شانزدهم آذرماه 1400 سومین نشست از سلسله نشستهای «روشنفکری؛ دغدغهها و جریانها» توسط دفتر انجمن جامعهشناسی ایران در قزوین با عنوان «پایان روشنفکری» در بستر اسکای روم با حضور دکتر رحیم محمدی برگزار شد. خلاصه مباحث این نشست را در ادامه میخوانید.
روشنفکری ایرانی بخشی از روشنفکری جهان سومی بود، نظیر آن چه که همزمان در خاورمیانه، شمال آفریقا، آمریکای لاتین و شرق آسیا شکل گرفته است. این روشنفکری پدیده خاصی بود که کم و بیش از نوع جهان دومی و جهان اولی آن متفاوت بود. سرگذشت روشفکری جهان دوم و سوم، از جهان اول هم متمایز است و در پژوهش و تفکر باید به تفاوت و تمایز آنها توجه کرد.
روشنفکری ایرانی یک دیسکورس و گفتمان است، این گفتمان یک واقعه بزرگ و فراگیر سیاسی و اجتماعی در زمان خودش بودکه ایدهپردازان و سخنگویان و کنشگران و مبارزان و انقلابیون ویژه خود را داشت. دالها و مفاهیم اصلی این گفتمان تضاد، استعمار، استثمار، امپریالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم و استکبار و تقلید و خودباختگی و بورژوازی و غربستیزی و تجددستیزی و خودباوری و بازگشت به خویشتن بود. روشنفکران (یا دقیقتر روشنفکران چپ) سخنگویان ممتاز این گفتمان بودند و اینان «دیگری» و خصم خود را همان منورالفکران نخستین ایرانی میدانستند که دو کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» و «غربزدگی جلال» آلاحمد شواهد این امر هستند.
بنابراین گفتمان روشنفکری به کلی از گفتمان منورالفکری نخستین ایران متفاوت بود. منورالفکری در زمان خودش یک گفتمان ترقیخواه و تجددخواه بود که دالهای اصلی آن اصلاح امور و ترقی و پیشرفت و عقبماندگی و حکومت قانون و مساوات و برابری ذاتی انسانها و در نهایت مشروطه خواهی بود که به انقلاب مشروطه هم منتهی شد.
برای توضیح تمایز این دو گفتمان، من ابتدا تاریخ معاصر ایران را مروری میکنم و تحولات آگاهی و تحول زبان فارسی را اندکی توضیح میدهم و خاستگاه و دگرگونی دو گفتمان منورالفکری و روشنفکری در تاریخ معاصر را نشان میدهم.
از همان دوران صفویه، وقتی شاه عباس مهندسین بریتانیایی را برای راه اندازی کارخانه اسلحهسازی و توپریزی به اصفهان فرا خواند، ایرانیان متوجه شدند که «ممالک فرنگ» به تکنولوژیهایی دست یافتهاند که آنها بیخبرند و به تجربه پی برده بودند که تکنولوژی و علم مهندسی کارهای بزرگی در جنگها و تجارت میکنند. چنانکه نادر شاه افشار نیز با استفاده از مهندسان انگلیسی یک کشتی بزرگ جنگی در دریای خزر ساخت تا تهدیدات روسیه را دفع کند.
ایرانیان رفته رفته به نکات دیگری در مورد سیاست و جهانبینی و افکار اروپاییان جدید نیز پی بردند که در اواخر دوران صفویه کاملاً آشکار شده بود. نمایندگان این دریافت در ابتدا دانایان و سیاحان زمانه کسانی چون؛ حزین لاهیجی شاعر سبک هندی معروف و نویسنده تاریخ اصفهان (تاریخ حزین) که فروپاشی صفویان را بررسی کرد و میرعبداللطیف شوشتری نویسنده تحفه العالم و میرزا ابوطالب اصفهانی (لندنی) نویسنده مسیر طالبی هستند. این گروه و کسانی از خوانندگان آنها در زمان خود، آغازگرانِ منورالفکری بینام در ایران بودند و هنوز در زمان آنها واژه منورالفکر به وجود نیامده بود.
اما در فاصله سقوط قهری سلسله صفویه و برآمدن سلسله قاجار یک دوره فَترتی ایجاد شد که به علت فروپاشی صفوی و جنگهای دامنهدار داخلی و خارجی و بروز تباهی سراسری در ایران، فهم تازهای که در اواخر دوران صفویه پیدا شده بود، موقتاً به محاق و فراموشی رفت. اما با به حکومت رسیدن فتحعلی شاه قاجار، زمزمههای منورالفکری دوباره آغاز شد و بحثهایی از این دست که چرا اروپا پیش رفته و ما عقب ماندهایم با گسترهی بیشتر و گویندگان زیاد دوباره در ایران آشکار شد. میتوان این آشکارگی را در بحثها و گفتارهای عباس میرزا و قائم مقامهای پدر و پسر (میرزا عیسی و ابوالقاسم فراهانی) و اطرافیان آنها با وضوح بیشتر مشاهده کرد. کتابی هم از انشاهای میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی به اسم «مُنشآت قائم مقام» فراهم آمده که در لابه لای آن نشانههای این غوغای جدید دیده میشود.
این گروه جدید به نوعی تحولی که در دوره صفویه آغاز شده بود، ادامه دادند و واژه منورالفکر را هم به وجود آوردند، پیش از انقلاب مشروطه این واژه و واژگان جدید دیگر چون اصلاح امور و ترقی و عقبماندگی و قانون در زبان طبقات و گروههای باسواد مردم زمانه رایج شد. خود این نامگذاریهای نو اتفاق بزرگی در زبان فارسی بود که هندسه جهانبینی ایرانی و زبان فارسی و دیگر زبانهای ایرانی را به هم ریخت.
ما امروز درکی از واژه «اصلاح امور» نداریم، اما هفت، هشت دهه قبل از انقلاب مشروطه این مسئله به صورت عیان مطرح شد که مردم و جامعه نیاز به ترقی دارند، این نخستین احساس از «ایده پیشرفت» در ایران بود که در ذهن و زبان گروههایی از ایرانیان ظاهر شد و جهانبینی قدیم ایرانی را به صورت پنهانی دچار چالش کرد.
در اثر غلبه گفتمان منورالفکری کتابها و رسالهها و خطابهها و روزنامهها و مطالبات و مباحثات بسیار زیادی در تهران و شهرهای مهم ایران پدید آورد. شاید «تحریر العقلاء» شیخ هادی نجم آبادی و «یک کلمه» میرزا یوسف مستشارالدوله جزء مهمترینهای این گروه باشند. بالاخره نتایج آن چند سده گذشته و این چند دهه اخیر به انقلاب مشروطه منتهی شد و انقلاب مشروطه عملاً ظهور عینی گفتمان منورالفکری بود. البته انقلاب مشروطه به لحاظ سیاسی شکست خورد و آرمانهای سیاسی مشروطه محقق نشد و ترورها و جنگهای داخلی و جنگ جهانی اول و اشغال ایران و قحطی و گرسنگی و فروپاشی حکومت مرکزی، مانع ظهور سیاسی و عملی مشروطیت در ایران شد. اما گفتمان منورالفکری در ساحَتهای اجتماعی و فرهنگی و زبان فارسی و آگاهی مردم ادامه یافت و فرآیند تجدد به شکل اجتماعی و تاریخی تکوین پیدا کرد.
همزمان با انقلاب مشروطۀ ایران دو اتفاق مهم نیز در خارج ایران به ویژه در اروپا و روسیه رخ میداد؛ یکی گرایش به چپ و نقد مدرنیته به ویژه از طریق افکار و آثار مارکس و نیچه و دیگری تحقق انقلاب سوسیالیستی در روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی و در ادامه در دیگر کشورهای جهان بود.
زمانی گفتمان چپ به ویژه در فرانسه یکی از مهمترین گفتمانها شده بود و در آلمان و ایتالیا و روسیه نیز گسترش یافته بود. چپ و چپگرایی خود گفتمانی ضد مدرنیته یا منتقد اساسی مدرنیته بود که روشنفکری را در جهان و ایران نمایندگی میکرد. روشنفکران از واژگان مدرن و مدرنیته هم استفاده نمیکردند، آنها مفهوم بورژوازی و مفاهیم مارکسیستی را جایگزین تجدد و منورالفکری کرده بودند. این گفتمان از اروپا به روسیه و عثمانی و مصر هم رسیده بود و به ویژه در ادبیات و رماننویسی روسها به یک زبان غالب تبدیل شده بود. گفتارها و آرزوها و آرمانهای این گفتمان از طریق روسیه و قفقاز، ایرانیان را نیز خیلی متأثر کرده و در زبان فارسی و ترکی آذربایجان خیلی اهمیت یافته بود. محمدامین رسولزاده و حیدرخان عموغلی جزء اولین چپهای مشهور ایرانی هستند. رسولزاده از قفقاز به تهران آمد و با همکاری حسن تقیزاده و دیگران حزبی درست کردند و رسولزاده نشریه «ایران نوین» را به عنوان سخنگوی این حزب منتشر کرد. این کارها به نشر بیشتر گفتمان چپ در ایران خیلی کمک کرد. بعد سلیمان میرزا اسکندری (از اشراف زادگان قاجاری) حزب سوسیالیست ایران را با همفکرانش درست کرد و بعد کنشها و تلاشهای ۵۳ نفر مشهور به قول بزرگ علوی و تقی ارانی و دیگران پدید آمد و سر انجام حزب توده و احزاب چپ دیگر در ایران پایهگذاری شدند، ولی حزب توده نماینده رسمی چپ در ایران بود. بعدها گفتمان چپ مذهبی (یا به تعبیر امروزی روشنفکری مذهبی) هم با تلاشهای سوسیالیستهای خداپرست و جلال آلاحمد و علی شریعتی شکل گرفت، و این گفتمان به انقلاب اسلامی منتهی شد و به نوعی انقلاب ۵۷ یک نسبت ارگانیک با روشنفکری چپ داشته است.
پس به صورت تاریخی میان روشنفکری نوظهور و منورالفکری نخستین از هر جهت تفاوت اساسی به وجود آمده بود و این تفاوت صرفاً تفاوت دو واژه منورالفکر و روشنفکر نبود. نمایندگان مشهور منورالفکری کسانی چون آخوندزاده و طالبوف و ملکم خان و ناظمالاسلام کرمانی و آقاخان کرمانی... و بعدتر کسانی مثل ملک الشعرا بهار و محمد علی فروغی و احمد کسروی بودند.
روشنفکران آشکارا به نقد و طرد منورالفکران پرداختند و آنها را پیروان امپریالیسم و بورژوازی و خودباخته و هُرهری مسلک میدانستند که غربزده و دوستان غرب و استکبار هستند، اما خود را روشنفکر میخواندند. در واقع نقد روشنفکران نقدی علیه تجدد و نوگرایی و منورالفکری نخستین بود و با سیاهنمایی که در کتاب غرب زدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران آلاحمد شد، این نقد و طرد به اوج خود رسید. روشنفکران تجدد را سرمایهداری میدانستند و میخواستند ایران را از نو براساس سوسیالیسم بسازند. بهخصوص سوسیالیستهای خداپرست و آلاحمد و فردید وشریعتی با تلفیقی که از گرایشهای چپ و اسلام برساختند، ایدئولوژی اسلامی را هم درست کردند و با بازگشت به خویشتن و تشیع علوی و صفوی ایده انقلاب اسلامی را پراکندند.
پس منظور ما در اینجا روشنفکری چپ و روشنفکری احیاء سنت (روشنفکری دینی) در ایران و حتی جهان سوم سابق است که از اقبال لاهوری و سید قطب تا علی شریعتی را شامل میشود. اما این روشنفکری در ایران وقتی به انقلاب رسید و دوره «پساانقلاب» هم آغاز شد، به پایان خود رسید. یعنی مدتها است به پایان رسیده است. به سخن دیگر پایان روشنفکری، پایان ایدئولوژی هم هست. این پایان در فکر و آگاهی و رؤیاها و کنش مردم زمانه ما اتفاق افتاده است و دیگر سیستمها و ساختارهای ایران کسانی مثل شریعتی و آلاحمد و طبری و خامهای و جزنی تولید نمیکنند و گوش مردم زمانه نیز دیگر بدهکار سخنان روشنفکرانه نیست و روشنفکران را بزرگ و مهم نمیشمارند.
پس ما وقتی از پایان روشنفکری سخن میگوییم: یعنی از آغاز یک فرآیند افسونزدایی سخن میگوییم. از آغاز فرآیند افسونزدایی از روشنفکری و ایدئولوژی و قدرت سخن میگوییم و از پایان یک گفتمان ایدئولوژیساز، توده ساز، پیکارجو و چپ و جهان سومی سخن میگوییم. حتی از پایان اتحاد روشنفکری و سنتگرایی (روشنفکری دینی و روحانیت) سخن میگوییم. در واقع یک نوع روشنفکری که متحد و همرزم سنتگرایی و سنتگرایی اسلامی (اسلام سیاسی) بود، مدتهاست پایان خود را آغاز کرده است.
اما پرسش نهایی بحث این است که؛ چرا روشنفکری به مثابه گفتمان و ایدئولوژی پایان یافت؟
دیگر اینکه با پایان روشنفکری چه چیز یا چه چیزهایی آغاز شده است؟