گزارش نشست ها

monadi 1گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران در یکی از نشست‌های خود که در روز بیست و ششم آبان ماه سال 88 برگزار شد، به موضوع ارتباطات رسانه‌ای جوانان پرداخت و آن را به عنوان یک سبک زندگی، مورد بررسی قرار داد. در این جلسه، ابتدا فیلم مستند "مشترک مورد نظر" پخش شد و در ادامه، دکتر مرتضی منادی، عضو هیأت علمی دانشگاه الزهرا به سخنرانی پرداخت. در این نشست که توسط دکتر ناصر فکوهی اداره می‌شد، لقمان خالدی نویسنده و کارگردان فیلم و جعفر صانعی مقدم، تهیه کننده آن نیز حضور داشتند. موضوع فیلم "مشترک مورد نظر" استفاده از تلفن همراه در جامعه کنونی ایران و تأثیرات آن بر روابط اجتماعی افراد بود.

بعد از پخش این فیلم در نشست گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی، دکتر منادی در بحثی کلی‌تر، ارتباطات رسانه‌ای جوانان طی چند سال اخیر را با توجه به پژوهش‌هایی که در این زمینه انجام داده، مورد بررسی قرار داد. او سخنان خود را این‌گونه آغاز کرد: در بررسی منابع فرهنگی جوانان، می‌توان در وهله نخست نهاد خانواده را مورد توجه قرار داد. آموزش و پرورش، شبکه دوستان، محیط‌ها و فضاهای عمومی مثل خیابان‌ها‌، پارک‌ها، سینماها و پاساژها، به عنوان مراکزی که معمولاً جوانان در آنها تجمع می‌کنند، نیز از جمله دیگر منابع به شمار می‌روند. بدیهی است که هر یک از این منابع، با بار فرهنگی خاص خود، در جامعه‌پذیری مخاطبان نقش مؤثری ایفا می‌کنند. در این میان، خانواده بیش از سایر گروه‌ها تلاش در بازتولید فرهنگ خود و سوق دادن فرزندان به فرهنگ آرمانی مد نظرش را داد. نهاد آموزش و پرورش هم با سازوکارها و ایدئولوژی‌های حاکم بر سیستم، در این مسیر تلاش دارد و شبکه دوستان نیز از راه‌های دیگری تأثیرات خود را می‌گذارد. با این وجود، طی چند سال اخیر، در کنار این منابع، رسانه‌ نیز جایگاه بسیار مهمی در جامعه‌پذیری افراد پیدا کرده‌ است؛ به طوری که اکنون می‌توان آن را به عنوان مهم‌ترین نهاد تأثیرگذار بر جوانان معرفی کرد.
منادی در ادامه، رسانه‌ها را به سه دسته رسانه‌های رسمی، مانند تلویزیون، رسانه‌های غیر رسمی، مثل ماهواره و رسانه‌های نیمه رسمی، مانند اینترنت تقسیم کرد و در تأکید بر تأثیرگذاری بسیار زیاد این رسانه‌ها، تغییر ادبیات روزمره افراد جامعه در اثر استفاده از رسانه‌ها و تقلید از برنامه‌هایشان، خرافی شدن بخش بزرگی از جامعه تحت تأثیر سریال‌های تلویزیونی و بالاخره ایجاد تغییر در سبک‌های زندگی افراد را مورد توجه قرار داد.
وی در ادامه، با اشاره به پژوهش‌هایی که طی چند سال اخیر در این زمینه انجام داده، گفت: در همه این مطالعات، مفهوم "روزمرگی" برای من اهمیت زیادی داشت؛ چرا که به نظرم، به واسطه این مفهوم می‌توان به واقعیت افکار انسانی پی برد. افکاری که دیر یا زود به رفتارهای مشخص منتهی می‌شوند. در نخستین مطالعه، بین سال 1371 تا 1373، پس از بازگشت به ایران بعد از 11 سال، با بیش از 100 جوان دختر و پسر که غالباً 18 تا 24 سال سن داشتند، گفت‌وگوهایی را به روش مردم‌نگاری در محیط‌های مختلف، انجام دادم و طی آنها، نظر افراد را در مورد موضوعات مختلفی از قبیل والدین، مدرسه و دانشگاه، همکلاسی‌ها، فرهنگ خانواده، سیاست، مذهب، هنر، مطالعه، وقایع فرهنگی و هنری، آرزوها و ... پرس‌وجو کردم که این موارد را در کل می‌توان در قالب مفهوم سبک زندگی معرفی کرد. این مفهوم، فعالیت‌هایی مثل نوع پوشش، غذا، موسیقی، مطالعه، هنر، ورزش و ... را در برمی‌گیرد. در این مطالعه، هدف من این بود که بدانم در این سال‌ها، در ایران چه گذشته و جوانان چگونه فکر می‌کنند، تحت تأثیر چه منابعی قرار گرفته‌اند و چه تغییراتی در سبک‌های زندگی‌شان به‌وجود آمده است. برای این منظور، در عین حال، برقراری ارتباط با برخی خانواده‌ها، مراجعه به چند مدرسه و گفت‌وگو با معلمان و مسئولان، مشاهده و بررسی برخی برنامه‌های تلویزیون، مشاهده و تحلیل برخی فیلم‌های مورد علاقه جوانان و حضور در برخی مجالس آنها را نیز در برنامه کاری خود قرار داده و در نهایت، همه مشاهداتم را جمع‌آوری کردم.
منادی ادامه داد: در تحلیل داده‌های این تحقیق، تلویزیون، خانواده و مدرسه به عنوان تأثیرگذارترین موارد شناخته شده و جوانان مورد مطالعه بر اساس منابع تأثیرگذار بر آنها، به سه دسته تقسیم شدند. دسته اول، جوانان طرفدار حاکمیت بودند که دیندار بوده و جمع‌گرایی در بین‌شان بسیار زیاد بود. در این دسته، میزان مطالعه افراد معمولاً خیلی کم، نوع موسیقی مورد علاقه‌شان سنتی و نوع لباسشان معمولی بود. بین این افراد، معمولاً غذاهای سنتی رایج بود. آنها ورزش‌های متداول را انجام می‌دادند و اگر به هنر علاقه داشتند، معمولاً به کلاس موسیقی سنتی می‌رفتند. دسته دوم، که از نظر تعداد، کمتر از دسته اول بودند؛ مخالف حاکمیت بودند ولی جرأت ابراز عقیده‌شان را نداشتند. آنها ظاهراً نشان می‌دادند که طرفدار غرب هستند. بیشتر محل ملاقاتشان با دوستان، جلسات خصوصی (پارتی‌ها) بود که در آن زمان، زیاد هم مورد حمله پلیس قرار می‌گرفت. در بین این گروه، ویدیو خیلی رایج بود. آنها کمتر تلویزیون می‌دیدند. اغلب موسیقی‌های غربی گوش می‌کردند و جمع‌گرا بودند؛ چرا که نیاز داشتند همدیگر را ببینند و با هم ارتباط داشته باشند. این در حالی است که دسته سوم که تعداد کمی را تشکیل می‌دادند، هم تلویزیون و هم ویدیو داشتند و گاهی هم ماهواره؛ اما آنها عموماً نمی‌توانستند این تضادها را (بین رسانه‌های رسمی و غیر رسمی) هضم کنند و اغلب دچار نوعی بحران هویتی شده بودند. در این دسته، معمولاً افراد چند شخصیتی بودند و مشکلاتشان با نشانه‌هایی مثل کاهش آرمان‌ها و آرزوهای بلند مدت، کاهش پذیرش مسئولیت‌ها، فردگرایی و بعضاً منزوی شدن، نداشتن انعطاف اخلاقی، روابط غیر مشروع، بی‌اعتمادی سیاسی و اجتماعی و کم بها دادن به ارزش‌ها و معنویات نمایان می‌شد.
وی در ادامه، به تحقیق دیگری که به همین شیوه، با جمعیت نمونه کمتر بین سال‌های 1376 تا 1380 انجام داده بود، نیز اشاره کرد و گفت: بر پایه اطلاعات به دست آمده از این مطالعات، در سال‌های 1380 تا 1382، یک طرح پژوهشی را در دانشگاه، با عنوان بررسی هم‌نوایی فرهنگ جوانان با فرهنگ گروه‌های مختلف، انجام دادم که در آن چهار دبیرستان در شمال و جنوب تهران به عنوان جامعه آماری انتخاب شده و پرسشنامه‌ای در آنها پخش شد. در عین حال، 84 مصاحبه عمیق نیز انجام دادم. بر اساس یافته‌های این پژوهش، در این زمان، بیشترین مخاطبان ماهواره، جوانان بودند. آنها اغلب برنامه‌های تلویزیون را غمگین و خسته‌کننده می‌دانستند. از سوی دیگر، از آنجا که در این دوره، جوانان تا حدی کمتر مورد انتقاد نیروی انتظامی قرار می‌گرفتند، بیشتر می‌توانستیم سبک‌های مختلف زندگی آنها را در خیابان‌ها، پاساژها، پارک‌ها و به تعبیری فضای عمومی ببینیم و حتی عقایدشان را بشنویم.
منادی خاطرنشان کرد: بر اساس نتایجی که از این پژوهش به دست آمد، این بار دسته اول که اکثریت را تشکیل می‌دادند، بیشتر مدعی بودند که طرفدار غرب هستند. دسته دوم افرادی بودند که تا حدی دچار تضاد شده بودند و دسته سوم را همچنان کسانی تشکیل می‌دادند که می‌توان گفت با نوعی بحران هویت مواجه بودند.
وی با اشاره به دو پژوهش دیگر که در سال‌های 82 تا 84 در این زمینه انجام داده، گفت: در یکی از این مطالعات، بار دیگر از روش مردم‌نگاری استفاده کردم تا اولاً نتایج این روش را با نتایج تحقیقات دیگر مورد مقایسه قرار داده و ثانیاً تحولات جامعه به ویژه در بین جوانان را در این سال‌ها بررسی کنم. بر اساس یافته‌های این مطالعات، می‌توان گفت که در این دوره، جوانان خیلی کمتر از گذشته مخاطب ماهواره بودند و بسیاری از آنها نیز به کلی با تلویزیون خداحافظی کرده بودند. جمع‌های خصوصی در بین ایشان کمتر شده بود و بیشتر اینترنت و چت کردن رونق داشت. بدین ترتیب، جمع‌گرایی در بین جوانان بسیار کاهش و فردگرایی همراه با بحران هویت تشدید شده بود. در عین حال، غرب‌گرایی سابق در میان آنها تضعیف شده و اعتیاد، به ویژه با اعتیاد به مواد جدید و مدرن، بسیار افزایش یافته بود.
دکتر مرتضی منادی در پایان سخنان خود، تأکید کرد: بر اساس مشاهدات موجود نسبت به جامعه امروز، می‌توان گفت که مسیری که از چند سال پیش از سوی جوانان در پیش گرفته شده، همچنان ادامه دارد و حتی شاید تا حدی هم تشدید شده است. ما اکنون 15 میلیون کاربر اینترنت در سطح کشور داریم و استفاده از این فضای مجازی هنوز در بین جوانان رواج بسیار زیادی دارد. در عین حال، به نظر می‌رسد در شرایط فعلی، تلفن همراه نیز می‌توان به عنوان یکی دیگر از وسایل ارتباطی بسیار رایج معرفی کرد. از سوی دیگر، آن طور که مشاهده می‌شود، ارتباط بین دختران و پسران نیز در این دوره نسبت به دوره‌های قبل افزایش زیادی داشته اما شاید همچنان بتوان از وجود نوعی فردگرایی و بی‌تحرکی و افزایش روز افزون آن در میان این گروه سنی سخن گفت.

در نیمه دوم فروردین ماه سال 88، کلاریس هرن اشمیت، پژوهشگر آزمایشگاه انسان‌شناسی اجتماعی کلژ دوفرانس (مرکز ملی پژوهش‌های ملی فرانسه) با دعوت گروه انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی به ایران سفر کرد و با همکاری گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران و همچنین انجمن ایران‌شناسی فرانسه، سخنرانی‌هایی را ارائه داد.تخصص خانم هرن اشمیت تاریخ، اسطوره‏شناسی و انسان‏شناسی ایران و بین‏النهرین باستان و به ویژه تاریخ تحول نوشتار است. او نزدیک به سی سال از زندگی‌اش را صرف مطالعه بر تاریخ تمدن ایران باستان، به ویژه در حوزه هخامنشی و عیلام کرده و اکنون به عنوان یکی از سرشناس‌ترین ایران‌شناسان جهان شناخته می‌شود. او با نگارش آخرین کتابش به نام "سه نظام نوشتاری"برنده چندین جایزه بین‌المللی از جمله جایزه " ژرژ دو مزیل " از فرهنگستان فرانسه شده است.
تاریخ نوشتار: زبان، اعداد و نشانه‏ها، در ایران و بین‏النهرین باستان
کلاریس هرن اشمیت روز یکشنبه بیست و سوم فروردین، نخستین سخنرانی خود را در ایران با موضوع "تاریخ نوشتار: زبان، اعداد و نشانه‌ها در ایران و بین‌النهرین باستان" ارائه داد. این سخنرانی که در فرهنگستان هنر، مرکز هنرپژوهی نقش جهان به زبان فرانسه ایراد می‌شد، توسط دکتر ناصر فکوهی عضو گروه انسان‌شناسی فرهنگی انجمن و مدیر گروه انسان‌شناسی فرهنگستان هنر به فارسی ترجمه می‌شد.
هرن اشمیت در این جلسه، سخنانش را با بیان یک سوال محوری در آثار اخیرش آغاز کرد: "چگونه یک پژوهشگر تاریخ ایران می‌تواند از بررسی نوشتار زمان باستان به ریشه‌های نوشتار کنونی یعنی نوشتار اینترنتی برسد که در آن تمامی معانی به نشانه‌ها و نهایتاً به اعداد 0 و 1 تقلیل می‌یابد؟" او همچنین گفت: این سوال همچنین پرسش دیگری را پیش می‌کشد و آن اینکه "چرا چیزی نوشته می‌شود و اساساً نوشتن چه معنایی دارد؟"
به زعم اشمیت، یکی از راه‌هایی که می‌تواند ما را به پاسخ این پرسش برساند، بازگشت به زمان شکل‌گیری نوشتار و بررسی علل و زمینه‌های پیدایش این پدیده است.
برای شروع این بحث، هرن اشمیت توجه مخاطبان را به وجود یک جریان نشانه‌شناختی در دوره باستان جلب کرد و گفت: حدود هزاره چهارم قبل از میلاد، جریانی نشانه‌شناختی بسان یک رودخانه، از سمت بین النهرین و ایران به سوی اروپا و سپس آمریکا روان شد. البته دو جریان بزرگ دیگر هم در همان محدوده زمانی شکل گرفتند که در حوزه بحث ما نمی‌گنجند؛ یکی جریان جوانه‌زده در شرق دور و دیگری در آمریکای جنوبی و میانی به نام جریان "مایا".
هرن اشمیت در همین جا پرانتزی باز کرد و با اشاره به نقش رایانه‌ها در بحران اقتصادی فعلی جهان، ادعا کرد که تحول ماهیت معاملات اقتصادی به ماهیتی انتزاعی و نشانه‌شناختی توسط رایانه، خود یکی از عوامل بروز بحران کنونی است و از این حیث، یک منظر در بررسی این بحران، منظر نوشتاری است.
وی افزود: در ادامه بحث اصلی و در راستای جریان نشانه‌شناختی در مناطق ایران و بین النهرین، دومین ابداع حائز اهمیت، پیدایش سکه در سال 600 قبل از میلاد، در جایی معادل ترکیه امروزی است؛ سکه‌هایی که ابتدا تنها اعداد بر رویشان حک می‌شدند. در نهایت ابداع سوم، همان ابداع انفورماتیک یا اطلاعاتی است که به کل، شکل‌گیری سبک جدیدی از ثبت اطلاعات را موجب شد. پس از ابداع سکه، به تدریج نوشتار نیز در کنار اعداد بر روی پول‌ها حک شد.
اشمیت این مرحله را یکی از نقاط تاریخی این حوزه می‌داند که در آن، عدد و زبان با یکدیگر در می‌آمیزند و این‌گونه نتیجه می‌گیرد که که حاصل تعامل‌گونه زبان‌شناختی نوشتار با گونه عددی و پولی آن، موجد سنتزی می‌شود که همان نوشتار انفورماتیک است.
از این جای بحث به بعد، هرن اشمیت با نمایش تصاویری از اسناد اولیه و سنگی حسابداری نشان داد که انسان‌ها در آن دوران، چگونه با ساخت اشیای حامل تصاویر خاص و قرار دادن آنها در بدنه گلوله‌ای گِلی، تعداد و نوع اموال خود را ثبت می‌کردند و به بیانی دیگر اعداد را تجسم مادی می‌بخشیدند. همین نشانه‌گذاری تعداد اموال بر روی سطوح گِلی به زعم اشمیت، نقطه آغاز نوشتار به صورت تکامل‌یافته و پسینی آن است. حضور جای خالی اجسام گِلی بر روی گلوله گِلی بزرگ‌تر، در واقع نشانه‌ای است که ما را به وجود خارجی تعدادی از اجسام فیزیکی در جایی دیگر رهنمون می‌شود و بدبن ترتیب می‌توان گفت که این‌گونه بود که رابطه‌ای میان عدد و نوشتار شکل گرفت.
نکته تاریخی و اجتماعی قابل توجه از نظر این پژوهشگر فرانسوی این است که ابداع نوشتار چه در ایران و چه در عراق و مصر، دقیقاً زمانی رخ داده که از پیش جریان انباشت ثروت و قوام مالکیت خصوصی، نیاز به حسابداری و سیستم ضبط و ثبت را شکل داده است.
هرن اشمیت در پایان، نتیجه بحث خود را در در جمله‌ای مختصر چنین بیان کرد: با توجه به اشیاء باستانی به دست آمده از دو منطقه ایران و بین النهرین، می‌توان ادعا کرد که نوشتار نوعی از مادی شدن اعداد بوده و در واقع، همیشه با اعداد پیوند داشته است؛ چنان‌که ما امروز شاهد این رابطه تنگاتنگ در نوشتار انفورماتیک هستیم.

تاریخ نوشتاری زبان‏ها: نمونه ایران باستان
دومین سخنرانی کلاریس هرن اشمیت، روز بیست و پنجم فروردین ماه، با عنوان "تاریخ نوشتاری زبان‌ها: نمونه ایران باستان" در محل دفتر انجمن ایران‌شناسی فرانسه در تهران برگزار شد. او در این بحث خود، با اشاره به تجربه‌اش به عنوان یک متخصص ایران هخامنشی و متون پارسی باستان و عیلامی، گفت: من در مطالعاتم در این زمینه، با فراوانی و تکثر بسیار زیاد زبان‌های نوشتاری مورد استفاده در مراکز قدرت هخامنشی روبه‌رو شدم و در واقع، از همین نقطه بود که مسأله اساسی نوشتار برای من مطرح شد؛ به گونه‌ای که موضوع را صرفاً در قالب زبان ندیده، بلکه به پدیده نوشتار از نقطه نظر انسان‌شناختی پرداختم.
وی در این سخنرانی خود، با تاکید بر ماهیت و جوهر نشانه‌ها در زبان‌های مختلف این حوزه، مفاهیم "شناسه‌نگار(logogramme) " (در سومر، عیلام و غیره)، "هجا نگار(syllabogramme) " (سومری، اکدی، عیلامی)، "الفبا- هجانگار (alpha-syllabogramme)" (پارسی باستان)، "نظام‌های الفبایی ثبت کننده مصوت‌ها" (پیش سینایی، فنیقی و غیره) و "نظام الفبایی با ثبت مصوت‌ها و صامت‌ها" (یونان و لاتین و غیره)، را مورد بررسی قرار داد و در واقع، از این زاویه، به فرایند تطور نوشتار زبان‌شناختی پرداخت و البته در این خصوص بیش از همه نوشتار در ایران باستان را مورد تأکید قرار داد. او در بحث خود، خاطرنشان کرد که این تاریخچه باستانی نوشتار می‌تواند ما را در درک پدیده‌های جدید بسیار کمک کند.

انسان‌شناسیِ تاریخیِ یک فن: نوشتار در ایران باستان
سومین و آخرین سخنرانی کلاریس هرن اشمیت، با عنوان "انسان‌شناسی تاریخیِ یک فن: ابداع نوشتار" روز بیست و ششم فروردین ماه سال جاری، در سالن کنفرانس انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد. او در این سخنرانی، ضمن اشاره به ابداع خط؛ به مثابه یک نظام نوشتاری در سومر و بین النهرین و همچنین با تأکید بر نقش این ابداع نشانه‌شناختی که به عنوان یک جریان بزرگ از نمادها خود را به سراسر منطقه خاورمیانه، مدیترانه و اروپا گسترش می‌دهد، این ابداع را با نظام‌های شمارشی و ریاضیات مرتبط کرده و سرانجام نتیجه نهایی را در نوشتار رایانه‌ای بررسی کرد که در آن، ترکیبی از خط، عدد و تمام نشانه‌های دیگر دیده می‌شود.
هرن اشمیت در آخرین سخنرانی خود در این زمینه، موضوع را از دیدگاهی انسان‌شناختی بررسی کرده و نوشتار را به عنوان نوعی "برونی شدن بازنمودهای کالبد و اندام‌های انسانی (دهان، چشم و مغز)" مورد توجه قرار داد. او بدین صورت نشان داد که چگونه این فرایند زندگی انسان را به کلی دگرگون می‌کند.

ensan3چندی پیش در گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران نشستی برگزار شد که در آن دکتر آرنو فرانسوا استاد فلسفه دانشگاه تولوز فرانسه در مورد جامعه و جنگ در آثار نیچه و برگسون، به سخنرانی پرداخت. او در این بحث تلاش کرد که با نزدیک کردن دیدگاه فلسفی خود به حوزه‌ انسان‌شناسی، موضوع خشونت و جنگ را از حالت طبیعی تا اجتماعی مورد بررسی قرار دهد.

وی سخن خود را با اشاره به توجه نیچه و برگسون به فلسفه حیات و زندگی و در عین حال، تفاوت دیدگاه‌های آنها در مورد پدیده جنگ آغاز کرد و در این باره گفت: از جمله اشتراکات این دو فیلسوف این است که تقابل موجود پذیرفته شده میان حالت طبیعی و جامعه را زیر سئوال می‏برند و هر دو به این مسأله علاقمندند که چه چیزهایی از طبیعت در آنچه ما به آن جامعه مدنی می‏گوییم، باقی مانده است و از این لحاظ، آنها کاملاً در مقابل هابز و روسو قرار می‏گیرند. در واقع، هر یک از ایشان تقابل موجود بین جامعه طبیعی و جامعه مدنی را با تقابل دیگری جایگزین می‌کنند؛ نیچه یک جامعه سلسله مراتبی شده را در مقابل یک جامعه هم‌تراز شده قرار می‌دهد و برگسون تضاد بین جامعه باز و جامعه بسته را مطرح می‏کند.

فرانسوا سپس تأکید کرد که علی‌رغم این نزدیکی ابتدایی نزد این دو فیلسوف، آنها در مورد مسأله جنگ نتیجه‏های مختلفی می‌گیرند. او ادامه سخنرانی خود را بر بحث در مورد این تفاوت‌ها متمرکز شد و با ذکر مثالی گفت: نیچه انتظار زیاد از "انسانیت" را یک رویای کاملاً توخالی برای ساده‌لوحان می‌داند و معتقد است که تصور عدم وجود جنگ در جامعه انسانی و نتایج عالی پس از آن نیز رویایی آرمانی است. این در حالی است که برگسون در کتاب "دو منشأ اخلاق و دین"، بیان می‌کند که باید همه تلاش‌ها به کار گرفته شود تا به جنگ در میان بشریت پایان بخشیم. در واقع، این دو فیلسوف هر دو به مسأله جنگ می‏پردازند و سعی می‏کنند مفهوم آن را با مفهوم فتح جایگزین کنند. مفهوم فتح به این معناست که زندگی صرفاً این نیست که پدیده‏ای خود را حفظ کند و با محیط اطراف انطباق دهد؛ بلکه در آن ذاتی وجود دارد که در پی گسترش است. به تعبیر دیگر، بنابر نظر نیچه، انسانیت برای گسترش حیات، ناگزیر از جنگ است؛ در حالی که بالعکس برگسون بر این باور است که ما نیاز به یک فلسفه صلح داریم.

وی افزود: از لحاظ واژگان، برگسون بیشتر بر مفهوم خلاقیت و آفرینش و نیچه بر مفهوم سلسله مراتب تأکید می‏کند و این مسأله‏ در حوزه‏های دیگر نظریات آنها مانند دموکراسی نیز دیده می‏شود. در واقع، نیچه مخالف دموکراسی است زیرا آن را در تضاد با ضرورت سلسله مراتبی در جامعه می‌بیند؛ در حالی که برگسون معتقد است دموکراسی تنها سیستمی است که می‏تواند حیات را مدیریت کند. همین مسأله در مفهوم عدالت نیز قابل مشاهده است. نیچه مفهوم عدالت را حمایت از ضعفا در مقابل افراد قوی نمی‏بیند، بلکه معتقد است عدالت به معنای وجود نوعی نظم و سلسله مراتب بین افراد مختلف است. در حالی که برعکس، برگسون در بیان مفهوم عدالت، معتقد است ضعیف‏ترین فرد باید حق دفاع داشته و سیستم نیز از او حمایت کند. از سوی دیگر، وقتی نیچه از زندگی صحبت می‏کند، از مفهوم اراده معطوف به قدرت می‌گوید که بیش از هر چیز به معنای تنش است. به عنوان مثال، به نظر او، انسان آزاد قبل از هر چیز، یک جنگجو بوده و آزادی به معنای جنگیدن است. به عبارت دیگر، نیچه روابط تنش‌آمیز را در رابطه فرمان‌دهی و فرمان‌برداری می‌بیند. در این زمینه، او در کتاب "چنین گفت زرتشت" تأکید می‌کند که «شایستگی و شرف یک برده به شورش او و شایستگی ارباب در فرمان‏ دادن است». او همچنین در مورد خود می‏گوید «من ذاتاً انسان جنگ‌جو و پرخاش‌جویی هستم» و بدین ترتیب مشخص می‌کند که نزد وی، ارتباط جنگ به اراده معطوف به قدرت، به دلیل انگیزه ایجاد شده از آن برای زندگی است و به همین دلیل در یکی دیگر از متون خود، تصریح می‌کند «من در مکتب جنگ زندگی آموختم کسانی که مرا نمی‏کشند، به من قدرت می‏دهند». همچنین در مثال دیگری که نیچه از بربریت موقت صحبت می‏کند،‏ می‏گوید «آدمی همیشه قوی‏تر از جنگ بیرون می‏آید و به همین دلیل انسان‏ها همیشه به داشتن دشمنان داخلی و خارجی نیاز دارند». در این زمینه، نیچه بر خلاف کلازویت، فیلسوف آلمانی معروف جنگ‏ که می‏گفت جنگ ادامه امر سیاسی با ابزارهای دیگر است؛ بیان می‌دارد که سیاست جنگی است که با ابزارهای دیگر ادامه می‏یابد که از این لحاظ، می‏توان نیچه را با هراکلیتوس فیلسوف یونان باستان مرتبط دانست. از سوی دیگر، این دیدگاه او، درباره جنگ تأثیرات زیادی در نظریات دیگرش دارد. به عنوان مثال، او روابط عاشقانه را مثالی از جنگ دانسته و طبقات بالای جامعه را جنگ‌جویانی معرفی می‌کند که به این نقطه رسیده‏اند. نیچه در عین حال، فیلسوفان را کسانی می‏داند که قادرند مسائل را به چالش بطلبند و به همین دلیل است که اساساً فلسفه نیچه را می‏توان نوعی فلسفه جنگ نامید.

استاد دانشگاه تولوز در بخش دیگری از سخنان خود، به بیان نظریات برگسون در زمینه جنگ پرداخت و توضیح داد: از نظر برگسون، جنگ صرفاً‏ خاص جوامعی است که می‌توان آنها را جوامع بسته نامید. در واقع، او این تیپ جوامع را در مقابل جوامع انسانی قرار می‏دهد و معتقد است که از آنجا که زندگی تمایل به گشوده شدن دارد، فراتر از جوامع بسته جریان پیدا می‌کند.

وی با اشاره به وجود همین تفاوت در دو مفهوم "طبیعتِ طبیعی" و "طبیعتِ طبیعت‌ساز" نزد اسپینوزا گفت: طبیعتِ طبیعی مجموع محصولاتی است که طبیعت تولید می‌کند. در حالی‌که طبیعتِ طبیعت‌ساز در پی فراتر رفتن از خود به وجود می‌آید. به همین دلیل، به نظر برگسون، فیلسوفی که واقعاً بخواهد پدیده حیات را ببیند، آن را نه فقط در سیستمی بسته بلکه در طبیعت گشوده شده نیز مشاهده می‌کند و در همین راستاست که او معتقد است یک فیلسوف حیات لزوماً به فیلسوف صلح تبدیل خواهد شد.

فرانسوا ادامه داد: برگسون برای نشان دادن رابطه بین جامعه بسته و جامعه باز، از مفهوم حرکت و موقعیت‌های حرکت صحبت می‌کند و در عین حال دیدگاه مورد نظر خود را با نشان دادن تقابل بین جوامع ایستا و پویا نیز تفسیر کرده و در کتاب خود، مفاهیمی مانند اخلاق ایستا و پویا یا دین ایستا و پویا را نیز تشریح می‏کند. بنابراین ایده یا مفهوم جامعه باز نزد برگسون، به مفهومی پویا و زمان‏مند تبدیل می‌شود. او در این زمینه تصریح می‌کند که جامعه باز به معنای اتاقی باز نیست چرا که در این صورت، چنین جامعه‌ای همیشه می‏تواند با بسته‏شدن در، به جامعه‌ای بسته تبدیل شود؛ در حالی که جامعه باز نزد برگسون اتاقی است که همیشه قابلیت بزرگ‏تر شدن را دارد و اینجاست که مفهوم پویایی به خوبی نشان داده می‏شود. همچنین از نظر او، یک جامعه تا زمانی که حتی یک نفر را از خارج از خود نگه دارد، جامعه‏ای بسته بوده و ما در مفهوم بستگی، موضوع محدودیت به معنی تقابل و تضاد را داریم. بنابراین بر اساس دیدگاه وی، می‌توان گفت که تنها جامعه باز، جامعه‏ای است که کل بشریت را در برگیرد اما چنین جامعه‏ای را نمی‏توان از طریق جامعه بسته‏ای که به تدریج باز شود، به دست آورد؛ بلکه رسیدن به آن، باید به شکلی ناگهانی و جهشی اتفاق افتد و همه این موارد است که نظریه جنگ برگسون را در مقابل نظریه نیچه قرار می‏دهد.

سخنران این جلسه همچنین خاطرنشان کرد که برگسون منشأ بیولوژیکی را در زمینه رفتن انسان‌ها برای جنگ مورد توجه قرار می‌دهد و در این زمینه، با اشاره به حالات روحی مشتاقانه سربازان فرانسوی و آلمانی در جنگ جهانی اول، آن را با از یاد بردن درد زایمان قبلی هر زنی که حامله می‏شود، مقایسه می‌کند و تأکید دارد که برای جنگیدن، باید رنج جنگ‌های قبلی را فراموش کرد.

آرنو فرانسوا در این بخش از سخنان خود یادآور شد که برگسون در جنگ جهانی اول، فرانسه را در مقابل آلمان، به عنوان یک جامعه باز در مقابل جامعه بسته قرار داده و خود از طرفداران اصلی جنگ و خواهان پیروزی فرانسه بوده است. او دیدگاه خود را در خدمت یک هدف ملی قرار داده و به این ترتیب خود در مقابل فلسفه‌اش قرار گرفته است؛ چرا که هرگز نمی‌توان کشوری را بسته و کشور دیگری را باز معرفی کرد، بلکه بسته و باز بودن از یک جامعه عبور می‌کند. در عین حال، در هر جامعه‏ای، حوزه‏های بسته و حوزه‏های باز وجود داشته و نمی‏توان حرکتی را بدون موقعیت و موقعیتی را بدون حرکت در نظر گرفت.

وی همچنین با اشاره به اختلاف آشکار میان نیچه و برگسون که هر دو از موضع مشابهی حرکت می‏کنند، تصریح کرد: برگسون زندگی را در چارچوب حیات می‏بیند در حالی که نیچه آن را در چارچوب جنگ و به تعبیر برگسون بسته بودن تفسیر می‌کند.

او سپس با اشاره به تجربه زیست شده این دو فیلسوف که باعث جدایی مسیر آنها را از یکدیگر شده، گفت: در فلسفه برگسونی، تجربه‏ای خاص در حوزه دینی اتفاق می‏افتد که می‏توان آن را حاصل حادثه‏ای عرفانی دانست. به عقیده او، خدای حیات، خدای عشق است که ما را به سمت صلح و گشایش هدایت می‏کند و بدین ترتیب، او بر نوعی تجربه عرفانی طرفدار صلح تأکید می‌کند که در آن خداوند، سمبلی از عشق است. این عرفان برای او، از طریق تاریخ اخلاقی انسان‏ها نقش اساسی را ایفا می‏کند. در چنین شرایطی، وقتی جامعه‏ای شروع به بازشدن می‏کند، به این معناست که حداقل عرفانی را در درون خود دارد.

فرانسوا افزود: برگسون در یکی از فصل‏های کتاب "دو منشأ اخلاق و دین"،‌ از شکلِ عدالت و ماده‌ی عدالت می‏گوید و معتقد است پیشرفتی در حوزه عدالت به وجود آمده که ماده عدالت را به معنای جایگزینی جمهوری جهان‌شمول به جای هر جمهوری دیگری می‌داند که در مرزهای شهر متوقف شده و آن را به انسان‏های آزاد درون آن محدود می‏کند. در عین حال، از نظر او، این باز بودن در مفهوم جمهوری جهانی به صورت یک جهش و به دلیل عرفان مسیحی اتفاق افتاده است. آنچه در عرفان مسیحی مورد توجه برگسون است، اعتقادات مسیحی نیست بلکه به نظر او عرفان مسیحی تنها عرفان معطوف به کنش و نه تحمل بوده است. عارف مسیحی به طرف خدا می‏رود تا به سمت انسان‏ها برگردد. در حالی که سایر عرفان‏ها، به ویژه عرفان یونان به سمت خدا می‏روند و در آنجا باقی می‏مانند. برگسون همچنین اشاره می‏کند که با گرایش‏های فکری مختلفی در دوران باستان روبرو بودیم که انسان‏ها را با یکدیگر برادر می‏دانستند.

فرانسوا از این بحث خود این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که تفاوت‌های میان نیچه و برگسون، به عنوان دو فیلسوف حیات، نسبت به مسأله جنگ، از تجربه عرفانی آنها نشأت می‌گیرد اما به اعتقاد او، لازم است که از این تجربه فراتر رویم و بگوییم که این تفاوت‏ حاصل بازنمایی‏های این دو فیلسوف در مورد جامعه است و دقیقاً به دلیل این تفاوت در دیدگاه‏هاست که نیچه علاقه‏ای به عرفان پیدا نکرده است.

وی در توضیح بیشتری در مورد تجربه زیسته نیچه گفت: وقتی این فیلسوف از زندگی یا اراده معطوف به قدرت صحبت می‏کند، پیش از هر چیز از تکثری می‏گوید که میان اجزاء آن وجود دارد. در حالی که برگسون در زندگی بیشتر از آن چیزی بحث می‌کند که ارتباط دهنده اجزاء با یکدیگر است و به اعتقاد او، این وحدت را می‏توان با واژه سادگی یا ساده زیستی تفسیر کرد که خود، نوعی از وحدت به شمار می‌آید و دائماً در حال بازشدن و گسترش یافتن است و دقیقاً به همین دلیل، حرکت به همه این موقعیت‏ها تقسیم می‏شود. این بینش را نمی‏توان به صورت ذاتی دارای تنش به حساب آورد؛ چرا که این تنش حالتی ثانوی نسبت به وحدت موجود دارد و چنین تقابلی در تمام نظریات نیچه و برگسون درباره جامعه قابل مشاهده است. نزد نیچه، جامعه همیشه نوعی تنش و درگیری میان نیروهای مختلف را در بر داشته است. بنابراین توازن اجتماعی همواره بی‏ثبات بوده و بر اساس توازن قدرت تعیین می‏شود. در نتیجه هیچ نوع تضادی بین خشونتی که دولت علیه افراد زیردست به کار می‏برد، با خشونت بین مردم وجود ندارد. در نهایت، دولت فقط فردی قوی‏تر از افراد دیگر نیست. این در حالی است که به نظر برگسون، اصولاً ما نمی‏توانیم افراد را پیش از حرکت عمومی، به نام جامعه در نظر بگیریم. در عین حال، وحدتی که برگسون می‏گوید وحدتی نیست که در مقطع خاصی تعریف شده باشد و بر عکس وحدتی است که به یک حرکت دائمی برگشته و شامل کل بشریت می‏شود که این تفاوت به نظر من، مهم‏تر از تفاوت در تجربه عرفانی است و آن را می‏توان در همه دیدگاه‌های مقایسه‌ای میان اندیشه اجتماعی نیچه و برگسون مشاهده کرد. به تعبیر دیگر می‌توان گفت که نیچه نوعی تبارشناسی اجتماعی را مطرح می‌کند، در حالی که برگسون از پیدایش فضایل انسانی سخن می‌گوید. نیچه به دنبال یافتن ریشه موقعیت فعلی ما در گذشته است؛ در حالی که برگسون حرکت را از گذشته تا امروز تعریف می‏کند تا زندگی ما را بسازد.

فرانسوا در نتیجه‏گیری از بحث خود در این جلسه گروه انسان‌شناسی، تأکید کرد: نیچه در جنگ، روابطی را می‏بیند که ضرورتاً تنش‌آمیزند چرا که از اراده معطوف به قدرت آمده‏اند. این در حالی است که برگسون تنش را که ناگزیر اما غیر قطعی می‏داند، بین گرایش‏هایی تعریف می‌کند که در ابتدا در یکدیگر وحدت داشته ولی بعدها فاصله گرفته‏اند و می‏توانند دوباره به دلیل جوهر حرکت، با یکدیگر بیامیزند. بدین ترتیب، نیچه معتقد است که حیات فی‌الذاته به معنی تنش و جنگ است در حالی که برگسون جنگ را به اشکالی که زندگی در حال حاضر به خود گرفته، مربوط دانسته و بر این باور است که این اشکال می‏توانند تغییر کنند و به همین دلیل، می‏توان نیچه را اندیشمند تکثر و برگسون را اندیشمند وحدت و سادگی یا به بیان دیگر، نیچه را متفکر جنگ و برگسون را متفکر صلح معرفی کرد.

در ادامه این نشست، مطابق روال معمول جلسات گروه انسان‌شناسی فرهنگی انجمن، حاضران پرسش‌ها و دیدگاه‌های خود را درباره نظرات سخنران بیان کردند که به گفت‌وگوی بیشتر درباره موضوع مورد بررسی انجامید. در این بخش، فرانسوا در پاسخ به پرسشی درباره نظریات برگسون در برابر دیدگاه فوکو، گفت: به طور کلی برگسون طبیعی دانستن کامل جنگ در جامعه را نوعی توهم می‌داند و معتقد است که طبیعت جامعه بیشتر پیشرفت و گشایش است. به همین دلیل نزد او، تز نیچه‌ای که جنگ را موقعیتی اولیه می‌داند توهمی بیش نیست. در این زمینه، فوکو نیز بر بخش مشخصی از تبارشناسی تاریخ نیچه تمرکز می‌کند که در آن، اراده معطوف به قدرت، تنشی سلسله‌مراتبی بین نیروهای مختلف تلقی می‌شود. همین امر به فوکو اجازه می‌دهد که بینشی ناپیوسته از تاریخ داشته باشد. این در حالی است که برگسون دائماً در پی آن است که حرکتی پیوسته را در تاریخ و بین تمدن‌های مختلف ببیند. البته در این زمینه، نقدی که به برگسون وارد است، این است که امروز همه می‌دانند بر خلاف نظر او، رفتن سربازان فرانسوی به جنگ جهانی اول، با خوشحالی، دروغی بزرگ و تبلیغی سیاسی است. بنابراین می‌توان گفت این یک توهم سیاسی است که آنچه گفته شده را یک توهم بیولوژیک بدانیم.

وی همچنین در بخش دیگری توضیح داد که در واقع، نیچه و برگسون از تقابل میان حالت طبیعی و حالت اجتماعی سخن نمی‌گویند؛ بلکه تقابل میان دو حالت طبیعی مورد نظر ایشان است. آنها معتقدند که آنچه موجب کاهش یافتن حالت طبیعی به حالت اجتماعی شده، گسستی بی‌معنا و غیر قابل دفاع است. هر دو می‌خواهند مشخصه مفروض در حالت طبیعی را نقض کنند و در این راستا، برگسون از تقابل میان طبیعت طبیعی و طبیعت طبیعت‌ساز به تقابل میان جامعه باز و بسته می‌رسد؛ در حالی‌که نیچه بین جامعه سلسله مراتبی و جامعه برابر تفاوت قائل می‌شود. حال‌آنکه از نظر برگسون هر دوی اینها نوعی از جامعه بسته هستند.

فرانسوا در عین حال تأکید کرد: برگسون از ایده فلسفی‌ای دفاع می‌کند که در آن، زندگی به معنای حرکت است. او معتقد است که در چند نوع از عرفان مسیحی قرون وسطی، می‌توان این ایده را نشان داد. او در عین حال، همیشه تأکید داشت که با وجود آنکه نباید نوعی از عرفان را در مقابل اشکال دیگر تقویت کرد، اما مساله این است که در کدام عرفان دغدغه‌ای مشخص نسبت به کنش سیاسی وجود دارد. او مدت زیادی در مورد تاریخ ادیان و تاریخ عرفان کار کرده و البته بیشتر اشکال عرفان یونانی و نوافلاطونی، عرفان هندو، پیشگویی عهد عتیق و عرفان عهد جدید و مسیحیت را مورد توجه قرار داده است. وی همچنین اشاره‌های کوچکی نیز به عرفان چینی دارد.

در ادامه جلسه پرسش و پاسخ این نشست، درباره دلیل استفاده‌ نیچه از واژه زرتشت بحث شد که آرنو فرانسوا در این زمینه، ضمن تأیید نظر دکتر فکوهی که معتقد بود نیچه قصد داشته بدین‌وسیله از زبان یک سمبول اخلاق، به تخریب اخلاق بپردازد؛ یادآور شد که بنا بر نظریه یک تاریخ‌دان آلمانی، یکی از این دلایل این انتخاب آن است که تفکر بازگشت ابدی، به عنوان یکی از ایده‌های اصلی این کتاب، منشأ زرتشتی دارد.

وی همچنین در پاسخ به پرسشی درباره جایگاه ارزش در نظریات نیچه، گفت: نیچه به دنبال این بود که نوعی واژگونی در ارزش‌ها به وجود آورد که البته این بدان معنا نیست که چیزی که بالاست را به پایین بیاورد یا بالعکس؛ چرا که در واقع این کار نوعی تبلیغ است. حال آنکه به نظر نیچه، هیچ ارزشی نیست که نتوان آن را بی‌ارزش تلقی کرد و حتی به آن خندید؛ چرا که هر نوع ارزش‌گذاری در واقع تمایزی میان نیکی و بدی بوده و این در حالی است که نیچه خود را مخالف هر نوع تقابل دوتایی می‌داند. او معتقد است که به جای زوج‌های متقابل، باید از سلسله مراتب ارزش‌ها استفاده کنیم. به نظر نیچه، واژگون کردن ارزش‌ها کنشی در راه عدالت است که در آن هر چیز جایی در این سلسله مراتب خواهد داشت.

بحث درباره جامعه طبیعی و جنگ در دیدگاه‌های برگسون و نیچه، با این پرسش خاتمه یافت که در شرایطی که نیچه از تأثیر ایدئولوژی‌ها بر قدرت‌ها آگاه بوده، آیا فکر نمی‌کرده که دیدگاه او درباره جنگ می‌توانسته به قدرتی مانند فاشیسم در پیشبرد اهدافش علیه انسان‌ها کمک کند. فرانسوا در پاسخ به این سوال، به تجربه شخصی خود اشاره کرد که تا چند سال پیش خیلی تلاش می‌کرده از نیچه در برابر این انتقادات دفاع کند و از استدلالات زیادی هم در این زمینه با توجه به متون او در مورد یهود ستیزی و موارد مشابه، استفاده می‌کرده است؛ ولی اکنون که دوباره آثار او را نگاه می‌کند، معتقد است موارد زیادی نیز وجود دارد که می‌توان گفت نیچه چندان هم آنها را نفی نکرده و در نهایت به استفاده قدرت‌هایی مانند فاشیسم انجامیده‌اند. یکی از این تزها، فرسودگی فیزیولوژیک اروپا و زاده شدن دوباره آن است. در واقع در کنار سلسله مراتب ارزشی نیچه، همیشه سلسله مراتبی نیز بین انسان‌های حامی آنها خواهد بود و به همین دلیل می‌توان گفت که نیچه با بیان این دیدگاه که قاعده بر جنگ است، احتمالاً خود تصور می‌کرده که این ایدئولوژی می‌تواند روزی مورد استفاده قدرت‌ها قرار گیرد.

ensan5نشست روز ششم آذر ماه سال 87، در گروه علمی- تخصصی مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران، به بررسی وضعیت زنان و کودکان افغان اختصاص داشت. در این نشست، فاطمه اشرفی رئیس انجمن حمایت از زنان و کودکان آواره و پناهنده (حامی)، به سخنرانی پرداخت.

وی در آغاز بحث خود، به بررسی وضعیت اجتماعی کشور افغانستان پرداخت و با نمایش هرم سنی جمعیت زن و مرد در این کشور، میزان بسیار بالای باروری در آنجا را در مقایسه با دیگر مناطق مورد توجه قرار داد. او یکی از دلایل این امر را فرهنگ اجتماعی و سنتی افغانستان معرفی کرد که در آن، همچنان کثرت فرزند، نشانه ثروت خانوادگی در نظر گرفته شده و از سوی دیگر، حاکمیت فرهنگ مردسالارانه و علاقه به داشتن فرزند پسر و رواج چند همسری نیز در افزایش میزان باروری در این جامعه تأثیرگذارند.

اشرفی در توضیح ابعاد دیگر جمعیت‌شناختی در افغانستان، گفت: به همان نسبتی که میزان باروری در این کشور زیاد است، درصد میزان مرگ و میر هم رقم بسیار بالایی را نشان می‌دهد. در واقع، افغانستان یکی از کشورهایی است که از بالاترین درصد مرگ و میر نوزادان، مادران در حال زایمان و کودکان زیر پنج سال رنج می‌برد. از سوی دیگر، آمارها نشان می‌دهند که میزان امید به زندگی، به ویژه امید به زندگی در بدو تولد نیز در افغانستان، نسبت به کشورهای دیگر آسیایی، رقم پایینی دارد. علاوه بر این، 19 درصد جمعیت افغانستان زیر خط فقر هستند که از این لحاظ، این کشور در مقایسه با کشورهای منطقه، یکی از بالاترین رقم‌ها را به خود اختصاص داده و این مسأله، خود نگرانی‌های بسیاری را ایجاد می‌‏کند. همچنین در مقایسه شاخص توسعه انسانی افغانستان با کشورهایی مثل ایران، چین، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان، مشاهده می‌کنیم که این کشور از پایین‏ترین نرخ برخوردار است. برخی شاخص‏های دیگر زندگی در افغانستان نیز نشان می‌دهند که 49 تا 53 درصد از جمعیت این کشور روستایی بوده، بسیاری از آنها زیر خط فقر هستند و به خصوص در فصل‌های سرد، دسترسی به غذای کافی ندارند. 15 درصد از نوزادان در مناطق روستایی، پیش از سن پنج سالگی می‌میرند و در هر ساعت، یک مادر، در هنگام زایمان، جان خود را از دست می‌دهد.

وی افزود: در افغانستان، بیش از 60 درصد جمعیت مناطق روستایی دسترسی به آب آشامیدنی بهداشتی ندارند؛ البته این بدین معنا نیست که سایرین آب لوله‏کشی دارند. در واقع، حتی در کابل، پایتخت این کشور نیز امکان دسترسی به آب آشامیدنی سالم و تصیفیه شده وجود نداشته و مردم از آب چاه استفاده می‏کنند. از سوی دیگر، 58 درصد روستاهای افغانستان یا اساساً راه اتصالی ندارند و یا راه‌های آنها در ایام زمستان قابل استفاده نیستند. علاوه بر این، تنها 6 درصد جمعیت این کشور، برق 24 ساعته دارند. در این شرایط، افغانستان پنجمین کشور فقیر دنیا محسوب می‏شود. اقتصاد آن، کاملاً وابسته به کشاورزی و دامداری است که این سیستم نیز به دلیل تغییرات آب و هوا و شرایط فصلی، بسیار متزلزل است.

اشرفی در بخش دیگری از سخنانش، با اشاره به رابطه‏ دیرینه‏ زبانی، فرهنگی‏، اجتماعی‏ و حتی اقتصادی میان افغانستان و ایران، به ویژه در منطقه خراسان، حضور گسترده مهاجرین افغانی به ایران را نیز طی سی سال گذشته، مورد توجه قرار داد و در این باره گفت: حضور و مهاجرت افغانی‏ها به ایران را نمی‏توان تنها به بعد از جنگ با شوروی، یعنی سال‌های 1979و 1980 محدود کرد؛ هر چند از آن زمان به بعد، در پی حدود سه دهه ناملایمات سیاسی در کشور افغانستان، شاهد حضور و رفت و آمد بین چهار تا پنج میلیون افغانی در ایران هستیم. در واقع، می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین علل کشیده شدن افغان‏ها به صورت توده‏ای به ایران، تغییر نظام سیاسی و اجتماعی آن کشور بوده است. در بیان دلایل ماندگاری آنها در ایران نیز می‌توان به ادامه جنگ‏ها و منازعات داخلی با هدف کسب قدرت میان اقوام داخلی در افغانستان، اشاره کرد. از سوی دیگر، تفاوت معنادار سطح توسعه اجتماعی، اقتصادی، بهداشتی و فرهنگی میان این دو کشور از جمله مسائلی است که همواره وجود داشته و سبب شده افغان‌های زیادی به ایران مهاجرت کنند و البته این مهاجرت، در دو سه دهه‏ اخیر افزایش بیشتری نیز یافته است. سیاست‌های ایران در در دهه‏های اول انقلاب، با نگرش برادری اسلامی و در قالب تعامل فرهنگ انصار و مهاجرین، نقش بسزایی در این امر داشته است. از این‌رو، در حال حاضر، بیش از 5/2 میلیون افغان به صورت قانونی و غیرقانونی در ایران زندگی می‏کنند. بعد از سقوط رژیم طالبان در سال 2001، شاهد رشد بازگشت داوطلبانه مهاجران افغان به کشورشان بودیم اما متأسفانه به دلیل ادامه یافتن شرایط ناامنی در افغانستان، عدم دسترسی به امکانات اولیه حیاتی آموزش، بهداشت، نداشتن شغل و نبود شرایط اقتصادی مناسب، اکنون تقریباً حدود 80 درصد این افراد دوباره به ایران بازگشته‏اند، اما این بار حتی جایگاه قانونی نیز ندارند. این بدان معناست که حدود 950 هزار تن از 5/2 میلیون افغانی ساکن در ایران، دارای کارت قانونی اقامت هستند و سایرین به صورت غیرقانونی در این کشور زندگی می‌کنند.

سخنران این جلسه گروه انسان‌شناسی فرهنگی، در ادامه بحث خود، ضمن انتقاد از سیاست‏های جمهوری اسلامی در دهه‏های اول انقلاب در رابطه با پذیرش مهاجران افغان که به صورت بسیار ابتدایی انجام شده و موجبات ورود توده‌وار افغانیان را به کشور فراهم کرده بود، این سیاست‌های غلط را عامل مهمی در جهت محرومیت این مهاجران از حقوق اولیه شهروندی دانست.

وی در بخش دیگری از سخنان خود، چالش‏های جدی مقابل پناهندگان افغان مقیم ایران را در پنج گروه تقسیم کرد و در توضیح آنها گفت: عدم اتخاذ سیاست مشخص دولت جمهوری اسلام در ارتباط با مسأله افغان‌ها، باعث اجرای تصمیم‌ها و رویکردهای متفاوتی شده که در آنها معمولاً جمعیت مهاجر بیشترین آسیب را دیده‌اند. متأسفانه همین نداشتن سیاست نظام‏مند در ارتباط با حضور و یا عدم حضور مهاجران در ایران، تا حدی است که حتی در بخش‏های دولتی هم امکان دسترسی به سیاست واحد وجود ندارد. برای مثال سیاست نیروی انتظامی تهران بزرگ با سیاست اداره اتباع متفاوت است و یا حتی سیاست وزارت آموزش و پرورش با سیاست اداره کل آموزش و پرورش استان تهران تفاوت دارد. این امر باعث پیدایش نوعی سردرگمی بین مسئولین ایرانی در رابطه با مهاجرین افغان شده است. از سوی دیگر، مسائل سیاسی ـ اجتماعی ایران طی سی سال گذشته، باعث شده که این کشور کمتر به واسطه جمعیت پناهنده‌ای که پذیرفته، مورد حمایت دولت‌های دیگر قرار بگیرد. به عنوان مثال، در حالی که بر اساس آمار اعلام شده از سوی سازمان ملل، از سال 1980 تا 2001، فقط از کمیساری‏های عالی سازمان ملل، هر ساله رقمی بیش از 110 میلیون دلار، بابت حضور 5/2 میلیون مهاجر افغان، به پاکستان پرداخت می‌شده، این رقم در ایران، تنها 11 میلیون دلار بوده است. البته این بدان معنا نیست که زندگی افغان‏ها در پاکستان با این پشتیبانی‏های پولی، وضعیت بهتری دارد؛ بالعکس حتی به جرأت می‏توان گفت که مهاجران افغانی ساکن ایران، شرایط بهتری نسبت به ساکنان پاکستان دارند.

اشرفی افزود: علاوه بر آنچه گفته شد، مسأله بحران‌ها و جرایم مختلفی که مردم جامعه ما، افغان‌ها را متهم درجه یک آنها می‌دانند را نمی‌توان نادیده گرفت. از سوی دیگر، اخیراً جرایم و مسایل اجتماعی خاصی نیز به این موارد اضافه شده که ازدواج‏های غیررسمی و حتی بحث کودکان خیابانی و کار از جمله این مواردند. در این زمینه، بر اساس آماری که یکی از مسئولین شهرداری تهران در رابطه با کودکان خیابانی ارائه کرده، نزدیک به هشتاد درصد آنها را کودکان مهاجرین افغانی تشکیل می‏دهند. در بحث ازدواج‏های غیررسمی نیز که جامعه‏ ایرانی به شدت با آن درگیر شده، ازدواج غیررسمی زنان ایرانی با اتباع افغانی بسیار افزایش یافته و این امر در چارچوب‏های اجتماعی، بحران‏هایی جدی ایجاد کرده است.

اشرفی ادامه داد: در چند سال اخیر، مشکلات امنیتی و سیاسی نیز به خصوص در مناطق مرزی، افزایش پیدا کرده و بر اساس آن، نگرشی ترویج یافته که در آن، افغان‌ها را تهدیدی برای جامعه می‌دانند. این شرایط تا جایی پیش رفته که حتی در برخی رسانه‏های عمومی و جمعی نیز انعکاس واضحی از آن در میان بافت‌های مختلف اجتماعی به چشم می‌خورد.

رئیس انجمن حامی در بخش دیگری از سخنانش، خاطرنشان کرد: بعد از سال 2002 که سازمان ملل شرایط امن را در افغانستان تأیید و پایان پناهندگی را برای افغان‏ها اعلام کرد؛ شرایطی برای بازگشت داوطلبانه افغان‏ها اتخاذ شد و به همان نسبت، دولت ایران را نیز سیاست‏های خود را به این جهت سوق داد. یکی از راهکارهای دولت در این زمینه، ایجاد محدودیت در ارائه خدمات اجتماعی و رفاهی، مثل آموزش و بهداشت به این مهاجران بود که البته عوارض ناشی از این سیاست، بیش از همه گریبان‏گیر جامعه ایرانی شد. از سوی دیگر، فقدان امکانات امینی ـ سیاسی برای بازگشت داوطلبانه به افغانستان، از جمله مواردی بود که سبب شد در عمل، شرایطی برای افغان‏ها در ایران به وجود آید که آنها ناگزیر به ماندن در این کشور باشند. در عین حال، باید در نظر داشت که در شرایط فعلی و به دلیل حضور سی ساله این مهاجران در ایران، نسل جدید آنها در این کشور متولد شده‌اند و حتی رشد کرده‌اند اما با این وجود و علی رغم تأثیرپذیری بسیار آنها از فرهنگ ایران، همچنان شائبه‏های زیادی از فرهنگ شدید مردسالاری و طایفه محوری در خانواده‏های افغان دیده می‌شود و این امر، نگرانی‏های اساسی‌ای را در رابطه با زنان افغان در ایران به وجود می‌آورد. علاوه بر این، پایین بودن سطح سواد و دانش عمومی از معضلات بسیار بزرگ این جمعیت است. گرچه آمارها نشان می‌دهند که میزان افراد باسواد در بین آنها، از 5 درصد در سال 1980، به 53 درصد در سال‌های اخیر رسیده است؛ اما همچنان تعداد زیادی بی‌سواد در بین این مهاجران وجود دارد. همچنین بالا بودن نرخ زاد و ولد در بین آنها، به دلیل پایبندی به ارزش‏ها و سنت‏های جامعه و در عین حال، ازدواج‏های زودرس و بارداری‏های زود هنگام، مشکلات و بحران‌های زیادی را به ویژه در میان زنان، ایجاد کرده است.

رئیس انجمن حامی در عین حال، با تأکید بر نگرانی شدید زنان افغان برای بازگشت به محیط بسیار سنتی افغانستان، خاطرنشان کرد: طی پنج سال گذشته، بیشترین میزان خودسوزی زنان در افغانستان، شامل افرادی بوده که دورانی به ایران مهاجرت کرده و در این کشور زندگی کرده بودند. در واقع، می‌توان گفت که با توجه به تفاوت اجتماعی فضای کشورهای ایران و افغانستان و وجود امنیت در جامعه ایران، این زنان پس از بازگشت به کشور خود، دچار بحران‏های روحی و روانی فراوانی می‌شوند تا حدی که بسیاری از آنها دست به خودکشی می‌زنند. از سوی دیگر، در ایران نیز عدم وجود مراجع قانونی برای بازستانی حقوق زنان افغان و در واقع، فقدان حمایت قانونی و اجتماعی از آنها از جمله جدی‏ترین مسائل و مشکلات این مهاجران زن به شمار می‌رود.

فاطمه اشرفی در پایان سخنان خود در این نشست گروه انسان‌شناسی، به بخشی از فعالیت‌های انجمن مستقل و داوطلبانه حامی در رابطه با زنان و کودکان افغان، زنان بوسنی و هرزگوین و همچنین گروه‏های پناهندگان ایران و آسیب‏دیدگان جنگ‌های و مناقشات مختلف جهان اشاره کرد. به گفته او، از جمله این فعالیت‏ها، برگزاری کارگاه‏های آموزشی و سمینارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای ارتقاء دانش عمومی زنان مهاجر و افزایش مشارکت و همچنین خودباروری آنان در سرنوشت خویش، اجرای برنامه‏های مختلف برای تغییر نگرش افکار عمومی جامعه در برخورد با مهاجرین و پناهندگان، تلاش برای ایجاد علاقمندی در مهاجران افغان برای بازگشت تأثیرگذار به کشور خود، تلاش برای احقاق حقوق انسانی جمعیت مهاجر فاقد مدارک قانونی برای بهره‌مندی از امکانات آموزشی و بهداشتی، راه‌اندازی مدارسی در باقرشهر و پاکدشت ورامین برای جذب کودکان بازمانده از تحصیل، اقدام در جهت افزایش آگاهی‏های عمومی گروه‏های مختلف زنان ساکن در افغانستان، به ویژه در حوزه‏های تصمیم‏گیری، مانند زنان در پارلمان و زنان فعال در دستگاه‌های اجرایی مختلف و مبادله تجارب و اطلاعات در جهت ظرفیت سازی برای سازمان‏های غیردولتی و جامعه‏های مدنی در افغانستان بوده است.

صفحه136 از281

زیر مجموعه ها