گزارش نشست مجازی انجمن جامعه شناسی دفتر قزوین به مناسبت روز علوم اجتماعی با "محوریت گفتگوی بین نسلی پیرامون جایگاه علوم اجتماعی در ایران"

۲۰ آذر ۱۴۰۲

گزارش: مرضیه فتحی

نشست مجازی به مناسبت روز علوم اجتماعی با "محوریت گفتگوی بین نسلی پیرامون جایگاه علوم اجتماعی در ایران" به همت انجمن جامعه شناسی دفتر قزوین در روز چهارشنبه ۱۵ آذر ماه ۱۴۰۲ساعت ۱۹ الی ۲۰ با حضور سه نسل از فعالین علوم اجتماعی از جمله: دکتر سیامک زند رضوی، جامعه شناس عضو هیئت علمی دانشگاه کرمان

دکتر خیام عباسی، جامعه شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد و آقای غلامعلی قربانی، دانشجوی دکترا و پژوهشگر در فضای گوگل میت برگزار شد. در ابتدای جلسه خانم الهام نظری دبیر نشست به عنوان مقدمه بیان کردند؛ اگر به روز علوم اجتماعی فارغ از یک رویداد تقویمی نگاه کنیم، این روز امکانی‌ست برای سخن گفتن. در این روز نه "درباره‌ی" علوم اجتماعی که "با" علوم اجتماعی گفتگو می‌شود. وقتی درباره‌ی علوم اجتماعی صحبت شود در واقع سخن گفتن امری مازاد است و تنها چیزی که اهمیت پیدا می‌کند پیروی از الگوهای از پیش تعیین شده و موجود؛ به عبارت دیگر همان علوم اجتماعی کمی‌شده، دولتی‌شده... اما وقتی با علوم‌اجتماعی سخن می‌گوییم تفاوت‌ها و تکثرها دیده می‌شود. سوژه‌ها سخن می‌گویند و سخن‌گفتن امری نسبی در تعامل با دیگری معنی پیدا می‌کند. در واقع همان گفتگوی شکل می‌گیرد که آرنت از آن به عنوان گفتگوی چندآوا نام ‌می‌برد که با وجود صداهای متفاوت می‌توان معناداری رو تجربه کرد.

با این مقدمه در روز علوم اجتماعی میخواهیم گفتگویی بین نسلی داشته باشیم با اصحاب این رشته در طول نسل‌های متفاوت. این‌که علوم اجتماعی چه جایگاهی داشته و دارد؟ آیا توانسته به عنوان یک علم رهایی‌بخش در طول دوره‌ی علمی خود به ایفای نقش بپردازد و تا کجا نمایندگان این علم توانسته‌اند قرائتی مستقلی از آن داشته باشند؟

این نشست با طرح پنج سئوال اصلی؛ ۱- آیا علوم اجتماعی به‌طور عام و جامعه‌شناسی به‌طور خاص، توانسته در پروبلماتیک کردن مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... جامعۀ ایران توفیقی داشته باشد؟

آیا نگاه نسل اول جامعه‌شناسان ایرانی به مسائل ایران علمی بود یا‌ ایدئولوژیک؟.نسل دوم و سوم چطور؟

۲- آیا آکادمی ها و دانشگاه ها در ایران توانسته اند از علوم اجتماعی حضانت کنند؟ و علوم اجتماعی در ایران چه متولیان رسمی و غیر رسمی دارد؟

۳- آیا علوم اجتماعی می تواند علاوه بر نگاه علمی و حرفه ای در جامعه دانشگاهی، هدایت کننده افراد به سمت و سوی تفکر انتقادی و مسوولیت اجتماعی باشد؟ و انتظار از علوم اجتماعی در بستر جامعه ایران جهت مواجهه و مهیا نمودن تفکر و سازنده و انتقادی کنشگرانه چگونه می تواند باشد؟

۴_ سهم جامعه‌شناسی و‌ سه نسل از جامعه‌شناسان ایرانی در خصوص انواع آزادی (آزادی در پژوهش و سایر آزادی‌های اجتماعی) و انتشار تقکر آزادانه و انتقادی را چگونه ارزشیابی می‌کنید؟

۵_ از آغاز فعالیت جامعه‌شناسی در ایران، حکومت‌ها در صدد کنترل آن، بهره‌گیری از جامعه‌شناسی و استفاده از قرائتی شبه‌جامعه‌شناسی برای توجیه وجود و تداوم قدرت مستقر بوده‌اند.

واکنش‌های جامعه‌شناسان به این اقدام چه بوده است؟ برگزار شد.

ابتدا دکتر سیامک زند رضوی با عنوان طرح طبقه بندی نسلی جامعه شناسان در ایران (الگوی پیشنهادی) شروع به سخنرانی کردند.

این الگو برسه پیش فرض استوار است: اول دانش جامعه شناسی در ایران محدود به چهارچوب دانشگاه نبوده و همواره در درون و بیرون دانشگاه به حیات خود ادامه داده است. دوم هر نسل از جامعه شناسان متاثر از مهم‌ترین و قایع دوران خود بوده است و به نوعی در ارتباط با آن وقایع به فهم مسائل و صورت بندی آنها پرداخته‌اند. سوم برای ایجاد چارچوب تحلیلی می‌توان با انتخاب دو یا سه جامعه شناس در هر نسل، در درون و بیرون دانشگاه چگونگی فهم و پروبلماتیک کردن مسائل را به درجه ای نزد آن نسل نشان داد. در نسل اول دکتر غلام حسین صدیقی و از بیرون دانشگاه آواتیس سلطان‌زاده را پیشنهاد می‌کنم. اولی عمیقاً تحت تاثیر انقلاب مشروطیت بوده است که از درون آن جدال جدایی دین از حکومت در قالب مجلس مشروطه متکی به رای مردم و حکومت دینی در قالب مشروعه (همان پیرنگ اسلام سیاسی)، متکی بر رای فقها، در جدال‌هایی خونین به سرانجام نرسیده بود. همین است که صدیقی مطالعه اصلی‌اش حول جنبش‌های دینی قرون دوم و سوم هجری انجام شده است. دومی عمیقاً تحت تاثیر انقلاب روسیه بود که در آن انقلاب نیز جدال میان قدرت مردم متجلی در قدرت شوراهای سراسری در تقابل با قدرت نخبه‌های سیاسی جدای از مردم، متجلی در حزب حاکم در جریان بود. همین است که سلطان‌زاده تمرکز اصلی‌اش بر انکشاف اقتصادی ایران است که امکان رشد اقتصادی بیشتر، از نگاه او قدرت طبقه کارگر را در مقابل نخبه‌های مذکور فراهم می‌آورد. در این نسل از جامعه شناسان کنشگری فعال بخشی از بینش جامعه شناسی نزد آنان است. با شکست دولت مصدق، صدیقی مدتی را در زندان می‌گذراند و سپس به دانشگاه باز می‌گردد و در کلاس‌هایش ایده‌های جامعه شناسانه‌اش را که عمیقاً متاثر از فهم متاثر کارکردگرایی ساختاری دورکیم است آموزش می‌دهد با این فهم از کنشگریست که صدیقی درخواست پهلوی دوم را برای نخست وزیری در روزهای نزدیک به انقلاب سال ۱۳۵۷ را به طور مشروط می‌پذیرد هرچند شرط‌هایش بر آورده نمی‌شود و این آخرین آمادگیش برای کنشگری سیاسی اجتماعی ناکام می‌ماند. سلطان‌زاده نیز تا بالاترین مقامات سیاسی در حزب کمونیست ایران بالا می‌رود و با شکست ایده امکان تداوم قدرت مردم متجلی در شوراها در اتحاد جماهیر شوروی پس از مرگ لنین، و تلاش برای مخالفت با قدرت انحصاری نخبگان در دوره ترور استالینی جانش را از دست می‌دهد. هر دوی این جامعه شناسان نه تنها به پروبلماتیک کردن مسائل اجتماعی اقتصادی فرهنگی جامعه خود پرداخته‌اند بلکه با کنشگری موثر علنی و پیگیر تلاش کرده‌اند برای ایجاد جامعه مورد نظرشان تلاش کنند و از این منظر به نوعی نگاه ایدئولوژیک شان را هم بازتاب می‌دهند.

نسل دوم؛ از درون دانشگاه دکتر احسان نراقی و از حاشیه دانشگاه دکتر امیرحسین آریان پور و دکتر احمد اشرف را پیشنهاد می‌کنم که هر سه به درجات گوناگون تحت تاثیر رویداد ملی شدن نفت و واقعه ۳۰ تیر سال ۱۳۳۲ بودند. نراقی که خود از نوه‌های یکی از علمای شیعه در دوران ملی شدن نفت به آیت الله کاشانی نزدیک بود، و بعدها ایده "آنچه خود داشت" را تبلیغ می‌کرد و شاید ناخواسته مروج اسلام سیاسی شد، و هرچند به طور خواسته در پی نزدیک شدن به قدرت سلطان زمانه خود بود و به هرحال عملاً به مدیریت موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی رسید. امیرحسین آریان پور از سنت فکری سلطان‌زاده می‌آمد هرچند دانشگاهی شد اما تنها در دانشکده الهیات امکان تدریس یافت و از حضور در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران منع شده بود و کارش به ترجمه و تالیف در عرصه‌های نظری از جمله جامعه شناسی هنر محدود ماند. دکتر احمد اشرف به طور مستقیم در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشجوی دکتر صدیقی بود و بعدها به عنوان جامعه شناس مورد توجه دکتر صدیقی قرار گرفت، احمد اشرف به طور هم زمان متاثر از سنت فکری وبر و سنت فکری مارکسیسم دانشگاهی بود. در نتیجه فهم تاریخی مناسبات اجتماعی را در ایران در گرو فهم تداوم ساختار نظام سلطانی و ناپایداری بویژه در حقوق مالکیت و آزادی انباشت ثروت در درون خانواده‌های صاحب سرمایه می‌دانست که مانع رشد سرمایه داری در ایران، به عنوان موتور محرک تحولات مرتبط با درخواست حقوق شهروندی بوده است. او نیز به دلایل گوناگون نتوانست به عنوان عضو رسمی دانشگاه در ایران فعال شود در سازمان برنامه و بودجه آن زمان شاغل بود و در فرصت‌هایی محدود امکان تدریس در ایران برایش فراهم می‌شد او اسلام سیاسی و روحانیت مروج آن را ادامه دهندگان سنت مشروعه در مقابل مشروطه می‌داند، که در این مسیر اولین قربانی حقوق اساسی شهروندان بوده است.

نسل سوم؛ از حاشیه دانشگاه دکتر پرویز پیران و از درون دانشگاه مدیران دانشکده علوم اجتماعی چند دهه اخیر. دکتر پرویز پیران هرچند به تناوب در دانشگاه استخدام و اخراج شد از آنجا که هرگز اجازه نیافت مدارج دانشگاهی را بپیماید و عاقبت با درجه استاد یاری بازنشسته اجباری شد، او عملا حاشیه نشین دانشگاه است. دکتر پیران مدلی چند سطحی را برای فهم تحولات تاریخی ساختاری ایران پیشنهاد کرده و متاثر از مکتب آنال در تاریخ نگاری است. علاوه بر آن به عنوان کنشگر، حداقل دو طرح شورا یاری و شهردار مدرسه را به کمک شهرداری تهران در دهه ۱۳۷۰ شمسی عملیاتی کرد هرچند که هر دو ایده با تغییر شهردار عملاً برچیده یا از محتوای مشارکتی خود تهی شدند. مدیر پیشنهادی شما جایگاه خود را در دانشگاه مدیون عروج اسلام سیاسی است از یک طرف در درون دانشگاه با تلاش برای منزوی کردن اساتید نسل دوم حاضر در دانشگاه به بهانه های گوناگون در دوره معروف به انقلاب فرهنگی و از دوره دانشجویی از طرف دیگر تکیه بر شعار محوری مرگ بر آمریکا بهانه ای شناخته شده در جهت معلق کردن همه چیز ازجمله؛ حقوق اولیه شهروندان و به ویژه دانشجویان، و همزمان موافقت و یا ایجاد دروس و یا رشته‌هایی مرتبط با قرائت اسلام سیاسی در درون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. امروزه میان فهم مشروعه در انقلاب مشروطیت و قدرت جدا و مسلط بر مردم در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، دو مسئله محوری نسل اول جامعه شناسان در ایران همراه با ایده "آنچه خود داشت" و تلاش برای نزدیکی به سلطان نزد احسان نراقی از نسل دوم جامعه شناسان با بستر عروج اسلام سیاسی، در محور مقاومت در نسل سوم جامعه شناسان توشه فکری نسل چهارم جامعه شناسان می‌شود که خوب با وقایع دوران خود نیز دست به گریبان اند.

نسل چهارم؛ از حاشیه دانشگاه به دکتر بهرنگ صدیقی اشاره می‌کنم و از درون دانشگاه به دکتر داریوش بوستانی. چنانچه اشاره شد نسلی متاثر از همه وقایع سه نسل گذشته خود و تحولات روز جهان از جمله: از میان رفتن جهان دو قطبی، سر برآوردن روسیه و چین به عنوان الگوهایی از نظام سرمایه‌داری بدون ادعایی در عرصه دموکراسی پارلمانی و حقوق شهروندی، گسترش تروریسم دولتی از جمله در دولت راست افراطی اسرائیل و گسترش تروریسم گروه‌های جهادی در طرف مقابل آن و رنج غیرقابل باور بیش از دو میلیون انسان در وسط این تخاصم است. بهرنگ صدیقی پس از تلاش های بسیار در جهت معرفی مفهوم جامعه شناسی مردم مدار در ایران (جامعه شناسی با و برای شهروندان) از مایکل بورووی و ترجمه دو کتاب از ایشان و نوشتن چند مقاله پژوهشی ظاهرا از ایران مهاجرت کرده است. دکتر داریوش بوستانی به عنوان جامعه شناسی حاضر در دانشگاه کوشیده است با استفاده از روش شناسی گراندد تئوری و هدایت دانشجویان بسیاری مهم‌ترین مسائل اجتماعی را مورد کند‌وکاو قرار دهد، هرچند که در ماه‌های اخیر به دلیل حمایت از دانشجویان و همکارانی که با ابراز عقیده دچار گرفتاری‌های چندگانه شده‌اند با فشارهای گوناگونی مواجه شده است.

کوتاه سخن این است که چهار نسل جامعه شناسان در ایران در دوره‌ای نزدیک به یکصد سال همواره از یک طرف با توجه به وقایع کلیدی زمانه خود عکس‌العمل‌هایی حرفه‌ای نشان داده‌اند و از طرف دیگر عموماً به عنوان کنشگران موثر عاملیت خود را نیز ابراز کرده‌اند و این در شرایطی است که عموما حکومت ها از آنان با هدف توجیه اقداماتشان طلب یاری می‌کرده اند. اماتنها در موارد محدودی پاسخ مثبت شنیده اند.

دکتر خیّام عباسی نیز اینچنین بیان کردند که؛ من بنا بر معیار زمان فعالیت آموزشی و پژوهشی، جامعه شناسان ایرانی را در سه نسل دستهبندی میکنم.

نسل اول: از بنیانگزاری تا پایان دورۀ حکمرانی پهلوی اول (1320)

نسل دوم: از آغاز حکمرانی پهلوی دوم تا سال 1357

نسل سوم: از آغاز حکومت جمهوری اسلامی(1357) به اینسو.

نسل اول با محوریّت غلامحسین صدیقی (م1284 ه.ش.) و پیوستن دانشورانی مانند یحیی مهدوی(م 1287)؛ امیرحسین آریانپور(م 1303ه.ش)؛ احسان نراقی(م 1305)؛ غلامعباس توسلی(م 1314ه.ش) و جمشید بهنام (1307). نسل دوم شامل مشاهیری چون احمد اشرف، عبدالمعبود انصاری، حسین ادیبی، فرامرز رفیعپور، پرویز پیران، باقر پرهام، فرهنگ ارشاد، علیاکبر ترابی، فرهاد خسروخاور، محمدعلی همایون کاتوزیان، باقر ساروخانی و ... . نسل سوم شامل: آصف بیات، مسعود چلبی، یوسف اباذری، محمد عبداللهی، حسین بشیریه، حسین سراجزاده، ابراهیم توفیق، مهرزاد بروجردی، مقصود فراستخواه، بهرنگ صدیقی، احمد محمدپور و ... .

علم جامعهشناسی با کوششهای دکتر غلامحسین صدیقی در دانشگاه تهران آغاز به فعالیت کرد. مشهور است که جامعهشناسان اروپایی گرایش به جامعهشناسی کلان و جامعهشناسان امریکایی، گرایش به جامعه شناسی خُرد داشتند اما وجه مشترک اندیشمندان کلاسیک، تئوریپردازی و (بیشتر) پژوهش تحت تسلط پارادایم پوزیتیویسم بود و از آنجا که صدیقی در دانشگاههای اروپایی تعلیم دیده و تحصیل کرده بود بدیهی است وارث سنت پوزیتویسم باشد با این تبصره که رسالۀ ارزندۀ ایشان درون این مکتب نگنجد. با این وجود نمیتوان تمامی پژوهشهای انجام شده را پوزیتیویستی دانست، زیرا پس از آغاز فعالیت مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی (با وابستگی مالی به دانشگاه تهران) پژوهشهای روستاشناسی، مردمشناختی، مورد نگاری و ادبیاتی نیز انجام شدند. پس از نهادینه شدن رشتۀ جامعهشناسی توسط نسل اول، میدان جامعهشناسی ایران گسترش یافت و پژوهشهای بین رشتهای مانند جامعهشناسی هنر و فرویدشناسی نیز توسط آریانپور جان گرفتند و به طور همزمان فعالیت ترجمهای و زبانشناختی مانند معادلیابی برای مفاهیم جامعهشناسی توسط آریانپور و داریوش آشوری آغاز شد. همراستا با این تحولات، جریان سیاسی ِ متأثر از مارکسیسم روسی که توسط فعالین سیاسیِ بیرون از دانشگاه مانند اعضای حزب توده شکل گرفته بود. رویکرد تضادگرا را وارد میدان سیاسی ایران کردند اما این رویکرد درون پارادایم تضاد (به معنایی که بعداً به مرزبندی روشی، مکتبی و تئوریکی رسید) محدود نمیشد. از این رو جامعهشناسان ایرانی تئوری پردازی و انجام تحقیقات را بر اساس ضرورتهای تاریخی پیشِ رو نهادند و میتوان گفت مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... را به صورت پروبلماتیک مورد تحقیق قرار دادند هر چند مباحث تئوریکی پارادایمی و پروبلماتیکی از آثار تألیفی و ترجمهای آن زمان غایب بودند. در این زمان به عنوان نمونه پژوهش احمد اشرف در تحلیل موانع تاریخی شکلگیری سرمایهداری در ایران واجد مسأله شناسی جامعه شناسانه بود. هر چه از نظر تاریخی به زمان ما نزدیک میشویم جامعهشناسی ایران از دو اتفاق متأثر میگردد: اول مهاجرت ناخواستۀ برخی از جامعه شناسان پس از حدوث انقلاب اسلامی و طی دورۀ حکمرانی جمهوری اسلامی است که مایلم آن را با تأسی از آصف بیات «آوارهگرایی» توصیف کنم. علت اصلی این رخداد میل سیری ناپذیر حکومت برای سلطه بر «میدان جامعهشناسی» ایران بود. میلی که از ویژگی ذاتی حکومتهای توتالیتر برمیخیزد و بدیهی است. جامعهشناسان ایرانی نیز با قدرت دانش و تشکیل میدان مقاومتی ناهمجنس (دانش در برابر قدرت سیاسی) در برابر آن صفآرایی کردهاند و توانستهاند ضمن پس زدن قیمومیّت مآبی نظام سیاسی مستقر ضمن حفاظت از استقلال این دانش روحیۀ انتقادی را چه در میان دانشجویان و چه در میان مخاطبانِ بیرون از دانشگاه گسترش بدهند. اما این جدال نابرابر«قربانیان خاموش و فراموش شده» در میان هر سه نسل کم نداشته است و بسیاری را با ایدئولوژی تمامیّتخواهانه و سیاست رعب دچار تنگناهای فراوانی در اشتغال و محرومیت از حقوق زندگی معمولی کرده است. گرچه برای ثبت در تاریخ ضرورت گفتن و نوشتن دارد که کسانی در جامۀ جامعه شناسی نقش داروغههای حکومتی و مبلّغان حزبی را بر عهده گرفتند. رخداد دوم ورود زنان به حوزۀ جامعه شناسی ایران است که با گرایش به مکاتب مختلف جامعهشناسی به ویژه فمینیسم سهم قابل توجهی در تألیف و ترجمه و تحقیق داشتهاند.

در مورد گسترش حوزۀ فعالیت جامعهشناسی فراسوی مرزهای کلاس درس و دانشگاه، شواهد امیدوار کننده-ای وجود دارند. از یکسو، تلاشهای مؤسسات مستقل و غیر دانشگاهی (مانند اعضای تز یازدهم) هستند که آنها نیز با طرح مسائل فلسفی، تاریخی و جامعوی، با توسعۀ وجه تئوریکی، تألیف و ترجمۀ متون جامعه-شناختی و بینرشتهای منشأ تغییرات فکری و فرهنگی مؤثری در جامعه شدهاند و نوعی «جامعه شناسی گفتوگویی و انتقادی» را شکل دادهاند. از سویی با توسعۀ جهانیِ تکنولوژی ارتباطیِ اینترنتی، جامعهشناسان ایرانی موفق به «دموکراتیزه کردن» دانش جامعهشناسی و انتشار روح نقد و شکستن بتهایِ سنتیِ قداست-یافته در ایران شدهاند. تداوم این روند ضمن خرافاتزدایی از فرهنگ منجر به قداستزدایی و سکولار کردن سیاست و زندگی روزمرّه در میان مردم و مدرنیزاسیون ذهنی و فکری نسلهای نوجوان و جوان میگردد که نمونۀ مشهوری از آن را میتوان در «نسل زد» و نقش آنان در جنبشهای اخیر مدنی مشاهده کرد.

در ادامه آقای غلامعلی قربانی در پاسخ به سوالات فرمودند؛ بر اساس تقسیم بندی که از سوی آقای دکتر زند رضوی از نسل اول تا چهارم جامعه شناسی در ایران ارائه شد، قاعدتاً نسل اول و دوم با توجه به شرایط اجتماعی، سیاسی و وضعیت حاکم بر دانشگاه ها و همچنین نوپا بودن علوم اجتماعی به معنای عام و خاص نظام پروبلماتیکی به معنای خاص در این حوزه شکل نگرفته بود تا جامعه‌شناسان بتوانند در این زمینه توفیقی داشته باشند چرا که برابر تقسیم بندی ارائه شده از سوی ایشان نسل اول و دوم بیشتر تحت تأثیر نحله های فکری و ایدئولوژیک همسایگان شمالی کشور و جریانات مذهبی و سیاسی داخل بودند و نسل سوم بیشتر درگیر رویدادهای و اتفاقات سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب و جنگ و جدایی دین از سیاست و .... بودند. به نظر من فقط نسل چهارم تا حدودی در پروبلماتیک کردن مسایل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و .... توفیقاتی را حاصل کرده که البته این توفیق را مدیون ویژگی های شخصی و شخصیت علمی برخی از جامعه شناسان نسل چهارم بوده و هستیم، واقعاً این شخصیت ها در کشور علیرغم مسایل و مشکلات ساختاری با امید و عشق فعالیت علمی می کنند و پرسش ها و تحلیل های بسیار علمی و کاربردی از مسایل و مشکلات روز در کشور ارائه می دهند و در افزایش آگاهی مردم و قشر دانشگاهی، نقش بسیار چشمگیری داشته و دارند. البته به نظر بنده بیان چالش های علوم اجتماعی به معنای عام و جامعه شناسی به معنای خاص به این معنا نیست که منکر نقش ها و تاثیرات سازنده‌ی این علوم در جامعه ی ایران نیستیم، اما این نقش و نوع تاثیر گذاری در دوره های مختلف در ابعاد چهارگانه آموزشی، پژوهشی، اجتماعی، کلیت علوم اجتماعی متفاوت بود.

با توجه به اینکه این علوم به مرور از قدرت اجتماعی و سیاسی برخوردار شده اند بالتبع چالش‌های اجتماعی و سیاسی در محور این دانش در دهه های اخیر در ایران بوجود آمده است و این عوامل بعلاوه عوامل دیگر اهمیت نقش و تاثیرگذاری عملی این علوم را بیش از هر زمان دیگر در جامعه برجسته کرده و چون علوم انسانی و اجتماعی ذاتأ با ماهیت قدرت در تعامل بودند و هستند همیشه نگاه و رویکرد حکمرانی ها به این علوم بعنوان برادر ناخوانده بوده و هست و از سوی دیگر به علت عدم استقلال دانشگاه ها همیشه با چالش های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک روبرو می باشند و مهمترین چالش‌های سیاسی و ایدئولوژیک دانشگاه ها در این خصوص محدودیت های آموزشی و پژوهشی در محیط دانشگاه و کلاس درس برای تبیین مسایل اجتماعی و سیاسی و موضوعات روز کشور است که به خاطر رعایت « خطوط قرمز سیاسی» با خود سانسوری شدید از سوی استادان دانشگاه و دانشجویان روبرو هستیم و از سوی دیگر مهمترین کارکرد دانشگاه که « نقادی» می باشد نمی‌تواند در چنین فضا و شرایطی تحقق پیدا کند و دانشگاه ها به ابزاری برای ایدیولوژی های مذهبی ، سیاسی و بازوی فکری طبقه ی حاکم تقلیل پیدا می کند. نقد علمی سازنده و حمایت و پشتیبانی کامل از نقاد مستلزم استقلال کامل دانشگاهی است.

یک جامعه‌شناس آگاه و مسلط به دانش روز و دارای حریت فکری و دانشی، دارای سنسورهای اجتماعی حساس و فعال نسبت به مسایل اجتماعی و سیاسی و موضوعات روز کشور می باشد و نسبت به این مسایل با تبیین هایی که انجام می دهد بصورت دما سنج دمای بالای جامعه را آلارم می دهد و راهبردهای پایین آمدن دمای آن را می داند. خدای ناکرده نیاییم به جای استفاده از راهبردهای آنها، ابزار و دانش آنها را از بین ببریم. بنابراین می توان نتیجه گرفت که دانشگاه ها به دلیل ویژگی های خاص حرفه ای- تخصصی و متفکرانه تنها وقتی حمایت کننده و پشتیبان اساتید و دانشجویان کارآمد، اثر بخش و بهره ور می شوند که از استقلال آکادمیک و آزادی علمی و خود تنظیمی پویا و درون زا برخوردار باشند. به نظرم این علوم در حال حاضر از نظر درونی و معرفت شناختی مشکل ندارند بلکه زمینه های اجتماعی و ساختاری بیرونی و پرورش آن آماده نیست. بنده علم و دانش را عمیقاً دموکراتیک می دانم چرا که قطعیت های مطلق را رد می کند و بر گفت و گوی تعاملی و باز و غیر سلطه‌گر به عنوان مبنایی برای تصحیح خطاها و پیشرفت دانش تاکید دارد و انسان دانشگاهی به این معنا به هیچ وجه انقیاد پذیر نیست و علوم اجتماعی به معنی عام و جامعه شناسی به معنای خاص برای رسیدن به رشد و پیشرفت بالنده باید مشارکت و گفت و گوها و همکاری بین رشته ها بصورت تنگاتنگ و بیش از این باشد. باور و ایمان دارم جامعه شناسی ، علم رهایی بخش است و در پی معرفتی است برای پروژه های جمعی که با انقیاد انسان ها مبارزه کند و شرایطی فرآهم کند که مردم حیاتی بالنده و خرسند بیابند. رهایی بخشی جامعه شناسی یعنی از میان برداشتن سلطه و زورمداری و ایجاد زمینه برای شکوفایی انسان ها، دگرگونی جهان اجتماعی نه فقط در درون خود و این زمانی محقق خواهد شد که خودمان به این باور برسیم که علم و دانش از منابع مهم قدرت هستند و رقیب جدی و بلا منازع سایر قدرت ها مثل ( قدرت سیاسی، اقتصادی، عقیدتی و ایدئولوژیک و ...) است و در نتیجه ی گفت و گو و تعامل و مراودات دانشگاه و اجتماع علمی با سایرین فقط و فقط در الگوی افقی و به دور از هرگونه تفوق ( هژمونی) و سلطه معنی دار می نماید و این مستلزم استقلال و آزادی آکادمیک محقق خواهد شد. برای رسیدن به جامعه شناسی رهایی بخش ما جامعه شناسان و دانشگاهیان و مدیران این حوزه با وظایف و اولویت های ده گانه ی مهم روبرو هستیم:۱- پردازش شناخت و نقد نظام مند از جهان به گونه ای که هست ۲- ابداع بدیل های معتبر ( این بدیل ها با سه معیار جذب کنندگی، اعتبار و تحقق پذیری بصورت مجزا باید برساخته و ارزیابی شوند) ۳- شناخت موانع، امکانات و پیچیدگی های دگرگون شدن۴- ایجاد سازگاری بین آموخته های دانشگاه و جامعه ۵- تاکید بر ارائه‌ی پیوست های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی برای کاربردی شدن پروژه ها و پژوهش های اجتماعی در جامعه ۶- ایجاد و تقویت تشکل‌های مدنی علمی، صنفی قوی در جهت توسعه و پیشرفت علوم انسانی و اجتماعی و حمایت صنفی از اساتید و دانشجویان ۷- باز اندیشی در ساختار علمی و دروس دانشگاهی در همه ی سطوح مطابق با نیازهای روز جامعه ی داخلی و جهانی ۸- فرآهم آوردن زمینه برای استفاده از اساتید مطرح و صاحب نام سایر کشورها در حوزه‌ی علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاه های کشور ۹- فرآهم آوردن زمینه برای تعامل بیشتر بین دانشجویان دوره دکتری تخصصی و اساتید برای بهره گیری از دانش آنها ۱۰- فرآهم آوردن زمینه در دانشگاه برای تبیین مسائل اجتماعی و موضوعات روز جامعه از سوی اساتید در کلاس های درس

سخن پایانی من این است که بنده باور و ایمان دارم جهان اجتماعی بهتر و زیباتری ممکن است و راه تحقق چنین جهانی از طریق جامعه‌شناسان خواهد بود.

به امید جهانی بالنده برای همه‌ی مردم عزیز کشورمان.

 

روز علوم اجتماعی قزوین