوماً مورد تأیید شارع نیست. ادعای افراد و نقل آنها نیز نمی تواند منبع و ملاک برای فهم تکلیف باشد و فاقد وجاهت و پایگاه عقلی است. بنابراین نمی تواند ملاک برای وضع قوانین باشد.

وی گفت: عدم توجه به چنین مواردی وضع برخی قوانین خشونت بار را در پی دارد و صلح و کرامت انسان‌ها را با مخاطره مواجه می کند. وظیفه روشنفکران دینی است که این موارد را بازخوانی کنند و آنچه را که غیرعقلانی است کنار نهند. قوانین زندگی به هیچ عنوان نمی‌تواند ملهم و برآمده از شریعت باشد. دوم آنکه هر مسلمانی در باورهای خودش بازنگری کند، متأسفانه مسلمانان این طور تربیت شده اند که باید مقلد باشند و مسئولیت نیز بر عهده علماست. یعنی تعقل و تفکر در حوزه دین و باورهای دینی کنار گذاشته شده است. در حالی که همه ما دارای ابزاری به نام عقل هستیم که وسیله ای مناسب برای سنجش کلیه امور است و حجت فرد فرد ما محسوب می شود. وسمقی در پایان به این نکته اشاره کرد که دینی عقلانی است که پیروان آن رفتار و باورهای عقلانی داشته باشند.

فلسفه، جامعه و صلح در کدام نقطه یکدیگر را قطع می کنند؟

سخنران دوم نشست مصطفی ملکیان، مدرس و محقق حوزه فلسفه و اخلاق نیز با بیان اینکه برای پیدا کردن جهانی که محل صلح و زندگی مسالمت‌آمیز باشد چاره‌ای نیست جز اینکه در آدمیان عقاید، احساسات و عواطف خاصی پدید بیاید، گفت: همه چیز از درون ما آدمیان نشات می‌گیرد و از هیچ جای دیگر نمی‌توان امید به بهبود داشت.

او ادامه داد: جهان صلح‌آمیز با داشتن هر عقاید و باوری امکان پذیر نیست، چون برخی از خواسته‌ها و نیازهای انسانی کاملاً مخالف پیدایش جهان توام با صلح‌اند. پس اگر بناست جهانی صلح آمیز داشته باشیم باید همه مداقه‌مان را در باورها، احساسات و خواسته‌های آدمیان متمرکز کنیم.

ملکیان افزود: از این لحاظ اینکه فلسفه چه خدمتی به پیدایش صلح دارد بستگی به این دارد که بدانیم فلسفه با باورها، احساسات و نیازها و خواسته‌های ما چه می‌کند؟ بنابراین من در این باره سخن می‌‌گویم. در اینجا وقتی از فلسفه سخن می‌گویم منظورم آموزش دیدن در کلاس‌های فلسفه، مدرسان فلسفه، مولفان و مخاطبان فلسفه و ... نیستند چون در ایران کنونی فیلسوفان کمی نداریم که ضد صلح هستند پس مراد من فلسفه خوانی، فلسفه دانی، متعلم فلسفه و ... نیست بلکه کسی است که فلسفه می‌ورزد و با این فلسفه زندگی خود را پیش می‌برد. ممکن است اساتید به نام فلسفه نتوانند به صلح کمکی بکنند اما فرد فلسفه ورز می‌تواند چنین کند.

او با بیان اینکه خدمتی که فلسفه به صلح می‌کند خدمتی است که فلسفه ورزی به صلح می‌کند نه فلسفه‌دانی و فلسفه خوانی! یادآور شد: اگر من فلسفه بورزم و فیلسوفانه زندگی کنم و بیاندیشم و سبک زندگی‌ام فیلسوفانه باشد به میزان نفوذ در جامعه خودم به گسترش زندگی صلح آمیز کمک کردم.

فلسفه و صلح2

این استاد فلسفه با طرح این سوال که فلسفه ورزی چگونه به صلح کمک می‌کند؟ توضیح داد: فلسفه ورزی در چهار بعد به صلح کمک می‌کند؛ بعد نخست این است که در فلسفه با گفت‌وگو بر دیگری غلبه می‌کنیم یا مغلوب می‌شویم و در هیچ رشته دیگری چنین چیزی وجود ندارد. فیلسوفان تنها عالمانی هستند که بدون گفت‌وگو کاری پیش نمی‌برند. البته عالمان دیگر هم نیاز به گفت‌وگو دارند اما راه سنجش صحت سخنانشان تنها به گفت‌وگو محدود نیست. وی ادامه داد: بعد دوم این است که گفت‌وگوی فلسفی گفت‌وگوی عقلانی است و به گونه‌ای نیست که در آن بتوان به حس و تجربه رجوع کرد. در این گفت‌وگو تنها نمی‌توان به کتاب و اکابر و ... استناد کرد بلکه جایی است که باید بر اساس عقل پیش رفت و تنها به عقلانیت بشر استناد کرد. جهانی که در آن بر اساس فرد نه بلکه بر اساس قوت برهانی سخن، عمل می‌شود و قطعاً جهان صلح‌آمیزتری خواهد بود.

ملکیان اضافه کرد: بعد سوم فلسفه این است که در آن حتی اجماع اهل علم هم معتبر نیست. حال شما می‌بینید که در علوم دیگر اجماع علما معنادار است اما در فلسفه اجماع اهل علم بی‌معنی است حتی یک نکته هم نیست که همه فیلسوفان بر آن اجماع داشته باشند. اگر افلاطون سوپرمارکت خودش را دارد من همه دکه خود را دارم و ممکن است چیزی در آن داشته باشم که افلاطون نداشته باشد.

ملکیان درباره بعد چهارمی که فلسفه ورزی در آن به صلح کمک می‌کند گفت: طی تاریخ صاحبان ایدئولوژی‌ها آدم‌ها را استخدام می‌کنند که مقابل هم قرار گیرند. همه ایدئولوژی‌ها جنگ‌افروز هستند و با صلح مخالفند چون به‌رغم تمام اختلافات‌شان در اینکه حقیقت آشکار است اجماع دارند. مثلاً می‌گویند حقیقت آشکار است همان که فلانی می‌گفت! پس این نظریه آشکارگی حقیقت سبب می‌شود هر که مخالف تو می‌اندیشد بگویید این ناپاکی درونش هست که دربرابر حقیقت آشکار می‌ایستد. ایدئولوژی‌ها از این منظر نمی‌توانند صلح‌آمیز باشند.

ملکیان در پایان گفت: فلسفه نظریه آشکارگی حقیقت را ابطال می‌کند و هنوز یک فیلسوف پیدا نشده است که یک پرونده را برای همیشه مختومه کند. در فلسفه کفایت مذاکرات اعلام نمی‌شود و همواره تا اطلاع ثانوی فقط یک امر پایدار می‌ماند. پس در فلسفه هیچ حقیقتی آشکار نیست و از این منظر همه ما در یک شرایط هستیم و حتی با دشمنان مان هم هر کدام درصدی از حقانیت و بطلان داریم. به همین دلیل است که استالین‌ها و هیتلرهای روزگار با فلسفه و علوم انسانی دشمن هستند چون می‌دانند نطفه فلسفه هر کجا کاشته شود نطفه خفقان، فریبکاری و استبداد آنجا نمی‌تواند منعقد شود.

الگوهای رفتاری ما تناسبی با صلح ندارد

آخرین سخنران نشست مقصود فراستخواه در ابتدا به تعریف مفهوم صلح پرداخت و اذعان داشت: صلح به معنای مبادله رضایت بخش و متوازن حس ها، معانی، منابع، ارزش ها و هویت هاست. صلح تنها عدم جنگ نیست. بلکه معنای ایجابی دارد و مستلزم درک و رواداری است.

فراستخواه سطوح مختلف صلح را به سه دسته کلی، صلح با خود، با دیگری و با کائنات تقسیم کرد و افزود: مستلزم صلح در جهان عینی، صلح در جهان ذهنی است چرا که جهان عینی بازتابی از جهان ذهنی ماست. اینکه انسان ها نمی توانند زندگی صلح آمیز را تجربه کنند ریشه در علل و عوامل مختلفی دارد. یکی از این دلایل در نحوه جامعه پذیر کردن کودکان است که در آن آموزش هنجارهای صلح آمیز نقش چندانی ندارد. به طور نمونه در خانواده از نوع گسترده، الگوی آمرانه به عنوان روشی مسلط در تربیت بود و کودکان فرصت بهره مندی و آشنایی با قالب های صلح آمیز را نداشتند. اکنون نیز که از آن ساختار اقتدارگرا فاصله گرفته ایم خانواده دیگر کارکردهای خود را از دست داده است و نهادهای دیگری جایگزین آن در امر تربیت شده اند. در نهاد آموزش و پرورش نیز وضعیت به همین ترتیب است. کتاب های تاریخ مملو از داستان های دسیسه های حکومت هاست و در رسانه ملی ما نیز همین نوع نگاه تشدید می گردد. متأسفانه واژه دشمن پرکاربردترین کلمه در گفتگوها و ادبیات کشور ایران است.

فراستخواه مسئله مؤثر دیگر در این زمینه را ریشه در عملکرد حکومت ها دانست و ادامه داد: حکومت ما مبتنی بر پدرسالاری سیاسی است و تمامیت خواهی نگاه غیرصلح آمیز را به ملت منتقل می کند. تصرف سفارت کشور دیگر، به کاربردن اصطلاح استکبار جهانی و مداخله کردن در امور سایر کشورها از جمله این موارد است. ساخت های اقتدارگرا شرایطی را فراهم کرده اند که امکان زندگی صلح آمیز را ناممکن کرده اند چرا که حوزه عمومی جهت گفتگوی عقلانی و صلح آمیز وجود ندارد. بنابراین در مجموع می توان گفت الگوهای آموخته رفتاری ما در سطوح مختلف تناسبی با صلح ندارد. از سویی به جای جستجوگری حقیقت، به دنبال تملک آن هستیم. یعنی سعی داریم اثبات کنیم که حقیقت آن است که در دست ماست و آن است که ما می گوییم و باقی افراد را در پذیرش آن و اینکه موضع خودشان خصمانه و غلط است اقناع سازیم. به همین دلایل است که معمولاً تا مرحله تحمل غیر می توانیم پیش برویم اما رواداری را نمی پذیریم و به آن دست نمی یابیم. رواداری علاوه بر تحمل دیگری، به معنای پذیرش افراد است.

فراستخواه گفت: برخی اندیشمندان معتقد هستند صلح مهمتر از حقیقت است اما هر دوی آنها به یک اندازه دارای اهمیت هستند. هر نوع روایت بزرگ از حقیقت، اصل عمل معرفت را مخدوش می سازد. زمانی که این روایت بزرگ تبدیل به یک سیستم مسلط می شود صلح را مخدوش می سازد.

وی در پایان ضمن اشاره به جایگاه اقتصاد در تأمین صلح گفت: ساخت اقتصادی جامعه ما با صلح تناسبی ندارد. در جامعه ای که فقر وجود دارد نمی توان توقع رفتار صلح جویانه داشت.

این نشست با پرسش و پاسخ میان حضار و سخنرانان پایان یافت.

 


*تهیه گزارش