گزارش نشست ها

*امیر عظیمی

رضا فاضلنشست تاثیر اقدامات اجتماعی – اقتصادی پهلوی اول درجنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، با تاکید بر برنامه های نوسازی پهلوی اول و نقش آن در به وجود آمدن جنبش های سیاسی و اجتماعی بعدی، روز دوشنبه مورخ یک آبان 1396 از ساعت 17 تا 19 با سخنرانی دکتر رضا فاضل و حضور جمعی از اساتید و دانشجویان علاقه مندان به موضوع توسعه برگزار شد.

در ابتدای این نشست دکتر محمدجواد زاهدی، مدیرگروه توسعه و دگرگونی های اجتماعی انجمن جامعه شناسی ایران، ضمن تشکر از حضور دکتر رضا فاضل، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی در انجمن جامعه شناسی ایران و ضمن معرفی ایشان به عنوان مترجم برجسته بسیاری از آثار مهم جامعه شناسی در ایران، همچنین از حضور سایرعلاقه مندان جامعه شناسی به ویژه بحث توسعه در ایران تقدیر و تشکر کرد.

دکتر زاهدی در ادامه به ذکر برخی اقدامات مهم و برجسته در زمینه پروژه نوسازی در ایران توسط رضاشاه از قبیل؛ تاسیس نهاد دانشگاه، صعنت، راه و ارتباطات، تلفن و تلگراف خانه، بهداشت و درمان، بانک و بیمه، اقدامات سیاسی مهمی چون ایجاد تمرکز سیاسی -امنیتی و دولت- ملت در ایران، سرکوب شوریان و تجزیه طلبان ایران، تاسیس انواع کارخانه و توسعه صنعت و...، تاکید کرد.

وی در ادامه اظهار داشت: هر چند رضاشاه اقدامات بسیار برجسته و شگفت انگیزی در زمینه مدرنیزاسیون و نوسازی در ایران طی 16 سال به انجام رساند، اما  از این اقدامات مهم و زحمات وی در ایران آن طور که باید و شاید تقدیر نشد. شاید همین مسئله نیز باعث بروز برخی از اقدامات بلاهت­آمیز پهلوی دوم شد. چرا که اگر نقد جدی از اقدامات پدر وی (پهلوی اول) به عمل می آمد، اقدامات بعدی محمدرضا پهلوی از کاستی های کمتری برخوردار می گردید.

در ادامه این نشست دکتر رضا فاضل با تاکید بر پروژه های متعدد نوسازی اجتماعی و اقتصادی از سوی پهلوی اول و تأثیر جدی برنامه های وی در وجود آمدن جنبش های سیاسی- اجتماعی  در ایران گفت: سلسله بحث هایی در  دوران اصلاحات و زمان ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی در خصوص این که ابتدا باید به سمت توسعه سیاسی پیش رفت و سپس اقدامات نوسازی اجتماعی و اقتصادی را پی گیر شد که این امر موجب بروز این پرسش در بین برخی محافل دانشگاهی شد که «اولویت با توسعه و نوسازی اقتصادی اجتماعی است یا توسعه سیاسی؟»، «توسعه سیاسی یا نوسازی اجتماعی اقتصادی در جهان سوم، کدام یک اولویت دارد؟»، «آيا در ايران، نوسازي‌هاي اقتصادي و اجتماعي منجر به گسترش مشاركت سياسي و رشد طبقه متوسط و به دنبال آن وقوع جنبش ملي شدن نفت در ايران شده‌اند يا بر عكس، گسترش مشاركت سياسي، نوسازي‌هاي اقتصادي و اجتماعي را به دنبال آورده است؟».

دکتر فاضل همچنین موضوعات اصلی این پژوهش را یادآور شد که عبارتند از؛ نقش نوسازي هاي اقتصادي و اجتماعي دوره پهلوی اول در گسترش مشاركت سياسي مردم و وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛ عوامل اجتماعي شكل گيري احزاب سياسي در ايران پيش از وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛  نقش احزاب سياسي در وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛ عوامل مؤثر بر گسترش طبقه كارگر در ايران پيش از وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛  نقش طبقه كارگر در وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛  عوامل مؤثر بر رشد طبقه متوسط پيش از وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران؛ بررسي نقش طبقه متوسط در وقوع جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران.

دکتر فاضل، در ادامه به بخش ادبیات نظری پژوهش خود اشاره کرد و گفت: در ادبيات توسعه پيرامون رابطه توسعه سياسي و اقتصادي، ديدگاههاي متنوع و گاه متضادي مطرح شده كه مي توان تمامي آن را در سه گروه به شرح ذيل جاي داد:

  • الف: گروه اول به تقدم توسعه اقتصادي و اجتماعي بر توسعه سياسي معتقد هستند مانند مارتين سيمورليپست؛
  • ب: گروه دوم برعكس ديدگاه فوق به تقدم توسعه سياسي بر توسعه اقتصادي و اجتماعي باور دارند مانند آمارتياسن؛
  • ج: گروه سوم به توسعه متوازن و هم زماني توسعه سياسي و توسعه اقتصادي اعتقاد دارند مانند ساموئل هانتينگتون (مصلي نژاد ، 1384: 95)‌

وی در مشروح بخش ادبیات نظری پژوهش گفت: هانتینگتون نقش طبقه متوسط را در پيشبرد دموكراسي بي اندازه مثبت مي دانست؛ ليپست نتايج كار خود را مشروط به اضافه كردن يك عامل جديد مي داند كه همان نرخ رشد صنعت است. به بيان ليپست، هر جا كه صنعتي شدن با شتاب رخ داده و گسيختگي‌هاي حادي ميان موقعيت هاي صنعتي و ماقبل صنعتي بوجود آورده است، احتمال ظهور جنبش هاي افراطي طبقه كارگر نيز بيشتر بوده است. علت اين امر آن است كه تحت شرايط صنعتي شدن آرام و تدريجي، كارگران براي مدتي طولاني در يك صنعت به كار گرفته مي شوند. بنابراين تازه واردهايي كه از مناطق روستايي جذب و احتمالاً پايگاه يك حزب افراط گرا را تشكيل مي دهند، همواره در اقليت مي باشند. اما در صورتي كه صنعتي شدن با سرعت بيشتري رخ دهد، افزايش ناگهاني تعداد كارگران غير ماهري كه از مناطق روستايي وارد مي شوند منبعي را براي جنبش های افراطي فراهم مي سازد ( سو ، 1378: 70). ليپست معتقد است كه نوسازي از شهرنشيني آغاز شده و به دنبال آن گسترش سواد و وسايل ارتباط جمعي پيش مي آيد و نهايتاً به  مشاركت همگانی مي انجامد. اما در يك جامعه فقير شتاب اين فرآيند به دليل آشنايي طبقات پايين با شيوه هاي بهتر زندگي كه در نتيجه گسترش وسايل جديد حمل و نقل و ارتباطات حاصل مي شود نارضايتي اين گروه را بر انگيخته و همين امر براي فراهم ساختن پايه هاي اجتماعي افراط گرايي سياسي كافي است و درچنين جامعه اي، مقاومت طبقات بالا در اعطاي حقوق سياسي به طبقات پايين «تشديدعكس العملهاي افراط گرايانه» آنان را به دنبال خواهد آورد. ضمن اينكه رشد طبقه متوسط در اين جوامع نيز، خود به عنوان عاملي براي گسترش مهارت‌هاي سياسي شهروندان و افزايش مشاركت سياسي از سوي آنان عمل مي كند (سو ، 1380 : 68-69). سطح سواد، آموزش و دسترسي به وسايل ارتباط جمعي را بالا مي برد و از همين رهگذر، آرزوهايي را به بار مي آورد بالاتر از آن سطحي كه بتوان برآورده شان ساخت. گنجايش هاي سازماندهي گروهي را درجامعه مي افزايد كه بر اثر آن، فشار درخواستهاي گروهي برحكومت تشديد مي شود، درخواستهايي كه حكومت نمي تواند برآورده شان سازد (هانتينگتون، 1370: 78 – 79 ). اما هانتينگتون علاوه بر  وضعيت اقتصادي، متغيرهاي ديگري چون «ساخت اجتماعي ، محيط خارجي و بستر فرهنگي» را نيز  در تحليل خود دخالت داد. به نظر او يك كشور دستخوش نوسازي در يك«حيطه انتقال» ‌به نظامي جديد قرار مي گيريد. كه در آن نگهداري و حفظ نهادهاي سياسي سنتي روزبه روز دشوارتر مي شود در اين جوامع، وجود يك ساخت اجتماعي تا حد زيادي تمايز يافته و شامل گروههاي نسبتاً‌ مستقل (نظير گروههاي تجاري، حرفه اي و نژادي) مي تواند پايه هايي را براي كنترل قدرت دولت به وجود آورده و زمينه را براي نهادهاي سياسي دموكراتيك  فراهم سازد. هانتيگتون معتقد است که نوسازی اجتماعی به ایجاد طبقه متوسط شهري می انجامد و این امر منجر به فشارهاي فزاينده ناشي از افزايش مشاركت و رقابت سياسي در رژيم اقتدارگرا مي گردد و بالاخره در يك نقطه ممكن است تحول بزرگ مدني رخ دهد. بدين معني كه رژيم اقتدار گراي موجود جاي خود را به يك رژيم دموكراتيك بسپارد». اما چون اداره حكومت توسط رژيم جديد طبقه متوسط نيز دشوار است، معمولا با سقوط اين رژيم دموكراتيك نظام اقتدار گرا باز مي گردد با اين همه رژيم اقتدارگراي مزبور نيزدر موقع خود رو به زوال مي گذارد و فرآيند گذار به سمت يك نظام دموكراتيك پايدار آغازمي شود (سو، 1380: 101-106) هانتينگتون معتقد است فرآيند نوسازي و آشنايي با شيوه هاي نوين زندگي و برخورداري بهتر از توليد و ارائه كالا و خدمات منجر به قطع رابطه با الگوهاي سنتي زندگي مي شود و زندگي بهتر توقعات بيشتري را براي مردم به بار مي آورد، دولت قادر به پاسخگويي به اين توقعات نيست ودرنتيجه نارضايتي از دولت درسرتاسرجامعه گسترش خواهد يافت (هانتينگتون، 1370 : 72). به علاوه دگرگوني‌هاي اجتماعي ناشي از نوسازي منجر به شكل گيري گروههاي اجتماعي تازه در جامعه مي شود كه برخي از آنها خود را شايسته دخالت در امور سياسي كشور مي دانند و چون نظام سياسي، پذيراي اين گروههاي تازه نيست اين افراد تصميم مي گيرند تا به شيوه اي ديگر خود را وارد صحنه سياست سازند (هانتينگتون، 1370: 37). هانتينگتون همچنين توضيح مي دهد كه دگرگونيهاي اجتماعي و اقتصادي شامل شهري شدن، بالا رفتن سطح سواد و آموزش، صنعتي شدن، توسعه وسايل ارتباط جمعي و… دامنه آگاهي سياسي را گسترش داده و درخواست‌هاي سياسي چند برابر مي سازند اما ازآنجا كه در اين مدت به رشد و توسعه نهادهاي سياسي توجهي نشده و آنها همچنان عملكرد گذشته خود را دارند در نتيجه از پاسخگويي به نيازهاي جديد مردم ناتوانند و دراين هنگام نظام اقتصادي و اجتماعي نو شده كشور نيز تحمل پذيرش نظام سياسي كهنه را ندارد و ناگزير است كه آن را به هر شيوه اي تغيير دهد و همين جريان است كه عده اي را انقلابي مي سازد چون در اين جامعه «دولت هماهنگ با تکامل جامعه رشد نکرده است»(هانتينگتون،1370: 11و22و23). هانتينگتون شهر را كانون مخالفت در درون كشور و طبقه متوسط را كانون مخالفت در درون شهر مي بيند. وي معتقد است كه «روشنفكران، فعال ترين گروه مخالف در ميان طبقه متوسط و دانشجويان منسجم ترين وكارآمدترين انقلابيان درميان روشنفكران مي باشند» و در اين باره توضيح مي دهد كه دانشجويان به سبب آگاهي بيشتر از اوضاع جهان نوين و ملتهاي پيشرفته غرب پيش از ديگران به مقايسه اوضاع اسف بار جامعه خود با جوامع نوين سرشار از برابري، عدالت  و اشتراك اجتماعي و رفاه اقتصادي مي پردازند و بيش از ديگران تحت تأثير اين شرايط قرار مي گيرند و بيش از ديگران به عقب ماندگي خود پي  مي برند و از اين واقعيت شرمسار مي شوند. آنان در ذهن خود گونه اي آرماني از حكومت ها و جامعه را مي پرورند كه اصلاحات دولتي به هيچ وجه نمي تواند برآورنده آن باشد و در نتيجه دانشجويان همواره گروهي مخالف و در آرزوي بازسازي سراسر جامعه باقي مي مانند. به طور كلي چشمداشت‌هاي طبقه متوسط شهري در رابطه با شأن ملي، پيشرفت، هدف ملي و فرصت اشتراك در بازسازي جامعه اهدافي آرماني اند و هيچ حكومتي نمي تواند بطور كامل، پاسخگوي نيازهاي آنان باشد و اصلاحات دولتي نه تنها رضايت آنان راجلب نمي كند بلكه بر درخواستهاي‌شان نيز مي افزايد (هانتينگتون، 1370 : 535 و 539). به نظر هانتينگتون نوسازي يك فرآيند چند بعدي است كه به دگرگوني در همه زمينه هاي انديشه و فعاليت انساني نياز دارد، وي مفهوم نوسازي را اينگونه توضيح مي دهد: جنبه هاي اصلي نوسازي، «شهري شدن، صنعتي شدن، دنياگروي، آموزش و دسترسي به وسايل ارتباط جمعي كه از لحاظ تاريخي بهم وابسته بوده و هيچگاه به صورت جسته و گريخته و از هم گسيخته پيش نمي آيند». وي معتقداست كه «نوسازي از جنبه روان شناختي نيازمند دگرگوني بنيادي در ارزشها ، رويكردها و چشمداشتها» بوده و از لحاظ فكري مستلزم «گستردگي وسيع دامنه دانش انسان درباره محيطش و پراكندگي اين دانش در سراسر جامعه از رهگذر افزايش روز افزون سواد، ارتباطات توده گير و آموزش مي باشد». همچنين نوسازي از جنبه جمعيت شناختي «نيازمند دگرگوني در الگوهاي زندگي و افزايش شاخص اميد بقاء و تندرستي، فزوني تحرك شغلي، عمودي و جغرافيايي بويژه رشد شتابان جمعيت شهري در برابر جمعيت روستايي مي باشد». به اعتقاد وي از نظر اقتصادي نوسازي به اين گرايش دارد كه يك نوع تنوع درفعاليت پديد آيد، چندان كه مشاغل ساده و محدود جايشان را به مشاغل پيچيده و گوناگون مي دهند، سطح مهارت شغلي بس بالا مي رود، نرخ سرمايه نسبت به كار، افزايش مي يابد، كشاورزي بازار جاي كشاورزي معيشتي را مي گيرد، اهميت كشاورزي در برابر فعاليت‌هاي بازرگاني، صنعتي و غير كشاورزي ديگر كاهش مي يابد. گسترش پهنه جغرافيايي فعاليت اقتصادي و تمركز چنين فعاليتي در سطح ملي و پيدايش يك بازار ملي، منابع ملي سرمايه و نهادهاي اقتصادي ملي ديگر، ازپيامدهاي نوسازي اند (هانتينگتون،1382: 53-55).

آلموند وپاول، مشاركت را از ويژگيهاي انسان نوگرا مي دانند و نوگرايي را روندي از تغيير رفتار تعريف مي كنند:«كه به وسيله آن مردم بيشتر به سوي روابط علّي مشاهدات محيط اطراف خود نايل مي آيند و اين تغيير رفتاري است كه به دنبال توسعه تكنولوژي و گسترش علوم و آموزش و وسايل ارتباط جمعي رخ مي دهد . ليپست تأكيد مي كند: در كشورهاي فقير كه تازه درجريان نوسازي قرارگرفته اند ورود وسايل جديد حمل ونقل و ارتباطات و در پي آن آشنايي با شيوه هاي بهتر زندگي، نارضايتي را در افراد پايين جامعه بارور ساخته و آنان رابه سمت افراط گرايي سياسي سوق مي دهد (سو، 1380 : 68 – 69 ). هانتيگتون، افزايش مشاركت سياسي درجوامع دستخوش نوسازي را نتيجه افزايش آگاهي هاي گروههاي مختلف جامعه مي داند به طوري كه تمام اين گروهها «از كهنه و نو گرفته تا سنتي و نوين بيش از پيش از وجود خود به عنوان گروه و از داعيه ها ومصالح گروهي شان در برابر گروههاي ديگر آگاهي يافته و اين آگاهي، انسجام، تشكل و فعاليت فزاينده آنان را درپي مي آورد». (هانتينگتون،1370 : 61) هانتينگتون توضيح مي دهد كه عمده ترين ابزارنهادي براي سازمان دادنِ گسترشِ مشارکتِ سياسي، احزاب سياسي و نظام حزبي اند اما در يك نظام سياسي بسيار سنتي، نخبگان كشور معمولاً مي كوشند تا از پيدايش احزاب جلوگيري كنند و «سركوبي فعاليت حزبي طي يك دوران دراز ممكن است كه پس از به پايان رسيدن فرمانروايي اقتدار گرايانه، نيروهايي را با قدرت انفجاري آزاد سازد و همين كه احزاب زيرزميني يا نيمه مخفي از پناهگاهشان، بيرون آمدند آهنگ اشتراك سياسي به سرعت اوج مي گيرد تا اينكه گروههاي مختلف جامعه را درگير ساخته و آنگاه كه همه را در گير ساخت به شكل يك انقلاب رخ مي نمايد (هانتينگتون ، 1370 : 577-589).

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی در بخش خلاصه فرضیات پژوهش خود با توجه به نظريات مطرح شده در باب تأثير نوسازي بر افزايش مشاركت سياسي در كشورهاي دستخوش نوسازي، به ارائه فرضيات متناسب با موضوع تحقيق و همچنين عناويني از مصاديق يافت شده در ايران عصر پهلوی اول پرداخت:

نظريه:

هانتينگتون: هنگامي كه دولت در يك جامعه سنتي با هدف پيشرفت و ترقي قلمرو خود شروع به نوسازي ساخت‌هاي اقتصادي و اجتماعي مي نمايد، دگرگوني هاي اجتماعي و اقتصادي  ناشي از اين نوسازي، شامل شهري شدن، بالا رفتن سطح سواد و آموزش، صنعتي شدن ، توسعه وسايل ارتباط جمعي و … دامنه آگاهي‌هاي سياسي مردم را گسترش  داده و درخواستهاي سياسي را چند برابر مي سازند و گروه‌هايي از جامعه را مشتاق دخالت در سياست مي نمايند. در اين هنگام چون نهادهاي سياسي موجود، هچنان به عملكرد سابق خود ادامه داده و در نتيجه از پاسخگويي به نيازهاي جديد مردم ناتوان مي مانند، عده اي در پي آن بر مي آيند تا با اقدامي انقلابي، نظام سياسي كهن را، به نظام سياسي نو كه پاسخگوي نيازهاي جديد جامعه باشد مبدل سازند (هانتينگتون،11,22,23:1370).

فرضیه: بين نوسازي‌هاي انجام شده دردوران پهلوی اول به طرق مختلف از جمله بالا رفتن سطح سواد و آموزش و توسعه وسايل ارتباط جمعي، و بالا رفتن سطح آگاهيهاي سياسي مردم و از اين طريق  وقوع جنبش ملي شدن نفت ارتباط وجود دارد .

مصاديق در ايران عصرپهلوی اول: نوسازيهاي اجتماعي و اقتصادي انجام شده در دوران پهلوی اول، ساخت اداري و بروكراسي ايران،  ساخت ارتش و نيروي نظامي ايران، برقراري نظام دادگستري و ايجاد دستگاه نظامي و پليسي در سطح كشور، وضع سياستهاي حمايتي گمركي، بهبود در زمينه راهسازي وايجاد راه آهن سراسري، ايجاد نظام اداري، آموزشي وحقوقي نوين به جاي نهادهاي سنتي، اصلاحات ارضي، ايجاد مناسبات كشاورزي تجاري وگسترش بازارهاي ملي گسترش صنعت نساجي، گسترش صنعت برق، تبديل كارگاه‌هاي كوچك نساجي به كارخانجات بزرگ، احداث نخستين سازمان پستي و مسافربري هوايي، احداث كارخانه هواپيما سازي، تأسيس اداره كل صحيه به منظور تأمين بهداشت عمومي، تأسيس سازمان پرورش افكار، تأسيس بانك رهني براي تأمين مسكن، نوسازي در جهت زيبا سازي پايتخت و شهرهاي ايران و اعمال مقررات راهنمايي و رانندگي و  …رشد آگاهي سياسي: آشنايي با مفاهيم استبداد ، ملت ، قانون . درخواستهاي سياسي: قانون و ملي كردن صنعت نفت . (ر.ک. تجزيه وتحليل داده ها)

نظريه:

هانتينگتون شهر را كانون مخالفت دردورن كشور و طبقه متوسط شهري، شامل روشنفكران، صاحبان حرف و بازرگانان را كانون مخالفت در درون شهر مي داند. او معتقد است كه اين طبقه بر اثر بر طرف شدن نيازهاي اصليش، اكنون متوجه نيازهايي بالاتر شده وبرطرف نشدن اين نيازها سرخوردگي ازجامعه ومخالفت با وضع موجود را در پي مي آورد(هانتينگتون، 1370 : 535 و 539).

فرضيه: بين نوسازيهاي انجام شده در دوران پهلوی اول وشكل گيري و گسترش يك طبقه متوسط شهري جديد که خواهان مشاركت سياسي در جامعه شده و به تبع آن  وقوع جنبش ملي شدن نفت در ايران ارتباط وجود دارد.

مصاديق در ايران عصر پهلوی اول: افزايش شمار روشنفكران و بازرگانان ( طبقه متوسط شهري ) ايران در نيمه دوم قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم.

نظريه:

هانتينگتون: دگرگونی شتابان اقتصادي و اجتماعی، درجامعه دستخوش نوسازي، ثروتمندان نوكيسه اي را پديد مي آورد كه با سامان سياسي موجود كاملاً سازگار و همرنگ نيستند و قدرت سياسي و مقررات اجتماعي را خواستارند كه با موقعيت اقتصادي آنان تناسب داشته باشند. اين گروه به برخي مزاياي نمادين يا مادي نياز دارند كه تنها از طريق درخواست‌هاي سياسي مي تواند به اين مزايا دست يابد (هانتينگتون،1370 : 78-79).

فرضيه: بين نوسازيهاي انجام شده در دوران پهلوی اول که منجر به تشكيل وگسترش ثروتمندان جديد خواهان مشاركت سياسي درجامعه شده و به تبع آن وقوع جنبش ملي شدن نفت ارتباط وجود دارد .

مصاديق در ايران عصرپهلوی اول: ثروتمندترشدن بازرگانان ايراني در نيمه دوم قرن نوزدهم و افزوده شدن برتعداد آنان به علت اصلاحات و نوسازيهاي انجام شده در اين دوران .

نظريه:

هانتينگتون معتقد است كه عمده ترين ابزار نهادي براي سازمان دادن گسترش اشتراك سياسي احزاب سياسي و نظام حزبي اند . (هانتينگتون،1370 : 577-589 )

فرضيه: بين نوسازيهاي انجام شده دردوران پهلوی اول و شكل گيري احزاب سياسي در ايران درپيش از جنبش ملي شدن نفت در ايران ارتباط وجود دارد .

مصاديق در ايران عصرپهلوی اول: گسترش احزاب سياسي از جمله حزب توده در اين دوران .

وی در بخش تجزیه و تحلیل اطلاعات پژوهش به نتایج آزمون فرضيه هايی که در اين قسمت مصداق دارد به قرار زير پرداخت:

  • بين نوسازي هاي انجام شده دردوران پهلوی اول به طرق مختلف از جمله بالا رفتن سطح سواد و آموزش و توسعه وسايل ارتباط جمعي، و بالا رفتن سطح آگاهيهاي سياسي مردم و از اين طريق  وقوع جنبش ملي شدن نفت ارتباط وجود دارد.
  • بين نوسازي هاي انجام شده در دوران پهلوی اول که منجر به تشكيل و گسترش ثروتمندان جديد خواهان مشاركت سياسي درجامعه شده و به تبع آن وقوع جنبش ملي شدن نفت ارتباط وجود دارد .

دکتر فاضل در بخش پایانی سخنان خود گفت: جريان نوسازی ارتش، در اين دوران ضرورت تدوين نظام‌نامه و مقررات مربوط به آن راپيش آورد، و اين ضرورت پهلوی اول را متوجه نياز به اقداماتی گسترده تر کرد، در نتيجه برای پيشبرد اين اهداف دست به اقدامات گسترده ای در رابطه با نوسازی ارتش زد که به قرار زير می باشد:

نوسازي در ارتش و ایجاد ژاندارمری و تاسیس دانشکده افسری، ایجاد شهربانی؛ در سال 1313 تشكيلات ارتش از 4 قسمت مجزا به شرح زير تشكيل مي شد : 1 – وزارت جنگ؛ 2 – اركان حزب كل قشون؛ 3 – تفتيش نظامي كل قشون؛ 4 – تفتيش مالي و مباشرت كل قشون (ايوانف ;  1356 : 68)؛ خدمت نظام وظيفه اجباري؛ تسلط نظاميان بر ايلات و عشاير؛ در بهمن ماه سال 1306 به موجب قانوني كه به تصويب مجلس رسيد، گرفتن شناسنامه اجباري گرديد. در قانون 1306 تصريح شده بود كه پس از يكسال از تاريخ تأسيس دفتر شعب سجل احوال، در هر شعبه كليه سكنه قلمرو آن شعبه بايد داراي ورقه هويت باشند؛ سيستم جديد حقوقي و قضايي: روحانيون در زمان ناصر الدين شاه توانسته بودند از اجراي مقررات ثبت اسناد جلوگيري كنند، چون انتقال وثبت ممهور كردن اسناد برعهده علما بود و مقررات وضع شدن مغاير با خواست آنان بود. (اردكاني 1357 :170 ؛خليلي خو 1373: 154).

در بهمن ماه 1305 علي اكبر داور كه به سمت وزارت عدليه منصوب شد ابتدا تشكيلات قضايي را در تهران منحل نمود، و مجلس نيز با تصويب لايحه اي اختيارات ويژه‌اي براي اصلاح قوانين و تشكيلات قضايي به وي تفويض كرد؛ در ارديبهشت 1306 عدليه جديد افتتاح و قوانين آزمايشي كه كميسيون پيشنهادي مجلس به تصويب رسانيده بود به اجرا گذاشته شد. در تشكيلات جديد قضات از بين روحانيون  و تحصيلكردگان جديد كه با مسائل حقوقي آشنا بودند انتخاب گرديدند(خليلي خو 1373: 154 )؛ در بهمن ماه 1305 علي اكبر داور كه به سمت وزارت عدليه منصوب شد ابتدا تشكيلات قضايي را در تهران منحل نمود، و مجلس نيز با تصويب لايحه اي اختيارات ويژه اي براي اصلاح قوانين و تشكيلات قضايي به وي تفويض كرد؛ در ارديبهشت 1306 عدليه جديد افتتاح و قوانين آزمايشي كه كميسيون پيشنهادي مجلس به تصويب رسانيده بود به اجرا گذاشته شد. در تشكيلات جديد قضات از بين روحانيون  و تحصيل كردگان جديد كه با مسائل حقوقي آشنا بودند انتخاب گرديدند.

ايوانف مي نويسد: «تقسيمات كشوري ايران به منظور تقويت حكومت مركزي تهران، و محدود ساختن حقوق و اختيارات استانداران و فرمانداران كه استانهاي عمده و مهم كشور را اداره مي كردند تغيير يافت. بر طبق قوانيني كه در سالهاي 1316 و 1317 به تصويب مجلس دوره يازدهم رسيد، ايالتهاي كشورمنحل و ايران به 10 استان و 49 شهرستان تقسيم شد و هر شهرستان نيز به بخشهايي تقسيم گرديد. ديگر مانند سابق خانهاي صاحب قدرت و نفوذ، در پستهاي استانداري و فرمانداري قرار نگرفتند بلكه كساني به اين سمتها و پستها گمارده شدند كه مورد اطمينان پهلوی اول بودند». ( ايوانف، 1356 : 69 )؛ انحصار  تجارت خارجي «اتاتيسم»  تا سال 1309ش /1930م وجه مشخصه بارز بازرگاني خارجي ايران آن بود كه دولت خود در اين بخش دخالت مستقيم نداشت ولي از اين زمان در اين زمينه دگرگوني هايي حاصل شد و طولي نكشيد كه تمام معاملات ارزي و بازرگاني خارجي در انحصار دولت درآمد؛ نظام نوين تعليم و تربيت: از 1304 به بعد، مكتب خانه هاي قديمي با توسعه مدارس جديد، تعطيل روحانيون از آموزش رسمي حذف شدند. كساني مي توانستند به تعليم و تربيت ادامه دهند كه از كسوت روحانيت خارج شده و ضوابط وزارت فرهنگ را بپذيرند.

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی در پایان سخنان خود با اشاره به این پرسش که آیا جنبش ملی شدن نفت متاثر از اقدامات اجتماعی و اقتصادی پهلوی دوم به پیروزی رسید یا نه، گفت: متاسفانه نه، به پیروزی نرسید به دلیل این که زیرساخت ها هنوز براساس نظام سلطانی بود و شاه فکر می کرد که نوسازی اقتصادی است که کشور و آینده را خواهد ساخت. آینده را زمانی می توان خوب تصور کرد که نهاها پا به پای هم رشد و توسعه یابند، نهادها به صورت نظامند با همدیگر ارتباط متقابل دارند که موجب توسعه پایدار در کشور می گردد. قدرت انحصاری افراد را تخدیر می کند و از واقعیت ها جاری دور می کند.

وی در ادامه افزود: قدرت های خارجی بعد از سقوط رضاشاه مجددا وارد عمل شدند، چون نهادهای دموکراتیک وجود نداشت و دوباره فرزند رضاشاه به قدرت رسید. همچنین کنسرسیوم نفتی آمد که باعث شد این بار زیر چتر استکبار امریکا برویم و 25 سال نفت ایران غارت شده و رژیم به شدت وابسته ای موجودیت بیابد. رژیمی که خط مشی های آن توسط آمریکایی ها تعیین می شد.

و چنین شد که جنبش ملی شدن صنعت نفت به ثمر ننشست و متاسفانه جنبش های بعدی نیز به همان سرنوشت دچار شدند و این مسائل ناشی از عدم وجود توسعه سیاسی به تناسب رشد و نوسازی اجتماعی و اقتصادی در کشور بود. به همین دلیل بر این باورم که ابتدا روشنفکران دنبال شعار توسعه سیاسی نباشند، هر چقدر نظام نوسازی قوی تر گردد و سلطه نظام سلطانی کم تر می شود. آرزوی ما این باشد که نوسازی اجتماعی و اقتصادی قوی تری در جامعه صورت گیرد و سپس شاهد رونق فضای آزاد و توسعه سیاسی در کشور باشیم.

در پایان این نشست پرسش های متعددی از سوی برخی از علاقه مندان حاضر در نشست مطرح شد که سخنران با ارائه توضیحات کافی به پاسخگویی آن ها پرداخت.

*تهیه گزارش

دکتر امیرعظیمی*

معرفت شناسی گذار2نشست «معرفت شناسی گذار به تجربه مدرنیته در ادبیات معاصر(مورد مطالعه هدایت و فروغ)» روز یکشنبه 23 مهر 1396 از ساعت 17تا 19با حضور جمعی از اعضا، علاقمندان و دانشجویان در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد.

در ابتدای نشست دکتر محمد جواد زاهدی، مدیر گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی به عنوان پیش درآمد، به مطالبی پیرامون مفهوم مدرنیته و مدرنیزاسیون اشاره کرد و گفت: اطلاق مدرنیته در جامعه ایران قدری جای تامل دارد. به دلیل اینکه مدرنیته مؤلفه­ هایی مانند آزادی، دموکراسی و ارزش های دمکراتیک دارد که احراز آن به قطع یقین خیلی با شرایط جامعه ایران صورت نمی­گیرد. البته مولفه های دیگری مانند فردگرایی، وجود دولت ملی، و... وجود دارد که قابل احرازتر است. این­ها مواردی است که مدرنیته را تعریف می­کنند و از حیث فراهم بودن شرایط عمل برای این مولفه­ ها، قدری شک و تردید وجود دارد. به همین لحاظ چالش­ های نظری محکمی در این زمینه وجود دارد، که اساتیدی همچون آقای دکتر میرسپاسی و دکتر عباس میلانی در این حوزه کار کرده اند.

وی در ادامه با توجه به انکار مدرنیته از سوی برخی از افراد در ایران افزود: هرچند که برخی مدرنیته را رد می­ کنند یا وجود هر بعدی که مربوط به مدرنیته است را در ایران انکار می­ کنند. اما در یک مورد زیاد نمی ­شود تردید کرد و آن این است که تجدد بیش از همه از راه ادبیات وارد ایران شده است. به خصوص از جنگ جهانی اول به بعد این قضیه تشدید شد. ما نوگرایی هایی را در ادبیات داشتیم که معرف تمایل صاحب­نظران ادبی، شاعران و نویسندگان به مدرنیته به همراه تمام مولفه­ ها است. نظیر فردگرایی، دموکراسی، سکولاریته و... افرادی هم در این زمینه وجود دارند که صاحب نام و تاثیر گذارند مثل محمدعلی جمال زاده، صادق هدایت و فروغ فرخزاد که امروز در این نشست به آنها پرداخته می‌شود، نشانگر آن است که چه تغییرات عظیمی در حوزه ورود به اندیشه مدرنیته به­وجود آورده اند. البته بزرگان دیگری نیز هستند ولی این بزرگواران (هدایت و فروغ) به لحاظ جهت گیری به سوی مدرنیته برجسته تر هستند.

مدیرگروه علمی جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی ادامه داد: در بین همه این بزرگان، چرا این چند نفر شاخص هستند؟ به دلیل این که نه تنها اعتقاد راسخ به مدرنیته داشتند، بلکه بر مبنای الگوی تجدد زندگی کرده اند. تمام ناسازگاری­های هدایت با خانواده، تمام مشکلاتی که فروغ دست به گریبانش بود درعمر کوتاهش همه به خاطر این است که هم از لحاظ فکری معطوف به مدرنیته بودند و هم آن گونه زندگی کردند.

دکتر امیر عظیمی به عنوان سخنران این نشست، به عنوان بخش آغازین سخنان خود، برخی مسائل، دغدغه ها و انگیزه هایی که این پروژه پژوهشی را در پی داشته است، چنین برشمرد: فقر مطالعاتی، مفهومی و نظری پیرامون موضوع؛ تقلیل مسائل به علل خاص یا رشته خاص؛ تجربه مدرنیته به عنوان یک دغدغه بلند مدت و مسئله ای پیچیده و چندوجهی؛ سطحی و ابزاری بودن برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها در گذار به تجربه مدرنیته و توسعه در ایران؛ نبود هم افزایی، هم گرایی، هم فهمی، هم کنشی بین بخش های سیاسی و اجتماعی در جامعه؛ تکرار مکرر و پراشتباه گفتمان رسمی توسعه و تجربه مدرنیته در ایران بدون توجه به پدیدارشناسی توسعه و مدرنیته و شناخت و درک کافی از آن؛ همچین وجود موانع جدی و پیچیده فرهنگی، اجتماعی و ساختاری پیش روی توسعه و تجربه مدرنیته؛ عدم کنش گری فعال و پویا و مستمر در تاریخ اجتماعی ایران؛ نگاه صوری و ابزاری به مسئله توسعه و مدرنیته؛ تعریف نامناسب و مبهم از سوبژه مدرن در ایران؛ عدم هم فهمی و هم کنشی میان برخی روشنفکران ارگانیک و مستقل، نویسندگان و اندیشمندان ایرانی در دوره معاصر؛ ضعف های عمده در مفهوم نهادسازی و عدم درک صحیح از ارزش های دموکراتیک و مفهوم اخلاق مدرن در ایران.

معرفت شناسی گذار3وی همچنین در مقدمه بحث، با اشاره به سنخ شناسی دوران مدرنیته و دیدگاه های متعدد در نحوه آغاز دوران مدرن، به دو سنخ از میان سنخ های مختلف پرداخت: سنخ شناسی دوران مدرنیته در دیدگاه تنهایی از 1400 تا 1893 و از 1872تا1918-1914 و دوران مدرنیته درگذار از 1918 تا دهه 1960 و دوران مدرنیته اخیر از دهه 60 به این سو و در مقابل سنخ شناسی مارشال برمن نیز چنین است: از قرن 16 تا قرن 18 بیم و امید؛ دهه انقلابی 1790 (آغاز انقلاب فرانسه) و قرن بیستم که جهان را در بر می گیرد.

 وی در بخش دیگری از سخنان خود به ذکر کلیاتی پیرامون مبانی نظری موضوع مورد پژوهش خود از جمله: دیدگاه­ های نظریه پردازان مدرنیته آغازین؛ نظریات کارل مارکس؛ گئورگ زیمل؛ ماکس وبر؛ جرج هربرت مید؛ هربرت بلومر؛ نظریه مدرنیته آنتونی گیدنز؛ میشل فوکو؛ نقد ادبی مارکسیستی: رابطه ادبیات و روبنا؛ نظریات گئورگ لوکاچ ؛ لوسین گلدمن؛ رولان بارت؛ میخاییل باختین؛ تئودور آدورنو؛ آنتونیو گرامشی  و برتولد برشت اشاره کرد.

وی در ادامه این بخش از سخنان خود با اشاره به تجربه مدرنیته در غرب و ایران افزود: فرایند عملی مدرن شدن اروپا از 1400 تا 1960 به این سو آغاز گردید- هر چند از قرن یازده تا سیزده حرکت ها و جنبش های نوپایی وجود داشته است. در مراحل مدرن تر از سوی اندیشمندانی چون یورگن هابرماس و آنتونی گیدنز نظریه «مدرنیته پروژه ای ناتمام» تلقی شد. براساس نظریات گیدنز، طبق آرمان های مترتب بر آن، تجربه مدرنیته در کمتر جامعه‌ای به سطح کامل تری رسیده، در غرب که طلایه دار و خاستگاه اصلی مدرنیته است، هنوز فاصله زیادی با آرمان های آن وجود دارد. هر چند معدود کشورهای حوزه اسکاندیناوی نسبت به بقیه جوامع غربی در این زمینه پیشروتر بوده اند. بقیه نقاط دنیا از جمله کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه، تنها حجمی از کمیت ­های ابزاری و فن آورانه­ مدرنیزاسیون را دارا هستند و از لحاظ توسعه اجتماعی فاصله ­ بسیار زیادی وجود دارد.

دبیرگروه علمی جامعه شناسی توسعه در ادامه این بحث با اشاره به آغاز فرایند تجربه مدرنیته (مدرنیزاسیون) در ایران گفت: جرقه عملیاتی مدرنیزاسیون طی سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا و آشنایی با جذابیت های مدرنیته؛ اقدامات علمی، فرهنگی و اجتماعی امیر کبیر صدر اعظم وی و دعوت از سفیران تجدد در غرب برای تدریس و به تدریج اعزام ایرانی ها به آنجا کلید خورد؛ هر چند رویدادهای مهم جهانی و منطقه ای و تاثیر آن در سرعت بخشی به جریان مدرنیزاسیون (همانند انقلاب 1905 روسیه- پیروزی ژاپن بر روسیه- اعزام افراد به غرب برای تحصیل) بی تاثیر نبود. در ادامه انقلاب مشروطیت و امضای آن توسط مظفرالدین شاه و پیامدهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اعزام سفیران تجدد به غرب؛ اقدامات اجتماعی و اقتصادی و صنعتی رضاه شاه طی دو دهه؛ مدرنیزاسیون ابزاری و دستوری؛ مدرنیزاسیون کمی و فن آورانه و شدت فرهنگ ملی گرایی و شکل گیری دولت - ملت مدرن به چگالی مدرنیزاسیون ابزاری یاری رساند.

وی همچنین با اشاره به آغاز جریان مدرنیته در غرب و مدرنیزاسیون در ایران به نقل از دکترمیرسپاسی افزود: داستان تحقق مدرنیته در کشورهای غربی تقریر یکسانی ندارد، فرانسه و انگلستان توانستند میان ارزش ها و نهادهای کهن و الزامات دنیای مدرن پلی بزنند و فرایند «دردناکِ» گذر از «سنت های بدوی» به «آینده‌ ای امیدوارانه» را، در مقایسه با آلمان، با سرعتی بیش تر و تشویش و تردیدی کمتر طی کنند. اما در مورد تجربه مدرنیته ایرانی، میرسپاسی بر این باور است که: «داستان مدرنیته در ایران بیان امید و اضطرابی است که زیستن در جهان معاصر، در ما پدید آورده است. تحقق مدرنیته در ایران بدون یک شجاعت ذهنی و آمادگی برای یک «خانه تکانی» فرهنگی و دل کندن از بسیاری از تعلقات به ارث رسیده، بعید است که عملی شود. با وجود این، مدرنیته آن قدر جذاب است و آن قدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش زندگی در دلها می افروزد که نمی توان از آن به سادگی گذشت. در چنین موقعیتی، مسئله ما ایرانیان رسیدن به نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه تاریخی مان و ارزش ها و ساختارهای جهان مدرن است. اما برای رسیدن به چنین تعادل فرهنگی و اجتماعی ای، خود داستانی پر ماجرا و بغرنج است. تجربه مدرنیته ایرانی در واقع تلاش برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است».

دکتر عظیمی در بخش دیگر از سخنان خود به برخی مفاهیم مرتبط با مدرنیته از رویکرد «گفتمان پارادایم جامعه شناسی تفسیری» پرداخت و آنها را برشمرد:

پویایی فردیت: رشد و گسترش فردیت یکی از ویژگی های بسیار مهمی بود که دوران مدرن را از دوران پیشامدرن جدا می نمود.  دو معنای فردیت از دیدگاه گئورگ زیمل عبارت است: معنای نخست، فردیت به معنای آزادی و مسئولیت برای خود شخص که ناشی از محیط اجتماعی گسترده و بی ثبات است؛ معنای دیگر فردیت، کیفی است: به این معنا که انسان منفرد خود را از جمع دیگران متمایز می کند؛

  • پویایی نظم: آهنگ پویایی نظم اجتماعی برای نخستین بار در دهه 1930 بر زبان بلومر جاری شد. بلومر اصطلاح مد یا سامان در برابر سنت برساخت و این نظم را در معنای زیرین از هم تفکیک کرد: سنت، نظم اجتماعی ای است که پویایی آرام و کندی را در کنش پیوسته توضیح میدهد؛
  • مُد یا سامان، نظم اجتماعی ای است که پویایی تندتری را در نهادینه شدن و سازمانی شدن هنجارها و قواعد نشان میدهد؛
  • پویایی علم: بنا بر همان تعبیری که بلومر از تعریف دوگانه نظم داشت، زبان جامعه شناسی دوران مدرنیته میانی معنای دیرپای نظم را در واقعیت های اجتماعی به میدان تعریف علم کشانید؛ 
  • منطق مدرنیته، منطق استقرا است، آدم سنتی به صورت منطق قیاسی فکر می­کند اما آدم مدرن استقرایی فکر می­کند چون فردیت در وجودش بروز یافته است.

وی همچنین با اشاره به فرایند حرکت واقعیت های اجتماعی از مرحله ی سنتی به مدرن گفت: در مدرنیته، برون­ داد «فردیت» از قیاس به استقرا است؛ در اقصاد از مرحله­ فیزیوکراسی: یعنی انسان وابسته به زمین و طبیعت به سیستم مرکانتیلیستی: یعنی بشر وابسته به سرمایه و کار شخصی ؛ در مفهوم هنر از مرحله­ کلاسیسیسم به رمانتیسیسم؛ در مذهب از مرحله­ کاتولیسیسم به پروتستانیسم؛ در مفهوم عشق از عشق آسمانی به صورت عشق زمینی و رمانتیک: عشق­زمینی و رمانتیکِ فرد به فرد اساساً در پیشامدرن جواب نمی­ دهد و عشق در یک وضعیت مدرن است که به عنوان عشق­ های رمانتیک زمینی که موجب توجه بیشتر به عواطف و هیجانات فردی در زندگی اجتماعیِ انسان­ها می­ شود؛ در مواجه با واقعیت ­اجتماعیِ وضعیت مدرنیته؛ حرکت از قطعیت به نسبیت­ گرایی سیر می­کند؛ طبقه اجتماعی و مالکیت اجتماعی (-Social Class --Social Estate)، چرا نمود مدرنیته و فردیت است؟. استدلال فِرُم و باتومور در این باره این است که فرد قبلاً برای دیگری مانند کلیسا و فئودال کار می­ کرد و حالا برای خودش کار می­ کند در اوائل عصر رو­شنگری در مناطقی از اروپا به ویژه در شهر سیسیل ایتالیا برای اولین بار شغل کاسبی مانند بقالی و حمالی و... به وجود آمد که شخص برای خودش کار می­ کرد.

معرفت شناسی گذار4اگر مدرنیته را بشکافیم چیزی غیر از فردیت نمی بینیم. سپس می­ رسیم به سکولاریته و نسبیت­ گرایی، سکولاریته به عنوان بروزی از فردیت می­ خواهد بگوید: مثلا من کاری ندارم که متفکرین چه گفتند... یک سکولار واقعی اساساً با احکام قیاسی کاری ندارد با احکام دینی کار ندارد نه مثبت و نه منفی فقط می­ خواهد خودش تجربه کند و در رفتن به سوی واقعیت بداند، تجربه ­اش چگونه است. به عبارتی من می خواهم بفهمم واقعیت چیست؟ با تجربه حسی­ ام می خواهم بدانم چیست و این اوج بروز فردیت است. سکولاریته احکام از پیش تعریف ­شده را به کنار نهادن و به تجربیات شخصی و استقرایی تکیه کردن است. در نگاه علمی از طریق اپوخه سازی یا تعلیق، نگاه نسبیت گرایانه به واقعیت­ های اجتماعی ممکن می­گردد. سکولاریسم با وجود تبلیغات منفی و برچسب زنی به آن ضد دینی نبوده و منافاتی با آن نداشته است.

وی در ادامه سخنان خود به اصول جامعه شناسی اشاره کرد و افزود: جامعه شناسی به عنوان علم مطالعه مدرنیته، همانند هر علمی با اصول و مبانی ای چون: راه ها و اهداف مشترک؛ تفکیک یافتگی (تقسیم کار اجتماعی)؛ اصل هم فراخوانی اجتماعی و اصل سبک و فرصت های زندگی، سر و کار دارد.

این مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه جامعه شناسی در زمینه پرسش اصلی و آغازین خود در این پژوهش اظهار داشت: مسائل و دغدغه های یاد شده پیرامون بحث مدرنیزاسیون در ایران، موجب پیدایش انگیزه  بسیار مهمی شد تا به موجب آن، پژوهشی معرفت شناختی درارتباط با مسئله  گذار سوبژه به نسبت گذار از ابژة سنت به مدرنیته مبنی بر این که در بررسی معرفت شناختی گزیده ای از آثار هدایت و فروغ، فرایند گذار سوبژه به نسبت گذار از ابژه سنت به مدرنیته چگونه بازنمایی شده است؟ و تأکید بر این نکته که آیا این گذار، نشانه گذار ذهنی و شخصی آنها بوده، یا به صورت واقعیت اجتماعی موجود در فضای عینی جامعه ظهور و بروز داشته است؟.

وی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به اهداف این پژوهش گفت: اغلب نگرش ها و برنامه های پیرامون تجربه مدرنیزاسیون در ایران، به صورت ابزاری و کمی گرایانه بوده است و جالب این که این رویکرد بیش از یک قرن هنوز هم در جامعه ایران فرمانروایی می­کند، پرداختن به مسئله تجربه مدرنیته ایرانی از ابعاد فرهنگی و اجتماعی و تلاش علمی و پژوهشی با هدف ارائه تحلیلی دقیق تر با بهره گیری معرفت شناختی و جامعه شناسی تفسیری، اطلاعات و شواهد برخی از آثار ادبی هدایت و فروغ به عنوان نویسندگان و روشنفکرانی مستقل، دردمند و متعهد که توسعه، رفاه جامعه ایرانی و حتی جهانی از دغدغه های اصلی آنان در مسیر پر فراز و نشیب زندگی اجتماعی­شان بوده است، از اهداف و عزم جدی پژوهشگر به ویژه از ابتدای آموزش در این مقطع و گرایش تخصصی دکتری جامعه شناسی فرهنگی بوده است. بنابراین، به عنوان هدف اساسی پژوهش، با اتخاذ رویکرد جامعه شناسی پدیدارشناختی و تفسیری در نظر است، فرایند گذار سوبژه به نسبت گذار از ابژه  سنت به مدرنیته با معرفت شناسی برخی از آثار و روایت های صادق هدایت به ویژه رمان بوف کور و برخی از داستان های کوتاه وی و دو مجموعه شعر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد، بر این نکته تأکید نماید که گذار به مدرنیته، گذار ذهنی و شخصی این نویسندگان بوده و یا به صورت واقعیت اجتماعی موجود در فضای عینی زیست جهان آن ها ظهور و بروز یافته است.

دکتر امیر عظیمی در ادامه با اشاره به اهمیت گزینش و تطبیق اندیشه و آثار هدایت و فروغ در این پژوهش گفت: تطبیق معرفت شناختی برخی آثار آنان با توجه معاصر بودن در تجربه مدرنیته ایرانی (پهلوی اول و دوم)، قرابت اندیشگی آنان پیرامون بحث مدرنیته و توسعه اجتماعی، تلاش بی وقفه در جاری شدن تجربه مدرنیته به معنای توسعه فرهنگی و اجتماعی نه به صورت ابزاری و ظاهری، نقدهای جدی و بی ملاحظه ای نسبت به سنت ها و اسطوره های خرافی برآمده از جامعه و متن خانواده سلطه گر و پدرسالار به عنوان روشنفکرانی مستقل و کنش گرانی منتقد، از لحاظ جامعه شناسی معرفت شناختی حوزه ورود به مدرنیته را تحت تاثیر خود قرار داده و کمک زیادی به سپهر اندیشه مدرن در ایران کرده اند؛ سرانجام، ساختارها و عملکردهای موجود در تجربه مد رنیته ایرانی را با کنش گری خود مورد انتقاد جدی قرار داده اند، به همین دلیل نیز در همه ادوار تاریخ معاصر ایران چه قبل و چه پس از انقلاب آثار ادبی آنان مورد هجمه، تحریف، سانسور و توهین حکومت های وقت بوده است. پرهیز جدی از عادت وارگی، روزمرگی، توده گرایی، عافیت طلبی و محافظه کاری و هجوم به هژمونی سلطه با اندیشه و افکار خود از موارد دیگری بوده است که تطبیق و بررسی آثار به همراه داشته است.

وی با اشاره به رویکرد یا رسش پژوهشی در این تحقیق گفت: در موضوعات و پدیده هایی که به گذشته مربوط شوند از رسش یا رویکرد تاریخی استفاده می شود.در واقع اسناد تاریخی تا سایر دستاوردها و محصولات اجتماعی انسان‌ها از قبیل داستان، شعر، فیلم و نظیر این موارد، می توانند به عنوان واحدهای تحلیل رسش یا رویکرد تاریخی مورد مطالعه قرار گیرند. در این پژوهش با توجه به ابعاد و ماهیت موضوع پژوهش براساس نظریه نورمن بلیکی، از استراتژی استقرایی و کنش پژوهشی – استفهامی (با هدف توصیف و فهم زندگی اجتماعی بر اساس انگیزش ها و فهم کنش گران اجتماعی) استفاده شده است. با کاربرد فن پژوهش کتابخانه ای - اسنادی و از برخی «منابع دست اول» که توسط خود نویسندگان خلق شده و برخی منابع دست دوم مرتبط به موضوع این پژوهش برای جمع آوری اطلاعات استفاده شد. طرح تحلیلی در این نوع پژوهش نیز چارچوب روش شناختی ای است که داده های پژوهش در آن، معنای طبیعی خود را باز می یابند، طرح تحلیل تکنیکی این تحقیق استنباطی، توصیفی – تحلیلی بوده که بعد از جمع آوری اطلاعات مورد نظر، بر مبنای جامعه شناسی پدیداری و تفسیری از طریق شناسایی رابطه دیالکتیکی موجود بین شرایط عینی و ذهنی زمان خلق آثار فروغ فرخزاد و صادق هدایت، آن ها را مورد تحلیل و تفسیر پدیدار شناسانه و معرفت شناختی قرار می دهد. در ارزیابی و تحلیل اطلاعات پژوهش از تکنیک توصیفی–تحلیلی و تحلیل عنصری استفاده شد. در تحلیل عنصری، گزیده ای از عناصرجملات داستان های هدایت و اشعار فروغ از دیدگاه پدیدارشناسی جامعه شناختی و جامعه شناسی تفسیری و فرود به زمینی، مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.

معرفت شناسی گذار5دکتر عظیمی در بخش تجزیه و تحلیل اطلاعات پژوهش خود با اشاره به رابطه دیالکتیکی سپهر اندیشه اجتماعی و فرهنگی و زمینه های عینی جامعه ایرانی در خلق آثار هدایت و فروغ گفت: در خصوص زمینه‌ های عینی جامعه ایرانی در زمان صادق هدایت می توان به موارد ذیل اشاره نمود: تجربه مدرنیته ابزاری دوره رضا شاه؛ فضای اجتماعي عصر رضا شاه؛ فضای روشنفکری زمان رضاشاه روشنفکر ایرانی و سپهر اجتماعی و فرهنگی؛ روشنفکر کیست؟ و برخی از ویژگی های روشنفکر، روشنفکر ارگانیک و روشنفکر مستقل و مسئول؛ به وضعیت جامعه پیشاسرمایه داری ایران؛ گذری کوتاه به جامعه ایرانی اوائل سده بیستم؛ پیوندهای کشاورزی درایران؛ بارقه ­های انقلاب مشروطیت؛ نفت و زایش نظام توتالیتر و استبدادی در ایران. همچنین از جمله زمینه های عینی جامعه ایرانی در زمان فروغ فرخزاد عبارتند از: تجربه مدرنیته تشدید شده در پهلوی دوم، ظهور طبقه سرمایه دار تجاری و خرده بورژوازی در ایران، طبقاتی و قطبی شدن جامعه، اوج مبارزات مارکسیستی و چپ در ایران، رشد زمینه های سرگرمی و زندگی تجملاتی در پهلوی دوم.

وی در بخش رابطه دیالکتیکی بین سپهر اندیشه اجتماعی، فرهنگی و تأثیر آن در خلق آثار هدایت و فروغ به تحلیل عناصر ذیل پرداخت: مشروطیت و تجربه مدرنیزاسیون ایرانی، نفت و بازتولید استبداد، وضعیت دشوار برای اندیشه و بیان، تکنولوژی های ارتباطی، توسعه راه های ارتباطی، آموزش به شیوه مدرن، بهداشت و درمان و توسعه شهرنشینی. از جمله زمینه های عینی عصر فروغ که زمینه ساز آفرینش اشعار مدرن نقش جدی داشته است، می توان به این عناصر اشاره کرد: سوبژه و تجربه مدرنیزاسیون ایرانی، مصرف گرایی و رشد سرمایه سالاری تجاری، افزایش هژمونی استبداد، روشنفکر مستقل در برابر روشنفکران ارگانیک، توسعه برنامه های رادیو و تلویزیون- سینما و تئاتر- مطبوعات، گسترش جاده های بین شهری و بهسازی خیابان های شهرها و توسعه شهرهای بزرگ، افزایش تعداد دانشگاه ها و مدارس مدرن، ارتقاء سطح بهداشت و افزایش امید به زندگی، افزایش مهاجرت از روستاها به شهرها و اصلاحات ارضی. همچنین از زمینه های عینی ای عصر هدایت که در آفرینش آثار داستانی وی تاثیر بسزایی داشت عباتند از: سوبژه برآمده از انقلاب مشروطیت، مراحل آغازین استخراج نفت و تحکیم استبدادی، روشنفکر متعهد و مستقل در برابر روشتفکران ارگانیک و وابسته به نظام سیاسی، رسانه های الکترونیکی ابتدایی، سینما و تئاتر محدود- مطبوعات، آغاز توسعه راه های ارتباطی و خیابان کشی شهرها، ابتدای توسعه آموزش به شیوه مدرن، مراحل آغازین توسعه بهداشت و درمان و امید به زندگی پایین، تعداد شهرنشین کمتر و روستانشین بیشتر.

این مدرس دانشگاه، با اشاره به جستارهای نظری هستی شناسی، روش شناسی، ایستایی و پویایی شناسی در کارهای فروغ و هدایت افزود: در نوع نگاه هستی شناسانه هدایت و فروغ، انسان به عنوان موجودی شناسا، تفسیرگر و عمگرا، صاحب تجربه اجتماعی و اراده، (نگاه سارتری و اگزیستانسیالیستی و پراگماتیستی) و باور به این که جامعه می تواند همزمان زمینه شکوفایی یا تحمیق افرادش را در مجموعه ای از شرایط هم فراخوان فراهم کند است. همچنین هر دو به تاثیر دیالکتیکی متقابل عین و ذهن در بین واقعیت های اجتماعی باوردارند. از لحاظ جستار روش شناختی هدایت و فروغ دارای راهبردی استقرایی و کنش پژوهشی به عبارتی با رویکرد فرود به زمینی و طبیعت گرایانه به پدیده های اجتماعی، با توجه به آثار پژوهشی و هنری به جا مانده از آنها، دارای صفات پژوهشگر مشاهده گر مشارکت کننده، گرایش به عمق و عدم ماندن در سطح و تجربه گرایی و سکولار از جمله از صفات روش شناختی این دو می باشد. از لحاظ ایستایی شناسی یا جامعه شناسی نظم نزد آثار فروغ و هدایت به عبارتی بازنمود انسان در گروه ها و طبقات اجتماعی، نظم موجود در جامعه، هنرمند متعهد و مسئول می توان گفت که در برخی از آثار آن ها به طور روشن تر، ایستایی شناسی در رمان حاجی آقا و در شعر کسی که مثل هیچکس نیست فروغ به وضوح بازنمایی شده است. در جستار پویایی شناسی یا باور به تحولات اجتماعی و دیالکتیکی و فرایندی بودن هستی، شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست» نماد بارز پویایی شناسی فروغ است. همچنین در جای جای اندیشه و باور هدایت، رمان بوف کور و برخی از داستان های کوتاه وی مانند داستان مرگ و آثار مربوط به خیام و... پویایی شناسی هدایت به طور روشن بازنمایی شده است.

معرفت شناسی گذار6وی همچنین به بازنمایی مفاهیم معین و حساسگر در داستان های هدایت و در اشعار فروغ به ویژه مرحله دوم شاعری اش به شرح ذیل پرداخت و گفت: کنشگری سوبژه و دگرگونی؛ سوبژه و زیست جهان سنتی؛ سوبژه و بازاندیشی؛ تفکر مدرن و ساختار سنتی؛ ناامیدی سوبژه از توسعه و مدرنیزاسیون؛ راوی و ساختارهای سنتی؛ رجاله های جامعه و فاقدان قدرت؛ زن و تجربه مدرنیته پدر سالار؛ مرگ از نگاه سوبژه تراژیک؛ تراژدی مدرنیته؛ سوبژه ایرانی و اسطوره گرایی؛ تجربه مدرنیته در زنده به گور ؛ دیالکتیک سنت و مدرنیته و دگردیسی سوبژه در داستان مردی که نفس اش را کشت؛ داستان «سه قطره خون» و نظریه داغ دیوانگی و نظریه انضباط و تنبیه؛ فرهنگ ضد توسعه: منفعت طلبی شخصی در مقابل منافع جمعی؛ جامعه زندان بزرگ: هم زمانی داستان با اوج استبداد؛ مفاهیم همسان با دیدگاه فوکو و داستان سه قطره خون.

دکتر عظیمی در ادامه سخنان خود با اشاره به تحلیل عناصر گذار سوبژه به نسبت گذار از ابژه سنت به مدرنتیه در آثار داستانی هدایت و اشعار فروغ با تأکید بر نشانگان ها یا عناصر گذار به مدرنیته از جمله: فردیت عنصر مهم مدرنیته، فردگرایی، عقلانیت، پراگماتیست بودن، تجربه گرایی، نفی سنت ها و اسطوره های خرافی، کنش گری و تفکر انتقادی، دیالکتیک چندگانه (چنداسلوبی)، استقرا یا کنش پژوهی، هم فراخوانی هستی و نیستی، زن و تجربه مدرنیته، را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

وی در ادامه این بحث با توجه به این نشانگان ها، به بازنمایی مفاهیم معین و حساسگر متناظر با این نشانگان ها، در آثار فروغ و هدایت به این شرح اشاره کرد: کنشگری و خلق سوبژه مدرن و پویا، گسست از خانواده و گرایش به طبیعت و هنر، خلق سوبژه خردگرا، ترجیح منافع جامعه بر منافع شخصی، عدم قطعیت و نسبی بودن امور، ضدیت با خرافه و فرهنگ ارتجاعی و تقدیرگرایی، نقد و نفی وضعیت حاکم بر جامعه زمان خود، تاثیر و تأثر متقابل عین و ذهن، دیالکتیک استقرایی و کنش پژوهی، تراژدی و دیالکتیک مرگ و زندگی در نگاه مدرن، نگاه غیر جنسیتی فروغ در آثارش، روشنفکران ارگانیگ و دوستان و اطرافیان عوام و درک نادرست و عدم هم فهمی با شاعر. همانطور که ملاحظه شد، عناصر معین و حساس مزبور، شباهت ها و تفسیر معنایی آنها در خوانش آثار آنها بسیار نمایان است. البته به استثنای مفهوم نگرش جنسیتی که در آثار فروغ بیشتر نگاه غیر جنسیتی نمایان تر بوده است تا آثار هدایت.

وی همچنین با اشاره به پرسش محوری پژوهش مبنی بر این که گذار سوبژه به مدرنیته، آیا گذار ذهنی و یا شخصی هدایت و فروغ بوده است یا به عنوان واقعیت اجتماعی در جامعه ایرانی ظهور و بروز یافته است گفت: با بررسی برخی از آثار داستانی هدایت و اشعار فروغ با توجه به بازنمایی مفاهیمی چون دیالکتیک سوبژه مدرن و ابژه سنت، مفهوم فردیت، سکولاریته، دیالکیتک استقرایی و کنش پژوهانه در بوف کور و برخی از روایت های کوتاه هدایت شاخص محوری در گذار سوبژه به مدرنیته، طبیعت گرایی دیالکتیکی و فرود به زمینی، دیالکتیک تازگی در اندیشه فروغ، افتراق نگاه فروغ با هدایت در نگرش به مفهوم جنسیت و نگرش استقرایی و کنش پژوهشی نشان داد که این مطالب و مفاهیم اغلب به عنوان دغدغه های شخصی فروغ و هدایت بود و چندان به عنوان یک واقعیت اجتماعی در جامعه ایرانی ظهور و بروزی نداشته است.

او در پایان سخنان خود با اشاره به اینکه مسئله گذار به مدرنیته آیا به صورت ذهنی و شخصی سوبژه بود و به عنوان یا به صورت واقعیت اجتماعی در فضای عینی جامعه ظهور یافته است، افزود: سوبژه مدرن با ابژه سنت در فرایندی دیالکتیکی در تقابل هم قرار گرفته که برآیند آن جز تغییرات ظاهری در علوم و تکنولوژی کمی همانند مدرنیته ابزاری و آمرانه نبوده است. سوبژه مدرن برخلاف ابژه سنت از بازاندیشی، تغییرات و نو به نو شدن خود خبر می دهد، اما این نو به نو شدن خوشی و شادی ای را به همراه نداشته، بلکه سوبژه بیشتر به مرحله تراژیک خود نزدیک می گردد. این ابژه سنت (در جامعه ایرانی تا حال حاضر) است که به صورت عادتی، کند، بدون تغییرات، نو شدن، جامعه را به سوی تقدیر، سرنوشت و زندگی تکراری و کهنه سوق می­ دهد.هدایت و فروغ به عنوان کنش گران انتقادی تمام عیار، هر چندگاهی به ناچار در مبارزات خود در برابر ابژه ها یا ساختارهای سنتی و لجوج پس نشسته اند، اما از نگاه مردم عادی یا برخی روشنفکران ارگانیک و وابسته به این ابژه های سنت و رجاله ها، این پس نشینی هدایت و فروغ را نباید به حساب خلوت نشینی، عافیت طلبی و به اشتباه گریز از واقعیت های اجتماعی موجود، گمان کرد. بلکه خلوت نشینی آنان جز بازاندیشی کنش پژوهانه و دیالکتیکی برای فرو رفتن و نقب زدن و رخنه کردن در واقعیت های اجتماعی نبوده است تا روزی اندیشه های پویا و پرصلابت آنان دوباره پدیدارگردیده و نجات واقعیت را با خود به همراه آورد. نجات از عقب ماندگی و سکون و نخوتی که ساختارهای لجوج و سنتی بر آن روا داشته اند.

 معرفت شناسی گذار1

 

* تهیه گزارش

 

محمود عظیمی رستا*

نشست روز یکشنبه مورخ 12 دی ماه 1395 گروه علمی- تخصصی جامعه‌شناسی توسعه و دگرگونی‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران به موضوع «بهره روی سبز و نقش آن در توسعه پایدار» اختصاص داشت که با حضور جمعی از اعضای انجمن و علاقمندان و با سخنرانی دکتر زهرا عابدی برگزار شد.

سخنران این جلسه در ابتدای نشست با اشاره به این که بهره وری سبز(GP)، راهبردی برای رسیدن به توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با توجیه اقتصادی و زیست محیطی است گفت: بهره وری سبز متشکل از بهره وری مناسب همراه با مدیریت زیست محیطی است که آثار منفی فعالیت‌های اقتصادی را کاهش می دهد. همچنین حصول اطمینان از پایداری اکولوژیکی در فعالیت‌های توسعه شامل مراحل استفاده پایدار از منابع طبیعی، حفاظت از تعادل اکولوژیکی، حفاظت از گونه های گیاهی و جانوری و محیط زیست است.

عضو هیات علمی دانشکده محیط زیست و انرژی واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی افزود: بهبود مستمر، ارزیابی گزینه‌های بهره وری سبز، تکنیک 5S و7waste مجموعه ای از تکنیک‌های مدیریتی هستند که بهره‌وری فرآیندهای نگهداری، تجهیزات، محل کار و پرسنل را بهبود می بخشند. بهره وری سبز به عنوان کلید توسعه پایدار شناخته شده است و زمینه ساز رشد اقتصادی مستمر، توسعه اقتصادی و توسعه پایدار است. در بهره وری سبز که در آن صرفه جویی بهینه منابع مورد تأکید است، ملاحظات زیست محیطی و اجتماعی نیز مدنظر می‌باشد. بدیهی است که هیچ کشوری بدون توجه به مسایل زیست محیطی نمی تواند راه توسعه پایدار را هموار سازد. از مهم ترین اقدامات بهره وری سبز حفاظت و بهره گیری مناسب از منابع طبیعی و زیست محیطی به منظور حصول هدفهای توسعه پایدار است. امروزه حفظ منابع طبیعی و تأمين انرژي از اساسي ترين پيش نيازهاي توسعه اقتصادي و اجتماعي كشورها به شمار مي رود. تغييرات جمعيتي و رشد شهرنشيني علاوه بر ضعف در كارآيي جريان توليد، انتقال، توزيع، و مصرف موجب مصرف غیر بهینه منابع آن گرديده است. این مسئله در مورد منابع طبیعی و زیست محیطی نیز صادق است.

وی همچنین افزود: روشهاي غیر بهینه تولید، توزیع و مصرف انرژي خود از عوامل تعيين كننده در آلوده نمودن محيط زيست هستند. سرعت تهي شدن منابع زیست محیطی و منابع تجديدناپذير انرژي و افزايش انواع آلودگي ها، بحران هاي انرژي و محيط زيست را در هزاره سوم ایجاد نموده است. در حال حاضر رشد و توسعه اقتصادی بر استفاده بی رویه منابع طبيعي و فنآوري‌هاي نامناسب متکی است. پيامدهاي اين رشد و توسعه ناپايدار به صورت تهی شدن سریع و مستمر منابع طبیعی و زیست محیطی و نیز افزایش انتشار انواع آلودگي ها در محيط زيست و تغيير اقليم كليه ابعاد زندگي جوامع انساني را تحت تأثير قرار داده است. از اين رو دستيابي به مفهوم توسعه پايدار در تلاقي سه حيطه منابع طبیعی، اقتصاد و محيط زيست، در گرو تغيير نحوه نگرش برنامه ريزان در این سه حوزه است.

مدیر گروه اقتصاد محیط زیست دانشکده محیط زیست و انرژی اظهار داشت: توسعه پایدار که از دهه نود به طور سیستماتیک و مستمر بر آن تاکید شد جنبه‌ای از توسعه انسانی و در ارتباط با محیط زیست و نسل‌های آینده است. هدف اصلی توسعه پایدار پرورش قابلیت‌های انسانی همراه با استفاده مناسب از منابع طبیعی و زیست محیطی است. توسعه پایدار موتور محرکه پیشرفت متعادل، متناسب و هماهنگ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تمامی جوامع و بویژه کشورهای در حال توسعه است. توسعه پایدار سعی دارد به پنج نیاز اساسی: تلفیق حفاظت محیط زیست و توسعه اقتصادی، تامین نیازهای اولیه زیستی انسان، دست‌یابی به عدالت اجتماعی، ارتقا فرهنگی در تمامی جوامع. وحفظ پیوستگی مستمر اکولوژیکی را پاسخ دهد.

عضو شورای راهبری سازمان ملی بهره وری ایران در پایان افزود: توسعه پایدار استفاده بهینه از کلیه منابع اقتصادی-طبیعی و زیست محیطی برای توسعه نسل امروز با حفظ حقوق نسل های آینده است. ابعاد توسعه پایدار شامل: موارد بهبود وضعیت اجتماعی، بهبود وضعیت اقتصادی، بهبود وضعیت اکولوژیکی و زیست محیطی، بهبود وضعیت فرهنگی، بهبود وضعیت سکونت و مسکن است. شاید مناسب ترین تعاریف توسعه پایدار آنهایی باشند که بر جنبه‌های مصرف و تولید بهینه بین نسل‌ها تاکید می کنند. بر اساس اصل پایداری مصرف و تولید تمامی منابع باید به گونه‌ای مورداستفاده قرار گیرند که منافع نسل‌های آینده مورد توجه قرار گیرد و خسارت ناشی از فعالیت‌های امروزی برای نسل‌های آینده جبران شود. اثرات خارجی منفی ناشی از مصرف منابع طبیعی و زیست محیطی عمدتا منجر به ایجاد هزینه‌های اجتماعی می گردد و از این رو رفاه جوامع کاهش می یابد. با بهره گیری از روش‌های ارزش گذاری منابع طبیعی و زیست محیطی می‌توان خسارات ناشی از مصرف و تولید ناپایدار را برآورد نمود همچنین با قیمت گذاری و وارد کردن این هزینه‌ها در محاسبات سود و زیان بنگاه‌های اقتصادی می‌توان هزینه های زیست محیطی را درونی کرد. در حسابداری سبز قیمت گذاری منابع زیست محیطی و درونی کردن اثرات منفی خارجی حاصل از مصرف، توزیع و تولید مدنظر قرار گرفته و این فعالیت ها به سمت پایداری سوق داده می شوند.

این نشست با پرسش و پاسخ حضار در ساعت 19 پایان یافت.

*تهیه و تنظیم گزارش

محمود عظیمی رستا*

مدنینشست گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی انجمن جامعه شناسی ایران روز دوشنبه 15 آذرماه 1395 به موضوع «زنان و توسعه: برابری جنسیتی یا عدالت» اختصاص یافت که در آن بی تا مدنی به سخنرانی پیرامون این بحث پرداخت.

در ابتدای این جلسه دکتر زاهدی، مدیر گروه جامعه شناسی توسعه، با ذکر مقدمه ای در خصوص نقش زنان در توسعه و دگرگونی های اجتماعی رشته سخن را به دست سخنران سپرد.

مدنی با اشاره به این نکته که به مفاهیمی بنیادین چون برابری جنسیتی/ عدالت جنسیتی در قاموس نظری توسعه آنگونه که بایسته است پرداخته نشده، بحث خود را آغاز کرد و گفت: هنوز که فهم مشترکی نسبت به هر یک از این دو مفهوم میان سطوح گوناگون کنش گران امر توسعه زنان به دست نیامده، سخن گفتن از انتخاب از میان این دو، یا اولویت دادن یکی نسبت به دیگری، به طور کلی محلی از اعراب ندارد.

او به بیان این مساله پرداخت که هر یک از دو مفهوم «برابری جنسیتی» و «عدالت جنسیتی» به فراخور کارکردهایی که مطمح نظر بدنه سلطه بوده، همواره و هنوز دستخوش تحریف و کج فهمی است. وی افزود: رویکردهای تضاد گرا همواره به رادیکالیزه شدن و طرد کنش های اجتماعی زنان از سوی نهادهای حاکمیت انجامیده اند. رویکرد انسجام گرا نیز هنوز نتوانسته عملاً چراغی فرا روی مسیر توسعه طیف های کنش گران زن بنهد. هیچ کدام از زنان ایرانی «درخود» زن ایرانی «برای خود» نساخته است. چه بسا مردان بیش تر و پیش تر از زنان از دستاوردهای برابری جنسیتی/ عدالت جنسیتی بهره ببرند اما آگاهی لازم هنوز به دست نیامده است. پس لازمه تحقق برابری / عدالت جنسیتی خواست و اراده جمعی، درهم تنیدگی کنش های مردان و زنان در منطقی از دیالکتیک تکمیلی است. در همین راستا فیلمی 15 دقیقه ای از سخنرانی مایکل کیمل با تدوین محمد مهدی عرب نژاد و دوبله خسرو کلانتری (هر دو از اعضای گروه توسعه) بر پرده رفت.

در ادامه بنیان های نظری برابری جنسیتی در پارادایم تفسیری و در دستگاه نظری مارکس و بلومر مورد واکاوی قرار گرفت. بدین ترتیب که اهمیت مارکس هم به عنوان نخستین نظریه پرداز توسعه که توجهی پراکنده اما مؤکد به نابرابری جنسیتی و لزوم دسترسی زنان بهmeans of production [1]کرد، و هم به عنوان اندیشمندی که در روش شناسی خود توجه به «موقعیت مادی زندگی» را مبنای عمل پژوهشی قرار می دهد، یادآوری شد. روش شناسی «فرود به زمینی» مارکس که خود یکی از پایه های تبارشناسی پارادایم تفسیری را شکل می دهد، دومین نکته مهم مورد اشاره در این تحلیل عنصری بود.

بی تا مدنی سپس مفهوم «تبعیض جنسیتی» را در دستگاه نظری هربرت جی بلومر مورد واکاوی قرار داد و گفت: صرفنظر از وجوه مشترک مارکس و بلومر به لحاظ روش شناسی و هستی شناسی و نگاه یکسان آنها به انسان در مفهوم عام، نقطه عزیمت بلومر از مارکس در امر توسعه، آنجایی است که بلومر گستره اندیشیدگی را تا روابط سازمانی، اداری و مدیریتی به فراسوی افق روابط صرفاً صنعتی مارکس می کشاند. نظریه قدرت و حلقه های سلطه بلومر گرچه در خصوص روابط نژادی دهه پنجاه آمریکا طرح و پرداخت شد، در رابطه با روابط جنسیتی و در نقاطی که هژمونی مرد سالاری در مسیر توسعه جامعه بازتولید می شود کارکرد مفهومی بسزایی دارد. بازتولید نابرابری جنسیتی در قالب سنگ فکری، تعصب و تبعیض جنسیتی در سه سطح کنشگری: سازمان، نهاد و تاریخ رگ و ریشه دوانده، در برابر حلقه های نازک و شکننده افقی که گاهی در فرجه های کنش گری اجتماعی به تدریج نسج می گیرند. حلقه های عمودی قدرت نیز در مقابل، باز آرایی می کنند و به حلقه های قوی تر صورت می بخشند. همین امر به تثبیت و تشدید نظام سلطه جنسیتی می انجامد.

او در ادامه به تبیین نابرابری جنسیتی در قضایای سه گانه کنش بلومر، با تأکید بر قضیه سوم، یا همان «قضیه تفسیر» پرداخت. گرچه اجتماعی شدن در ساختی از تقسیم اجتماعی کار صورت می گیرد که موضوع قضیه دوم کنش است، با ورود به قضیه سوم کنش بلومر است که کنش گر اجتماعی در برابر موقعیت دست به کنش می زند. مثلا به تازگی در ترکیه گروه های اجتماعی و سازمان های مردم نهاد بر ساخت اجتماعی لجوجی از قانونگذاری که به موجب آن تجاوز امری قانونی می‌شد، غلبه کردند و جلوی نابرابری جنسیتی را در تصویب قانونی گرفتند که به موجب آن تجاوز وجاهت قانونی و صد البته رواج بیشتری می یافت. اگر کنش هایی از این دست درهم تنیده شوند، تبدیل به کنش پیوسته می شوند. کنش پیوسته کنشی نمادی است. سطح این کنش «سازمان شخصی» است و برون داد قضیه سوم است. اما اگر در قضیه دوم بماند، رفتار افراد در سطح «سازمان روانشناختی» می ایستد و «من» های اجتماعی در مواجهه با بی عدالتی یا نابرابری اجتماعی نمی توانند کنشی نمادین داشته باشند. به نظر می رسد فرسنگ ها راه باقی است تا این «من»های اجتماعی برای تحقق اهداف برابری خواهانه جنسیتی از جبهه تقابل جویی بین «زن انسان» و «مرد انسان» عقب نشینی کرده پرچم صلح «انسان برابر» را بر افرازند. کنش سازی یا برسازی کنش[2] بر مبنای فهم مبتنی بر تفسیر موقعیت است. مادامی که فهم از شرایط مادی زندگی زنان به تفسیری مشترک میان همه یا کمترین گستره از واحد کنش که جامعه است نرسد، کنش پیوسته ای صورت نمی گیرد تا به مدد آن شرایط نابرابر و تبعیض آمیز تغییر کند و راه‌ها و اهداف توسعه ای جامعه را تحقق بخشد. در منطقی از دیالکتیک جبرانی پذیرش قدرت زنانه در کنار چانه زنی جمعی در فضاهای گفتمانی و آنچه تبعیض جنسیتی مثبت نام گرفته می تواند از جنسیت که زمانی ابزار سلطه و انقیاد زنان بود، دست مایه ای جهت پیشبرد برنامه های توسعه ای بسازد. این میسر نمی شود مگر با ورود زنان به عرصه عمومی و نظامی برابر از تقسیم کار اجتماعی بدون آنکه به انکار زنانگی و ارزش های زنانه ای چون مادری واداشته شوند.

مدنی در پایان «دامان» استعاری زن ایرانی را به عنوان نمادی مثبت از ویژگی های زنانه، پیچیده در میان چرخ دنده های فرسوده و پر سر و صدای ماشین توسعه کشورمان توصیف کرد؛ چرخ دنده هایی که نه برای رهانیدن این دامان درنگ می کند (تا زن ایرانی کنش گر بتواند با حفظ و تقویت ویژگی های زنانه راه توسعه را بپیماید)، و نه آنقدر سریع می چرخد که مجال خلاصی دهد. از یک سو با نفی زنانگی و قربانی کردن آن برای دسترسی به راه های تولید، و از دیگر سوی با چسبیدن به نقش های مبتنی بر کلیشه های جنسیتی و تداوم فرودستی در پستوهای تحجر روبروست. دو مفهوم برابری و عدالت جنسیتی دائما دستخوش تعاریفی است از بالا به پایین، دور از فهم مشترک میان کنشگران اجتماعی راستین، گروه های ذی نفع زنان، سازمان های مردم نهاد، مدیران رده بالا، برنامه ریزان و تصمیم سازان در سطوح مختلف کنش اجتماعی. این مفاهیم ابزاری شده اند برای تقویت هژمونی پاتریارکی در روابط جنسیتی و شگفتا که گاهی «زن» را با دستاویز حفظ نهاد خانواده و ارزش های خانواده هسته ای به حاشیه می رانند، گاهی با نفی ارزشهای زنانه در صدد انتقامی تاریخی از تبعات تعریف ناروا از «برابری جنسیتی» برمی آیند. هیچ سوی چنین پیوستاری ما را به سرمنزل مقصود که همانا فهم و تفسیر مشترک از دو مفهوم عدالت و برابری جنسیتی است، نمی رساند.

وی در ادامه سخنان خود افزود :به نظر می رسد رویکرد تفسیری بتواند بر مبنای فهم مشترک زنان و مردان جامعه از مفهوم عینی مجرد و انتزاعی چون برابری، از طریق آگاهی بخشی نسبت به مصادیق تبعیض، کوشش برای نفی موارد تبعیض آمیز و نگاه مثبت جنسیتی برای ایجاد فرصتهای برابر توسعه زنان در عرصه های مختلف، راه گشای بن بست های پیش رو باشد. پارادایم تفسیری، خود دست به تفسیر نمی زند بلکه تفاسیر طیف های گوناگون کنشگران اجتماعی را در معنای انسان عام، بررسی کرده و کلیشه‌های رایج جنسیتی را که سر منشاء نابرابری در حق زن و مرد جامعه است، نقد می کند. حضور میانجی‌ها، چانه زنی جمعی با طیف‌های گوناگون از راهکارهای مناسب نیل به تفسیری مشترک از مفهوم برابری/عدالت است. همچنان که بلومر نیز گروه های ذی نفع را دعوت به مذاکره بر سر منافع اساسی شان در رابطه کارکن- کارفرما می کند تا اعتصاب رخ ندهد و روند تولید تداوم یابد، فضای هم کنشی نمادی و همدلانه و آگاهانه در خانواده می تواند هسته مرکزی شکل گیری دموکراسی و تسری آن به کل جامعه در پیوستاری از توسعه پایدار و انسانی باشد. فضایی که در عین حالی که فارغ از جنسیت (کور جنسیت) نیست چه بسا افق هایی انسانی فراسوی آن دارد. گر چه خانواده ( نه فقط در شکل هسته ای) می تواند نقطه آغازین حرکت توسعه جامعه باشد، اما باید در رابطه ای دیالکتیکی با چارچوبی که بلومر ساخت اجتماعی لجوج[3] می نامد، بر آن اثر گذارد و در بنا و بستری که مارکس «موقعیت مادی زندگی»[4] می نامد، در برابر سلطه حلقه های قدرت، به شکل گیری حلقه های افقی کمک کنند. این امر میسر نمی شود مگر به مدد تفسیر مشترک کنشگران زن و مرد از مفهوم برابری/ عدالت جنسیتی . مشکل کار از ماهیت «برابری» یا سرشت «عدالت» نیست. دعوای اصلی نیز انتخاب از میان یکی از این دو نیست. این جنگ هفتاد ودو ملتی است که بایدش عذر نهاد. گرچه برابری خواهی مبتنی بر وجه اشتراک زن و مرد به عنوان انسان کنشگر، عملاً دستاوردهای ارزشمندی داشته و کمتر دستخوش انحرافات مفهومی شده است. عدالتی هم که بر مبنای تفاوت های ارزشمند بین زن و مرد شکل گرفته باید به تفسیری مشترک تن در دهد و گر نه نوشته می شود «عدالت جنسیتی»، خوانده می شود «تبعیض جنسیتی». پس هیچ یک از این دو مفهوم به تنهایی تبلور شایسته و بایسته ای از مسئله زنان در ایران امروز نیست. تفکیک مفهومی این دو نیز با توجه به شرایط کنونی افسانه ای بیش نیست.

بی تا مدنی در پایان به نقد برخی متخصصین علوم اجتماعی برای ساخت دستوری یک نظریه فراگیر پرداخت. او تأکید کرد: «این ماییم که باید بدور از مطلق گرایی، ضمن نقد و بررسی نظریات غربی فمینیستی حوزه زنان، جنسیت و خانواده و پالایش آن ها، فهم از چیز فهم شده را در شرایط اجتماعی حال حاضر در آکادمیا به محک کنکاش گذاریم؛ اگرنه دیری نخواهد پایید که چرخ دنده های توسعه، دامن زنانه، برابری خواهی زن ایرانی را نه تنها بدرد، بلکه خود نیز از همین رو از حرکت باز ایستد. نظریه سازی ( و نه نظریه پردازی) می بایستی از پیش فرض ها و کلیشه های جنسیتی خود را وا رهاند تا از دل کنش و به بیان گارفینکل از "بطن زندگی روزمره" کنشگران اجتماعی در شرایط کنش بجوشد. در پارادایم تفسیری است که کنش عینِ ساخت بوده و این ظرفیت وجود دارد که در رفت و برگشت روش مند و پویا بین ساخت و کنش، در دیالکتیک چانه زنی جمعی و اولویت بندی مطالبات، مشارکت دادن طیف های گوناگون کنشگران، کوشش برای پر کردن شکاف بین زنان و نهاد قانون گذاری، و در نهایت شکستن حلقه های سلطه، ما را به تولید دانش و چه بسا ساخت نظریه ای مفید به حال زنان و مردان برابری خواه و عدالت محور جامعه اینجایی و اکنونی رهنمون می شود : «نظریه ایرانی تفسیر».

این نشست با پرسش و پاسخ مخاطبین با سخنران در ساعت 19 پایان یافت.

تهیه گزارش*

اخبار مرتبط:

در نشست زنان و توسعه؛ عدالت جنسیتی یا برابری جنسیتی، چه گذشت؟ (خبرگزاری آنا، سه شنبه 23 آذر 1395)

 


راههای تولید[1]

[2]Act constructing

[3] Obdurate social structure

[4]Material conditions of life

 

*محمود عظیمی رستا

رویکرد پدیدار شناسانه به توسعه1نشست تخصصی گروه علمی توسعه و دگرگونی های اجتماعی با عنوان «رویکرد پدیدارشناختی به مسائل توسعه در ایران» روز یکشنبه 2 آبان1395 در سالن جلسات انجمن جامعه شناسی ایران با سخنرانی سامان یوسفوند برگزار شد. در این نشست پیامدها و مسائل گوناگون برنامه‌های توسعه در ایران از دیدگاه پدیدار شناختی مورد بررسی قرار گرفت.

در آغاز این جلسه، دکتر محمد جواد زاهدی، مدیر گروه توسعه و دگرگونی های اجتماعی با اشاره به این که نگاه به توسعه در ایران بیشتر ابژه محور است تا سوژه محور، گفت: با توجه به این مسئله، موضوع سخنرانی این نشست که تأکید بر نگاه سوژه محور به توسعه دارد بحثی نو و جدید به شمار می آید و امید است که برای حاضران جالب و قابل استفاده باشد و پرداختن به آن می‌تواند از اهمیت زیادی برخوردار گردد.

عضوهیات علمی دانشگاه پیام نور در بخش دیگری از سخنان خود گفت: تعریف توسعه مصداقی است، باید برای تعریف توسعه از مصادیقی کمک گرفت که معرف وضعیت توسعه یافتگی اند و وضعیت‌های مورد نظر را با توجه به این مصداق ها سنجید. به دلیل این که بحث توسعه بحث کشافی است و در ایران با اختلاف تئوریک جدی در این زمینه مواجه ایم. حتی برخی از مدرنیته‌های مختلف سخن می گویند و من با این مباحث موافق نیستم.

وی افزود: این مسائل جدی در مورد توسعه وجود دارد. امیدواریم مباحث این نشست مدخلی باشد تا این مسائل را از طریق گفتگوهای این گروه پیگیری کنیم.

در ادامه سامان یوسفوند بخش اول سخنان خود را به موضوع «پروبلماتیک توسعه در تاریخ ایران معاصر» با محورهای پربلماتیک توسعه (بعد از گذشته چند دهه)، ریشه‌های پربلماتیک شدن توسعه در ایران، از منظر رویکرد پدیدارشناختی اختصاص داد و با اشاره به بحران‌های توسعه در ایران و ضرورت بازاندیشی در آن، به بحث بحران علم زدگی و در نتیجه حاشیه‌ای شدن علوم انسانی؛ گسیختگی مناسبات علوم انسانی اجتماعی با توسعه (بحران علم الاجتماع)، بحران توسعه در نتیجه ثنویت گرایی ذات انگارانه توسعه و فرآیند کمی ساز توسعه از جمله (غربی-شرقی، شهری- روستایی)؛ نخبه – دهاتی و ... به ضرورت باز اندیشی در فهم پدیده توسعه تاکید کرد.

وی افزود: فهم از توسعه مناسب نیست آنچه اکنون در ادبیات توسعه ایران محل ایراد و مناقشه است، بحث روش‌شناسی توسعه است و ابهامات متدولوژیکی، سایه بر اصل توسعه انداخته است .

یوسف وند در بخش دیگری از سخنان خود به نقد روش شناختی توسعه از ابعاد گوناگون پرداخت و اظهار داشت: کم علاقگی به رویکرد تاریخی و هویتی نسبت به پدیده‌ها،تقلیل سوژه‌های فعال فرهنگی به ابژه‌های منفعل، تقلیل آگاهی و فهم نیت‌مندانه به نتایج سطحی و پرسشنامه‌گرایی، عدم فهم ساختارهای معنایی زبان بومی ، آگاهی کم از عقلانیت بومیِ بافت‌های محلی، روش شناسی مقتضی مطالعات توسعه از جمله مسائل روش شناختی در این زمینه است.

رویکرد پدیدار شناسانه به توسعه2وی در بخش دیگری از سخنرانی خود با اشاره به روش شناسی مقتضی مطالعات توسعه به رویکرد تفسیری به عنوان استراتژی تحقیقی پدیدارشناسی توسعه گفت: برمبنای مفروضات هستی‌شناسانه پدیدار شناختی، واقعیت توسعه همچون بر ساخت اجتماعی کنشگران تلقی می شود. واقعیت پدیده توسعه؛ پیش تفسیر شده است؛ این واقعیت پیش از آن‌که صاحب‌نظران توسعه، کار تفسیر خود را آغاز کنند، از سوی کنشگران اجتماعی بر مبنای عقلانیت بومی؛ مورد تفسیر قرار می گیرد، به‌طوری‌ که ممکن است معنای برساخت شده از پدیده مطابق با معانی تخصصی و علمی آن حوزه نباشد. بر مبنای معرفت‌شناسی تفسیری پدیداری، معرفت توسعه خود را مأخوذ از معانی و مفاهیم روزمره و معرفت دوجانبه برساخته شده اجتماعی قلمداد می‌کند. روش‌شناسی پدیداری در حوزه مطالعات توسعه اجتماعات محلی، زمینه را برای بازخوانی و به عرصه کشاندن نظریه‌ها و الگوهای متکثر در باب توسعه را فراهم می‌آورد. با مرور نظریه‌ها و الگوهای متکثر روشی توسعه، ضمن اینکه مدلول‌های معرفتی به دست می‌آید؛ مجال گزینش یک الگو برای توسعه آن‌هم متناسب با واقعیات هر جامعه فراهم خواهد شد. چراکه رویکرد پدیدارشناسی به ما می‌گوید که فهم پدیده توسعه نیازمند داشتن نگاه تاریخی و بینش نیت‌مندانه است. به این دلیل که توسعه با ارزش‌ها و اقتضائات زمانی- مکانی و محلی همراه است و فهم آن از رهگذر و بازاندیشی همان اقتضائات میسرتر است.

سخنران این نشست ادامه داد: به‌کارگیری مشی پدیدارشناسانه در مطالعات توسعه، نه‌تنها باعث توجه به گروه‌های حاشیه‌ای و مغفول مانده و واردکردن آن‌ها در بطن جامعه می‌شود، بلکه اراده‌های منفعل را فعال می‌کند و توسعه را به‌مثابه یک اقدام ممکن و سهل‌الوصول برای اجتماعات محلی درمی‌آورد، از طرفی و زمینه را برای تأمل و بازاندیشی درباره رهیافت‌های بوم‌اندیش و کنش‌های بومی، بیش‌ازپیش فراهم خواهد کرد.

سامان یوسف وند در بخش پایانی سخنان خود با توجه به مدل های مفهومی مربوط به بازسازی معنایی توسعه از ابعاد گوناگون: اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، مداخلات توسعه‌ای، نگاه کنشگران محلی به پدیده توسعه و به محورها و مفاهیم آن پرداخت.

در پایان نشست اعضا و شرکت کنندگان با طرح پرسشهای گوناگون پیرامون موضوع نشست به بحث و تبادل نظر پرداختند.

*تهیه گزارش

 

صفحه166 از277

زیر مجموعه ها