نشست مجازی «جامعه‌­شناسان ایرانی و سقوط به ورطه پوپولیسم» از سلسله نشست‌های خوانش مفهوم عدالت و ساحت های آن روز جمعه 26 دی ماه 1399 با حضور بیژن عبدالکریمی (فیلسوف) و شهریار پاک نیا (جامعه‌شناس) به همت دفتر قزوین انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد. خلاصه مباحث این نشست را در ادامه می‌خوانید.

دکترپاک‌نیا گفت: مفهوم عدالت به صورت‌های مختلفی بیان شده (باز توزیعی، مبادله ای، اصلاحی و...) و برای تحقق هر کدام ویژگی هایی بیان شده است. سوال این است که آیا می توان به عدالت اجتماعی در ایران امیدوار بود؟

دکترعبدالکریمی ادامه داد: ما هنگام بحث از عدالت، غالباً از منطق‌های مختلفی (منطق­های ذهنی، لغت شناسانه ، تقسیم بندی مفهومی و... ) در تعریف مفاهیمی چون آزادی و عدالت استفاده می کنیم که همه آن‌ها ذهنی و غیرتاریخی هستند. باید قبول کرد عدالت مفهومی متغیر و کاملاً سیال بر حسب زمان و مکان و همینطور یک مفهوم کاملاً اجتماعی و تاریخی است و مفهومی صرفاً اخلاقی نیست. لذا مقوله عدالت و نحوه تحقق آن باید درون جامعه و با توجه به شرایط و دوران‌های گوناگون اجتماعی و تاریخی فهمیده شود. به مقولاتی چون عدالت، آزادی، عقلانیت و... نمی توان و نباید نگاهی شی­ انگارانه داشت و باید آنها را بر اساس درک و تفکری تاریخی فهم کرد. پس باید سؤال هم این‌گونه مطرح شود عدالت در اکنون ایران (ایران موجود) چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد و راه‌های تحقق عدالت در شرایط کنونی ایران معاصر چیست، نه آن که به نحو مطلق و در فضایی غیر تاریخی از عدالت یا از عدالت در ایران سخن بگوییم.

سپس دکتر پاک‌نیا سوالی را مطرح کرد: عدالت را مبتنی بر شرایط قدرت تعریف می کنید یا مبتنی بر شرایط جامعه؟

دکتر عبدالکریمی گفت: بر اساس شرایط جامعه ولی نه بر حسب احساس مردم؛ چرا که مردم معمولاً ناراضی هستند. ما نباید عدالت یا بی عدالتی را بر حسب احساسات مردم تعریف کنیم بلکه باید جستجو کنیم ببینیم چه عواملی احساس نارضایتی و حس وجود بی عدالتی را در میان افراد جامعه شکل می دهند. ابتدا باید مشخص شود عدالت در ایران امروزی مسأله اصلی هست یا خیر؟ مسائل اصلی کشور را از مسائل فرعی باید جدا کرد. حال سؤال بنیادین این است: آیا اساساً عدالت، در معنای عدالت توزیعی، عدالت در مصرف و عدالت در درآمدها مهم ترین، اصلی ترین و بنیادی ترین مسأله کشور ما است یا نه؟ طرح این پرسش از جانب اینجانب نه به معنای مخالفت با وجود عدالت و برابری در جامعه یا دفاع از مواضع سرمایه­ داری، لیبرالی یا نئولیبرالی، بلکه در معنای دعوت به اندیشیدن به پیش ­شرط­ها و شرایط امکان تحقق عدالت در جوامع شبه مدرنی چون ایران است که بدون تحقق آنها عدالت صرفاً ایده ای پا در هوا و بدون زمینه و بدون فراهم بودن امکان تحقق آن خواهد بود. ما امروزه شاهد عدم تعادل در همه روابط و مناسبات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، دینی، قومی، زبانی، جنسیتی و... هستیم ولی باز هم به اعتقاد اینجانب عدالت مسأله اصلی کشور ما نیست. برای تحقق عدالت شرایط و پیش زمینه هایی نیاز است و تا زمانی که این شرایط و پیش زمینه ها وجود نداشته باشند عدالت تحقق پیدا نخواهد کرد. به نظر من عدالت یعنی توزیع عادلانه و برابرانه ثروت و امکانات، ولی وقتی کشوری دچار فقر باشد، عدالت چیزی بیش از توزیع برابر فقر نخواهد بود. بسیاری از افراد و حتی روشنفکران توجه ندارند که داشتن نفت یا دیگر مواد خام برای جامعه ای مثل ما در حکم برخورداری از ثروت نیست چرا که ثروت حاصل سازمان اجتماعی کار است که ما از آن محرومیم. مسأله اصلی جامعۀ ما نه دزدی‌های برخی از مسئولین و مدیران یا توزیع عادلانة درآمدهای نفتی بلکه میلیاردها بل تریلیاردها دلار ثروتی است که باید در این کشور تولید شود ولی نمی شود و کسی به آن توجه نمی کند. نمی گویم مسأله دزدی­‌ها، رانت­خواری‌­ها و اختلاس‌­ها یا بی عدالتی های اقتصادی مسأله نیست، البته که آنها نیز از مسائل مهم جامعه ما هستند. ولی سخنم در این است که آنها اصلی ترین و بنیادی ترین مسأله جوامعی مثل جامعه ما نیستند. مسأله اصلی در جامعه ما، همان گونه که گفتم، میلیاردها یا حتی تریلیاردها دلار ثروتی است که باید در این کشور تولید شود ولی نمی شود. کسی که به آرمان عدالت و فقرزدایی از جامعه و طبقات محروم جامعه می اندیشد مسأله را از اینجا باید آغاز کند.

دکتر عبدالکریمی اضافه کرد: ما باید مسائل اصلی جامعه را بیابیم و نباید مسائل فرعی جامعه را، که هر چند در حد و اندازه و به فراخور خود مهم و قابل اعتنا هستند، جایگزین مسائل بنیادین جامعه کنیم. برای حل مسائل کشورنباید تقلیل­‌گرایانه بیندیشیم و به وجوه خاصی از مسائل مان بیش از اندازه تأکید بورزیم و فرضاً همچون فمنیست­‌ها، بی عدالتی جنسیتی در روابط زن و مرد را مهم ترین مسأله جامعه تلقی کرده و همه مسائل را از روزنة تنگ بی عدالتی جنسیتی ببینیم یا همچون چپ های سطحی بی عدالتی در روابط کارگر و کارفرما را مهم ترین مسأله تلقی کنیم یا همچون برخی از جریانات موجود در میان اقلیت های قومی، زبانی و دینی بی عدالتی های موجود میان اکثریت و اقلیت را بنیادی ترین مسأله جامعه وانمود کنیم. ما باید با دیدی کل نگر و تاریخی بنگریم. باید عامل اصلی تزریق بی عدالتی به جامعه را بیابیم، یعنی عاملی که سبب تزریق بی عدالتی در تمامی مناسبات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، جنسیتی، قومی، دینی و غیره می­‌شود. به گمان اینجانب، در شرایط کنونی، اگر نه همه، لیک بسیاری از روشنفکران و جامعه شناسان ما گرفتار نوعی پوپولیسم، ژورنالیسم، سطحی نگری و احساسات­‌گرایی هستند و فاقد هرگونه نگاه فرایندی، تاریخی، ساختاری و عقلانی اند و جامعه شناسان ما نیز عمدتاً در نقش یک واعظ اخلاقی یا اهل خطابه عمل می‌کنند. باید منطق فهم و تبیین مسائل ما دگرگون شود و به یک شیفت پارادایمی در فهم و منطق تحلیل مسائل مان دست یابیم، امری که جامعه شناسان ما هنوز ضرورت آن را درک نکرده اند. به نظر من جامعه شناسان ایران در ۴۰ سال اخیر بعد از انقلاب حتی یک قدم هم رو به جلو حرکت نکرده است و همیشه نگاه فردگرایانه، غیرتاریخی، اخلاقی و غیرساختاری داشته است.

این فیلسوف ادامه داد: برای درک مسألة عدالت در ایران امروز باید بسیاری از جوانب مسأله، یعنی مسائلی چون تاریخ چند صد سالة اخیر اروپا و غرب، ظهور نظام بین المللی جدید، مناسبات قدرت در نظام جهانی، جایگاه ما در این نظام بین الملل، تاریخ چند صد سالة اخیر ایران، ارتباط ایران با جهان به خصوص در دوران مدرن، تغییرات ساختارهای اجتماعی و تاریخی و... در نظر گرفته شود، چرا که مسائل امروز ما حاصل تاریخ حداقل چند سده اخیر است نه چند دهة اخیر. شما یک جامعه شناس ایرانی به بنده نشان دهید که برای فهم مسائل ایران در یک چنین افقی به تحلیل پرداخته باشد. جامعه شناسان ما عمدتاً فاقد تحلیل های تاریخی، فرایندی و ساختاری (اعم از ساختارهای بومی و جهانی) هستند و هیچ وقت به ریشه ­های اصلی­ و بنیادینی که سبب بی عدالتی ها و عدم تعادل ها در همه عرصه های حیات اجتماعی ما گردیده است، توجه کافی مبذول نداشته اند و بیشتر کوشیده اند مسائل ما را در محدودۀ مسائل اینجایی و اکنونی، به گونه ای غیرفرآیندی ــ تو گویی مسائل ما از همین چند دهه اخیر شکل گرفته است و ریشه در تاریخ و گذشته های دورتر ما ندارد ــ و مستقل از ساختارهای محلی و منفک از نظام جهانی و بر اساس تحلیل های روانشناسانه و اخلاقی (تو گویی مسائل ما حاصل خصوصیات روانشناختی و و اخلاقی برخی از سیاستمداران و مدیران در سطح حکومت و دولت ها می باشد) درک کنند. یکی از مهم­ترین و بنیادی ترین مسائل جامعه ما شکافی است که در وجدان اجتماعی ما به دلیل مواجهه با مدرنیته در جامعه و زیست­ جهان ایرانی به وقوع پیوسته است. این بحثی است که بنده بارها آن را تکرار کرده ام. امروزه ما دو ملت جدای از هم در یک کشور واحد هستیم، این اتفاق از زمانی افتاد که خواستیم وارد عرصه زیست­ جهان مدرن شویم . دو گروه نوگرایان و سنت گرایان در جامعه ما در این دو قرن اخیر همواره با هم درگیر بوده اند. تا زمانی که ما بر این شکاف اجتماعی فائق نیاییم نیروهای اجتماعی و تاریخی ما در دو قطب و در دو جبهه رویاروی یکدیگر خواهند بود و بدین ترتیب ما یک ملت واحد نخواهیم بود و خودمان نیروهای اجتماعی و تاریخی خود را هدر خواهیم داد. در یک چنین شرایطی تحقق هر ایده و آرمانی بسیار سخت و حتی ناممکن خواهد بود. اما در میان جامعه شناسان ما کمتر دیده می شود که بر این شکاف دست گذاشته، در صدد برقراری پلی میان این دو قطب و دو نیروی اجتماعی و تاریخی ما برآمده باشند.

سخنران این نشست گفت: مسأله مهم‌تر دیگر این است که نوگرایان ما در حال حاضر و بعد از انقلاب نماینده‌ای در ساختار قدرت ندارند که خود این بی عدالتی تولید می‌کند و ریشه بسیاری از نابسامانی هاست. تا زمانی که گفت‌وگو بین این دو قطب اجتماعی صورت نپذیرد و نیروهای اجتماعی و تاریخی این دو قطب حول منافع ملی و حول یک ایده و مقصد تاریخی واحد با هم به توافق نرسند، شاهد ظهور تغییراتی اصیل و حقیقی در جامعه برای تحقق آرمان‌هایی چون عدالت و برابری یا آزادی و دمکراسی نخواهیم بود. ما برای تحقق آرمان‌هایمان به نیروهای تاریخی و اجتماعی نیازمندیم، ولی نیروهای اجتماعی و تاریخی ما با رویارویی در برابر یکدیگر نیروها و سرمایه‌­های یکدیگر را خنثی می کنند. جامعه شناسان و روشنفکران ما، عمدتاً علاوه بر این که ضرورت ملت شدن ملت و کشور شدن کشور ما را نادیده تا کنون نادیده گرفته اند بلکه خودشان نیز یکسره به هر چه عمیق تر شدن شکاف های اجتماعی و تاریخی دامن زده و می‌زنند و همین امر، یعنی افزایش شکاف ها شاید ما را وارد بحران و خطر فروپاشی اجتماعی نماید که امری بسیار خطرناک است و به نفع هیچ کس نخواهد بود.

دکتر پاک‌نیا گفت: موافق فقدان پژوهش های بلند مدت و تاریخی هستم ولی در همه علوم، نه صرفاً جامعه شناسی و همه مفاهیم باید تاریخی نگریسته شوند مثل امنیت که امروزه ابزاری برای دگرگون سازی و پر رنگ تر کردن مفاهیمی چون ملیت و میهن پرستی و... شده است. برای نقد شما نسبت به جامعه شناسی، باید بگویم جامعه شناسی در روند عقلانی شدن جامعه تنها بوده در حالی که سایر علوم، همچون تاریخ و فلسفه، در مسائل مختلف کنار هم قرار داشته اند و این انتقاد ما در کیفیت روند عقلانی شدن قابل قبول هست، ولی در کمیت آن خیر. جامعه شناسی یگانه علمی بوده است که در حوزه آگاه سازی عمومی بار همه مسائل را به دوش کشیده و هیچ کدام از علوم دیگر در هوشمند سازی جامعه به پای جامعه شناسی نمی رسند. بله، شاید هنوز تعامل ایده­ آل بین سنت و مدرنیته صورت نگرفته است، ولی جامعه شاهد تغییرات بنیادینی بوده که نباید آن را نادیده گرفت. مثلاً ما نگاه تاریخی داریم، دیگر ما شاهد نگاه کاریزماتیک و فرهمندانه به افراد نیستیم و خیلی از تغییرات فرهنگی دیگر که آنها را مدیون جامعه شناسی کشور هستیم.

دکتر عبدالکریمی خاطر نشان کرد: اولاً، سخن بنده در مورد درک تاریخی پدیدارهاست و نه وجود یا عدم وجود پژوهش­‌های تاریخی درازمدت. سخنم در این است که جامعه شناسی باید تبیین فرآیندی، تاریخی و ساختاری از مسائل اجتماعی داشته باشد اما من همچنان معتقدم جامعه شناسی در کشور ما تبیین اخلاقی، فردگرایانه، غیر فرآیندی و غیرساختاری از مسائل ما ارائه می دهد و در فضای تفکر دکارتی­- کانتی حرکت می‌کند. یعنی جامعه شناسی در کشور ما پیوسته در نقد ایدئولوژی و قدرت سیاسی می کوشد و به نقد معرفت شناسی، فکری، ایدئولوژیک و اخلاقی وضع موجود می پردازد اما به واقع بودگی و هستی اجتماعی و مناسبات واقعی ما ایرانیان توجهی ندارد. ما تحلیلی از نوع تحلیل های تاریخی و ساختاری مارکس و هگل را کم تر در میان تحلیل‌های جامعه شناسان ایرانی از مسائل جامعه مان می بینیم. در کنار این موارد، جامعه شناسی ما دچار بیماری «غربزدگی» است و منظور من از اصطلاح غربزدگی در اینجا معنا و مفهوم مورد نظر جلال آل احمد یا سید احمد فردید نیست.مرادم از غربزدگی بسیاری از جامعه شناسان و روشنفکرانی ایرانی در این بحث این است که آنان وقتی به بحث از مفاهیم یا پدیدارهایی چون دموکراسی، پارلمان، جامعه مدنی و امثالهم می پردازند به این حقیقت بزرگ تاریخی توجه ندارند که این مفاهیم یا پدیدارها در تاریخ و فرماسیون های اجتماعی نظام سرمایه داری که صرفاً در جوامع غربی ظهور یافته اند، ریشه دارند، فرآیند و فرماسیون اجتماعی ایی که در تاریخ بسیاری از جوامع جهان، از جمله در تاریخ جامعه ما ظهور نیافته است. اکثر جامعه شناسان ایرانی توجه ندارند که علم جامعه شناسی در معنای حقیقی و اصیل کلمه، و نه در سطح بحث های ایدئولوژیک و ژورنالیستی رایج در کشورمان، به هیچ وجه به ما اجازه نمی دهد که انتظار داشته باشیم نهادها و پدیدارهایی چون پارلمان، حزب، تفکیک قوا، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و... در جوامع توسعه‌­نیافته‌­ای چون ایران از همان کارکرد و واقعیتی برخوردار باشند که این نهادها و پدیدارها در جوامع کلاسیک غربی از آن برخوردارند. این انتظار نابجا، یعنی درک و تحلیل همه مسائل و بحران­‌هایمان بر حسب الگوی حرکت تاریخ جوامع غربی، همان چیزی است که من در اینجا از آن به «غربزدگی» تعبیر می کنم. نکته دیگر این است که ما نمی توانیم خودمان را با کشورهای مینیاتوری مثل عمان، کویت، بحرین، قطر و امارات متحده عربی مقایسه کنیم. هیچ یک از این کشورها، که بعد از فروپاشی دولت عثمانی شکل گرفتند یا مثل بحرین از ایران جدا شدند، کشور در معنای حقیقی کلمه نیستند بلکه شرکت‌های سرمایه گذاری­ ای هستند که با حمایت دول غربی، به خصوص انگلیسی ها شکل گرفته اند و از خود هیچ گونه استقلال و قدرت مقاومتی در برابر غرب و نظام جهانی آن ندارند. مثلاً کویت حتی دو ساعت نتوانست در مقابل حمله عراق مقاومت کند در صورتی که ما 8 سال در برابر عراق و حامیان جهانی اش مقاومت کردیم. وضعیت اجتماعی، تاریخی و تمدنی ما با این کشورها بسیار متفاوت است. این تفاوت ها عمدتاً در بسیاری از بحث های ژورنالیستی و مقایسه ای که میان سطح رفاه در جامعه ما با این کشورهای تصنعی می شود عمدتا نادیده گرفته می شود.

دکتر عبدالکریمی افزود: نکته بعدی در این شرایط تاریخی این است که هر یک از ما در مقام یک جامعه شناس، یک روشنفکر یا یک کنشگر سیاسی و اجتماعی باید به این امر مهم بیندیشیم که در میان دو گزینه فروپاشی کشور از یکسو و فقر و فقدان عدالت و آزادی در کشور اولویت ما کدام است؟ من اعتقاد دارم که در صورت فروپاشی کشور هیچ بستری برای تحقق عدالت و آزادی یا هر آرمان دیگری وجود نخواهد داشت و شرایط بدتر خواهد شد و این به این معنا نیست که من مخالف عدالت اجتماعی و اقتصادی هستم، به هیچ وجه. مسأله این است که ما در مقام جامعه شناس و روشنفکر و عنصر آگاه جامعه می خواهیم بر واقعیت اجتماعی اثرگذار باشیم. ما می خواهیم زندگی‌مان در واقعیت تغییر کند، اما روشنفکر یا اپوزیسیونی که هیچ نیروی اجتماعی و تاریخی داخلی از آن حمایت نمی کند و از هیچ نیروی اجتماعی و تاریخی برای عملی ساختن آرمان‌هایش برخوردار نیست، چگونه می خواهد برنامه های سیاسی و اجتماعی­‌اش را تحقق بخشد و ایده هایش را عملی سازد؟ لذا یک چنین روشنفکر و اپوزیسیونی یا باید با سیاست های نظام سلطه جهانی همسو گردد و زیر چتر حمایت های مالی و رسانه ای قدرت های خارجی و منطقه ای قرار گیرد و هم سو با آنها پیوسته بر طبل شکاف های اجتماعی و شکاف دولت ـ ملت در جوامعی چون جامعه ما بپردازد یا خود را به برخی نق و نوق های سطحی، روزمره و پوپولیستی سیاسی و اجتماعی، بی آنکه اثری حقیقی بر روند حیات اجتماعی در جهت تحقق آرمان‌های عدالت و ارزش های دمکراتیک داشته باشد، دلش را خوش کند. و به گمان اینجانب، این وضعیتی است که جامعه شناسی کشور ما، اگر نه به نحو مطلق لیکن، تا حدود بسیار زیادی بدان دچار شده است. هیچ کدام از دو گزینه مذکور راه نیست بلکه هر دو بی راهه هستند و جامعه شناسان ما باید به این واقعیت ها بیندیشند و در صدد تغییر افق و فضای فکری جامعه و حتی شیفتی پارادایمی و تغییر منطق تحلیل و منطق فهم واقعیت های زیست جهان ایرانی باشند اما متأسفانه آنها کمتر به این واقعیت ها می اندیشند و بیشتر به دامان نوعی جامعه شناسی زرد و نوعی از احساسات گرایی، سطحی اندیشی و پوپولیسم سقوط کرده اند. مسأله اصلی ما در شرایط تاریخی کنونی تحریک و بسیج احساسات و عواطف توده ها نیست، بلکه مسأله ما تحرک اجتماعی جامعه است و این تحرک اجتماعی جامعه لزوماً صرف یک امر سیاسی نیست و صرفاً از رهگذر مقوله سیاست نمی گذرد.حدود دویست سال است که روشنفکرانش به جامعه شناس و جامعه شناسان شبه روشنفکر ما بر طبل تعارض دولت ـ ملت حکومت های شبه مدرن می کوبند و دائماً انگشت اشاره شان را به سوی مستبدان و دزدها و فاسدان در نظام سیاسی گرفته اند و می کوشند دیکتاتوری ها و دزدی ها و فسادهای دولتمردان و سیاستمداران را افشا سازند، اما کمتر به سرشت دولت شبه مدرن و علل و عواملی تاریخی، فرآیندی، بین المللی و ساختاری ­ای که وضعیت تاریخی ما را سبب گردیده است می اندیشند و جامعه را به اندیشیدن به این علل و عوامل و تلاش در جهت تغییر آنها دعوت می کنند. دولت شبه مدرن، چه در زمان رضا شاه و محمدرضا شاه و چه بعد از انقلاب، چه با دولت های اصولگرا و چه با دولت های اصلاحگرا، فرقی نمی کند، ذاتاً و اساساً نمی تواند کارکردهای یک دولت ـ ملت مدرن حقیقی را، آنچنان که در غرب تحقق یافته است، ایفا نماید، اما جامعه شناس زرد ما دائما به مقایسه ما با جوامع غربی یا کشورهای مینیاتوری منطقه می پردازد و دائما سطح رفاه در این جوامع را با وضعیت بحرانی ما مقایسه می کند یا ناکارآمدی و پوشالی بودن نهادهای اجتماعی و سیاسی ای همچون پارلمان، دانشگاه، حزب، مطبوعات و... در جوامع شبه مدرنی چون ایران را با نهادهای مدرن مشابه در جوامع غربی مقایسه می کند. جامعه شناسان ایرانی کمتر به این واقعیت تاریخی اندیشیده اند که ما فاقد جامعه مدنی در معنای هگلی کلمه هستیم، چرا که طبقه متوسط شهری، در آن معنایی که در جوامع غربی شکل گرفته است، در جامعه ای چون ایران نضج نگرفته است. لذا من تاکنون هیچ جا در میان جامعه شناسان ایرانی طرح این مسأله را ندیده ام که در جامعه ای که فاقد جامعه مدنی در معنای هگلی کلمه است، و به جای آن اقتصاد رانتی و نفتی حاکم است، لویاتان قدرت سیاسی را چگونه می توان کنترل کرد؟ این یک مسأله بنیادین است که باید به جد درباره آن اندیشید اما من تاکنون ندیده ام که جامعه شناسان ما به این مسأله بنیادین بیاندیشند که در شرایطی که ما طبقه متوسط و به تبع آن جامعه مدنی در معنای هگلی و مارکسی نداریم، و در جوامع شبه مدرنی چون ایران که فرماسیون اجتماعی با فرماسیون اجتماعی تحقق یافته در جوامع غربی از اساس تفاوت دارد، آیا اساساً تحقق دمکراسی و ارزش های دمکراتیک تحقق پذیر است؟ و این کدامین نیروی اجتماعی و تاریخی است که محمل تحقق دمکراسی و ارزش های دمکراتیک خواهد بود؟ بسیاری از جامعه شناسان ایرانی، به خصوص جامعه شناسان جوان ما، در این گمان اند که اگر دائما جامعه را تحریک کنند و انگشت اتهام را به سوی قدرت سیاسی نشانه بگیرند، از دلش راه حل بیرون می آید و من معتقدم این نوعی خودارضایی است و از دلش هیچ راه حلی بیرون نمی آید و این شیوه مواجهه نه فقط راه حل بحران های ما نیست بلکه خود بخشی از علل و عوامل ظهور بحران است. اگر جامعه شناسان ما راه حل بحران ها را می دانند و به خوبی آگاهند که مثلاً فردا اگر قدرت سیاسی ما بپاشد، چگونه به حل مسائل و بحران های ما خواهند پرداخت، پس چرا در شرایط کنونی از ارائه این راه حل ها دریغ می ورزند؟

این فیلسوف گفت: آقای دکتر پاک نیا بر نقش جامعه شناسان ایرانی در روند عقلانی شدن جامعه ایرانی تکیه و تأکید ورزیدند. اجازه دهید مخالفت خود را در این خصوص با ایشان و بسیاری دیگر از جامعه شناسان کشورمان اعلام کنم، چرا که به اعتقاد اینجانب، جامعه ما اصلاً عقلانی نشده و کماکان احساسات گرایی، پوپولیسم و عوام زدگی، اسطوره گرایی در اشکالی جدید و... بر جامعه ما حاکم است. جامعه ما دچار خشم و نفرت و کینه نسبت به هویت خویشتن، سنت تاریخی خویش گردیده است و به صورتی عقده گشایانه با عقلانیت انتقادی جدید برخورد می کند، لذا این روند را به هیچ وجه نمی توان به معنای بسط عقلانیت در جامعه ایرانی دانست. جامعه مابسیار دیر باعقلانیت انتقادی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپایی آشنا شد و در روزگار کنونی که تفکر پسامدرن نسبت به عقلانیت عصر روشنگری اروپایی دچار عظیم ترین بدبینی هاست، این عقلانیت به به بت ذهنی جوانان احساساتی ما تبدیل شده است که خیلی نیز به مبانی متافیزیکی این عقلانیت آگاه نیستند و از قضا جامعه شناسی ایرانی خیلی نیز از فضای پوپولیستیو تینیجری(Teenagers)  فاصله ندارد. دکتر پاک نیا و برخی دیگر از جامعه‌شناسان ما از تحولات اخیر جامعه به بسط عقلانیت تعبیر کرده، آن را نتیجه کار جامعه شناسان ایرانی بر می شمارند. اما به اعتقاد من در این میان مغالطه ای صورت گرفته است و عامل اصلی روند تحولات فرهنگی اخیر در کشورمان را به هیچ وجه نمی توان حاصل فعالیت های نظری فیلسوفان و جامعه شناسان و روشنفکران تلقی کرد. نمی گویم این فعالیت های نظری نقش نداشته اند، اما نقش آنها در قیاس با دیگر عوامل تاریخی اساساً قابل اعتنا نیست. برای بیان مقصود مورد نظرم اجازه دهید از قوه تخیل کمک گیرم و از شما بخواهم ترازویی را فرض کنید و در یک کفه آن انقلاب مشروطه، نهضت ملی، انقلاب 22 بهمن سال 1357 و تمام فعالیت های روشنفکرانه از صدر مشروطیت تا کنون را بگذارید و در کفه دیگر این ترازوی تخیلی ورود اینترنت و ظهور شبکه های اجتماعی را قرار دهید. تصور می کنید به اعتبار اثرگذاری در روند تغییرات جامعه کدامیک بیشتر دخیل بوده و از اثرگذاری تاریخی عظیم تری برخوردار بوده اند؟ به گمان اینجانب، کفه ترازو به سمت اینترنت سنگینی می کندو ورود اینترنت در قیاس با فعالیت روشنفکران و جامعه شناسان و فیلسوفان ما از نقش عظیم تری در تحولات اجتماعی و فرهنگی برخوردار بوده است. نتیجه ای که می خواهم بگیرم این است که آنچه که دکتر پاک نیا روند عقلانی شدن و بسط عقلانیت در ایران می نامند و آن را حاصل کوشش های نظری جامعه شناسان ایرانی تلقی می کنند بیشتر حاصل خود فرآیند مدرنیته و تحولات متعاقب آن، از جمله تحولات شگرفی است که با انقلاب صنعتی دوم و تحولات در حوزه فناوری های جدید اطلاعاتی و ارتباطی صورت گرفته است. ما به نحو جبری و ناخواسته و در فرایندی ناخودآگاه، و نه بر اساس تلاش های آگاهانه جامعه شناسان و روشنفکران، درون سونامی و سیلاب این تحولات قرار گرفته ایم. نمی خواهم بگویم که تلاش‌های نظری ما بی تأثیر بوده است، اما سهم این تلاش ها در مقایسه با خود فرآیند جهانی مدرنیته و پسامدرنیته آنچنان نبوده است که آن را بتوان به عنوان عاملی اساسی و بنیادین در تحولات تاریخی اخیر جامعه برشمرد. رویدادی عظیم و تاریخی، یعنی مدرنیته، در جهان روی داده، این رویداد جهانی شده است و ما نیز ناخواسته بخشی از این روندبوده ایم. در هیچ دوره ای به اندازه نیم قرن اخیرروند تکوین تاریخ واحد جهانی شدت و حدت نداشته است و این به علت دومین انقلاب صنعتی بوده است که در حوزه فناوری های نوین اطلاعاتی و ارتباطی ظهور یافته است.این که ما در روند فرآیندهای جهانی همچون پر کاهی در میان طوفانی عظیم و درون یک سونامی حرکت کرده ایم و صرفاً نظاره گر این تحولات بوده ایم اصلاً و به هیچ وجه به این معنا نیست که ما آگاهانه و بر اساس رهنمود فیلسوفان، جامعه شناسان و روشنفکران ایرانی آگاهانه و آزادانه تغییر کرده ایم. ما اسیر نوعی برهوت هستیم. از تفکر تئولوژیک سنتی فاصله گرفته ­ایم اما هیچگونه عقلانیتی از سنخ عقلانیت دکارتی، کانتی مارکسی، هگلی و... در جامعة ما تحقق پیدا نکرده است که خودش را در حوزه فرهنگ، دانشگاه سیاست و... متجلی کرده باشد تا ما آن را بسط عقلانیت و حاصل فعالیت های نظری روشنفکران و جامعه شناسان ایرانی بدانیم. ممکن است کسانی کتاب بنویسند و کتاب ترجمه کنند و کتاب بخوانند اما تا زمانی که مطالب این کتابها و مباحث مطروحه در آنها وارد افق تاریخی و اجتماعی و وارد وجدان و خوداگاهی قومی ما بشود و خودش را در رفتارها، برنامه ­ها، سیاست ها و سیاست گذاری ها و نهایتاً در نهادها و در مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و در زندگی واقعی و حقیقی افراد جامعه نشان دهد، فاصله بسیار زیادی وجود دارد. ما شاهد یک چنین فرآیندی نبوده ایم که جامعه شناسان ما مدعی نقش آفرینی در این به اصطلاح بسط عقلانیت باشند. بنده، در مقام یک دانش آموخته فلسفه، خواهانم جامعه شناسان کشورم را به یک دیالوگ دعوت کنم و تحریک شان کنم که با پرسش های بنده مواجهه داشته باشند. به نظرم بخشی از جامعه شناسی کشور ما اسیر همان منطق پوزیتیویستی قرن نوزدهمی است که از اساس سوسیولوژی نیست و صرفاً نوعی سوسیومتری است و فکر می­‌کند با چند تا پرسشنامه و به اصطلاح کار میدانی مسائل کلان و سترگ تاریخی ما را می تواند فهم و تحلیل کند. این بخش از جامعه شناسانی کشور ما از اساس محلی از اعراب ندارند و اگر چه غول‌هایی در دپارتمان‌های جامعه شناسی حضورشان با تکیه بر همین منطق پوزیتیویستی سنگینی می کند، اما آنان در فضای فکری و فرهنگی جامعه هیچ حضور اصیلی ندارند. البته جوانان و نسل‌های بعدتر از این پوزیتیویسم فاصله گرفته اند اما به نظرم آنان نیز اسیر نوعی احساسات گرایی و فضاهای ژورنالیستی هستند که درک شان از مسائل اجتماعی و تاریخی ما فاصله چندانی از سطح فهم عمومی جامعه و از رسانه ها و فضاهای مجازی ندارد.

دکتر پاک‌نیا در پاسخ گفت: آقای دکتر عبدالکریمی! بر خلاف نظر شما من معتقد نیستم که جامعه ما یک جامعه دوپاره است بلکه در دوران‌های مختلف، جامعه ما با وجود دوپارگی، در هم متداخل نیز شده، عقلانیت فردگرایانه را رشد داده اند که ویژگی آن رشد زشتی هاست . رشد عقلانیت فردی در ایران نتوانست موثر واقع شود و قانون سازی کند چرا که قوانینی که ما داریم کپی شده از غرب است و از شرایط اجتماعی و تاریخی خوددمان نشأت نگرفته است. به همین دلیل، ما قانون گریزی هم داریم ؛ یعنی قوانین نتیجه گفتمان و رشد و توافق عمومی نبوده است. من معتقدم ما در مرحله فردگرایی عقلانی هستیم و شکل زشت آن جنگ منافع است. من معتقدم ما تغییر کرده ایم و اگر ما این بحران ها را پشت سر بگذاریم جامعه ما راه خودش را پیدا خواهد کرد. ما هنوز اسیر عناصر حیات پیشا مدرن هستیم.

دکتر عبدالکریمی ادامه داد: شما فرمودید که در جامعه ما عقلانیت فردگرایانه و جنگ منافع به نحو توأمان موجود است و «باید» از این مرحله عبور کرد. اما سؤالم این است که این «باید» را چه کسی تعیین می کند؟ باید و نباید مفاهیمی اخلاقی است مثل این که باید عدالت­ ورز بود ، باید با خانواده مهربان بود و باید... . اما ما باید ببینیم که کدام ساختارها اجازه نمی دهند ما از این جنگ منافع عبور کنیم. در عین حال ما قوانین خوب بسیاری هم داریم ولی مسأله اصلی این است که قوانین نانوشته نقش پررنگ تری دارند که محصول مناسبات قدرت هستند و جامعه‌شناس ما کمتر به این قوانین نانوشته می پردازد و بیشتر در حوزه نقد ایدئولوژی و نقد قوانین نوشته شده و مصوب گام برمی‌دارد تا نقد قوانین نانوشته ای که در مناسبات واقعی اجتماعی ما حضور داشته، به اثرگذاری عمیق و ساختاری می پردازند. به گمان اینجانب، آنچه که در ایران داریم نه جامعه شناسی بلکه شبه جامعه شناسی است. امیدوارم مباحث مطروحه در این نشست به طرح مباحث و گفتمان تازه ای در حوزه جامعه شناسی کشور بینجامد. در پایان مراتب ادب و ارادت خود را نسبت به همه دوستان و همکاران دانشگاهی ام در حوزه جامعه شناسی کشور ابراز می دارم و از دعوتی که از اینجانب به عمل آورده شد، صمیمانه سپاسگزارم.