گروه انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران در طی سلسله نشستهای خود، موضوعات مختلفی را با زوایای دید متفاوت مورد بحث قرار داده است. یکی از جلسات این گروه در سال تحصیلی 86-85 به موضوعی با عنوان " جوامع در حال یادگیری" اختصاص داشت. در این نشست، دکتر فریده مشایخ دیدگاههای خود در این زمینه بیان کرد و پس از آن، مطابق روال معمول جلسات این گروه، حاضران به بحث و تبادل نظر پیرامون مطالب گفته شده پرداختند.
دکتر مشایخ بحث خود را اینگونه آغاز کرد: در عصر اطلاعات و دانش که ما اکنون در آن به سر میبریم، "جوامع در حال یادگیری" به عنوان یک رهیافت اثربخش برای توسعه اجتماعی، زیست محیطی و توسعه انسانی پایدار شناخته شده است. بر مبنای این پیش فرض، سنخ شناسی جوامع در حال یادگیری در قرن بیست و یکم، محورهای عمده این بحث را تشکیل میدهند.
وی در ادامه، با اشاره به سند چشم انداز بیست ساله کشور، یادآور شد که براساس این برنامه، ما اکنون در دوره اقتصاد دانش بنیاد به سر میبریم که در این مسیر، برنامههای توسعه و عمران باید بر این اصل استوار باشند. بنابراین در این زمان ارزشمندترین کالا، دانش بوده و در عین حالی که ارزش دانش در به کارگیری آن است، تنها راه ساخت دانش نیز یادگیری شناخته شده است.
مشایخ با اشاره به اینکه مهمترین موضوع بحث او را چگونگی سهیم شدن در ساختن دانش در جوامع در حال یادگیری تشکیل میدهد؛ تأکید کرد که برای حرکت در وادی جوامع در حال یادگیری، باید میان آموزش و یادگیری تفاوت قائل شویم.
او برای تفهیم بیشتر منظور خود، خاطرنشان کرد: در اصول حقوق بشر، دانش به عنوان یک حق برای تک تک افراد در نظر گرفته شده و در این راستا، در همه کشورها ارائه آموزش در حال گسترش است ولی در مقابل این حق، یادگیری به خصوص در عصر دانش بنیاد، یک وظیفه محسوب میشود. در واقع ما خود به عنوان یک شهروند برای سهیم شدن در ساختن دانش برای توسعه سرمایه اجتماعی، باید به یادگیری به عنوان یک وظیفه باور داشته و در جهت آن تلاش کنیم.
وی افزود: در چنین شرایطی و در این جهان پر سرعت و تغییر، ضروری است که در گذار از جامعه صنعتی به جامعه اطلاعاتی، از تقلید کورکورانه فاصله گرفته و به سمت خلاقیت پیش رویم تا بتوانیم به جای رشد نابرابر اقتصادی، توسعه پایدار را در جامعه محقق کنیم؛ چراکه در وضعیت امروز جامعه جهانی، سرمایه انسانی به سرمایه اجتماعی که مشارکت تک تک افراد را در برنامههای مختلف جامعه میطلبد، تبدیل میشود. بنابراین باید دید تا چه اندازه ما به عنوان یادگیرنده مداوم علاقمندیم سهمی در این تغییرات داشته باشیم.
مشایخ ادامه داد: در عصر امروز، یادگیری باید به صورت شبکهای و در تعامل با دیگران اتفاق افتاده و در طول عمر تداوم داشته باشد. در عین حال دانش مجزا از زمینهای که فرد در آن درگیر است، چندان مفید نخواهد بود. بنابراین باید context را وارد فرایند یادگیری کرد.
او همچنین توضیح داد که بر پایه یکی از تعاریفی که در این باره ارائه شده، موضوع جوامع در حال یادگیری، یک مفهوم سازی از واحدهای اجتماعی است که بر فرآیند یادگیری اثرگذار است. در عین حال جوامع یادگیری رهیافت یا رویکردی است که در جهت توسعه اجتماعی و انسانی کشورها و مقابله با چالشهای عمده جوامع به کار گرفته می شود.
وی خاطرنشان کرد که در بازنمایی جوامع در حال یادگیری، هر واحد کوچکی را میتوان در چارچوب یک سیستم دید و طی آن عملکردها و بروندادهای یک شهروند، یک نظام و یک فرآیند را مورد بررسی قرار داد. از سوی دیگر، محیط یادگیری نیز باید مورد ارزیابی قرار گیرد. عملکرد یادگیری در سه حیطه شناختی، عاطفی و حسی- حرکتی دیده میشود. همچنین یادگیری در دو سطح یادگیری سطحی و یادگیری عمقی قابل مشاهده است که در یادگیری سطحی به دریافت دانش، درک و به کارگیری آن پرداخته میشود و معمولاً در نظام آموزشی ما، چارچوب یادگیری قراردادی در همین سطح باقی میماند ولی برای رسیدن به یادگیری عمقی، یعنی توانایی تجزیه و تحلیل کردن و رسیدن به تولید و خلاقیت باید بیشتر تلاش کرد که معمولاً در چارچوب آموزشهای قراردادی کمتر به این امر پرداخته میشود.
دکتر مشایخ تأکید کرد که در چارچوب هر طراحی یادگیری، ضروری است که بدانیم میخواهیم به چه سطحی دست یابیم. پس از آن باید در محیط یادگیری، دائماً منابع، فرآیندها و ضرورت ها را متحول کنیم. درواقع، در چنین وضع و حالی میبایست تکتک ما خود را نسبت به تدوین و تغییر فرآیند یادگیری مسئول بدانیم.
وی افزود: در مباحث امروز دنیا در این زمینه، چهار مورد یادگیری برای دانستن، انجام دادن، بودن و یادگیری برای با هم زیستن و مدارا و صلح مطرح است. هدف از جوامع در حال یادگیری مداوم نیز در «زمینه» و با «همیاری» بودن است. در عین حال، یادگیری یک فرایند در طول عمر است که دائماً باید در حال تداوم و تحول باشد. چنانچه به عبارتی، یادگیری را خلق دوباره خود میگویند. در چنین شرایطی، تشکیل جوامع در حال یادگیری با روی کار آمدن فناوریهای نو در محیط و مجهز شدن به مهارتهای مختلف، فعال شده است اما در عین حال باید این وسایل را در راستای اهداف مورد نظر مورد استفاده قرار داد.
مشایخ با بیان اینکه علم یادگیری در قرن بیست و یکم به عنوان یک رهیافت برای مددرسانی به رفع بسیاری از ناهنجاریها مورد توجه قرار گرفته، گفت: بنابر اعتقاد متخصصان این علم، یادگیری هنگامی اثربخش است که با مسائل روزمره فرد در ارتباط باشد و یادگیری عمقی زمانی اتفاق میافتد که با تفکر انتقادی- تحلیلی نسبت به واقعیات به تأمل و بیان آنچه پنهان است، بپردازیم. به تعبیر دیگر، پنهان را آشکار کردن و بیان آن، بر مبنای تجربیات شخصی و تأمل بر آنها به صورت کلامی یا غیرکلامی یادگیری را امکان پذیر میسازد.
وی همچنین گفت: دانش مفهومی آن چیزی است که جدا از دانش واقعیت و دانش روش کار، در یادگیری عمقی مورد توجه قرار میگیرد. حال از آنجا که همه کشورها دغدغه بیکاری، ناتوانی و حاشیه نشینی جوانان را دارند، همیشه این انتقاد به نظامهای آموزشی وارد است که هم زمان با آموزشهای پایهای و با کیفیت، آنطور که باید و شاید، در تبیین نوعی صلاحیتهای کلیدی در فرد یادگیرنده موفق عمل نمیکنند که البته مهمترین این صلاحیتها، شامل مستقل عمل کردن، تعامل داشتن و با هم زیستن است. درواقع، در بیان انواع جوامع یادگیری، سیستمهای تعامل میان معلم و شاگردان، توسعه حرفهای در مقیاسهای مختلف از محلهای تا جهانی، مطالعات هماهنگ شده برای توسعه شبکهای و .... مورد توجه قرار گرفته است. در این زمینه باید توجه داشت که ارزش ارتباط به امکان شنیدن صدای همکاران و محققان بدون واسطه یا با واسطه است. حال در چنین شرایطی، اگر ما در واحد کوچک خود در ارتباط قرار بگیریم، یک شبکه یادگیری را به وجود آوردهایم ولی اگر بتوانیم فراتر رفته و با گروههای دیگر ارتباط برقرا کنیم، جوامع یادگیری را به وجود آوردهایم.
وی در بخش دیگری از سخنان خود، تصریح کرد: در سند چشم انداز بیست ساله، هر حرکت اثربخش به سوی جامعه و اقتصاد دانش بنیاد، مستلزم نخست، فراهم ساختن امکان دسترسی برابر به امکان آموزش با کیفیت برای همه کودکان واجب التعلیم و سپس مهیا کردن امکان آموزشهای مکمل و یادگیریهای مداوم توسط شهروندان است. در این صورت، دسترسی به عنوان یک وسلیه راهبردی برای رسیدن به اهداف جامعه است و ساختن دانش، کلیدی برای توسعه پایدار محسوب میشود. بنابراین، در چنین شرایطی، جوامع یادگیری وسیلهای در خدمت سهیم شدن شهروندان در ساختن دانش جهانی خواهد بود؛ چرا که بیتردید، دانش تنها منبعی است که ارزش آن در کاربرد است
عنوان یکی دیگر از جلسات گروه انسانشناسی فرهنگی در سال تحصیلی 86-85 "پردازش اطلاعات هیجانی از منظر انسانشناسی فرهنگی" بود که طی آن دکتر حسن عشایری درباره تغییر محتوایی هیجانات انسان در طول سالهای حیات او سخن گفت.
وی با اشاره به پژوهشهای انجام شده در این حوزه، گفت که هیجانات مختلف در انسانها طی دورههای زمانی طولانی به وجود آمدهاند؛ چنانچه به عنوان مثال، محققان بر این باورند که حتی حالتی مانند خنده در انسان یک باره اتفاق نیافتاده؛ بلکه سیستم هیجانی فرد به تدریج بر ماهیچهها و سایر اجزاء بدن او اثر گذاشته و چنین حالتی را ایجاد کرده است. به تعبیر دیگر، افزایش جرم مغز انسان از 450 به 1350 گرم در روند تکاملیاش، بر بنیادیترین فرآیندهای او تأثیرگذار بوده است.
عشایری در ادامه خطرنشان کرد که حیوانات هیجانات سادهای دارند و این یکی از تفاوتهای میان آنها و انسانهاست. به عنوان مثال، هیچ نوع حیوانی نمیتواند دروغ بگوید یا احساس گناه داشته باشد ولی این انسان است که زبان دارد و حتی میتواند به دروغ هیجاناتی را در درون خود نگه داشته و در مقابل بروز آنها مقاومت به خرج دهد. همچنین برای ما گناه از نظر عصبشناسی، با یک هیجان مثبت و یک هیجان منفی همراه است که حیوان نمیتواند این دو هیجان را که زایده تکامل قشر مخ است، با هم مدیریت کند.
وی افزود: در سدههای پیشین، هیجانات انسان بیشتر در نیمکره راستی مغز، بدون خردورزی هدایت شده و تحت الشعاع حاکمیت قدرت بوده است. در واقع جمعگرایی انسانها باعث شده بود که سیستم هیجانی افراد نیز ملزم باشد به صورت سلسله مراتبی برنامهریزی شود؛ چنانچه به عنوان مثال، تا مدتها بردهها اجازه نداشتند بخندند و هیجانات خود را بروز دهند و سالها طول کشید تا وجود انسان ارزش خود را پیدا کرده و در این میان به هیجانات نیز بیشتر توجه شده است. از سوی دیگر، حتی در برخی موقعیتها مانند فضاهای جنگی، هیجانات افراد اهمیت خاص خود را پیدا کرده و در واقع طوری برنامه ریزی شده که بتوانند در جهت پیشبرد هدف و حتی در مقابل خواستههای فردی نیز مقاومت کنند. این حالت گاهی به ابزارها نیز منتقل شده تا جایی که حتی در دنیای امروز، در برخی جنگها این مسأله با ابزارهای کامپیوتری به حدی گسترش یافته که گاه فرد جنگجو تصور میکند که در دنیای مجازی است و کشتن انسانهای دیگر را نیز مانند بازیهای کامپیوتری میبیند.
عشایری افزود: از نظر مردمشناسی در بحث هیجانات مسأله مذهب بسیار مورد توجه است؛ چراکه افراد را سوق میدهد تا به دلیل خواست پروردگار و در جهت حاکم کردن حقیقت راستین در جهان عمل کنند که البته در این زمینه مذاهب مختلف توصیههای بسیار متفاوتی دارند.
وی همچنین گفت که تحقیقات اخیر نشان میدهند که انسانها در بسیاری مواقع درصدد کاهش هیجانات خود هستند؛ چنانچه اکنون پسمانده تواناییهای مغز که میتواند اختلالات عاطفی را در چهره نشان دهد، فقط در جنس مونث باقی مانده است. حال در چنین شرایطی، به نظر میرسد که ما باید پردازش اطلاعات نیاکانمان را به زندگی امروز خود منتقل کنیم و در واقع، تلاش کنیم که بتوانیم عکسالعملهای نسبتاٌ طبیعی را در مقابل هیجانات از خود نشان دهیم.
وی در ادامه گفت: بررسیها نشان میدهند که هیجانات در انسان جدا از انگیزش نیست. از اینجا سیستم هیجانی با سیستم شناختی ارتباط برقرار میکند؛ تا جایی که امروز چندان نمیتوانیم میان شناخت و هیجان تفکیک ایجاد کنیم. از سوی دیگر، بنابر تحقیقات و نتایج به دست آمده در این علم، واضح است که اگر هیجانات انسان نتوانند بروز پیدا کنند؛ واکنشهایی در بدن صورت میگیرد که مثلاً در میان آسیاییها عموماً به بالا رفتن فشار خون و مواردی از این قبیل خواهد انجامید.
دکتر عشایری همچنین گفت که ثابت شده که برخی از هیجانات در حافظه جمعی و برخی در اسطورهها جای دارند. حال اگر اسطوره را همان رویای جمعی تعریف کنیم، باید بپذیریم که هیجانات تا حد زیادی از جامعه کنونی رخت بستهاند و واکنشهای هیجانی در عصر حاضر تا حد زیادی از زندگی انسانها دور شده است؛ تا جایی که حتی بسیاری تلاش میکنند به وسیله دارو این شرایط به وجود آورند. از سوی دیگر در جوامع امروز، هیجانات سرگردان یا همان اضطراب زیاد شده که این امر به بروز مشکلات دیگری انجامیده است.
این سخنرانی در خاتمه بحث خود، گفت: امروز حافظه هیجانی جمعی تأثیرگذارتر از حافظه هیجانی فردی شناخته شده است. بنابراین باید روی سیستم جمعی کار کرد. تحقیقات اخیر نیز همگی حاکی از آنند که انسان خود را در آینه دیگران میشناسند و در این زمینه موضوع احساسات بسیار مهم است که میتوان با تقویت عرصههایی مانند هنر در فضای اجتماعی در این خصوص تأثیرگذار بود.
آخرین نشست گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی در سال تحصیلی 86-85 به موضوع "سیاست بدن و فرهنگ زیبایی اختصاص" داشت که طی آن دکتر محمود شهابی عضو هیأت علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی به سخنرانی پرداخت.
او در این جلسه، گفتمانهای زیبایی و فرهنگ آن را در سه دوره پیشامدرن، مدرن و فرامدرن، با توجه به تحولات ایجاد شده در اثر روی کار آمدن تکنولوژیهای مختلف و واکنشهای مرتبط با آن، مورد بررسی قرار داد.
وی در سخنان خود، رویکرد عصر پیشامدرن را عمدتاًً فلسفی و دینی معرفی کرده و در این زمینه، با اشاره به نگاه افلاطون به بدن، تمایز جدی ذهن و جسم را مورد توجه قرار داد. او در عین حال گفت که در تفکر یونانی نیز شاهد نگاه سلسله مراتبی به رابطه بین ذهن و بدن هستیم؛ چنان چه در این نظام همیشه ذهن برتر از جسم زمینی دیده میشود. از سوی دیگر، در خود بدن نیز همین نظام در میان اعضای مختلف قابل مشاهده بوده و به عنوان مثال، سر نسبت به سایر اعضاء از شرافت خاصی برخوردار است.
شهابی در این زمینه توضیح داد که در واقع ما در این دوره، شاهد دو رویکرد افقی و عمودی هستیم. در رویکرد عمودی، نگاه سلسله مراتبی وجود دارد اما در مقابل، در رویکردهای افقی، بدن انسان نه تنها نسبت به ذهن و روح در درجه پایینتری قرار نمیگیرد؛ بلکه از منزلت بالاتری نیز برخوردار است. به عبارت دیگر، در اینجا نظام سلسله مراتبی به نوعی واژگون میشود. نمونههای این وضعیت در نگاه بودایسم و هندوئیسم قابل ملاحظه است. در این موارد، اولاً انسان هیچ برتریای نسبت به سایر جانداران ندارد و ثانیاً رابطه ذهن و بدن نیز در حالتی افقی قابل بررسی است. در مورد اسلام نیز عدهای این بحث را داشتهاند که با وجود تفاوتهای موجود در نگاه اسلامی نسبت به سایر ادیان که انسان را اشرف مخلوقات میداند، همچنان شاهد نظام سلسله مراتبی هستیم و برخلاف بودیسم و هندوئیسم که در آیین خود معتقدند بدن انسان باید زجر و درد به نیروانا شد؛ در اسلام برخی لذتهای این جهانی به رسمیت شناخته شده است.
این مدرس گروه مطالعات فرهنگی در بخش دیگری از سخنان خود، یادآور شد که حدود 5000 سال قبل در نقاط مختلف ایران، آثاری به دست آمده که نشان میدهد زنان و مردان ایران باستان به ظاهر آرایی و زیبایی بدن اهمیت میدادند. بسیاری از باستانشناسان، هزاره اول قبل از میلاد را دوره اوج استفاده از ابزار زیباسازی بدن معرفی کردهاند. این امر حاکی از آن است که زیباسازی بدن موضوع مدرنی نیست اما در دوران مدرن، به یک صنعت تبدیل شده است.
وی نخستین نشانههای ورود به دوران "صنعت زیباسازی" را تولید محصولات زیباسازی به صورت انبوه و کسب سودهای کلان شرکتهای بزرگ بینالمللی در این عرصه معرفی کرد و در این باره گفت: صنعتی شدن و تجاری شدن صنعت زیباسازی بدن یکی از روندهایی است که در این دوران شاهد آن هستیم؛ چنان چه امروزه در سال، بیش از 160 میلیارد سرمایه در گردش برای این حوزه در نظر گرفته شده است. نیروی انسانی شاغل در بخش صنعت زیبایی نیز روز به روز در حال افزایش است و فقط در عرصه پوشاک حدود 7 میلیون کارگر در سطح جهان مشغول به کارند. در عرصه تولید عطر، حدود 30 میلیون در سال سرمایه در گردش داریم. نمایشگاههای بزرگ بینالمللی و مسابقات انتخاب دختر شایسته سال نیز علی رغم مخالفتهای فمینیستهای موج اول و دوم، نمونههای دیگری از این مسأله است.
شهابی افزود: در مورد خرده فرهنگ جوانان نیز سیاست بدن به عنوان موجی اعتراض آمیز در دهه 1960 در برابر ایدئولوژی مسلط به کار گرفته شد. در همین راستا در ایران نیز برخلاف مخالفت برخی نظریهپردازان، شاهد ردپاهای این قرائت سیاسی هستیم. با نگاهی تاریخی در این زمینه میتوان گفت که فرهنگ زیبایی در عصر پهلوی با الگو پذیری از آمریکا که از طریق رسانهها و به ویژه مجلات ترویج و همراه با شبه مدرنیزاسیون پهلوی در جامعه نمایان شده و واکنشهایی هم نسبت به آن در مواردی مانند کتاب غربزدگی آل احمد صورت گرفت. این فرهنگ زیبایی و سیاست بدن پس از انقلاب در ایران، اشکال دیگری به خود میگیرد. به تعبیری، اگر سیمون دوبوار مبارزگونه زنان طبقه متوسط را دعوت میکند که از مدهای زیبایی روز پیروی نکنند، در ایران پس از انقلاب عکس این ماجرا اتفاق میافتد. یعنی زنان طبقه متوسط در ابعاد و اشکال مختلف به ظاهر آرایی و زیبایی بدن روی میآورند و نتیجه آن ساخت کلمهای با عنوان ”بدحجابی“ است که در این دوره وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی ما شده و در کنار سایر موارد فرهنگ زیرزمینی ایران، نشانه مخالفت و اعتراض سمبولیک و غیرمستقیم نسبت به هژمونی مسلط، قرائت شده است. در این زمینه، نه تنها بدن، بلکه بسیاری از مکانهای عمومی از قبیل کافیشاپها، رستورانها، مراکز خرید و حتی ادبیات، داستان و رمان و امثال آن، پتانسیل تبدیل به ابزاری برای اعتراض سیاسی را پیدا میکنند. بنابراین میتوان گفت که در این رویکرد، همه عرصههای زندگی روزمره امکان این را مییابند که وارد گفتمانی جدید شده و جنبهای اعتراضگونه پیدا کنند. از دید این نظریهپردازان، در ایران روسری که قرار است کدی فرهنگی را تبلیغ کند، خود به سلاحی بر علیه این گفتمان تبدیل میشود؛ گرچه پیچیدن چنین نسخهای کلی برای همه چیز به نظر من چندان درست نیست.
وی در ادامه، دوران مدرن را عصر ماتریالیزه شدن بدن از یک سو و علمی شدن آن از سوی دیگر معرفی کرد که در آن، بدن از حالت متافیزیکی خود خارج شده و از جوانب مختلف، موضوع علوم گوناگون میشود. به تعبیر دکتر شهابی، در دوران مدرن شاهد سکولار شدن زیبایی بدن هستیم. علاوه بر این در دوران مدرن نگرش مردم نسبت به میل جنسی تغییر کرده و بنابر نظریات فوکو، الگویی که برای تعریف زنانگی و مردانگی و جداکردن امر اخلاقی از غیراخلاقی از طریق اعمال کنترل بر بدن صورت میگیرد، دگرگون میشود.
وی در این باره توضیح داد که اگر قبلاًَ میگفتند جسم زندان روح است، فوکو به عنوان یک نظریهپرداز مدرن، روح را زندانی جسم معرفی کرده و این بحث را مطرح میکند که چرا برخی روابط جنسی اخلاقی و برخی دیگر غیراخلاقی شناخته میشود و این موارد را در زمینه موضوع قدرت و دانش مورد بررسی قرار میدهد. در نهایت، تحت تأثیر چنین تحولات نظری، نگرش انسان غربی نسبت به میل جنسی در عصر مدرن تغییر کرده و بالطبع نگرش فرد نسبت به بدن خود نیز تغییر میکند. پیرو این مسأله قوانین بسیاری از کشورها نسبت به امور جنسی تغییر کرد و تمایلات جنسی خارج از ازدواج و زناشویی و حتی وضعیت حقوقی کودکان ناشی از این ازدواجها پذیرفته شد. از سوی دیگر، توجه انسان غربی بر بهداشت فردی و مراقبتهای بدنی افزایش یافته و به تدریج زیبایی بدن به امری شخصی و فردی تبدیل میشود.
مدیر گروه مطالعات فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران، در تفسیر سیاست بدن و فرهنگ زیبایی در دورهای که فرامدرن خوانده بود، گفت: در دوره پست مدرن که بدن موضوع پویایی صنعت مد شد، فرآیند دیگری تحت عنوان "اِروتیزه شدن زیبایی" در مفهوم تنظیم بین برهنگی و پوشیدگی اتفاق افتاد که در قبایل ابتدایی وجود نداشت. به تعبیر دیگر، در دوره فرامدرن شاهد بیرونی کردن بدن هستیم. گسترش انواع جراحیهای پلاستیک، تکنولوژیهای متعددی که جای فرآیندهای طبیعی بدن مانند تولید مثل را میگیرند و اینترنت و رسانههای جهانی که با نمایش دادن تعاملات اِروتیک مجازی به جای مواجهههای عینی و مستقیم تغییراتی در شرایط قبلی ایجاد کردهاند؛ نمونههایی از این جریان هستند.
وی همچنین توضیح داد که در این دوره موارد زیادی مانند نقاشی روی بدن یا همان تاتوئین نیز معنای کاملاً متفاوتی با آنچه در قبایل ابتدایی داشته پیدا کرده است. در دنیای امروز در غرب، تاتوئین نشان دهنده متمایز کردن فرد از دیگران است در حالی که همین عمل در قبایل آفریقایی نشان دهنده تعلق یک فرد به یک گروه یا قبیله بود.
شهابی ادامه داد: روند دیگری که در دنیای جدید در حال وقوع است و هیچ کشوری هم از ترکشهای آن در امان نبوده، روند کالایی شدن و جزء جزء شدن زیبایی است. به عبارتی، اگر در گذشته بدن به عنوان یک کلیت در نظر گرفته میشد، امروزه در حال تفکیک و تجزیه شدن است و هر یک از اجزاء بدن در دنیای رسانههای امروز مورد تأکید خاصی قرار گرفته و مدهایی برای آن به وجود میآید که حتی در جراحیهای زیبایی بدن مورد استفاده قرار میگیرند. از سوی دیگر، به عنوان مثال، زمانی چاق بودن نشانه و سمبل زیبایی بود و امروزه در دنیای غرب “باربی“ بودن مد زیبایی است. در چنین شرایطی، جهانی شدن زیبایی از دیگر فرآیندهایی است که در عصر پست مدرن در حال وقوع است.
وی همچنین گشایش باب جدیدی در صنعت زیبایی با عنوان ”زیبایی مردان“ را به عنوان روند دیگری معرفی کرد که در این دوره شاهد آن هستیم و طی آن فاصله میان مردانگی و زنانگی نیز کاهش مییابد.
دکتر محمود شهابی در پایان سخنرانی خود در گروه انسانشناسی انجمن جامعهشناسی ایران، "غیر سیاسی شدن بدن و زیبایی" را اتفاق دیگری در دوران پست مدرن معرفی کرد که از جوامع غربی آغاز شده و در حال گسترش است. به گفته او، این بدان معناست که از این به بعد سیاست بدن و خرده فرهنگ جوانان جای خود را به بازاریابی و اقتصاد جوانان داده و مواردی که قبلاً پتانسیل استفاده سیاسی در حوزه جوانان داشتند، امروزه به مواردی برای استفاده همگان تبدیل شدهاند. علاوه بر این، امتداد جوانی باعث شده که کودکان دو یا سه ساله تا پیرمردان نود ساله هم با عناصری از دوران جوانی همزادپنداری کنند. به همین دلیل "مصرف گرایی" جای "سیاستگرایی" را در موضوع سیاست بدن گرفته است. همچنین در دوره فرامدرن، بدن نسبت به روح و ذهن اولویت یافته و در یک کلام به یکی از موارد مقدس در این دوران تبدیل شده است.
"انسان شناسی پزشکی" یکی از حوزههای کار در رشته انسانشناسی است که در طول سال تحصیلی 86-85 مورد توجه گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعه شناسی ایران قرار گرفته و در این راستا، نشستی با عنوان "مطالعه موردی ایدز" به این مبحث اختصاص یافت.
دکتر پیمان متین سخنران این نشست که در اردیبهشت ماه سال جاری برگزار شد، در مقدمه بحث خود، برای اشاره به اهمیت بیماری ایدز در سطح جهان، با استناد به آمار جهانی در این رابطه، اعلام کرد که روزی 14 هزار نفر بر اثر این بیماری در دنیا میمیرند و تا به امروز 42 میلیون نفر به این دلیل کشته شدهاند. این در شرایطی است که هنوز که هنوز است هیچ موفقیت قابل ذکری برای کنترل و درمان آن به دست نیامده است.
وی در اشارهای کوتاه به تاریخچه این بیماری گفت: سال 1981 در لس آنجلس چند بیمار همجنسگرا به بیمارستانها مراجعه کردند که مرضهای بسیار نادری در قالب یک نوع سرطان پوستی و ذات الریه داشتند. پس از دو ماه تعداد این بیماران به 26 نفر رسید. مسأله اینجا بود که در شرایطی که بر اساس مطالعات پزشکان، این بیماریها عموماً در افرادی ایجاد میشد که سیستم ایمنی بدنشان به دلیل استفاده از داورهای خاصی مانند داورهای ضد سرطان، ضعیف است؛ افراد مراجعه کننده هیچ داروی خاصی مصرف نمیکردند. این موضوع توجه عدهای از محققان را به خود جلب کرد تا اینکه در نهایت دو سال بعد، ویروسی از سلولهای سیستم ایمنی افرادی که این سندرم را داشتند، شناسایی شد که در خانواده تب خال بود ولی جزء ویروسهای فرمانده که قابلیت تکثیرشدن داشتند، حساب میشد. این ویروس به عنوان یک ویروس هوشمند شناخته شد چرا که اساساً در فرآیند کار خود، داخل سلول شده، یا آن را میکشد یا وادار میکند که مشابه او را تکثیر کند. از سوی دیگر، این ویروس روی اصلیترین سلولهای سیستم ایمنی بدن مینشیند و به آنها آسیب میرساند.
متین افزود: از سال 1985 که این ویروس شناخته و رسماً به جهان معرفی شد، مسأله همجنسگرایی در حاشیه قرار گرفت و همه افراد ساکن در نقاط مختلف جهان به نوعی در معرض خطر ابتلا به آن قرار گرفتند.
وی در ادامه، با این توضیح که افرادی که این ویروس وارد بدن آنها میشود، HIV مثبت خوانده شده و از زمانی که علائم بالینی در آنها شروع شد، ایشان را مبتلا به ایدز میدانیم؛ خاطرنشان کرد: بنا بر آمار به دست آمده، عمده کشتار ایدز در میان گروه سنی بسیار حساسی که تولید نسل میکنند، رخ میدهد؛ چنانچه امروزه حدود 57 میلیون مبتلا به HIV داریم.
به گفته این پژوهشگر، در این زمینه، کنترل در اروپای غربی، آمریکای شمالی، نیوزلند و استرالیا بسیار موفق بوده است. در کل خاورمیانه کشور بحرین در کنترل ایدز نسبتاً موفق عمل کرده و متأسفانه در این رابطه، کشور ایران در موقعیت بسیار وخیمی به سر میبرد.
دکتر متین همچنین یادآوری کرد که ویروس ایدز از طریق مایعات بدن فرد مبتلا به خون بدن دیگری منتقل میشود اما در عمل اصلیترین و مهمترین راه انتقال خون به خون است و سه راه اصلی انتقال، از طریق خون، مادر به جنین و تزریق شناخته شده است. او گفت: وقتی HIV وارد بدن فرد شد، یک دوره نهفتگی آغاز میشود که در این دوره نشانه بیماری در آزمایشات خونی قابل تشخیص است و در دوره بعدی عوارض بالینی خود را نمایان کند.
وی افزود: متأسفانه تا به امروز، درمان ایدز قطعاً مشخص نشده ولی درمانهای مورد استفاده، بسیار به افزایش طول عمر، امید زندگی و بهبودی بیمار کمک کرده است. واکسن ایدز نیز در شعارها، پیشگیری یا تغییر رفتار فردی یا گروهی عنوان شده است. نتایج تحقیقات نشان دادهاند که هر قدر درجه رفاه بالاتر باشد، شرایط کنترل و پیشگیری سختتر و امکان انتقال کمتر است.
متین در بخش دوم سخنرانی خود، به طرح مباحث جامعهشناسی و انسانشناسی در رابطه با این بیماری پرداخت و با تأکید بر مسأله پیشگیری به عنوان اصلیترین موضوع این حوزهها، گفت: مسائل فرهنگی در پیشگیری و جلوگیری از انتقال بیماری سلاح بسیار مناسبی شناخته شده است؛ در نتیجه به نظر ما با توجه به روششناسی انسانشناسی که تفاوت اندکی با روششناسی پزشکی دارد، میتوان به سراغ استخراج و تحلیل دادهها رفت. از سوی دیگر، در انسانشناسی پزشکی علاوه بر ابزارهایی که در اختیار پژوهشگر قرار میگیرد، او آزادنه میتواند کارهای دیگری را نیز انجام دهد. در این زمینه، ابزار پیشگیری در روابط جنسی مهمترین عاملی است که میتوان روی آن فرهنگ سازی کرد. این در حالی است که تابو بودن حرف زدن در این باره و تبلیغ بر روی آن، در جوامعی مانند جامعه ما به مشکل عظیمی تبدیل شده است.
وی افزود: در پژوهش در این زمینه از حوزه انسانشناسی پزشکی، انتخاب میدان تحقیق، رفتن به آن میدان و انتخاب افراد مورد پژوهش با روشهای انسانشناسی بسیار مشکل است اما به نظر میرسد ورود به این حوزه و تلاش در جهت آن، دستاوردهای مفیدی را برای جامعه انسانی در بر داشته باشد.
او در پایان بحث خود، با اشاره به مطالعه تطبیقی به عنوان یکی از روشهای کارآمد در مطالعه انسانشناختی بیماری ایدز، به تحقیقی که اکنون در حال انجام است، اشاره کرد که طی آن، یک روستا در کردستان ایران و یک روستا در فرانسه مورد مطالعه قرار گرفتهاند.
پس از سخنرانی دکتر متین، دکتر ناصر فکوهی عضو هیأت علمی گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به ذکر توضیحات دیگری در این زمینه پرداخت و گفت: اکنون مسأله ایدز به عنوان یک بیماری بسیار خاص، نزد انسانشناسان از حوزه انسانشناسی پزشکی نیز فراتر است؛ چنان چه حتی محققانی از چندین حوزه دیگر در این باره وارد مطالعه شدهاند. به عنوان مثال در میان گروهی از تاریخدانان این پرسش مطرح شده که آیا بیماری ایدز واقعاً بیماری جدیدی است یا در طول تاریخ وجود داشته است. همچنین سوسیوبیولوژیستها نیز از دیگر کسانی بودند که به این حوزه وارد شده و مباحث گستردهای را در مورد این بیماری مطرح کردهاند.
وی افزود: نکته دیگر این است که ایدز ابتدا یک بیماری غربی بوده که در طول 20 سال به یک بیماری جهان سومی و عمدتاً آفریقایی تبدیل شده است. چنان چه اکنون 25 درصد کل جوانهای نقاطی در آفریقا مبتلا به ایدز هستند. همین امر باعث شده که به تدریج موضوعات انسانشناسی کاربردی در مورد مسائل مختلف مربوط به این بیماری، مانند دارو، مطرح شده و مورد توجه و استقبال قرار گیرد؛ چرا که به عنوان مثال، به یک تعبیر، 20 میلیون مبتلای HIV مثبت در کشورهای توسعه یافته برای شرکتهای ثروتمند دارویی، به منزله 20 میلیون مشتری شناخته میشوند. داروهای ایدز داروهای بسیار گرانقیمتی است و شرکتهای دارویی دلیل این مسأله را پژوهشهای پر هزینه در مورد این بیماری میدانند. به همین دلیل، برخی در کشورهای آفریقایی، داروهای مشابه با قیمتهای پایینتر تولید کرده و بدین وسیله به رقبایی برای شرکتهای فعال در این زمینه تبدیل شدند که طبیعتاً این امر واکنش آنها را برانگیخت. نتیجه این بحث آن است که بیماری ایدز برای بسیاری افراد یک مسأله اقتصادی است. همان طور که امروز قاچاق داروهای ضد سرطان و اجزاء بدن انسانها نیز به مسائلی اقتصادی تبدیل شده است. بنابراین پدیدهای مانند بیماری ایدز، اقتصاد، سیاست و حوزههای مختلف اجتماعی را درگیر میکند که به نظر میرسد در این شرایط، حوزهای مانند انسانشناسی کاربردی میتواند بسیار مؤثر عمل کند.
گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران، در راستای سلسله جلساتی که در زمینه سینمای مستند برگزار میکند، روز چهارشنبه هشتم اسفند 1386،با دعوت از مهرداد اسکویی مستندساز و پژوهشگر سینمایی، ضمن مروری بر تاریخچه سینمای مستند، به بررسی سبکهای مختلف آن پرداخت. سخنران این نشست، در عین حال تکههایی از فیلمهای مستند مختلف را بر اساس هر یک از سبکهای معرفی شده به نمایش گذاشت.
گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران، در راستای سلسله جلساتی که در زمینه سینمای مستند برگزار میکند، روز چهارشنبه هشتم اسفند 1386،با دعوت از مهرداد اسکوییمستندساز و پژوهشگر سینمایی، ضمن مروری بر تاریخچه سینمای مستند، به بررسی سبکهای مختلف آن پرداخت. سخنران این نشست، در عین حال تکههایی از فیلمهای مستند مختلف را بر اساس هر یک از سبکهای معرفی شده به نمایش گذاشت.
وی در بخش نخست سخنرانی خود و در بیان تاریخچه سینمای مستند، گفت:پیدایش سینمای مستند را باید با پیدایش سینما در مفهوم عام یکی دانست. در واقع، اختراع دوربینفیلمبرداری توانایی بینظیر و تجربهنشدهای را به انسان داد که بتواند لحظات تاثیرگذار اما میرا را ثبت کند؛ لحظاتی از زندگی روزمره که بهنظر میرسید هیچ یک از ابزارهای دیگر ثبت، مانند متن، تصویر و حتی عکستوانایی نشان دادن قدرت جاری در آن را ندارند. از این رو نخستینفیلمهای ثبت شده در جهان و حتی ایران، به واقعیت زندگی مردمان عادیاختصاص داشته و ثبت صرف و بدون هیچ نوع دخل و تصرف، نخستین فیلمهای جهان رابه فیلم مستند تبدیل کرده است.
اسکویی افزود:با این وجود، هیجان تماشای خود بر روی پرده چندان طول نکشید و مردم مشتاق تماشای تصویردیگری بر روی پرده سینما شدند. استقبال گسترده از سینما نشاندهندهپتانسیل آن برای تبدیل شدن به منبع درآمدی فوقالعاده بود و بدین ترتیبسینمای داستانی به وجود آمد. در واقع، در این شیوه جدید، سینماگران به جای زندگی روزمره، داستانهایپرداخته شده در ذهن فیلمنامهنویسان را به تصویر کشیدند اما این به معنایجدایی کامل سینمای داستانی از واقعیت نبود. البته با وجود آنکه هرگز نمیتوان فیلم را جدا از بستر اجتماعی وواقعیتهای تجربه شده دانست، باید گفت که فیلم داستانی دغدغه ثبت و تحلیل واقعیترا ندارد، بلکه میخواهد این تجربهها را در ساخت داستانی مطابق میل خودکه لزوماً با آنچه رخ دادهاست، مطابق نیست؛ به کار گیرد. این در حالی است که سینمایمستند در پی به تصویر کشیدن واقعیت تجربه شده در قالب زندگی روزمره، منسک دینی،فرایند انتخاباتی و امثال آن است و با این تفسیر، میتوان سینمای مستند را سینمای متعهدبه تاثیرگذاری و آگاهی بخشی دانست.
وی در ادامه سخنرانی خود، به بررسی رابطه میان سینمای مستند و انسانشناسی پرداخت و در این باره گفت:
فصل مشترک علم انسانشناسی و فیلممستند،پرداختن به واقعیت است. به تعبیر دیگر، عناصر سازنده فیلم مستند و پژوهش انسانشناسی را میتوان به صورت روابط متقابل مستند ساز و پژوهشگر، بازیگر و دوربین و روش معرفی کرد. نسبتروابط میان این عناصر، حاصل دورههای گوناگون و اندیشههایمحوری هر زمان است که در نتیجه آن، انواع فیلم مستند و مکاتب مختلف انسانشناسی به وجود میآیند.
اسکویی همچنین انواع فیلمهای مستند را به مستند نمایشی- قوم محور اروپایی، سینمای مشاهدهگر با پرداختن به خود، مستند اول شخص، مستند شاعرانه، مستند انعکاسی یا چند رگه و فیلم اتنوگرافیک دستهبندی کرد و در مورد دسته اول توضیح داد: انسانشناسی از زمان پیدایش یعنی سال1850 تا حدود صد سال به شناخت بومیانآمریکا، آفریقا و آسیا پرداخت. به تعبیری، شاید بتوان گفت که این علم حاصل شوکناشی مشاهده و برخورد با مردمی بود که کاملاً متفاوت از زندگی و ساختارهایفرهنگی، سیاسی، اقتصادیاروپاییان بودند. طی صد سال بعد، چه در دورهای که انسانشناسان بر روی اسناد گردآوری شده توسط جهانگردان،میسیونرها، بازرگانان و امثال آن کار میکردند و چه در نسل دوم که انسانشناسانبه میدان رفتند، همواره بر متمایز بودن دیگری تاکید میشد و روشهای این علمنشأت گرفته و تقویت کننده رابطه سلطه میان پژوهشگر و موضوع بودند. از سوی دیگر، سینمای مستند نیز در حدود 50 سال پس از انسانشناسی در ابتدا به تهیه فیلم از زندگیمردم خودی پرداخت اما بسیار زود در مواجه با سینمای داستانی که قهرمانانشاز میان مردم آمریکایی و اروپایی بودند، همانند انسانشناسان به زندگی غریبمردم بومی روی آورد. سبک سینمای مستند در این دوره توضیحی- نمایشی بود و فیلمساز پس از ورودبه میدان و شناخت جامعه از افراد میخواست تا عین عمل را در مقابل دوربینثابت بازسازی کنند. در این دوره، گذشته از روابط سلطه که افراد را وادار به پذیرش چنین روشی میکرد، سنگینیدوربینها و وسایل فیلمبرداری نیز عامل مهمی بود؛ چرا که به دلیل امکان اندک جابهجاییاین وسایل و تعداد راشهایمحدود، فیلمسازفرصت تجربه نداشته و دیگران باید کاملاً مطابق خواسته او عمل میکردند. بدین ترتیب، مستندنمایشی را میتوان نوعی بازسازی واقعیت دانست که سلطه فیلمساز بر موضوع در شیوه روایت آن نیز مشخص است؛ به عنوان مثال، در دورانفیلمهای صامت، میاننویسها از زبان یک دانای کل بیان میشدند و با ورود صدا بهحوزه سینما نیز یک مرد سفیدپوست (صدای خداوند) به توضیح وقایع میپرداختوبومیان خود نقشی در شرح اعمالشان نداشتند.
وی در مورد سینمای مشاهدهگر نیز گفت: وقایع دهه هفتاد میلادی برای هر دو حوزه انسانشناسی و سینمای مستند بسیار تاثیرگذار بودند. در واقع، بعد از جنگ جهانی دوم و استقلال مستعمرات، انسانشناسان مجبور به بازگشت به سرزمین و مطالعه مردم خود شدند و مستندسازان نیز با اختراع دوربینهای سبک و قابل حمل توانستند دست بهتجربههای جدیدی بزنند و آزادانهترلحظهها را ثبت کنند. به همین دلیل، سینمای مشاهدهگر مربوط به این دوران را سینمای تعاملی، مستقیم یا حقیقت نیز مینامند، زیرادر این روش به دلیل سبک و ارزان شدن امکانات فیلمبرداری، فیلمساز از امکانحضور طولانی مدت در میدان و برقراری رابطهای مبتنی بر احترام و صمیمیتاحترام با افراد برخوردار میشود. در عین حال، کوچک شدن دوربین به عنوان یک موقعیت کالبدینامأنوس نیز عامل مهمی است که درجه حساسیت و تصنعی بودن رفتار کنشگران راکاهش داده و در نتیجه آن چه ثبت میشود را میتوان حاصل تعامل فیلمساز و کنشگران دانست. در این زمان، فیلمساز هر آنچه را میبیند بدون تمایزگذاری ثبت کرده و سپس درمرحله تدوین، بر اساس خط روایی صحنههای مورد نظر را انتخاب میکند.
اسکویی در ادامه به دسته سوم سینمای مستند یعنی مستند اول شخصاشاره کرد و در این زمینه گفت: ورود دوربینهای کوچک خانگی انقلابی در سینمای مستند به وجود آوردند؛ زیرا باحذف فیلمساز، خود و دیگری یکی شده و بدین ترتیب، دشواری پرداختن به خودبه خوبی مشخص شد. در این شیوه فرد هر آنچه را میخواست و از هربخش از واقعیتیکه بر زندگی او تاثیرگذار بود را برای روایت انتخاب میکرد. فیلم ساختهشده با سبک مستند اول شخص اگرچه کیفیت پایینی دارد اما به دلیل ویژگی "خودبیانگر" آن بسیار جذاب و ارزشمند است.در عین حال، نباید چنین تصور کرد که چنین فیلمهایی کاملا شخصی و فاقد ارزش بررسیاجتماعی هستند بلکه مستند اول شخص به دلیل بیان دورههای مهم زندگی افرادکه متاثر از شرایط جامعه است، مهمترین وقایع اجتماعی ـ سیاسی را روایتمیکند.
این پژوهشگر سینما، مستند شاعرانه را نیز به عنوان سبکی از مستند سازی معرفی کرد که به دلیل اهمیت تاثیرگذاری در آن از طریق برانگیختن حس زیباییشناختی،نیازمند تجهیزات فیلمبرداری بسیار پیشرفته است.
وی همچنین در مورد مستند انعکاسی گفت: این سبک ترکیبی از تمام شیوههای ساخت مستند بوده و به همین دلیل در آن، نه تنهابا جذابترین شیوه بلکه با تاثیرگذارترین نوع فیلم مستند مواجه هستیم. در واقع،در هر بخش از مستند، بر اساس نیاز از تاثیرگذارترین شیوه استفاده شده وبه این ترتیب مهمترین و بیشترین مطالب ممکن روایت میشود.
مهرداد اسکویی بخش پایانی سخنرانی خود را به توضیح درباره فیلم اتنوگرافیک اختصاص داد و در این باره گفت: ساخت فیلم اتنوگرافیک فرآیندی مشابه پژوهش انسانشناختی را شامل شده ونکته قابل توجه در این سبک، موقعیت فیلمساز- پژوهشگر است و به نظر من در طول تاریخِساختِفیلمهای اتنوگرافیک، تنها شخصی مانند ژان روش توانسته این دوموقعیت را به صورت همزمان و به بهترین شکل درک کند و از آنجا که در میان سایر فعالان اینحوزه، با غلبه یکی از این دو جنبه روبهرو هستیم؛ من معتقدم که بهتر است برایساخت چنین فیلمی، مستندساز و انسانشناس در کنار یکدیگر قرار گیرند.
وی همچنین خاطرنشان کرد که تفاوت فیلم اتنوگرافیک با مستندِ توضیحی در این است که فیلمساز از افرادنمیخواهد تا واقعیت را برای او بازی کنند؛ بلکه به دلیل شناخت متقابل میاناو و گروه و تا حدی عادی شدن حضورش در مکان، این امکان برای وی به وجود میآید کهاز جریان واقعی فیلم گرفته و تمامی صحنهها راآگاهانه ثبت کند. در عین حال، در فیلم اتنوگرافیک محاوره و گفتوگو چه میان افراد و چه میان فیلمساز با آنها اهمیت بسیار زیادی داشته و بسیاری از آگاهیها از این طریق بهتماشاگر داده میشود.